جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۰

روزی که قرارداد ترکمنچای امضاء شد

پس از افتادن دژ لنکران به دست روسها در یکم ژانویه ۱۸۲۸ و پیش از آن شکست نیروهای ایران در ۳۱ اکتبر ۱۹۲۷ در اصلاندوز Aslanduz و بازهم به ترغیب و دسیسه دولتمردان لندن، دولت تهران پیشنهاد گفت و گو برای ترک جنگ را پذیرفت. مذاکرات چند روز طول کشید، متن قرارداد ۲۱ فوریه ۱۸۲۸ (دوم اسفند) آماده شد و در جلسه ۲۲ فوریه (سوم اسفند) که در روستای ترکمنچای برگزار شده بود به امضای عباس میرزا فرمانده نیروهای نظامی ایران (ولیعهد وقت فتحعلی شاه) و ژنرال ایوان پاسکویچ Ivan Paskievich فرمانده نظامی روس رسید که مورخان با تفسیر متن، آن را ننگین ترین قراردادی توصیف کرده اند که ایرانیان در طول تاریخ حیات وطن خود امضا کرده اند. بر پایه این قرارداد، نه تنها وطن ما قسمتهای دیگری از قلمرو خود (بخشهای اصلی) را از دست داد و رود ارس Aras River مرز ایران و روسیه تعیین شد بلکه تعهداتی را برعهده گرفت که قبول آن از جانب یک دولت مستقل و حاکم بعید و خلاف منطق بنظر می آید.
طبق این قرارداد، نخجوان و ایروان [ارمنستان] را هم از ایران جدا کردند. ارتش ایران با همه ضعف آموزش و تجهیزات از ایروان جانانه دفاع کرده بود. مناطق دیگری که بموجب این قرارداد از پیکر ایران جدا شد عبارتند از: اُردوباد Ordubad، بخش های دیگری از مُغان و لنکران ـ طالِش. این قرارداد حقوق دریانوردی ایران در دریای مازندران را محدود کرد. دولت تهران پذیرفت که به روسیه حق کاپیتولاسیون بدهد و دولت روسیه مجاز باشد که در هرنقطه از ایران که بخواهد کنسولگری دایر و قراردادهای بازرگانی دوجانبه را به اراده و خواست خود تنظیم کند. دولت ایران از بابت جنگ از روسیه رسما پوزش بخواهد و ده کرور طلا [هر کرور ۵۰۰ سکه] غرامت جنگ بدهد. دولت روسیه در این قرارداد تنها متعهد شد که از شاه شدن عباس میرزا پس از مرگ پدرش حمایت کند [که عباس میرزا ۲۵ اکتبر ۱۸۳۳ و پیش از مردن پدرش ـ فتحعلی شاه درگذشت و به شاهی نرسید].
جنگ دوم ایران و روسیه که اندکی بیش از دو سال [از ۱۸۲۵ تا اوایل سال ۱۸۲۸] طول کشیده بود نتیجه مستقیم جنگ یکم ایران و روسیه برسر قفقاز بود که هفت سال و از ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۳ ادامه داشت.
Pavel Tsitsianov
جنگ یکم در پی لشکرکشی روسیه به تفلیس (گرجستان) و استقرار در آن منطقه که گوشه ای از قلمرو ایران در قفقاز بود روی داده بود. دولت تهران با اتکاء بر اتحاد خود با ناپلئون بناپارت [که ناپلئون در سال ۱۸۰۷ در تیلسیت Tilsit با تزار آشتی کرد و از آن پس تعهد خود در قبال ایران را نادیده گرفت!] و اینکه ارتش ایران از لحاظ نفر پنج برابر نیروهای اعزامی روسیه به قفقاز است وارد جنگ شده بود. الکساندر یکم تزار وقت روسیه در آغاز سلطنت خود اعلام کرده بود که تصمیم قاطع به توسعه روسیه [به انجام رسانیدن آرزوهای پتر بزرگ] و تصرف سراسر قفقازرا دارد که هشداری به دولت تهران بود و عامل نگرانی دولت لندن که بیم داشت، روس ها از طریق ایران [که افغانستان بخشی از آن بود] و خلیج فارس به هندوستان رخنه کنند. تعرض به ایران در دو ستون توسط دو ژنرال روس آغاز شده بود؛ ژنرال پاول دمترییویچ سیسیانوف Pavel Dmitryevich Tsitsianov حملات نظامی به باکو و ژنرال ایوان گودویچ Ivan Gudvich به ارمنستان را فرماندهی می کردند.
