پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۱

تقسیم شرایط موجود با دوستان


 
بر دهان قفل است و بر دل رازها
 
لب خموش و سینه پر آوازها

چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۱

تاریخچه و فلسفه شب یلدا


دیر زمانی است كه مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز فصل زمستان مراسمی‌ را برپا می‌دارند كه در میان اقوام گوناگون، نام‌ها و انگیزه‌های متفاوتی دارد. در ایران و سرزمین‌های هم‌فرهنگ مجاور، از شب آغاز زمستان با نام «شب چله» یا «شب یلدا» نام می‌برند كه همزمان با شب انقلاب زمستانی است. به دلیل دقت گاهشماری ایرانی و انطباق كامل آن با تقویم طبیعی، همواره و در همه سال‌ها، انقلاب زمستانی برابر با شامگاه سی‌ام آذرماه و بامداد یكم دی‌ماه است. هر چند امروزه برخی به اشتباه بر این گمانند كه مراسم شب چله برای رفع نحوست بلندترین شب سال برگزار می‌شود؛ اما می‌دانیم كه در باورهای كهن ایرانی هیچ روز و شبی، نحس و بد یوم شناخته نمی‌شده است. جشن شب چله، همچون بسیاری از آیین‌های ایرانی، ریشه در رویدادی كیهانی دارد.

خورشید در حركت سالانه خود، در آخر پاییز به پایین‌ترین نقطه افق جنوب شرقی می‌رسد كه موجب كوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریكی شب می‌شود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دگرباره بسوی شمال شرقی باز می‌گردد كه نتیجه آن افزایش روشنایی روز و كاهش شب است. به عبارت دیگر، در شش‌ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه‌روز خورشید اندكی پایین‌تر از محل پیشین خود در افق طلوع می‌كند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایین‌ترین حد جنوبی خود با فاصله 5/23 درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد. از این روز به بعد، مسیر جابجایی‌های طلوع خورشید معكوس شده و مجدداً بسوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز می‌‌گردد. آغاز بازگردیدن خورشید بسوی شمال‌شرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد دیگرباره خورشید دانسته می‌شد و آنرا گرامی ‌و فرخنده می‌داشتند.

در گذشته، آیین‌هایی در این هنگام برگزار می‌شده است كه یكی از آنها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی كه از لازمه‌های آن، حضور كهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد كهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است، و همچنین خوراكی‌های فراوان برای بیداری درازمدت كه همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشید باشند.
بسیاری از ادیان نیز به شب چله مفهومی ‌دینی دادند. در آیین میترا (و بعدها با نام كیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می‌آمده است و امروزه كاركرد خود را در تقویم میلادی كه ادامه گاهشماری میترایی است و حدود چهارصد سال پس از مبدأ میلادی به وجود آمده؛ ادامه می‌دهد. فرقه‌های گوناگون عیسوی، با تفاوت‌هایی، زادروز مسیح را در یكی از روزهای نزدیك به انقلاب زمستانی می‌دانند و همچنین جشن سال نو و كریسمس را همچون تقویم كهن سیستانی در همین هنگام برگزار می‌كنند. به روایت بیرونی، مبدأ سالشماری تقویم كهن سیستانی از آغاز زمستان بوده و جالب اینكه نام نخستین ماه سال آنان نیز «كریست» بوده است. منسوب داشتن میلاد به میلاد مسیح، به قرون متأخرتر باز می‌گردد و پیش از آن، آنگونه كه ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نقل كرده است، منظور از میلاد، میلاد مهر یا خورشید است. نامگذاری نخستین ماه زمستان و سال نو با نام «دی» به معنای دادار/خداوند از همان باورهای میترایی سرچشمه می‌گیرد.

نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی كه پیرو مزدك، قهرمان بزرگ ملی ایران بوده‌اند، سخت گرامی ‌و بزرگ دانسته می‌شد و از آن با نام «خرم روز» یاد می‌كرده و آیین‌هایی ویژه داشته‌اند. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستانی هنوز در میان برخی اقوام دیده می‌شود كه نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیكستان) است. همچنین در تقویم كهن ارمنیان نیز از نخستین ماه سال نو با نام «ناواسارد» یاد شده است كه با واژه اوستایی «نوسرذه» به معنای «سال نو» در پیوند است.
هر چند برگزاری مراسم شب چله و میلاد خورشید در سنت دینی زرتشتیان پذیرفته نشده است؛ اما خوشبختانه اخیراً آنان نیز می‌كوشند تا این مراسم را همچون دیگر ایرانیان برگزار كنند. البته در شبه تقویم نوظهوری كه برخی زرتشتیان از آن استفاده می‌كنند و دارای سابقه تاریخی در ایران نیست، زمان شب چله با 24 آذرماه مصادف می‌شود كه نه با تقویم طبیعی انطباق دارد و نه با گاهشماری دقیق ایرانی و نه با گفتار ابوریحان بیرونی كه از شب چله با نام «عید نود روز» یاد می‌كند. از آنرو كه فاصله شب چله با نوروز، نود روز است.

امروزه می‌توان تولد خورشید را آنگونه كه پیشینیان ما به نظاره می‌نشسته‌اند، تماشا كرد: در دوران باستان بناهایی برای سنجش رسیدن خورشید به مواضع سالانه و استخراج تقویم ساخته می‌شده كه یكی از مهمترین آنها چارتاقی نیاسر كاشان است كه فعلاً تنها بنای سالم باقی‌مانده در این زمینه در ایران است. پژوهش‌های نگارنده كه در سال 1380 منتشر شد (نظام گاهشماری در چارتاقی‌های ایران)، نشان می‌دهد كه این بنا بگونه‌ای طراحی و ساخته شده است كه می‌توان زمان رسیدن خورشید به برخی از مواضع سالانه و نیز نقطه انقلاب زمستانی و آغاز سال نو میترایی را با دقت تماشا و تشخیص داد. چارتاقی نیاسر بنایی است كه تولد خورشید بگونه‌ای ملموس و قابل تماشا در آن دیده می‌شود. این ویژگی را چارتاقی «بازه هور» در راه نیشابور به تربت حیدریه و در نزدیكی روستای رباط سفید، نیز دارا است كه البته فعلاً دیواری نوساخته و الحاقی مانع از دیدار پرتوهای خورشید می‌شود.
هر ساله مراسم دیدار طلوع و تولد خورشید در چارتاقی نیاسر، و بررسی نظریه نگارنده، با حضور دوستداران باستان‌ستاره‌شناسی ایرانی و دیگر علاقه‌مندان، در شهر نیاسر كاشان برگزار می‌‌شود.

حافظ در شب یلدا
معمولاً در شب یلدا رسم بر این است كه صاحب‌خانه، دیوان حافظ را به بزرگتر فامیل كه سواد دارد، می‌دهد. سپس هر یك از میهمانان نیت كرده و بزرگِ مجلس، این جمله را می‌گوید و تفعلی به گنجینه حافظ می‌زند: «ای حافظِ شیرازی/ تو محرم هر رازی/ بر ما نظر اندازی/ قسم به قرآن مجیدی كه در سینه داری...» یا هر چیزی شبیه به این. این رسم یكی از رسوم پرطرفدار شب یلداست كه امروزه با فن‌آوری روز نیز به‌روز شده. به طوری كه در بعضی خانواده‌ها به جای كتاب حافظ، از فال‌نامه، نرم‌افزار تفعل مجازی در رایانه، پایگاه‌های اینترنتی ویژه فال، نرم‌افزارهای ویژه تلفن همراه، سامانه پیام کوتاه یا پیامک و... برای انجام این رسم استفاده می‌كنند كه سرگرمی ‌خوبی برای خانواده‌ها در این شب بلند سال است.

پبشینهٔ جشن
یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می‌کرده‎اند. در این باور یلدا روز تولد خورشید و بعدها تولد میترا یا مهر است.
این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بوده است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد.
نور، روز و روشنایی خورشید، نشانه‌هایی از آفریدگار بود در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانه‌هایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر می‌برند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاه‌تر نشانه‌ای از غلبهٔ تاریکی.

یلدا برگرفته از واژه‎ای سریانی است و مفهوم آن « میلاد» است (زیرا برخی معتقدند که مسیح در این شب به دنیا آمد). ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر «میترا» می‎‎پنداشتند و به همین دلیل این شب را جشن می‎گرفتند و گرد آتش جمع می‎شدند و شادمانه رقص و پایکوبی می‌کردند. آن گاه خوانی الوان می‌گستردند و « میزد» نثار می‌کردند. «میزد» نذری یا ولیمه‎ای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیین‎های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‎ها و فرآورده‎های خوردنی فصل و خوراک‎های گوناگون، از جمله خوراک مقدس و آیینی ویژه‌ای که آن را « میزد» می‌نامیدند، بر سفره جشن می‌نهادند. باوری بر این مبنا نیز بین مردم رایج بود که در شب یلدا، قارون (ثروتمند افسانه ای)، در جامه کهنه هیزم شکنان به در خانه‌ها می‌آید و به مردم هیزم می‌دهد، و این هیزم‌ها در صبح روز بعد از شب یلدا، به شمش زر تبدیل می‌شود، بنابراین، باورمندان به این باور، شب یلدا را تا صبح به انتظار از راه رسیدن هیزم شکن زربخش و هدیه هیزمین خود بیدار می‌ماندند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می‌کردند.

جشن یلدا در ایران امروز
جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شب‎نشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار می‎شود. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادی دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی ‌هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده‌گویی می‌کنند.

یلدای ایرانی، شبی که خورشید از نو زاده می‌شود
یلدا در افسانه‌ها و اسطوره‌های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هر سال در «خرم روز» مکرر می‌شود.
«ماه دلداده مهر است و این هر دو سر بر کار خود دارند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها بر می‌آید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد و با او در آمیزد، اما همیشه در خواب می‌ماند و روز فرا می‌رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه تدبیری می‌اندیشد و ستاره ای را اجیر می‌کند، ستاره ای که اگر به آسمان نگاه کنی همیشه کنار ماه قرار دارد و عاقبت نیمه شبی ستاره، ماه را بیدار می‌کند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می‌دهد. ماه به استقبال مهر می‌رود و راز دل می‌گوید و دلبری می‌کند و مهر را از رفتن باز می‌دارد. در چنین زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می‌کنند و عاشقی پیشه می‌کنند و مهر دیر بر می‌آید و این شب، «یلدا» نام می‌گیرد. از آن زمان هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می‌رسند و هر سال را فقط یک شب بلند و سیاه وطولانی است که همانا شب یلداست. »
یلدا در افسانه‌ها و اسطوره‌های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هر سال در «خرم روز» مکرر می‌شود.

در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، «خور ماه» (خورشید ماه) نیز می‌گفتند که نخستین روز آن خرم روز نام داشت و ماهی بود که آیین‌های بسیاری در آن برگزار می‌شد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را پشت سر دارد پیوند آن با خورشید معنایی ژرف می‌یابد. از پس بلندترین شب سال که یلدا نامیده می‌شود خورشید از نو زاده می‌شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی ساز می‌کند و خرمی‌ جهان را فرا می‌گیرد.
لازم به ذکر است یلدا در سرزمین‌های فلات ایران روسیه و دیگر کشورها با پیشینه ی تاریخی برگزار می‌شود.

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۱

حیله برای طلاق دختر کریه المنظر اقتدارالسلطنه


برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

اقتدار السلطنه عموی با نفوذ ناصرالدين شاه دختری زشت و کريه المنظر داشت . اين دختر بد گل ، خود را ونوس زمانه می دانست و تن به ازدواج نمی داد . به همين سبب تا ۴۸ سالگی ترشيده ماند .

شاهزاده بداقبالی به نام فخيم الدوله در سودای رسيدن به پول پدر ، با اين دختر بد گل ازدواج كرد؛ اما خست پدر از سويی و بدخلقی و افاده دختر از سوی ديگر جان فخيم الدوله را به لبش رساند ، تا جائيكه به فكر طلاق زن افتاد . اما جگرش را نداشت و از ناصرالدين شاه می ترسيد !
فخيم الدوله اسبی داشت كه تنها مايه دلخوشی اش بود . از قضای روزگار اين اسب هم در موقع شكار ، پايش آسيب ديد و لنگ شد و او ماند با اسبی لنگ و زنی زشت و ترشرو كه ديو را هم زهره ترك می كرد !
شاهزاده فخيم الدوله كه مردد بود چه كند ( چه خاكی بر سرش بريزد !) دست به دامان كريم شيره ای دلقك بی چاك و دهن ناصرالدين شاه شد .
كريم كه خود درد كشيده بود ، به فخيم الدوله پيشنهاد كرد عرض حالی بنويسيد تا او به اطلاع شاه مستبد قاجار برساند .
فخيم الدوله پيشنهاد كريم را اجرا كرد و شرح حال مفصلی نوشت . كريم شيره ای چند روز بعد در باغ « دوشان تپه» در حضور شاه و بلند پايگان اجازه خواست تا نامه را بخواند . و خواند .....
چون عرض حال فخيم الدوله با آب و تاب و سوز خوانده شد و به پايان رسيد كريم اين شعر را هم بدان افزود :
خداوندا سه درد آمد به يكبار ** زن پيرو خرلنگ و طلبكار
خداوندا زن پير را تو بوستان ** خودم دانم خر لنگ و طلبكار !
اقتدار السلطنه عموی شاه و پدر زن شاهزاده فخيم الدوله به خشم آمد ؛ اما ديگران – از جمله ناصرالدين شاه – چنان خنديد كه چند نفرشان پس افتادند ! ناصرالدين شاه در حاليكه از خنده ريسه می رفت ، به فخيم الدوله اجازه داد تا همسرش را طلاق گويد .

دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۱

زندگی نامه محمد رضا شاه پهلوی

محمدرضا پهلوی در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ خورشیدی ( ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹ میلادی) در تهران زاده شد. پدر او «رضاخان میرپنج سوادکوهی» (بعدها رضا شاه پهلوی) و مادرش تاج‌الملوک آیرملو (بعدها «شهبانو مادر») بود.

محمدرضا از این پدر و مادر، دو خواهر و یک برادر به نام‌های شمس، اشرف و علیرضا پهلوی داشته‌است.


محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش به پست ولیعهدی رسید. آموزش را در مدرسه نظام به همراه بیست تن از همکلاسی‌های دست چین شده آغاز کرد و از کودکی زبان فرانسوی را نزد پرستار فرانسوی‌اش مادام ارفع آموخت. در دوازده سالگی او را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند. او در سوئیس در مدارس "اکل نوول دوشی" و انستیتو لو روزه نزدیک شهر لوزان تحصیل کرد.


همسر اول او فوزیه از مصر و خواهر ملک فارق بود که به اسرار رضا شاه این وصلت روی داد. (چرا که در آینده٬ پیوند با یک خانواده سلطنتی کمک میکرد به استواری حکومت این ولیعهد جوان٬ چه از نظر داخلی وچه از نظر خارجی) که متعصفانه این ازدواج مدت طولانی دوام نیاورد و فوزیه پس از به دنیا آوردن دختری به نام شهناز ایران را به مقصد مصر ترک و دیگر به ایران بازنگشت.


در سال ۱۳۲۹ خورشیدی محمدرضا پهلوی با همسر دوم خود ثریا اسفندیاری ازدواج کرد. او فرزند یکی از خوانین بختیاری از همسری آلمانی بود. اولین بار، محمدرضا پهلوی به همراه فوزیه وی را زمانی که کودکی بیش نبود، ملاقات نموده بود. برخی از مورخین اعتقاد دارند که ثریا محبوبترین همسر محمدرضا پهلوی بوده‌است.که این ادواج هم بدلیل بچه دار نشدن ثریا خاتمه یافت.

و اما پیوند سوم ٬ محمد رضا پهلوی در ۲۹ آذر ۱۳۳۸ با فرح دیبا ازدواج کرد و پس از آن این بانو ملکه ایران شد. حاصل این ازدواج به دنیا آمدن چهار فرزند , دو پسر و دو دختر بود...


محمدرضا پهلوی پس از ترور نافرجام در سال ۱۳۲۷ خورشیدی

در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۷ خورشیدی ماجرای ترور محمدرضا پهلوی در دانشگاه تهران اتفاق افتاد. شاه بعدها در مهمانی‌های خصوصی و به طور مبهم، رزم آرا را مسئول ترور خود و هژیر معرفی می‌کرد. روایت رسمی این بود که یک متعصب مذهبی به نام ناصر فخرآرایی وابسته به حزب توده مسئول ترور بوده‌استبا وقوع ماجرای ترور محمدرضا پهلوی دربهمن ماه ۱۳۲۷ خورشیدی سران حزب توده دستگیر یا فراری شدند و مذهبی‌ها اولین دوران زندانی و تبعید خود را تجربه کردند.

ترور نافرجام دوم

محمدرضا پهلوی بار دیگر در ۲۱ فروردین سال ۱۳۴۴ خورشیدی در برابر پله‌های کاخ اختصاصی مرمر مورد سوءقصد یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان قرار گرفت. این فرد به نام «رضا شمس‌آبادی» ابتدا با مسلسل به‌ طرف محمدرضا پهلوی شلیک کرد و وقتی دید که هیچ‌ یک از گلوله‌هایش به محمدرضا پهلوی برخورد نکرده‌است، قصد داشت خشاب دیگری را به سوی وی شلیک کند که با دخالت دو نفر از محافظان گارد، پس از کشتن استوار بابایی و استوار آیت لشگری متوقف شد. محرک اصلی وی فردی به نام «پرویز نیکخواه» بود. پرویز نیکخواه  بعدا ابراز پشیمانی کرد و مشاور مدیر عامل وقت سازمان رادیو تلویزیون ایران شد. 

جالب اینکه کسی که در ترور محمد رضا شاه دست داشت ٫ شاه او را بخشید٫ اما پس از انقلاب همین فرد توسط انقلابیون به مرگ محکوم شد.


 پس از پيروزی انقلاب سال 
 ۱۳۵۷، از شمس آبادی به صورت يك قهرمان تجليل و برای نخستين بار عكس او در روزنامه های تهران به چاپ رسيد.

رژیم محمدرضا پهلوی

محمدرضا پهلوی سازمان تولید کنندگان اوپک را تاسیس کرد وعملا به تدریج به تصمیم گیرنده اصلی اوپک تبدیل شد. پولهای فراوان نفتی به کشور سرازیر گردید. با خروج انگلستان از خلیج فارس جزایر سه گانه مجددا به حاکمیت ایران بازگشتند. متقابلا بحرین (که پیش از آن عملا تحت حاکمیت ایران نبود) رسما از ایران جدا شد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رای به زنان از مهم‌ترین فعالیت‌های حکومت وی بود.
دو سال پس از ۲۸ مرداد، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری داد. محمدرضا پهلوی از ثریا که توان بچه دار شدن نداشت جدا شد و با فرح دیبا ازدواج نمود. محمدرضا پهلوی از فرح دارای دو پسر و دو دختر گردید و رضا پسر ارشد وی ولیعهد ایران شد.

شاه و ارتش شاهنشاهی ایران

محمدرضا پهلوی با توجه به تجربه‌های تاریخی‌ای که پدرش، رضاشاه پهلوی به وی داده بود و هم چنین دیده‌ها و تجربه‌های خودش دریافته بود که ایران از دیدگاه ارتشی و نیروی دفاعی ضعف و سستی دارد و به این دلیل متفقان توانسته بودند به آسانی وارد خاک ایران شودند.
با توجه به این آموزه‌ها شاه با رسیدن به پادشاهی قسمتی از بودجه کشور را به خریداری وسیله‌های جنگی و به‌کارگرفتن مستشاران فرنگی برای آموزش نیروهای ایرانی خرج می‌کرد؛ تا به اندازه‌ بسیار بالایی شاه از کشورهای فرنگی به ویژه ایالات متحده آمریکا وسیله‌های جنگی خریداری می‌نمود که دولتمردان آمریکا، ایران را ژاندارم خاورمیانه می‌نامیدند.


تصویر محمدرضا شاه در حین تست هواپیمای در آمریکا
 (محوطه کارخانه مک‌دانل داگلاس)

باورهای دینی

محمدرضا پهلوی مسلمان و شیعه بود. اگرچه او واجبات شخصی اسلام همچون نماز را بجا نمی‌آورد اما بسیار به خدا باور داشته و تا اندازه٬ای نیز قضاوقدری بوده‌است.
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام می‌گذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت خمینی فاصله محمدرضا پهلوی با روحانیت زیاد شد. مخالفت خمینی و روحانیان با لایحه‌های شش‌گانه انقلاب سفید شاه در سال ۱۳۴۲ خورشیدی سرآغاز این فاصله بود که درگیری‌های شدیدی در قم، تهران و چند شهر دیگر و در پایان در سال ۱۳۵۷ خورشیدی به پیروزی انقلاب منجر شد. احمد خمینی در این باره می‌گوید: « عمده آخوندها تا دهه ۱۳۵۰ غیر سیاسی بودند، نه با محمدرضا پهلوی مخالفت می‌کردند و نه آشکارا پشتیبان او بودند اما ناگهان به انقلاب پیوستند زیرا رژیم در رویایی با فساد اخلاقی و زدودن خیابان‌ها از بی بند و باری شکست خورده بود

ویژگی‌ها و علاقه‌ها


به گفته اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی، وی «بسیار سخت‌کار» بود و از ساعت ۹ صبح تا اغلب شب‌ها در دفتر کارش، مشغول رسیدگی به وضعیت کشور بود. وقتی هم اخبار مهمی بود از خواب بیدارش می‌کردند. محمدرضا پهلوی به زبان‌های فرانسه و انگلیسی مسلط بودبه گفته اردشیر زاهدی، کوفته را بیشتر از غذاهای دیگر ایرانی دوست می‌داشت، به خاویار و ماهی حساسیت داشت، به هنر خیلی علاقمند بود و به سینما و به کنسرت‌های موسیقی کلاسیک و ایرانی می‌رفت، به فیلم‌های کلاسیک علاقه داشت، به حیوانات علاقه‌مند بود و دو سگ داشت، به ورزش‌هایی نظیر اسکی، اسکی روی آب و سوارکاری علاقه داشت و عصر جمعه‌ها به همراه خانواده‌اش والیبال بازی می‌کرد.
محمدرضا پهلوی به کالاهایی که در ایران ساخته می‌شد، علاقه داشت. او و اعضای خانواده‌اش از مشتریان لباس‌های بیژن پاکزاد، طراح ایرانی لباس‌های مردانه، بودند.
امضای محمدرضا پهلوی

درگذشت

محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور نخست مدتی را در منطقه ماند، به امید آن که دوباره به ایران بازگردد. با شدت یافتن بیماری سرطان طحال، وی وادار شد بر خلاف میل به دولتمردان آمریکا، برای درمان پزشکی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگ در ایالات متحده آمریکا برود.
با بروز بحران گروگانگیری، هیچ کشوری علاقه به پناه دادن یک پادشاه بی‌تاج و تخت نداشت. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس، و سپس به پاناما و مکزیک سپس از آن جا به مصر رفت.



در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی (۲۷ ژوئیه ۱۹۸۰ میلادی)، محمدرضا پهلوی در سن ۶۱ سالگی، بر اثر بیماری ماکرو گلوبولینمی والدنشتروم در مصر درگذشت.
در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی (۲۹ ژوئیه ۱۹۸۰ میلادی)، پیکر وی در مسجد الرفاعی قاهره، پس از خاکسپاری و مراسم رسمی، به امانت گذاشته شد. محمدرضا پهلوی در وصیت‌نامه خود خواسته بود تا پیکرش در خاک ایران دفن شود.
یادش گرامی باد

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۱

جوابِ دالای لاما به سؤالی راجب بشریت


به احترام مردی که سالهاست در تبعید بسر میبرد و در این سالها مردم کشورش را به فراموش نسپرد و سعی کرد صدای آنها را به گوش جهانیان برساند. کارنامه او از سیاهی ٬دروغ ٬فساد ٬زیاده خواهی بریست. بر خلاف بسیاری از سیاست مداران




چه چیز انسان باعثِ تعجبِ شما میشود،

پاسخ: انسانیت.

چون اون سلامتی خود را قربانیه پول می‌کند ...بد پول را قربانیه سلامتی‌ خود می‌کند .. .

هیجانِ آینده را دارد، و حال را قربانی فردا می‌کند.

در نتیجه، نه امروز را دارد نه فردا را.

جوری زندگی‌ می‌کند که هیچ گاهی نمیمیرد...

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۱

بهرام سردار ایرانی

 

بهرام ، سردار ایران بارها و بارها به کمک پیشگویی های آریارمنه پیر از مرگ رهایی یافته بود.دو سال پیش، زمانی که خسرو انوشیروان در شرق ایران مشغول نبرد با اقوام بربر بود بهرام از پیشگو شنیده بود که در حصار شرقی قلعه ی پیروزگرد کشته خواهد شد. بهرام برای نجات جان خویش و افرادش حصار شرقی را رها کرد و سرداری به نام داتیس جای او را گرفت.در پایان جنگ داتیس و تمامی یارانش کشته شدند.در صورتی که پیشگویی پیرمرد درست از آب در آمد ، به طوری که اگر بهرام به جای آنان در حصار می ایستاد ، کشته می شد.در بسیاری از میادین نبرد آریارمنه به بهرام هشدار داده بود که در کجا و چگونه کشته خواهد شد ، بهرام نیز به وسیله ی آگاهی خویش از محل وقوع حادثه از آن نقطه دوری می کرد.

زنده ماندن!!! این مساله ی مهم روزمره ی سردار ایرانی شده بود، اکثر اوقات فکر خود را مشغول آن می ساخت.خبر رسیده بود که خسروانوشیروان قصد لشکر کشی به انطاکیه را دارد و تمامی افسران ارتش باید در حالت آماده باش قرار گیرند!بهرام نزد پیشگو شتافت تا عاقبت خویش را در این نبرد بیابد.پیشگو به او گفت :فرزند! برای تو فقط یک چیز می توان دید.آنهم مرگ، کی و کجا من نمی دانم. به خاطر داشته باش این پیش گویی با دیگر پیش گویی های من تفاوت دارد.تو بالاخره خواهی مرد ، پس تلاش برای بیشتر زنده ماندن کار بیهوده ای است. بهرام از این حرف پیشگو بر آشفت و به خانه ی خویش بازگشت. او که شب هنگام به منزل مراجعت کرده بود چهره ی همسر و فرزندش را که در خواب خوش فرو رفته بودند نگریست و با خود گفت: من نمی خواهم همسرم بیوه و فرزندم یتیم شود. چگونه از آنان دل بکنم ؟ مگر نبود من چه فرقی برای قشون عظیم خسرو دارد؟ خسرو افسران شجاعی را در اختیار دارد! به جنگ نخواهم رفت.چرا که از محل و زمان مرگ خویش اطلاعی ندارم، فردا این موضوع را با پادشاه در میان خواهم گذاشت.صبح روز بعد بهرام سردار ایرانی نزد خسروانوشیروان دادگر (پادشاه ایران) رفت و از او تقاضا کرد که او را از شرکت در این جنگ معاف کند.خسرو که شجاعت بهرام را در نبردهای پیشین دیده بود بدون اینکه از او دلیلی بخواهد او را از شرکت در این جنگ معاف کرد، چرا که او می دانست اگر بهرام چنین تقاضایی دارد قطعا مشکلی برایش پیش آمده و هرگز ترس بر او قلبه ای نکرده.بهرام که شاه را با درخواست خویش موافق می دید از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید که توانسته بار دیگر از مرگ رهایی یابد. او با خوشحالی نزد آریارمنه ، پیرمرد پیشگو بازگشت تا حال که از جنگ معاف شده تقدیر خویش را جویا شود. پیرمرد پیشگو که بهرام را در آن شرایط دید با نا امیدی سر تکان داد و گفت: فرزند تقدیر تو همچنان همان است و تو بالاخره خواهی مرد. آری تو از این جنگ معاف شدی ولی بالاخره خواهی مرد!

بهرام با حالتی آشفته گفت:یعنی چه؟ در کدام جنگ؟ چه زمانی؟ نمی توانی این را به من بگویی؟ لابد می خواهی بگویی باید لباس افسری از تن به در کنم تا زنده بمانم؟

پیرمرد باز سری تکان داد و گفت:نه فرزند! حتی اگر تو لباس افسری از تن به در کنی باز هم خواهی مرد. تو خوب به حرفهای من توجه نکردی ، سالهاست تلاش می کنی که خویش را از مرگ برهانی .ولی این را نمی دانی که تقدیر هر انسانی از زمانی که از شکم مادر زاییده می شود مرگ می باشد.همه چیز در این دنیا فانی است جوان! شاید تو به کمک من چندین بار از مرگ رهایی یافتی ، ولی این را بدان که بالاخره روزی خواهی مرد ، چه در میدان جنگ، چه در اثر بیماری ، در اثر کهولت سن ، و ... .کدام مرگ برای تو که یک سپاهی هستی ارزش بیشتری دارد؟ می خواهی اسیر کهنسالی و بیهودگی شوی؟ یا اینکه چونان یک سپاهی با شرف و افتخار در میدان جنگ برای کشورت کشته شوی؟ به خسروانوشروان بنگر ، به عنوان یک پادشاه همه چیز در زندگی خویش دارد، تو فقط یک همسر و فرزند داری؟ او بر یک کشور پر از فرزند ، همسر ، پدر و مادر فرمانروایی می کند.ولی با تمام این احوال ، با تمام این دارایی و نعمت می داند که روزی دار فانی را وداع خواهد گفت، به همین دلیل بدون فکر کردن به خطرات جنگ به میدان نبرد شتافته.به خاطر داشته باش فرزند که تو هرگز نمی توانی از مرگ فرار کنی و عاقبت روزی با دنیای فانی وداع خواهی گفت. پس فقط تلاش کن که خوب و با افتخار زندگی کنی.

بهرام اشک در چشمانش جمع شد و به خاطر حرص خویش برای زنده ماندن بسیار شرمنده گشت. غرور سپاهی سراسر وجود او را فرا گرفت ،او از حضور پیرمرد مرخص شد و به ستاد فرماندهی ارتش رفت. افراد خویش را آماده کرده و به طرف انطاکیه به راه افتاد. در حالی که خسروانوشیروان و ارتش ایران در آن زمان به دیوارهای انطاکیه رسیده بودند و نبرد نیز آغاز شده بود.

بهرام در لحظاتی حساس به میدان جنگ رسید که خطوط مقدم ارتش ایران در محاصره ی رومیان قرار داشتند.

او روی به سوی مردانش نمود و با صدایی بلند گفت: یاران من! بیایید امروز خویش را بیازماییم. آنجا ( بهرام با اشاره ی دست میدان جنگ را نشان می دهد) برادرانمان به یاری ما احتیاج دارند. حال به کسانی که دوستشان دارید فکر کنید.شما برای حفظ امنیت آنان به میدان جنگ شتافته اید. به این فکر کنید که شما هرگز نخواهید مرد. بلکه مرگ نام شما را جاودانه خواهد کرد. آنان که زندگی چند صباحی بیشتر را بر جاودانگی ترجیح می دهند می توانند هم اکنون باز گردند. در غیر این صورت بتازید به خطوط دشمن حقیر.

آنگاه بهرام شمشیر از نیام بر کشید و در حالی که به مرکب خویش نهیبی زد تا به طرف جلو حرکت کند نقاب کلاه خود خویش را پایین آورد و از ته اعماق فریاد زد: حمله کنید!!!!!

