بانو
“سکینه پری”، اولین زن جراح ایرانی صد
و هشت سال پیش به دنیا آمد.
شاید
او بنا به تعاریفی خیلی ایرانی به حساب
نیاید. درست
است مادرش از ارامنه ی ایران و پدرش
احتمالاً مسلمان ایرانی بود، اما خودش
در سال 1281
شمسی
در باغچه سرای شوروی چشم به جهان گشود،
همان جا بزرگ شد و همان جا تحصیلاتش در
رشته پزشکی را به پایان برد و متخصص جراحی
و سرطان شناسی شد و همانجا کار طبابت را
آغاز کرد.
شاید
اگر دکتر پری هم زمان پدر و مادرش را از
دست نمی داد هرگز دست تنها دخترش را نمی
گرفت و برای همیشه به ایران نمی آمد تا ما
امروز پز گذشتنش از مرز قارقارها را بدهیم.
بعله.
بانو
سکینه پری به ایران آمد و در آزمونی برای
گرفتن اجازه طبابت شرکت کرد و در سال 1313
و
به روایتی 1314
هـ.ش
اجازه تاسیس مطب گرفت.
آشنایی
او به زبان ترکی سبب شد پیشنهاد شرکت شیلات
برای کار در شهر” قره سو” را بپذیرد.
حالا
قره سو کجاست؟ در اردبیل و مجاور آبشاری
به این نام یا شهری در مرز ازبكستان و
قرقيزستان؟ در هر حال وی مدت چهارده سال
در این شهر زندگی و در همین جا دوباره
ازدواج کرد.
طبق
معمول هیچ سند و مدرکی نیست که بفهم شوهر
اول – پدر آن تنها دختر – که بود و آیا
ترک شوروی به او هم ربط داشت یا نه.
اما
خواندم سکینه از شوهر دوم هم پس از چهار
سال زندگی مشترک جدا شد.
این
یعنی او ده سال در این شهر کوچک ترک زبان
و احتمالاً متعصب مجرد زندگی می کرده است.
اذیت
نشده است ؟ پس از طلاق، گویا تغییر مکان
داده و به بندر گز گزگان رفته است.
آیا
با هر طلاق ترک دیار می کرده است؟ هیچ چیز
از روحیه ی او نمی شود فهمید… اما باید
به انتخابش برای سکونت در بندر گز آفرین
گفت. اگر
من هم زن تنهایی بودم و تکرر طلاق داشتم
می رفتم بندر گز، که در آن سال ها مدرسه
ابتدایی، دبیرستان ، گمرک (با
مراودات بسیار با روس)،
نظمیه، معارف، دو کارخانه پنبه پاک کنی
، کارخانه برق حرارتی ، بلدیه، مالیه،
سجل احوال ، اداره پست و تلگراف و تلفن
مغناطیسی و بانک ملی داشته است!
چند
سال در بندر گز مانده است؟ در پس سالیان
طولانی طبابت، دوران بازنشستگی داشته؟
داستان زندگی اش در گرگان تمام شده یا جای
دیگر؟
گفته
میشود کمک های وی به مردم اطرافش یادآور
نقش آلبرت شوایتزر برای مردم آفریقا بود.
حالا
چرا بندرگز به این باحالی با افریقا مقایسه
شده است نمی دانم؛ اما به نظر می رسد همه
بر این باورند که وی در طول حیاتش خدمات
ارزنده ای را به هموطنانش ارائه کرده است.
آقای
عزیز ما مشتاق است بندرگز برویم و ردش را
پیدا کنیم …
من
به زنی فکر می کنم که در سی و دو سالگی دست
در دست دخترش زندگی ای را از نو آغاز می
کند. آیا
تک و تنها بوده است؟ در آن شهر اقوامی
داشته است؟ مردم آن شهر مهمان نواز بوده
اند و یک زن نیمه ارمنی ِ نیمه اجنبی را
راحت پذیرفته بودند ؟ همه اش از خودم می
پرسم اوقاتی که به مطب می رفته با فرزندش
که می توانسته بیش از سن دبستان داشته
باشد چه می کرده است ؟
ما
زن ها می رویم درس می خوانیم و دانشمند و
اندیشمند و همه فن حریف می شویم.
در
اجتماع موقعیت های بسیار آن چنان و این
چنینی پیدا می کنیم.
پله
های ترقی را چهار تا یکی می پیماییم تا
این که ناگهان آن رهزن قلب و روح و وقت می
آید و راه مان را می زند و ترمز می کنیم…
و همین جور در حال ترمز می مانیم و واحیرتا
که شیرین ترین لحظات زندگی مان در حال این
دیوانه کننده ترین ترمز و گاه پارک دائمی
شکل می گیرد.
بعضی
های مان در همین حال ترمز چنان گیر می کنیم
که دیگر هرگز قادر به ادامه ی راه نمی
شویم؛ گوشه ی پارکینگ اسقاط می شویم و بچه
های مان می شوند تنها پروژه ی زندگی مان.
بعضی
های مان که “کمک” داریم، افتان و خیزان
راه می افتیم؛ بی تردید نه با سرعت قبل.
بعضی
های مان هم البته عین خیال مان نیست یا
چاره ای نداریم و مصائب مهدکودک و پرستار
و پانسیون را به جان می خریم.
خوب
بود خانم دکتر پری هم نشسته بود خانه به
بچه داری و مطب و طبابت را می بوسید می
گذاشت کنار و به هموطنان ما خدمات ارزنده
ارائه نمی داد ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر