یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۱

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۱

بارگاه داد انوشیروان عادل و عاقبت آن


برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

در ميان شهرهايی که تاريخ و سرگذشتی دارند ، « تيسفون » هم سرنوشت خواندنی دارد .
در زمان اشكانيان ، پايتخت كشور شاهنشاهی ايران شهر تيسفون بود كه بزرگی و عظمت آن در دنيای آن روزگار زبانزد ساير ملل و اقوام جهان بود .
پادشاهان اشكانی كه در قصرهای باشكوه و مجلل تيسفون حكم می راندند ، پشت امپراتوری های معظم آن روزگار ، نظير امپراتوری روم را به لرزه در مي آوردند .
يك زمانی هم در آنجا جشن های باشكوه می گرفتند و پرچم های رومی ها را كه «سورنا» سپهسالار بزرگ اشكانی در جنگ با «كراسوس» گرفته بود برای نشان دادن قدرت و عظمت نيروی ايران در خيابان های شهر تيسفون می گردانيدند .
وقتی كه ساسانيان روی كار آمدند ، تيسفون رونق و آبادانی بيشتری يافت و انوشيروان دادگر ، طاق بزرگی در آنجا ساخت كه به اسم «طاق خسرو» يا «بارگاه انوشيروان» معروف شد . انوشيروان عادل زنجير بزرگی از قصر خود آويخت كه در يك سر آن زنگ بزرگی بود و هر كس شكايت و درد و مشكلی داشت (كه فرمانداران و مسئولين مملكت به آن رسيدگی نمی كردند ) ، آن را تكان می داد تا صدای زنگ به گوش شاهنشاه ايران برسد و به شكايت او رسيدگی كند .
بعد از حمله اعراب به ايران ، عرب های بدوی ، فرش معروف بهارستان را كه بزرگترين فرش بافته شده در تاريخ است ، تكه تكه كرده و هر تكه آن را يك اعرابی به سرقت برد . ( از اين فرش هم اكنون يك قطعه كوچك در موزه آرميتاژ شهر لنينگراد نگهداری می شود . )
يكی از هزاران جنايت اعراب پش از حمله به ايران ، تخريب اين بارگاه عدل و داد است . حضرت علي عليه السلام امام اول شيعيان در روز عيد نوروز در طاق كسری نماز گذارد . عقيده آن حضرت اين بود مردمانی كه چنين بناهای باشكوهی ساخته اند ، شايسته تقديس و احترام يم باشند .
داماد پيامبر اسلام (ص) – كه خود سمبل عدل است – مباهات كرده بود در زمان ملك عادلی به دنيا آمده است ، و در طاق كسری ، ساخته همان ملك عادل در روز عيد نوروز نماز خواند و تقديس خداوند را به جای آورد .
بعد از سلطه اعراب بر ايران اين اقوام بدوی و غير متمدن كه به همه مظاهر تمدن ، بيگانه و بعضا مخالف بودند اقدام به تخريب بناهای با شكوه در شهرهای مختلف ايران نمودند و از اين جمله طاق كسری را هم خراب كردند . اما بنای عظمت طاق كسری چون محكم ساخته شده بود به آسانی خراب نمی شد . ابوجعفر خليفه عباسی از كسانی بود كه به طاق كسری خيلی خسارت وارد آورد .
وقتی كه ابوجعفر می خواست «هاشميه» پايتخت خود را به محل بهتری انتقال دهد ، محل فعلی شهر بغداد را كه در آن وقت موسوم به «باغ داد» بدو انتخاب كرد . «باغ داد » نام باغی بود كه انوشيروان عادل مبان «نهروان» و دهكده «كرخ»ساخته بود . ابوجعفر يكشب در انجا اقامت كرد . آنجا را پسنديد و دستور داد كه از شام و موصل و جبل و كوفه ،‌مهندسين و استادانی برای طرح ريزی و ساختن شهر احضار و استخدام شوند . بزودی خط دور شهر را كشيده و خود منصور نخستين خشت بنای شهر را با دسن خود كار گذاشت .
برای احداث شهر جديد «بغداد»مصالح لازم بود و منصور دستور داد تا ايوان سر به فلك كشيده كسری (طاق كسری) را خراب كرده و مصالح آن را برای احداث بنای شهر بغداد بياورند و برای انجام ان كار با «خالد برمكی» صحبت كرد .
خالد برمكی او را از انجام اين عمل زشت منع كرد و به منصور گوشزد كرد چون حضرت محمد (ص) افتخار نموده است در زمان ملك عادلی به دنيا امده و مولی علی (ع) نيز در عيد نوروز در آنجا نمازگذارده، خراب كردن بارگاه انوشيروان عادل ، كار زشتی است كه در تاريخ باعث لعن و نفرين عراب خواهد شد .
منصور خليفه عباسي نصيحت واندرز خالد برمكی را به گوش نگرفت و دستور داد ديوان مدائن را خراب كرده و مصالح آن را به بغداد حمل نمايند .
از اين بنای عظيم كه روزگاری جايگاه دادخواهی مظلومان و ستمديدگان بوده است امروز فقط چند ديواره خشت و گلی و قسمتی از طاق كسری باقی مانده است .
قرن ها می گذرد اما ياد انوشروان دادگر و ايوان مدائن در دل عدالت جويان جهان ، زنده است و لعن و نفرين بر مهاجمان به ايران ابدی........
ايرانيانی كه برای زيارت بقاع متبركه به عراق می روند ، هنگامی كه مقبره «سلمان فارسی» را د تيسفون بازديد می كنند ، مسافت ديگری هم قدم رنجه كرده و برای ديدار و تماشای بارگاه خسرو انوشيروان می روند و ايوان مدائن را آئينه عبرت خويش مي سازند .
هان ای دل عبرت بين ، از ديده نظر كن هان*
ايـــوان مــدائـــن را ، آئــينه عبـــرت دان*
بسياری از شيعيان نيز به ياد پيشوای خود ، در مكتنی كه يك روز آن بزرگوار در روز عيد نوروز نماز گذاشته است ،‌نماز می خوانند . اين نماز نه فقط به ياد آنها می آورد كه اين خرابه ها نمونه تمدن وسيع و كهنسال كشوری است كه يك روز بر قسمت بزرگی از جهان فرمانروايی داشته و برخلاف اعراب كه بت پرست بوده اند ، يكتا پرست بوده است
.

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۹۱

شهید آمریکایی مشروطه

 
در خیابان شریعتی تبریز یا همان شهناز قدیم، گورستانی وجود دارد به نام گورستان ارامنه. این‌جا بخشی از محله ارمنی نشین "بارون آواک" یا به قول تبریزی‌ها "بارناوا" است که از اواسط سده نوزدهم میلادی، مردگان ارمنی را در آن به خاک می‌سپردند.


در جایی از گورستان، جوانی به خاک سپرده شده که گرچه نشان مزارش زیر چرخ دنده‌های زمان و در سکوت دنیای مردگان از میان رفته اما خاطره جان فشانی‌اش در راه آزادی ایرانیان نه چیزی است که از صحیفه تاریخ این سرزمین محو شود.
داستان این جوان به صد و سه سال پیش بازمی‌گردد، به روزهای دهشتناک و دلهره آور تبریز که احمد کسروی، نویسنده تاریخ مشروطه ایران، آن را چنین وصف می‌کند:
" از دهه نخست فروردین [۱۲۸۸ خورشیدی] نشان گرسنگی میان مردم پدیدار شد. کسانی با رخساره‌های کبود پژمرده و چشم‌های فرورفته دیده می‌شدند.... هوا امسال بخوشی می گذشت و در این هنگام سبزه‌ها سرافراشته بود. کم کم گرسنگان به سبزه‌خواری پرداختند. به باغها ریخته، گیاه‌های خوردنی بویژه یونجه را چیده، می خوردند. از این زمان تا سی و چند روز دیگر که راه‌ها باز شد، یونجه خوراک بینوایان بود... تا سالها داستان یونجه خوردن در تبریز بر سر زبان‌ها بود."
این حال و روز مردمی بود که در محاصره قوای دولتی گرفتار آمده بودند اما گرسنگی را در راه آزادی به هیچ می‌گرفتند. همان روزها یک مجاهد ارمنی خطاب به تبریزیان گفته بود: "ملت! آج سگز آزاد سگز." مردم! گرسنه‌اید ولی آزادید.
یک سال پیش‌تر در خرداد سوزنده تهران و در صحن بهارستان، نهال نوپای آزادی‌خواهی زیر سم اسبان قزاقان روس لگدمال شده بود. در آن روزهای دهشتناک – آن گونه که یک شاهد انگلیسی نقل کرده- "اروپا رفتگان با یقه سفید آهاردار، آخوندها با عمامه سفید، سیدان با عمامه سبز و سیاه، کلاه نمدیان، دهقانان، کارگران و عبا پوشان بازاری" دست در دست، پای دیوارهای "کعبه آمال" خویش ایستادند و پوست و گوشت خود را سپر بلای مجلس شورای ملی کردند. اما پوست و گوشت در برابر گلوله توپ چه می‌تواند کرد؟
سنگر آزادی فروریخت؛ طباطبایی و بهبهانی دو پیشوای بزرگی را که مشروطه خواهان "سیدین سندین و آیتین حجتین" می‌خواندند، ریش کشان و دشنام گویان به باغ شاه بردند تا از آن جا به تبعید بفرستند؛ صوراسرافیل روزنامه نگار و ملک المتکلمین خطیب را در برابر چشمان محمد علی شاه خفه کردند؛ سلطان العلمای خراسانی، سردبیر روزنامه روح‌القدس را در چاه انداختند و جمال الدین واعظ اصفهانی را به همدان فرستادند تا همان جا خلاصش کنند! سرنوشت آنانی که موفق به فرار نشدند یا مرگ بود یا محبس یا تبعید.
ملک‌المتکلمین، آن گاه که به مسلخ می‌رفت، با آوازی رسا سرنوشت شاه مستبد را پیش بینی کرده بود:
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
تا خود چه رسد خذلان بر قصر ستمکاران
چرخ روزگار را که انتقام همه آن یقه سفیدان و عمامه داران و کلاه نمدیان و عباپوشان را به دست تبریزیان سپرد. حالا که دست تطاول استبداد بر مجاهدت آن همه روشنفکران و روحانیان و بازاریان و کارگران و دهقانان سایه افکنده بود، نوبت تبریزیان بود که در راه آزادی، گرسنگی را به جان بخرند و بر گرد دو پیشوای بزرگ خویش فراز آیند: ستارخان، لوطی و دلال اسب و کدخدای محله امیرخیز و باقرخان، لوطی خشت‌مال و کدخدای محله خیابان.
داستان مجاهدات اینان داستانی است درازدامن. راستی را که از لحظه لحظه آن روزها چه قصه‌ها می‌توان گفت و چه کتاب‌ها می‌توان نوشت؛ همه سرشار از حماسه، همه آکنده از غرور! از آن میان اما، یک داستان شنیدینی‌تر است. داستانی که قهرمانش از راهی بس دور و از سرزمینی ناشناخته آمده بود: آمریکا.
تقدیر روزگار بود که مسیر زندگی‌اش از فرسنگ‌ها دورتر از میهنش بگذرد تا به قول احمد کسروی به آذربایجان بیاید "یک تیری بیندازد با یک تیری هم از پا بیفتد" و تبریزیان را به خروش آوَرَد.
گزارش مصور این صفحه داستان جوان آمریکایی و حماسه‌ای است که به دوران استبداد صغیر در تبریز رقم زد. این داستان برگرفته از کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی است و او نیز بخشی از داستان را از قول دکتر رضازاده شفق، ادیب برجسته معاصر نقل کرده است. رضا زاده از یاران و همراهان مستر هاوارد باسکرویل و شاهد بی واسطه جانفشانی او بود.

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۱

پیشینه قلیان در ایران


بنا بر دانشنامه ایرانیکا، تاریخ دقیق اولین استفاده از قلیان در ایران مشخص نیست. با این حال بنا به نوشته سیریل الگود (اگر چه وی مأخذ خود را ذکر نکرده‌است) «اولین بار ابوالفتح گیلانی (متوفی ۱۵۸۸) پزشک ایرانی دربار اکبر اول، سلطان مغول هند بود که دود تنباکو را از یک ظرف آب عبور داد تا آن را خالص‌تر و سرد نماید و از این طریق قلیان که در شبه قاره به حقّه معروف است را ابداع نموددر عین حال یک رباعی از اهلی شیرازی (متوفی ۱۵۳۵) به استفاده از قلیان اشاره می‌نماید و از اینرو پیشینه استفاده از قلیان را می‌توان به حداقل به دوران شاه طهماسب یکم صفوی بازگرداند و روایت ابوالفتح گیلانی را می‌توان شاهدی بر معرفی قلیان، که در ایران مورد استفاده بوده‌است، در شبه قاره هند دانست.
اولین تصویری که از قلیان به وسیله هنرمندان ایرانی کشیده شده، احتمالاً تصویر نشمی کماندار کار رضا عباسی، نقاش مشهور دربار شاه عباس بزرگ است، که تا اواخر نیمه اول قرن یازدهم هجری زنده بوده‌است.
سیاحان اروپایی که به ایران سفر کرده‌اند از جمله تاورنیه که در دوران صفویه به ایران آمد به قلیان و کشیدن تنباکو در ایران اشاره کرده‌اند. از جمله وی نوشته‌است که «ایرانیان تنباکو را با دستگاهی کاملاً اختصاصی می‌کشند. در کوزه گلی دهان گشادی به قطر سه انگشت، تنه قلیانی از چوب یا نقره که سوراخی در وسط دارد قرار می‌دهند، و بر سر آن مقدار تنباکوی نم‌دار با کمی آتش می‌گذارند، و در زیر قلیان سوراخ ممتدی است که، در حالی که نفس را بالا می‌کشند، دود تنباکو با شدت از امتداد سوراخ پایین آمده و داخل آب که به رنگهای مختلف میآمی‌زد داخل می‌شود. این کوزه مرتباً تا نصفه آب دارد. دود که در آب است به سطح می‌آید و هنگامیکه نفس را بالا می‌کشند، از نی قلیان دود به دهان وارد می‌شود. به واسطه آبی که به قلیان می‌ریزند دود تنباکو تصفیه می‌شود و کمتر ضرر می‌رساند. والا با این همه قلیان که می‌کشند، مقاومت برای آنها غیر ممکن است. ایرانیان زن و مرد، به طوری از جوانی عادت به کشیدن تنباکو کرده‌اند، که کاسبی که باید روزی پنج شاهی خرج کند، سه شاهی آن را به مصرف تنباکو می‌رسانند. می‌گویند اگر تنباکو نمی‌داشتیم چطور ممکن بود کیف و دماغ داشته باشیم
اولئاریوس نیز که در سال ۱۰۴۶ در ایران بوده می‌نویسد که «چندین گونه ظرف قلیان در ایران ساخته می‌شد. شیشه‌ای، کوزه‌ای، از جوز هندی (نارگیله)، کدوئی که تا نیمه آب می‌شد و گاهی در آن عطر می‌ریختند».
شاردن، دیگر سیاح دوران صفوی، در سفرنامه خود می‌نویسد که، شاه عباس بسیار کوشید تا از استعمال قلیان در بین مردم جلوگیری کند. برای این کار، روزی در مجلسی رسمی دستور داد که به جای تنباکو قلیان مهمانان را با پهن چاق کنند، و سپس در حالیکه آنان مشغول کشیدن قلیان خود بودند گفت که، این تنباکو را که وزیر همدان برای من فرستاده‌است و ادعا می‌کند که بهترین تنباکوی دنیاست، چگونه است؟ آنان همگی از این تنباکو تعریف کردند. آنگاه شاه خطاب به آنان گفت «مرده شوی چیزی را ببرد که نمی‌توان آن را از پهن تشخیص داد». سرانجام کار مخالفت شاه عباس بزرگ با تنباکو به تحریم آن کشید، و هنگامیکه در گرجستان متوجه شد، سربازان او پول خود را صرف کشیدن تنباکو و توتون می‌کنند آن را ممنوع ساخت، و تجاری را که توتون و تنباکو به اردوی او آورده بودند با تنباکوی خود یک جا سوختند، و سربازانی که مرتکب کشیدن توتون و تنباکو می‌شدند بینی و لبانشان را می‌بریدند.
قلیان در دوران قاجار بخشی از ضرورتهای زندگی بود. اشراف و بزرگان در خانه‌های خود انواع قلیان نهگداری می‌کردند که بعضی از آنها جواهرکاری شده بودند. واقعه قیام تنباکو در دوران قاجار و در نتیجه فتوایی توسط میرزا حسن شیرازی مبنی بر تحریم مصرف و فروش تنباکو رخ داد.

سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۱

داستان كوتاه انيشتين و راننده اش

انيشتين برای رفتن به سخنرانی ها و تدريس در دانشگاه از راننده مورد اطمينان خود كمك می گرفت. راننده وی نه تنها ماشين او را هدايت می كرد بلكه هميشه در طول سخنرانی ها در ميان شنوندگان حضور داشت بطوريكه به مباحث انيشتين تسلط پيدا كرده بود! يك روز انيشتين در حالی كه در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت كه خيلی احساس خستگی می كند؟

راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جای انيشتين سخنرانی كند چرا كه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی كه سخنرانی داشت كسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه ميی كند، كمی ترديد داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انيشتين درست از آب درامد. دانشجويان در پايان سخنرانی شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در اين حين راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند كه حتی راننده من نيز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی كه باعث شگفتی حضار شد!

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۱

رازگشایی از بیسـتون


"داریوش شاه گوید: تو که از این پس، این نبشته را که من نوشتم یا این پیکرها را ببینی، مبادا که آنها را تباه سازی؛ تا هنگامی که توانا هستی آنها را نگاه دار." (کتیبه بیستون)
 
بیستون، مجموعه‌ای است تاریخی در فاصله حدود ۳۰ کیلومتری شرق کرمانشاه. این مجموعه و منظر طبیعی آن (کوه و دشت) در سال ۲۰۰۶ میلادی توسط سازمان یونسکو در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد.
کهن‌ترین آثار موجود در این محوطه، متعلق به دوران پارینه سنگی میانی و جدیدترین آنها مربوط به دوران صفویه است اما شهرتش را بیش از همه مدیون کتیبه و نقش برجسته داریوش اول هخامنشی (۵۲۱-۴۸۶ پیش از میلاد) است که در ارتفاع حدود ۸۰ متری از پای کوه، بر دل صخره نقر شده.
داستان کتیبه داریوش – معروف به کتیبه بیستون - چنین است که وقتی کمبوجیه، فرزند و جانشین کورش، برای فتح مصر به آن سرزمین لشکر کشید، یکی از مُغان به نام گئومات(Gaumata) علم طغیان برافراشت و خود را "بردیا" برادر کمبوجیه معرفی کرد. این در حالی بود که کمبوجیه پیش از رفتن به مصر، برادر خود را از ترس آن که مبادا در غیابش مدعی تاج و تخت شود، کشته بود.
بردیای دروغین با بخشودن مالیات سه ساله ایالات، موفق شد که تقریبا همگی را به اطاعت وادارد و چالش بزرگی را برای کمبوجیه و دودمان هخامنشی رقم زند. کمبوجیه به سرعت راه ایران را در پیش گرفت تا تاج و تخت خویش را بازستاند اما در میانه راه به طرز مشکوکی درگذشت.
چنین می‌نمود که مانع دیگری پیش پای گئومات باقی نیست اما هفت نفر از نجبای هخامنشی به رهبری داریوش بر ضد او قیام کردند و سرنگونش ساختند. بدین ترتیب، داریوش که متعلق به شاخه دیگری از دودمان هخامنشی بود به تخت نشست و پادشاهی از خانواده کورش به خانواده او منتقل شد.
داریوش دستور داد که داستان این پیروزی بزرگ را که به منزله نجات یافتن سلسله هخامنشی از سقوط حتمی بود، بر دیواره کوه بیستون نقر کنند. در آن زمان، کوه بیستون نه فقط از اهمیت مذهبی برخوردار بود بلکه از آن مهم‌تر، بر کناره شاهراه مرکز و غرب ایران به بین‌النهرین قرار گرفته و در معرض دید مسافران و کاروانیان بود.
بررسی‌های باستان شناسان و پژوهش‌های تاریخی نشان می‌دهد که کتیبه بیستون در یک مرحله ایجاد نشده است. در مرحله نخست، نقش داریوش در حالی که هشت همدست گئومات دست بسته در مقابلش صف کشیده بودند و خودِ گئومات زیر پایش لگدکوب می‌شد، همراه با کتیبه‌ای به خط میخی و زبان عیلامی بر دل صخره نقر شد. در این قسمت، نقش فروهر بر فراز پیکره داریوش و اسیران دیده می‌شود و یک کماندار و یک نیزه دار نیز پشت سر داریوش ایستاده‌اند.
بعدها که داریوش شورش سکاها را فرونشاند، نقش "سکایی تیزخود" به انتهای صف اسیران افزوده شد و پس از آن نوشته‌های دیگری به خط میخی و به دو زبان بابِلی و پارسی باستان در کنار نقوش قدیمی قرار گرفت.
مهم‌ترین گفته‌های داریوش در کتیبه بیستون چنین است: معرفی داریوش و گستره شاهنشاهی او؛ داستان شورش گئومات و فرونشاندن آن؛ داستان سرکوب شورش‌های گوناگون در سرزمین‌های عیلام، بابِل، ماد، پارت، پارس، ارمنستان و مرو؛ تأکید بر راست بودن مفاد سنگ نبشته بیستون؛ مبرّا دانستن داریوش از پلیدی و دروغگویی و تبهکاری؛ درخواست از آیندگان برای نگاهداری کتیبه؛ دعا برای حافظان آن و نفرین بر آسیب زنندگان.
در دوره‌های بعد که ‌زبان‌ها و خطوط باستانی به دست فراموشی سپرده شد، کتیبه بیستون نیز ناخوانا شد؛ نه تنها کسی نمی‌توانست متن آن را بخواند، بلکه اصلا معلوم نبود که از آنِ چه کسی و مربوط به چه دوره‌ای است. در همین زمان بود که کتیبه داریوش و سایر حجاری‌های موجود در کوه بیستون که از دوران اشکانی و ساسانی بر جای مانده بودند، به فرهاد و عشق آتشین او به شیرین سریانی نسبت داده شدند و طنین بلندی در نظم و نثر پارسی یافتند: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد!
نخستین کسی که موفق به خواندن کتیبه بیستون شد، هِنری رالینسون انگلیسی(Rawlinson) بود. او که در دهه ۱۸۳۰ میلادی و اوایل دهه ۱۸۴۰ به عنوان افسر ارتش هندِ انگلستان، مأمور خدمت در غرب ایران بود، موفق به رمزگشایی از خطوط کتیبه شد و نخستین ترجمه آن را به دست داد. رالینسون بعدها در اواخر دهه ۱۸۵۰ برای مدت کوتاهی، به سمت وزیرمختار انگلستان در ایران منصوب شد.
پس از رالینسون، افراد دیگری راه او را پی گرفتند و ترجمه‌های کامل‌تر و دقیق‌تری از کتیبه بیستون را بدست دادند؛ با این حال، بخش‌هایی از این کتیبه باستانی به علت فرسایش در برابر باد و باران از میان رفته و ناخواناست؛ و نیز بدین خاطر که در دوره‌ای از بی‌خبری ایرانیان، نقوش و خطوط آن به عنوان نشانه تیراندازی مورد استفاده قرار می‌گرفت.
امروزه، مانند زمان داریوش، جاده مرکز و غرب ایران به بین‌النهرین (عراق) همچنان از کنار کوه بیستون می‌گذرد. معمولا مسافرانی که از کیلومترها آن‌سوتر مجذوب بلندی و سترگی کوه بیستون و مسحور زیبایی دشت پیرامون آن شده‌اند، چاره‌ای جز این نمی‌یابند که لختی پای کوه توقف کنند و به دیدار کتیبه داریوش بشتابند؛ کتیبه‌ای که بزرگ‌ترین سنگ نبشته تاریخی ایران و در عین حال، نخستین سند رسمی به زبان پارسی باستان است.
و این همان خواست داریوش و میل او به جاودانگی است: "داریوش شاه گوید: اگر این نبشته یا این پیکرها را ببینی و تباهشان نسازی و تا هنگامی که ترا توانایی است نگاهشان داری، اهورا مزدا ترا دوست باد و دودمان بسیار و زندگیت دراز باد و آنچه کنی آن را به تو اهورامزدا خوب کناد."

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۱

جنگ های کوروش کبیر جهت بست قلمرو هخامنشی


دوستان عزیز من از امروز تلاش خواهم کرد که هر هفته یک جنگ از تاریخ ایران را٬ از زمان کورش تا جنگ ایران و عراق برای شما بگذارم امیدوارم مورد پسندتان قرار گیرد.

کوروش در زمان جوانی تصميم می گيرد كه قوم پارس را متحد كند تا بتواند بر عليه آستياگ وارد جنگ شود. هارپاك كه از درباريان و خويشاوندان آستياگ بود در اين راه كمك زيادی به كوروش كرد و درنهايت آستياگ پس از 35 سال پادشاهی سرنگون می شود. ولی كوروش او را نكشت و نزد خود نگاه داشت. كوروش تعدادی از مغان مادی را كشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اكباتان يا هگمتانه (همدان امروزی) پايتخت دولت ماد را تصرف كند. كوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادی را تسخير كرد كه تاريخ نگاران يونانی آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام ديگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روی دشت مرغاب ساخته شده بود.
از نو آوری های كوروش چاپارخانه دولتی يا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه ای گاری) است كه در كناره های آن تيغه هايی فلزی برای نابود كردن سربازان دشمن جاسازی شده بود.

:مبارزه كوروش با پادشاه كشور ليديه
با تسخير هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهی كوروش آغاز می شود. سپس كوروش با كروزوس پادشاه كشور ليدی (ليديه) جنگيد و او را شكست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلايی را تصرف نمايد. با تسخير ليديه كشورهای ايران و يونان هم مرز شدند. چون كشور ليديه در آسيای صغير قرار داشت. كوروش كروزوس را اسير كرد و به همراه خود به ايران آورد و يك پارسی بنام تابالوس را به فرمانروايی سارد گماشت. او برای اينكه اعتماد خود را به اهالی ليديه نشان دهد يكی از نزديكان سابق كروزوس بنام پاكتياس را مسئول اداره امور مالي و حفظ خزاين نمود. ولی پاكتياس تصميم گرفت با خراينی كه كوروش به او سپرده بود ، لشكری فراهم آورد و پارسی ها شكست دهد. بنابراين سر به شورش برداشت و شهر اراك را محاصره نمود. كوروش يك سردار مادی بنام مازارس را برای برقراری نظم و دستگيری پاكتياس به سارد فرستاد كه در نتيجه پاكتياس دستگير شد و دوباره نظم به سارد بازگشت.
بعد از اين واقعه كوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگيه و كاريه شد. هر دوی اين كشورها در ناحيه آسيای صغير قرار داشتند.

:حمله كوروش به ارمنستان

كوروش به فكر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و ماليات پرداخت نمی كرد و قشون و سرباز به كمك مادها نمی فرستاد. بنابراين كوروش به بهانه شكار با چند سواره نظام وارد قلمروی ارمنستان شد و به كياكسار حاكم مادها گفت كه شما سپاهی را گرد آوريد و در نزديكی مرز ارمنستان نگه داريد تا من هرگاه موقعيت را مناسب تشخيص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. كياكسار نيز چنين كرد و در نتيجه كوروش به راحتی توانست ارمنستان تصرف نمايد.

انگيزه جنگ كوروش با كلدانی ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدی و تاراجی بود كه كلدانی ها انجام می دادند. البته انجام اين كار از سوی كلداني ها به علت تنگدستی و نداشتن زمين كشاورزی مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف كلدانی ها ، كوروش يك تفاهم نامه صلح بين آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانيد. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذيرفت كه زمين كشاورزی مناسبی را به كلدانی ها بدهد و در مقابل آنها تعهد كردند كه اجازه چرای دامهای ارمنی را در چاگاههای خود بدهند و ديگر دست از چپاول و دزدی اموال ارمنی ها بردارند.