بهرام و سوارانش مانند عفریت مرگ به خطوط رومیان هجوم بردند و به شکلی حیرت آور برای رومیان، ناگهان ظاهر شدند.بهرام از چپ و راست شمشیرش را فرود می آورد، دیوانه وار شمشیر می زد به طوری که چند لحظه پس از ورودش به میدان جنگ 6 تن از دشمنان را به خاک انداخت.رومیان که از حلمه ی دسته ی جدید بسیار هراسان شده روحیه ی خویش را باخته بودند آرام آرام شروع به واپس نشینی نمودند.فرمانده ی سپاه روم آنتونیوس فریاد زد: ای دیوانه ها، بجنگید! از آنان هراسید. مقاومت کنید. آنتونیوس در پی ادای این جمله اسبش را به طرف جلو رانده و به جان سربازان ایرانی افتاد.بهرام با مشاهده ی این صحنه خود را به آنتونیوس رساند و او را به جنگ تن به تن فرا خواند.هر دو سردار روی زین اسب با نیزه مشغول نبرد شدند.گاهی بهرام حمله می کرد و گاهی آنتونیوس.سردار رومی که نبرد روی اسب را بی حاصل می دید کمر بند بهرام را گرفت، هم خود و هم هماوردش را به زمین کوبید.نیزه از دست هر دو سردار رها شد.هر دوی آنان شمشیر از نیام کشیدند و با پای پیاده جنگ را ادامه دادند.حمله های جنون آمیز و دفع ضربه ها به شکلی ماهرانه باعث شده بود که سربازان دست از جنگ کشیده و صحنه ی نبرد دو سردار را تماشا کنند.پس از مدتی کشمکش میان دو سردار آنتونیوس شمشیرش را بالا برده و به قصد فرق سر بهرام پایین آورد.اما بهرام به شکلی ماهرانه از پس ضربه جا خالی کرد.آنتونیوس در پی آن ضربه ای دیگر فرود آورد که بهرام این بار به جای جا خالی کردن مچ دست آنتونیوس را روی هوا گرفته و لگد محکمی به شکم هماورد خویش زد.بهرام در پی آن با قدرتی هر چه تمام تر شمشیر درون سینه ی حریف فرو کرد و آنتونیوس که به دلیل شدت ضربه ی لگد بهرام توانش را از دست داده بود نتوانست در مقابل آن کاری از پیش ببرد.سربازان ایرانی فریاد شادی سر کشیدند و با روحیه ای چند برابر به جنگ پرداختند .بهرام ایرانیان را از محاصره خارج کرده و رومیان را وادار به واپس نشینی (عقب نشینی) کرد.بدین سان پیروزی برای سپاه ایران رغم خورد و انطاکیه به تصرف ارتش ایران در آمد.

سه ماه بعد در نبردی دفاعی در قلعه ی پیروز بیشاپور بهرام و یارانش کشته شدند و نام این سردار ایرانی بر سرلوحه ی زرین دلیران تاریخ شرق باستان نقش بست.

داشتن کدام یک با اهمیت تر است و ابزار سنجش آن چیست؟

 
منتظر مطلبی با عنوان خردگرایی در روز های آینده در این وبلاگ باشید.

آزمايش اولين تفنگهای توليد كارخانجات اسلحه سازی ايران


آزمايش اولين تفنگهای توليد كارخانجات اسلحه سازی ايران توسط رضاشاه ، ۱۳۱۲

ضرب اولین سکه طلای جهان در ایران

 

طبق بررسی های مستشرقين اروپايی برپایه نوشته های مورخان يونان باستان كه كارهای داريوش بزرگ را دقيقا و وسيعا شرح داده اند و تطبيق تقويم ها، پول رسمی ايران (سكه داريك) در ژانويه سال 504 پیش از میلاد ضرب و رایج شد و این، نخستین سکه متحد الشکل جهان که دارای وزن و عیار یکسان بود در ژانويه 2011 دوهزار و 515 ساله شده است.

داريوش دستور ضرب اين سكه را در دومین روز نخستين ماه زمستان سال 504 پيش از ميلاد (ديماه و یک روز پس از شب چله ـ یلدا) داده بود. سكه های داريك (گرفته شده از نام داريوش) تا پايان عهد هخامنشيان سلطه اسکندر مقدونی رايج بودند. نقش تصوير رئيس کشور بر يکطرف سکه نيز از زمان داريوش مرسوم شده است.

بسياری از كشورها نام پول ملی را از اسامی تاريخی گرفته اند، مثلا پول ونزوئلا از نام سيمون بوليوار، تاجيكستان از نام سامانيان (سامانی) و ... ولی نام پول ملی ما ـ ريال ـ از اسپانيا است!
یک مشت بی پدر مادر بی سواد امروز وضعیتی را پیش آوردند که ارزش پول ملی کشور ایران به یکی از بی ارزشترین پولهای جهان تبدیل شده است.

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۹۱

اولين زن عكاس

اشرف‏السلطنه – عزت ملك خانم ملقب به اشرف‏السلطنه، دختر امامقلی ميرزا عمادالدوله پسر محمدعلی ميرزا دولتشاه، فرزند فتحعلی شاه بود. زندگينامه او به نقل از سلطان احمد دولتشاهی يُمن‏الدوله چنين آورده شده : وی در زمان حكمرانی پدرش در كرمانشاهان متولد شد و در جوانی به اعتمادالسلطنه كه در آن هنگام ميرزاحسن خان پيشخدمت شاه بود شوهر كرده به تهران آمد. چون اولاد نداشت عمر خود را بيشتر به مطالعه كتب می گذرانيد. به تاريخ و طب خيلی مايل بود. به علت زندگی با اعتمادالسلطنه از سياست دربار ايران و اتفاقات مملكت و روابط با خارجه خوب مطلع بود. در هنرهای زنانه و كارهای خانه از طباخی و خياطی و غيره استاد و صاحب سليقه بود. در حرمخانه ناصرالدين شاه و در خدمت شاه رفتاری تا حدی گستاخانه داشت. زبان فرانسه را قدری نزد شوهرش آموخته بود به سفر ميل نداشت. به ساز و آواز مطلقاً مايل نبود ولی شطرنج و نرد را خوب بازی می كرد. عكسهای قشنگ برمی ‏داشت. عكاسی را نزد مرحوم شاهزاده سلطان محمد ميرزا والد كمترين [يُمن‏الدوله] آموخته بود. دو مرتبه به عتبات عاليات مشرف گرديده، در اواخر عمر از راه اسلامبول به مكه معظمه مشرف شد و جمعی را همراه برده قريب دو هزار تومان خرج كرد.

پس از فوت مرحوم اعتمادالسلطنه به مرحوم اقای سيدحسين عرب نايب ‏التوليه كه عمه ‏زاده‏اش بود شوهر كرده، مجاور مشهد مقدس شد. قريه ميامی نزديك مشهد، ملكی خود را بر خيرات و مبرات وقف مؤبّد نمود.اشرف السلطنه در سن پنجاه و سه سالگی در مشهد مقدس فوت نموده و در دارالسياده مدفون است.

پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۱

جنگ مدی نبرد داریوش اول پادشاه هخامنشی با یونانیان (۷)


پيروزى کوروش كبير به كرزوس سبب ورود ايران به آسياى صغير و هم مرز شدن ايرانيان با «دولت شهر»هاى يونان شد. يونانيان از همان ابتدا از ورود اين ميهمان ناخوانده ناخشنود بودند. چرا كه ليديه قدرتى متوسط و غيرخطرناك بود، حال آنكه امپراتورى ايران يك امپراتورى جوان بانفوس و قدرت رزم بسيار زياد بود. كوچ نشينان يونانى سرانجام در ۴۹۹ ق.م عليه پارس ها شوريدند و در اين كار خود از يونانيان اروپا نيز كمك خواستند. اسپارت ها از كمك به يونانيان مهاجر خوددارى كردند، اما آتن ۲۵ كشتى نيرو به كمك آنها فرستاد. (تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۱)
يونانيان به كمك مردم «ايونى»، شهرهاى منطقه را گرفتند و در همان سال سارد را آتش زدند.
براى داريوش بزرگ كه در آن زمان بزرگترين امپراتورى تاريخ را در اختيار داشت و ماوراءالنهر، شمال شرق آفريقا، مديترانه شرقى، آسياى صغير، منطقه حاصلخيز هلال خضيب و بين النهرين را در اختيار داشت، اقدام يونانى ها بسيار گستاخانه جلوه كرد و با نيروهاى مستقر در منطقه، يونانيان را به عقب راند و ظرف ۴ سال كل منطقه را مطيع خود كرد و شهرهاى ايونى را به آتش كشيد. در ۴۹۲ ق.م در منطقه آسياى صغير ديگر دشمنى براى عرض اندام نمانده بود. اما داريوش هنوز راحت نبود.
يونانى ها از نظر جنگى مردمى ورزيده بودند و سال ها مزدورى، از آنها سربازان حرفه اى و قدرتمند ساخته بود. داريوش مى دانست در نبردهاى اخير تنها با آتن طرف بوده، حال آنكه قدرت اصلى در اختيار اسپارت بوده است. شايد بتوان مردان جنگى اسپارت را حرفه اى ترين رزم آوران تاريخ قديم دانست. بنابراين اگر داريوش مى خواست مانند سلف بزرگ خود كوروش خيال خود را از جانب غرب راحت كند، بايد آتن و اسپارت را از بين مى برد.

نخستين جنگ مدى :

در ۴۹۲ ق.م نيروى دريايى ايران به فرماندهى داماد داريوش به سمت يونان حركت كرد، اما گرفتار توفان شديدى شد و بسيارى از كشتى هاى ايران غرق شدند. داريوش كه نقشه خود را شكست خورده ديد، سفرايى را به آتن و اسپارت فرستاد، اما يونانيان آنها را كشتند.( تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۲)
اكنون به نظر مى رسيد جنگ اجتناب ناپذير است.
در ۴۹۰ ق.م نيروهاى ايران با ۶۰۰ كشتى كه اغلب متعلق به فينيقيان بود به همراه ۱۰۰ هزار سرباز راه يونان را در اروپا در پيش گرفتند (البته رقم ۱۰۰ هزار سرباز ممكن است اغراق آميز به نظر برسد.) فرماندهى ايرانيان با «آرتافرن» و فرماندهى آتنى ها با «اريستيد» و «هميتوكل» بود.
ايرانى ها در جلگه ماراتن پياده شدند و پس از ۹ روز، درگير نبرد با يونانيان شدند و على رغم درهم كوبيدن مركز و قلب يونانيان به دليل شكست از جناحين، مجبور به عقب نشينى به كشتى ها شدند.
روايت سرپرسر سايكين نيز از نبردهاى اول ايران و يونان چنين است:
«فرماندهان سپاه ايران عوض آنكه (پس از پيروزى هاى اوليه در خاك يونان) آتن را منظور نظر اصلى قرار دهند، اوقات خود را صرف امور جزئى رساندند و دشمن اصلى را غضبناك و متحد ساختنددر ۴۹۰ ق.م سپاه ايران در ماراتن در ۲۰ مايلى شمال شرقى آتن متحد شد و با رايزنى يك يونانى به نام هيپ پياس براى مبارزه با يونانيان آماده شدند. ابتدا قرار بود ارگ قلعه به دست طرفداران هيپ پياس بيفتد، اما طرفداران وى نتوانستند ارگ را بگيرند و چند روز بعد جناحين دو سپاه به يكديگر يورش برده و ۴۰ هزار ايرانى و ۱۰ هزار يونانى در هم آويختند. يونانيان به سرعت دريافتند كه مى توان با استفاده از نيروى تجربه و وطن پرستى ايرانيان را در ماراتن شكست داد.
«حمله در زير دره و دانا با كمال سرعت وقوع يافت و فاصله بين دو اردو كه درست يك ميل بود، ظرف ۸ دقيقه پيموده شد (البته اين ادعا محل ترديد است، چرا كه پياده نظام سنگين اسلحه يونان نمى توانست با اين سرعت حركت كند)، ايرانيان از اينكه جماعتى از يونانيان بدون تقويت سواران به آنها حمله كرده اند، تعجب كردند و اين واقعه را ضعيف شمردند، ليكن قبل از آنكه به خود آيند، يونانيان به ايشان رسيده بودند. پارسيان و طايفه سكاها كه در قلب (سپاه) بودند، خوب مقاومت و بعد غلبه كردند، اما آتنى ها در جناحين غالب شدند و سپس از آن به قلب روى آوردند.» ( تاريخ ايران - سرپرسى سايكس - جلد اول - ص ۲۵۶)
پيرنيا نيز در كتاب تاريخ ايران باستان خود مى گويد:
«يونانيها كه مى دانستند ايرانيان تيراندازان ماهرى هستند و اگر از دور جنگ كنند، طاقت تير آنها را ندارند، خود را بى پروا به سپاه ايران زدند و جنگ تن به تن را آغاز كردند. سپاه آتنى سنگين اسلحه بود، يعنى اسلحه دفاعى (جوشن، خود و نيزه بلند) داشت، در صورتى كه سپاه ايران فاقد تجهيزات بود و سپرهايشان نيز استحكام سپر يونانيان را نداشت
در هر حال نتيجه جنگ عقب نشينى موقت از خاك يونان بود. اگرچه داريوش اين شكست را مهم نشمرد و بلافاصله در كار تدارك سپاه بسيار بزرگى شد.


جنگهاى دوم مدى :

داريوش براى فتح يونان نيازمند سپاهى سنگين اسلحه بود و اكنون تاريخ، دوباره تكرار شده بود. همانگونه كه هوخشتر پادشاه ماد در دو قرن قبل پى برد نابود كردن سپاههاى منظم و حرفه اى آشور تنها با سپاهيان آموزش ديده مشابه آن امكانپذير است. جمع آورى سپاه جديد ۳ سال به طول انجاميد، در همين زمان داريوش فوت كرد. (۴۸۵ ق. م)
به اين ترتيب خشايارشا وارث ارتشى بزرگ و آماده شد. او پس از خواباندن شورش مصر آماده هجوم به يونان شد. از گزافه گويى يونانيها كه بگذريم (برخى مورخان قديم، سپاه وى را ۸۰۰ هزار تا ۵ ميليون نفر! تخمين زده اند، حال آنكه گويى از جمعيت دنياى قديم بى اطلاع بوده اند) بايد اذعان داشت سپاه جمع آورى شده توسط خشايارشا تا آن تاريخ نظير نداشته است. اكنون نبرد دوم ايران و يونان در راه بود.