:يورش كورش به آشور و بابل

بابل در آن زمان شهری بسيار زيبا و ثروتمند بود و برابر نوشته های هرودوت و ديگر تاريخ نگاران يونان باستان ، دارای دژهای بسيار استواری بود كه در پيرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بيشتر از راه بازرگانی روزگار می گذراندند و باورهای ويژه ای به خدايان داشتند. بيشتر مردم بابل به قدرت ساحری و جادوگری كاهنان معبدها و بت پرستی اعتقاد داشتند.

حمله كوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رويداد ، گويا به انگيزه قتل پسر يكی از درباريان بابلی بنام گبربايس بود كه به كوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذای فراوان در اختيار كوروش و سپاهيانش قرار داد. در مقابل از كوروش خواست كه به بابل حمله كند و پادشاه آنجا را از بين ببرد ، چون او پسرش را كشته بود. از آن گذشته كوروش هواداران زيادی در بابل داشت كه او را ترغيب به تسخير آن شهر می كردند. نتيجه جنگ كوروش و پادشاه بابل ، شكست بابل بود. با اين پيروزی كوروش مهمترين كشور همسايه ايران را در اختيار گرفت و بيانيه حقوق بشر خود را كه تضمين كننده آزادی در دين ، عقيده و محل زندگی بود ، صادر نمود.

:چيرگي ايران بر فنيقيه و فلسطين

پس از تسخير بابل ، كشور كلده با شهرهای كهن سومر و اكد و كليه مستعمرات كشور سابق بابل جز ايران گرديد. از جمله اين كشورها فنيقيه بود. فنيقی ها مردمی بودند سامی نژاد ، كه در حدود2500 سال پيش از زايش مسيح از عربستان سر بر آوردند و بعدها بين دريای مغرب (مديترانه) و كوه های جبل لبنان خانه گزيدند. فنيقی ها ميگفتند كه وطن اصلی آنها كرانه های خليج فارس بوده است. آنها همچنين خودشان را كنعانيان می ناميدند. فنيقيه عربی شده نامی است كه يونانی ها به اين كشور داده اند وبه معنی الهه آفتاب سرخ است. كيش آنها شرك و بت پرستی بوده است. فنيقی ها چون بين بابل و مصر قرار داشتند ، از هر دو تمدن تاثير گرفته اند. آنها دارای بازرگانی بسيار گسترده ای بودند كه از غرب تا جزاير انگلستان و از شرق تا ناحيه بغاز مالاگا در نزديكی هندوچين را شامل می شده است. آنها همچين در آفريقای جنوبی هم دارای مستعمراتی بودند. فنيقی ها نخست پيرو كشور مصر بودند سپس در سده 8 (پ. م ) تحت سلطه آشوری ها و در اوايل سده 6 (پ. م ) به تصرف بابلی ها درآمدند. پس از فتح بابل بدست كوروش آنها جزو كشور ايران گرديدند. اختراع رنگ ارغوانی يا يافتن جانوری كه اين رنگ از آن گرفته می شود (احتمالا ماهی مركب) ، اخراع شيشه و اختراع الفبا را به فنيقی ها نسبت می دهند. برخی از دانشمندان غربی بر اين باورند كه الفبای لاتين از خط عبری گرفته شده است و در كشورهای اروپايی گسترش پيدا كرده است.

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۱

جملات پر معنی و کوتاه (۵)


اسب در شاهنامه

يکی از مهمترين ويژگيهای شعر واقعی، هنر تصوير آفرينی شاعر است که در ادبيات غرب به آن «ايماژ» می گويند. در اصطلاح عبارت است از اثری که به وسيله کلمه، عبارت يا جمله نويسنده يا شاعر ساخته می شود تا تجربه حسی او به ذهن خواننده منتقل شود.


يکی از شاعران بی رقيب ايران زمين که توانسته است هنر تصويرگری و تصوير آفرينی را در شاهکار بی نظير خود، شاهنامه، به نمايش گذاشته فردوسی است. تصوير آفرينی متنوع در شاهنامه باعث شد بسياری از شاعران به سرودن منظومه های مشابه پرداختند ولی هيچکدام نتوانستند از عهده اين کار بر آيد. زيرا در آن ها در سروده های خود صرفاً تصوير را برای تصوير آورده اند، اما تصوير برای فردوسی وسيله القای حالت ها، نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگی بود.

يکی از حيواناتی که بيش ترين حوزه ی تصوير را در شاهنامه به خود اختصاص داده، اسب است. يکی از قوانين کلی داستان های حماسی داشتن مرکبی خاص است که به قوت، سرعت و هوشمندی ممتاز باشد.

اسامی و اوصاف اين حيوان در شاهنامه فراوان است و به اعتبار رنگ، سرعت، قدرت و... به شرح زير به کار رفته است:

1- ابرش: اسبی است که خال های سفيد، مخالف رنگ اعضای بدنش، دارد.

بينداخت رستم کيانی کمند سر ابرش آورد ناگه به بند

2- ابلق: اسب دو رنگ

به گفت و برانگيخت ابلق ز جای تو گفتی شد آن باره پرّان همای

3- اژدها: اسب درشت اندام و قوی

سپهبد عنان اژدها را سپرد به خشم از جهان روشنايی ببرد

4- اشقَر: اسب سرخ رنگ

بدين گونه تا برگزيد اشقری يکی باد پايی گشاده بری

5- اهريمن: اسب سرکش

چنين بود انديشه پهلوان که اهريمن آمد بر اين جوان

6- بارکش: اسب بار بر

برانگيخت آن بارکش را زجای سوی لشکر خويشتن کرد رای

7- بارگی: اسب قوی بارکش

بدان مرغزار اندرون بنگريد ز هر سو همی بارگی را نديد

8- باره: اسب تيز رفتار و نيک

يکی باره پيشش به بالای او کمندی فروهشته تا پای او

9- بالا: اسب جنيبت، اسب کتل

ببر تخت و بالا و زرينه کفش همان تاج با کاويانی درفش

10- بور: اسب سرخ و قهوه ای

بيازيد چنگال گردی به زور بيفشارد يک دست بر پشت بور

11- پوينده: اسب دونده

چو پوينده در زابلستان رسيد سراينده در پيش دستان رسيد

12 پيل: اسب بزرگ و سنگين

به آوردگه رفت چون پيل مست يکی پيل زير اژدهايی به دست

13- پلنگ: اسب متکبر

چمان و چران چون پلنگان به کام نگون گشته زين و گسسته لگام

14- تازی: اسب لاغر اندام

نگون شد سر تازی و جان بداد دل توس پر کين و سر پر ز باد

15- تکاور: اسب نجيب و خوش رفتار

عنان تکاور همی داشت نرم همی ريخت از ديدگان آب گرم

16- تند تاز: اسب دونده ی خشمگين

همان گه پديد آمد از دشت باز سپهبد بر انگيخت آن تند تاز

17- تيز رو: اسب تند رو

يکی تازيانه بر آن تيزرو بزد خشم را نام بردار گو

18- چرمه: اسب خاکستری رنگ

فرستاده در پيش او باد گشت به زير اندرش چرمه پولاد گشت

19- خر: اسب آرام و بار بر

به رزم اندرون رخش گويی خر است دو دست سوار از همه بتّر است

20- خِنگ: اسب سفيد

همان شب يکی کرّه ای زاد خنگ برش چون برِ شير و کوتاه لنگ

21- ديزه: اسبی است که از کاکل تا دمش خط سياه کشيده شده است.