توضيحاتى درباره جنگ ماراتن

يونانيان جنگ ماراتن را نقطه عطفى در تاريخ خود مى دانند. تمدن غرب نيز براى اين نبرد ارزشى بيش از اندازه قائل است تا جايى كه معروف ترين ورزش المپيك با نام دوى ماراتن مبدل به سمبل مسابقات جهانى المپيك شده است.
اما اطلاعات ما از اين نبرد تا چه اندازه با واقعيات مطابق است؟
چند ماه قبل در روزنامه ايران مقاله اى از يك فرمانده ستاد ارتش به چاپ رسيد كه نشان مى داد روايت مورخان از اين نبرد چندان مورد تأييد نيست. اين كارشناس نظامى از قول مورخان آلمانى نقل كرده است تركيب نيروهاى يونانى به ويژه آن كه سنگين اسلحه بوده اند، به آنها اجازه نمى داد در دشت كم عرض ماراتن به ايرانيان حمله برند. وى از هانس ولبروك مورخ آلمانى نقل مى كند كه نوشته هاى يك افسر ستاد ارتش آلمان را خوانده كه به هنگام بررسى دشت مارتن تأكيد كرده است «در اين دشت حتى يك تيپ (حدود ۵ تا ۸ هزار سرباز) نمى تواند به تمرين بپردازد چه برسد به آنكه شاهد نبرد دهها هزار سرباز باشد
اين تحقيق كوچك همچنين از قول تاريخ نويس ديگرى آورده است: «فرمانده سپاه ايران متوجه شد ميدان عمل و باريك بودن عرض ميدان مانع از كاربرد سواره نظام مى شود، بنابراين دستور عقب نشينى به سربازان خود (و بازگشت به كشتى) را مى دهد كه هرودوت صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايرانى تلقى مى كند. در يك كلام مى توان گفت، روايات جنگهاى ايران و يونان به دليل يكجانبه گرايى مورخان يونان (آن هم با ارائه ارقام حيرت آور از تلفات نيروهاى درگير) چندان مورد استناد نيست.
ناپلئون نيز در يادداشتهاى سالهاى آخر عمر خود در جزيره سنت هلن مى گويد: «درباره جزئيات پيروزى پرهياهوى يونانيان نبايد فراموش كرد كه اينها گفته هاى يونانيان است و آنان مردم لافزن و گزافه گو بوده اند و هيچ تاريخ ايرانى اى تاكنون نوشته نشده كه از روى آن بتوانيم پس از استماع سخنان دو طرف به يك داورى صحيح برسيم
گفته ناپلئون بسيار تأمل برانگيز است، چرا كه وى به عنوان يك نابغه نظامى با شك و ترديد به جنگهاى ايران باستان و يونان مى نگرد و در جاى ديگر نيز آنها را غير قابل باور مى داند.

چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۱

تصويب قانون متحدالشكل كردن لباس

قانون متحدالشكل شدن لباس در 4 دی 1307 در مجلس شورای ملی دوره ششم به تصويب نمايندگان رسيد. قبل از تصويب اين قانون رضا شاه به تأسی از كشور همسايه تركيه اقداماتی برای متحدالشكل كردن لباس در كشور صورت داده بود. در آغاز به وزرا، نمايندگان مجلس، مديران و رؤسای دواير دولتی و كارمندان دولت تكليف شده بود لباس متحدالشكل بپوشند و كلاه لبه دار (كه به كلاه پهلوی شهرت داشت) بر سر بگذارند؛ و نيز دستور داده شده بود تا محصلين و دانش آموزان مقاطع مختلف مدارس نيز اونيفورم ويژه ای به رنگ خاكی كه شامل يك نيم تنه و شلوار می شد، بر تن كنند و كلاه پهلوی بر سر نهند. به تدريج پوشيدن لباس متحدالشكل به ديگر اقشار مردم نيز تكليف شد. با اين حال بسياری از مردم كشور از اين تغيير پوشش اجباری خود ناراضی بودند و در برابر فشار مأموران شهربانی مقاومت هايی صورت می گرفت. بسياری از مردم كشور در تهران و ديگر ايالات مايل نبودند لباس آباء و اجداد خود را به كناری نهاده لباس كوتاه كت و شلوار بر تن كنند. به همين دليل رضا شاه دستور داد مجلس شورای ملی الزام و اجبار استفاده از لباس متحدالشكل جديد را قانونی كند تا مأموران شهربانی هرگونه مخالفتی را باشدت وحدت هر چه تمامتر سركوب كنند. به دنبال آن مجلس تصويب كرد كه : 1- كليه اتباع ايران كه برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص نيستند در داخله مملكت مكلف هستند با لباس متحدالشكل، كلاه پهلوی و نيم تنه بافته شده در ايران ملبس شوند.

اين قانون « طبقات هشتگانه ذيل ]را[ از مقررات اين قانون مستثنی » كرده بود:

1- مجتهدين مجاز از مراجع تقليد مسلم؛

2- مراجع امور شرعيه دهات و قصبات؛

3- مفتيان اهل سنت و جماعت؛

4- پيشنمازان دارای محراب؛

5- محصلين دارای اجازه روايت؛

6- طلاب محصلين فقه و اصول؛

7- مدرسين فقه و اصول و حكمت الهی؛

8- روحانيون ايرانی غير مسلم.

قدرت آخوندها را هم در آن زمان می شده به آشکار دید. عجبا
در ضمن اگر کسی از این قانون خوشش نمی آید و آن را مناسب نمی داند ٬کافیست به لباسهای افغانیها و پاکستانیان نگاهی به اندازد.
(وبلاگ خاک من ایران)


قانون مذكور متخلفين از مقررات در مناطق شهری را به جزای نقدی يك تا پنج تومان و يا به حبس از يك تا 7 روز محكوم می كرد و متخلفين از ساير نقاط كشور را فقط به حبس 1 تا 7 روز محكوم می شناخت. تاريخ اجرای اين قانون برای مناطق شهر نشين اول فروردين 1308اعلام شده و برای ساير نقاط كشور نيز تأخيری يك ساله قايل شده بود.

براي كسب آگاهی بيشتر بنگريد به: حسين مكی، تاريخ بيست ساله ايران، جلد پنجم، تهران، نشر ناشر،1362،ص70-72 .