چماننده ديزه هنگام گرد چراننده ی کرکس اندر نبرد

22- رخش: نام اسب رستم

يکی رخش بودش به کردار گرگ کشيده زهار و بلند و سترگ

23 سيه: نام اسب اسفنديار

سياوش سيه را به تندی به تاخت به شد تنگ ذل جنگ آتش بساخت

24- سمند: اسب زرد رنگ

کمان را به زه بر به بازو فکند سمندش بر آمد بر ابر بلند

25- شباهنگ: نام اسب بيژن

به پشت شباهنگ بر بسته تنگ چو جنگي پلنگی گرازان به جنگ

26- شبرنگ: اسب تمام سياه

بر انگيخت از جای شبرنگ را بيفشرد بر نيزه بر چنگ را

27- شبديز: اسب سياه خسرو پرويز

بگفت و بر انگيخت شبديز را بداد آرميدن دل تيز را

28- شولک: اسب تيز رو

بيفتاد زان شولک خوب رنگ بمرد و نرست اينت فرجام جنگ

29- شير: اسب شجاع و دلير

چو مادرش بيند کمند سوار چو شير اندر آيد کند کارزار

30- عقاب: اسب تيز رو

به زير اندر آورد و کردش دوال عقابی شده رخش با پرّ و بال

31- کشتی: اسب آب پيما

دوان باد پايان چو کشتی بر آب سوی غرق دارند گفتی شتاب

32- کوه: اسب قوی هيکل

يکی ژنده پيل است بر پشت کوه مگر رزم سازند يک سر گروه

33- گرگ: اسب خطرناک

يکی رخش بودش به کردار گرگ کشيده زهار و بلند و سترگ

34- گلرنگ: نام اسب رستم

سرش تيز شد کينه و جنگ را به آب اندر افکند گلرنگ را

35- نهنگ: اسب جنگی

چو زين برنهادش بر آهخت تنگ بجنبيد بر جای تازان نهنگ

36- نوند: اسب تيز فهم و با هوش

گراينده ی تيز پای نوند همان شست بدخواه کردش به بند

37- هژبر: اسب زورمند

ورا ديد بر تازی ای چون هژبر همی تاخت بر دشت مانند ابر

38- همای: اسب با شکوه

بر آمد چو باد آن سران را ز جای همان بادپايان فرّخ همای

39-هيون: اسب بزرگ

خروش تبيره برآمد ز در هيون دلاور بر آورد پر

یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۱

استیفن هاوكينگ: خدا نامی است كه مردم برای دليل بودن ما در اين جهان به كار می برند

 
پرسشهايي از استفن هاوكينگ
۱.اگر خدا وجود ندارد چرا ذهنيت وجود خداوند جهانی است؟
من نميگويم خدا نيست خدا نامی است كه مردم برای دليل بودن ما در اينجا به كار می برند اما من فكر ميكنم دليل بودن ما در اينجا قوانين فيزيك است نه كسی(خدايی) كه يك نفر بتواند با او ارتباط شخصی داشته باشد يعنی يك خدای غير مشخص. ۲. آيا جهان انتهايی دارد اگر دارد چه چيزی فراتر از آن است؟
مشاهدات نشان ميدهد جهان به صورت روزافزون در حال انبساط است اگر برای هميشه منبسط شود خالی تر و تاريكتر ميشود اگر چه جهان انتهايی ندارد اما آغاز آن انفجار بزرگ است يك نفر ممكن است بپرسد قبل از انفجار بزرگ چه چيزی بوده پاسخ اين است قبل از انفجار بزرگ هيچ مكانی نبوده درست همانطور كه هيچ جايی در جنوب قطب جنوب نيست
۳. فكر ميكنيد برای هوشياری ما پس از مرگ چه اتفاقی می افتد؟
فكر ميكنم مغز مثل يك كامپيوتر و هوشياری مانند يك برنامه كامپيوتری است برنامه كامپيوتری از كار می افتد وقتی كه كامپيوتر خاموش ميشود به طور نظری اين برنامه ميتواند در يك شبكه عصبی دوباره ساخته شود اما بسيار دشوار است زيرا به تمام حافظه يك نفر احتياج دارد
۴. آيا فكر ميكنيد تمدن ما به اندازه كافی زنده می ماند تا به اعماق فضا سفر كند؟
فكر ميكنم آن قدر زنده می مانيم تا به خارج از منظومه شمسی مهاجرت كنيم با وجود اين هيچ جايی به اندازه زمين در منظومه شمسی مناسب زندگی نيست بنابراين مشخص نيست كه آيا ما زنده می مانيم اگر كه زمين برای زندگی نامناسب باشد برای اطمينان از بقای بشر بايد به ستارگان برسيم اين كار زمان بيشتر نياز دارد بايد اميدوارم باشيم كه تا آن زمان می توانيم دوام بياوريم
۵. آيا حس ميكنيد مسئوليت بزرگی بر دوش شماست تا پاسخ همه اسرار زندگی را كه مردم می‌پرسند بدهيد؟
من قطعا جواب همه پرسشهای زندگی را ندارم در حاليكه فيزيك و رياضی ممكن است به ما بگويد جهان چگونه آغاز شد اما توان پيشگويی رفتار انسان را ندارد زيرا معادلات بسياری برای حل كردن وجود دارد من در فهم دليل غير عادی بودن انسانها خصوصا زنها بهتر از هيچ كس ديگری نيستم
۶. آيا فكر ميكنيد زمانی برسد كه بشر هر چيزی كه در فيزيك برای فهميدن وجود دارد را بداند؟
اميدوارم اينطور نشود در غير اين صورت من بيكار ميشوم

شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۱

چرچيل و راننده تاكسی


چرچيل(نخست وزيراسبق بريتانيا) روزی سوار تاكسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می رفت.
هنگامی كه به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم ساعت صبر كنيد تا من برگردم.
راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم" .
چرچيل از علاقه‌ی اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يك اسكناس ده پوندی به او داد.
راننده با ديدن اسكناس گفت: "گور بابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌ جا منتظر می مانم!"
 

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۱

اولین بازیگر زن سینمای ایران


صدیقه سامی‌نژاد معروف به روح‌انگیز (۱۳۷۶ - ۱۲۹۵) نخستین هنرپیشه زن اولین فیلم ناطق ایرانی به نام «دختر لر» است.
صدیقه سامی‌نژاد در روز سوم تیر ۱۲۹۵ در شهر بم در استان کرمان متولد شد و در سال ۱۳۰۸ به همراه همسرش دماوندی که در استودیو امپریال فیلم بمبئی به کار اشتغال داشت به هندوستان مهاجرت کرد و پس از ۱۸ سال به ایران بازگشت.
به دلیلی استقبالی که از فیلم «دختر لر» در اکران عمومی صورت گرفت، سامی‌نژاد در فیلم «شیرین و فرهاد» ساخته عبدالحسین سپنتا نیز بازی کرد.

تحصیلات وی سیکل اول دبیرستان و پیشه اصلی او پرستاری بود.
وی به دلیل بازی در سینما مورد انتقاد شدید خانواده اش قرار گرفت و مجبور شد مدتی را در انزوا بگذراند. سامی‌نژاد در سال ۱۳۴۹ در مستند «سینمای ایران از مشروطه تا سپنتا» ساخته محمد تهامی‌نژاد بخشی از این مصائب را شرح داد و به تلخی گریست.
روح‌انگیز سامی‌نژاد در طبقه پایین خانه‌ای دو طبقه واقع در خیابان پاسداران تهران، سروستان ششم زندگی می‌کرد و عصر چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۷۶ در تهران در ۸۱ سالگی درگذشت. او در قطعه ۳۶ ردیف ۴۴ شماره ۴۶ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۱

نادر شاه افشار

نادرشاه افشار که در تاریخ به اسکندر دوم و به ناپلئون ایران مشهور است زندگانی پرماجرایی داشته و در مورد او کتابها نوشته شده است. وی رئیس طایفه افشاربود و یازده سال بر ایران حکومت کرد. پایختخت وی شهر مشهد بود.

سلطنت نادر
نادر شاه افشار در سال ۱۶۸۸ در ایل افشاراز ایلات کرمانج در خراسان به دنیا آمد. اسم اصلی او نادرقلی بود و هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکهای خوارزم به اسارت آنها در آمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ بود. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرده بعد از کنترل چند ناحیه خراسان خود را نادرقلی بیگ نامید. فئودال بزرگ ملک محمود سیستانی (حاکم سیستان) تا حدی مانع قدرت گیری نادرقلی بیگ شد ولی نادر در سال ۱۷۲۶ پشتیبانی شاه طهماسب صفوی و فتحعلی خان قاجار (پسر شاهقلی خان قاجار و پدربزرگ آقا محمدخان قاجار) را جلب کرده توانست مالک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان بر پا نماید. شاه طهماسب نادر قلی را والی خود درخراسان اعلام کرد و بعد از آن نادر اسم خود را به طهماسب قلی تغییر داد. سال بعد او مناسباتش با شاه طهماسب را قطع کرده و بعد از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان می رسد. آنگاه برای به قدرت رساندن شاه تهماسب با افغانها وارد جنگ شده در ۱۷۲۹ رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در نزدیکی دامغان و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد و بعد در تعقیب وی، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داده و قبایل این دیار را مطیع نمود. سپس با دشمنان خارجی وارد جنگ شد و روسها را از شمال ایران راند، اما در زمان جنگ با عثمانیها که غرب ایران را در اشغال داشتند متوجه شورشی در شرق ایران شد و جنگ را نیمه کاره رها کرده به آن سامان رفت. شاه صفوی به قصد اظهار وجود دنباله جنگ وی را با عثمانیان گرفت که به سختی منهزم شد.

در سال ۱۷۳۱ به دنبال یک قرارداد ننگین بین شاه طهماسب و دولت عثمانی که قسمتی از آذربایجان را به آن دولت وا گزار می‌‌کرد نادر رهبران ایلها را که پشتیبان صفویه بودند در یک جا جمع نمود و با کمک آنها طهماسب را از سلطنت برکنار گردانیده پسر هشت ماهه او عباس را به جانشینی انتخاب کرد و خود را نایب السلطنه نامید. اما در واقع قدرت اصلی در دست نادر بود. نادر شاه در عرض دو سال کل آذربایجان و گرجستان را از عثمانیان پس گرفت.

سپس با استفاده از اوضاع آشفته هندوستان به این کشور لشکر کشید و دهلیرا تسخیر کرد.. نادر با غنائم فراوان که از غارت فراوان هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت و هند را در دست سلاطین مغول هند باقی گذاشت. در میان این غنائم جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند.

نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. بعد، از کار خود پشیمان شده بعضی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر میدانست کشت.
 
 کارنامه نادر
از یکی از مستشرقین نقل شده که اگر فرماندهان خائن سپاهش او را نمیکشتندنادر قصد تسخیر المان واطریش را نیز داشته است .رد پای جاسوسان و فرستاده های دول غربی در تحریک سرداران او به کشتن این پادشاه شجاع دیده میشود. در زمانی که صفویان با هجوم افغانها از هم پاشیده بودند و کشور مورد تجاوز دشمنان داخلی و خارجی بود: عثمانیها از شرق و روسها از شمال و اعراب از جنوب و افغانها در داخل به تاخت و تاز و قتل و غارت مشغول بودند، نادر به داد کشور رسید و فصلی از افتخار را در تاریخ ایران گشود. بطوری که بعد از نادر، کریمخان (از سرداران نادر) که از طایفه زند بود به قدرت رسید و حکومت بازماندگان افشار محدود به خراسان شد و کریمخان این منطقه را به احترام نادر که او را ولی نعمت خود میدانست در اختیار جانشینانش باقی گذاشت.

ایران در عهد نادر
در عهد نادر دشمنان و متجاوزان به کشور توسط وی تار و مار شدند، کشور شکوه گذشته خود را در جهان بازیا فت.دشمنان ایران بخصوص ترکمانان وحشی و ازبکان خونخوار از ترس ارتش دلاور نادر به ماورائ النهر عقب نشینی کردند. . نادر برای سربرافراشتن دوباره ایران ونجات کشوراز ظلم طوایف وحشی بیگانه بیشتر وقت خود را به جنگ می‌‌گذراند. حتی در پایتخت خود، مشهد، اقامت زیادی نداشت و بیشتر، سوار بر اسب به این سو و آن سو میتاخت.

بنایایی که بدستور نادر در مشهد بنا شده‌اند نظیر کلات نادری و کاخ خورشید از آثار مهم بازمانده از این دوران هستند.

در عهد او به سپاه و تأمین نیرو بسیار توجه می‌شد. مردم ایران با وجود ظلم و ستم پادشاهان آخر صفوی به این سلسله امید داشتند.

جانشینان نادر
نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برد. وی بسیاری از اطرافیان خود را از پای درآورد . پس از مرگ وی سرداران وی نیز در گوشه و کنار علم استقلال بر افراشتند کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز، احمدخان ابدالی در افغانستان، آزادخان افغان در آذربایجان، حتی محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند. در خراسان نیز علیقلی خان افشار (برادر زاده نادر) بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل عام کردو خود را عادلشاه نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده پسرش آغامحمد خان را مقطوع النسل کرد. اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان کور و سپس کشته شد. نوه نادر به نام شاهرخ میرزا را به قدرت رساندند. یکسال بعد، او نیز مخلوع و کور شد اما دوباره به قدرت رسید و با حیله و نیرنگ شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) به طرز دردناکی از پای درآورد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد اما فقط بر خراسان که همانگونه که ذکر شد، در واقع به مثابه صدقه‌ای بود از طرف کریم خان به بازماندگان نادر. پس از مرگ کریم خان آغامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر میرزا فرزند شاهرخ پدر پیر و نابینا را بدست خونخواران قاجار رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد و زبانش را بریدند و او را کشتند. بدین سان آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشار از میان برداشته شد.


اگر هنوز غروری باقیست از برق شمشیر و دل شیر مانند امثال اوست


یادی از بزرگ نامدار مقتدر ایران زمین نادر شاه:

ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ افشار در نامه ای به دولت عثمانی اخطار داد که ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ به زﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺩﺭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ:
 

 ﭼﻮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻗﺸﻮﻧﻢ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ
 ﺳﺤﺮﮔﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ
 ﺍﮔﺮ ﺍﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺣﯿﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ
 ﺯ ﭼﻨﮓ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ
 ﭼﻨﺎﻧﺖ ﺑﮑﻮﺑﻢ ﺑﻪ ﮔﺮﺯ ﮔﺮﺍﻥ
 ﮐﻪ ﯾﮑﺴﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ


ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻮﺷﺖ:

ﭼﻮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ سعادت نمايان شود
 ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺯ ﭘﯿﺸﺶ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺷﻮﺩ
 ﻋﻘﺎﺏ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﻧﺘﺮﺳﺪ ﺯ ﺑﻮﻡ
 ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﻭ ﺻﺪ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﻡ
 ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﯾﺰﺩﺍﻥ ﺩﻫﺪ ﺭﻭﻧﻘﻢ
 ﺑﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭﯾﻪ ﺯﻧﻢ ﺑﯿﺮﻗﻢ


 در نهایت نادرشاه بزرگ ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﯼ نفسگیر ﺍﺭﺗﺶ ﺗﻮﭘﺎﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﭘﺎﺷﺎ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺭﺍ منهدم کرد ﻭ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺮﮐﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ.

(یاد همه نیاکان مقتدرمان شاد که تا ایران باقیست یادشان در دلها ماندگار است)
منبع: ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ نوشته ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﻤﻨﺪﯼﻧﮋﺍﺩ
 

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۱

سرنوشت دکترفرخ رو پارسا اولین زن وزیر ایرانی

تصویر مهناز افخمی دومین وزیر زن ایرانی در حکومت پهلوی

روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ روزنامه کیهان نوشت: “ساعت یک و نیم بامداد امروز فرخ‌رو پارسای تیرباران ‏شد”. مرده‌شوی‌ها از شستن جسد وی خودداری کردند زیرا وی به نام “مفسد فی‌الارض” اعدام شده بود. زنان خانواده ‏بودند که پیکر وی را شستند و دیدند که سه تیر به زیر سینه‌اش اصابت کرده و از پشت بدنش خارج شده است.

وی در اسفند سال ۱۳۰۱در شهر قم به دنیا آمد.مادر وی فخرآفاق پارسا از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله«جهان زنان» بوده و پدرش فرخ‌دین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجله‌های «اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران» و «عصر جدید» بود.وی از آن رو در شهر قم زاده شد که مادرش به دلیل نشر مقاله‌ای با عنوان «لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر» در تبعید به سر می‌برد. این مقاله اعتراضات گسترده‌ای را در بین روحانیون آن دوران برانگیخت و موجب تبعید مادر وی گشت. فرخ‌رو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش رادر تهران سپری و برای ادامه تحصیل در دوره متوسطه به دانشسرای مقدماتی رفت. وی توانست دوره متوسطه را با کسب رتبه اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی و بعد به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و با اخذ درجه دکترااز دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل گردد.فرخ‌رو پارسا در سال ۱۳۲۱ با احمد شیرین‌سخن ازدواج کرد و از همان سال پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستان‌های تهران پرداخت. او پس از پایان تحصیلات دانشگاهی تا مقطع دکترا، علیرغم اینکه در رشته پزشکی دانش‌آموخته شده بود کار طبابت را رها کرد و ترجیح داد که به کار فرهنگی بپردازد؛ بدین ترتیب او در وزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد.وی در سال ۱۳۳۳ به همراه تنی چند از همکارانش «انجمن بانوان فرهنگی» را برای دبیرستان‌های دخترانه آن دوران تأسیس نمود و در سال ۱۳۳۵ به عنوان یکی از اعضای هیات رئیسه «شورای همکاری جمعیت‌های بانوان ایرانی» انتخاب شد.فرخ‌رو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹ با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران، وی عهده‌دار سِمَت مدیر کلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد.او در سال ۱۹۶۸ به عنوان وزیر آموزش و پرورش ایران انتخاب شد.
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخ‌رو پارسای، که گفته می‌شود برادرزاده‌اش سعید پارسای محل اقامت او را لو داد، دستگیر شد. وی با اتهاماتی چون: «حیف و میل اموال بیت المال و ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا در آموزش و پرورش و همکاری موثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران و غیره…» در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست صادق خلخالی محاکمه شد و به عنوان «مفسد فی الارض» به اعدام محکوم شد.

پارسا را به همراه دو تن دیگر به سوی جوخه ی اعدام بردند ، زنی بنام فاطمه صادقی معروف به پری بلنده که جرمش فریب دختران جوان و فروختن نوامیس مردم اعلام شده است و دیگر مردی به نام علی شجاعی به جرم خرید و اختفای هروئین و تریاک . منصوره پیرنیا آخرین دقایق زندگی او را
که حکومت به خیال خود برای تحقیر همراه با یک روسپی به اعدام سپرد

چنین تصویر می کند:

پری بلنده اندامی کشیده و بلند و موزون داشت و یک سر و گردن از مأمورین اجرای اعدام و میرغضب‌های خود بلندتر می‌نمود. پری چادرنمازی بر سر داشت… گونی کهنه‌ای را آوردند و بر سر و روی او انداختند. گونی کوتاه بود و قسمتی از ساق و مچ پای موزون پری از زیر چادر و گونی بیرون افتاده بود. گونی دیگری را آوردند و به بلندای پاهای او کشیدند و با طناب دور آن را بستند و به سرعت طناب پیچ‌اش کردند و طنابی بر گردن او انداختند و سر طناب را به درخت بستند و چون گوسفندی که بر درخت آویزان می‌کنند تا آن را سلاخی و قربانی کنند، طناب دار را بالا کشیدند…
گونی کهنه و کثیف و چرک‌آلود دیگری را آوردند و این بار معلم و پزشک، نخستین زن مدیر کل، نخستین زن وکیل مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و تساوی حقوق زنان را به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پایی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان کردند. طناب دار را که بالا کشیدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو پارسای، در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به کلی از حال رفته و بی‌هوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز کردند و او را به داخل حیاط بردند و در کنار حوض کثیف و آب خزه گرفته‌ای مشتی آب بر سر و روی او زدند و مجددا او را به هوش آوردند.

خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشید و تصور می‌کرد… با پاره شدن طناب بی‌گناهی او نیز به اثبات رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی‌کرد. پس از گذشت نزدیک به یک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشیده بود. این بار سیم قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخ‌رو پارسای انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی بعد یکی از دژخیمان مرگ لگد محکمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زیر پای خانم پارسای به گوشه‌ای پرتاب کرد…»

ساعت یک و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیکر بی‌جان وی شلیک شد. فرخ‌رو پارسای حتی در وصیت‌نامه بس کوتاه خود حقوق زنان را فراموش نکرد و نوشت: «دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیادی می‌گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد». وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و در دفاعیه‌اش بود که خواند:

یارب نظر تو بر نگردد

برگشتن روزگار سهل است