سیسیانوف بیستم فوریه ۱۸۰۶ و در ۵۰ سالگی در جریان معارضه با ایران در باکو کشته شد و در آخرین سال نبرد، ژنرال پیوتر کوتلیارفسکی Pyotr Kotlyarevsky برنده بود. دولت لندن که از پیشروی روسها در قلمرو ایران نگران شده بود دست به میانجیگری زد و روسها که با تعرض ارتش ناپلئون رو به رو بودند و نیاز به دوستی با انگلستان [دشمن شماره یک ناپلئون] داشتند با این میانجیگری و مذاکره برای ترک مخاصمه موافقت کردند مخصوصا که میانجیگری بر عهده سِر گور اوزلی Sir Gore Ousely ـ دیپلمات انگلیسی آشنا با تزار روس واگذار شده بود. متن قرارداد که با انشاء «اوزلی» تنظیم شده بود ۲۴ اکتبر ۱۸۱۳ در دهکده گلستان امضاء شد و برپایه آن؛ گرجستان، مناطق ساحل دریای سیاه واقع در غرب گرجستان ازجمله آبخیزستان [آبخازیا = آبخازیه]، ایمِرتیاImeretia، مِگرلیا Megrelia (اودیشی) و گوریاGuria، همه داغستان (قفقاز شمالی) و ازجمله شهر دربند (دربنت)، و نیز باکو، گنجه، شیروان، شکین (شکی Shakki)، قره باغ، لنکران و ... از ایران جدا شدند. از زمان تاسیس کشور ایران تا آن روز، قفقاز و بویژه جنوبی (اران) گوشه ای از خاک اصلی ایران بود و به شهادت تاریخ، ایرانیان برای محافظت این منطقه دائما و با تمامی امکانات با رومیان و اقوام مهاجر آسیای شمال شرقی جنگیده بودند. میرزا ابوالحسن خان ایلچی از جانب ایران و نیکلای رتیسچف Rtischev از سوی روسیه قرارداد گلستان را امضاء کردند.
دو جنگ روسیه و ایران، ضعف نظامی ــ اداری، ناآگاهی رجال وقت و مدیران کشور از دیپلماسی اروپایی، بی خبری از تحولات جهان و رویدادهای روز و ناتوان بودن از تحلیل آنها و نیز ضعف روانشناسی، بی خیالی و خودخواهی و داشتن مشغله وقتگیر و فرصت سوز از جمله بسربردن در حرمسراها و دشمنی کردن و رقابت شخصی با یکدیگر را آشگار ساخت و تهران را به میدان رقابت اروپائیان مبدل کرد.
همه تلاش انگلستان این بود که روسها در ایران نفودی بیش از خودشان به دست نیاورند و افغانستان کاملا از ایران جدا شود و حائل میان متصرفات دو قدرت (انگلستان و روسیه) در آسیا باشد.
مورخان، قراردادهای گلستان و ترکمن چای و قرارداد تخلیه هرات را نتیجه سوء حکومت ۱۳۱ ساله قاجاریه بر ایران بشمار آورده اند که [برغم دفاع مردانه بوشهری ـ کازرونی ها در برابر تعرض انگلیسی ها ـ در جریان جنگ انگلستان با ایران بر سر هرات] ناسیونالیسم ایرانی را دست کم گرفته بودند و روی آن حساب نمی کردند. تاجیکها و ازجمله هراتی ها پس از سقوط دولت ساسانیان به خود عنوان پارسیبان (پارسی وان) داده و به پاسداری از زبان فارسی و فرهنگ و تمدن ایرانی پرداخته بودند.
باید دانست که دهم فوریه ۲۰۰۸ بی بی سی از قول هارون نجفی زاده از مزار شریف گزارشی مفصل تحت عنوان «مجازات برای بکارگیری زبان فارسی (در برخی نقاط افغانستان)» منتشر کرده بود که نشان می داد مقامات دولت کابل چند خبرنویس و مسئول خبر در منطقه بلخ که واژه های پارسی دانشگاه، دانشکده و دانشجو را بکار برده بودند توبیخ کرده اند که عملی تاسف آور است.
به اظهار برخی اصحاب نظر، رویدادها و تحولات قرن ۲۰ به ویژه انحلال امپراتوری روسیه (یک طرف قرارداد با ایران) و بعدا فروپاشی اتحاد شوروی [جانشین آن] و نیز وضعیت افغانستان فرصت به دست تهران داده است که اگر بخواهد قراردادهای گلستان، ترکمنچای، هرات و ... را که طبق عرف تاریخ، تحمیلات نظامی بشمار می روند و قابل اعراض و اعتراض هستند ـ دست کم روی کاغذ ـ ابطال و کان لم یکن اعلام کند، همچنانکه پس از پیروزی انقلاب، قرارداد سال ۱۹۲۱ روسیه شوروی با ایران را به طور یکجانبه لغو کرد!
دوازدهم فوریه ۲۰۰۴، ولادیمیر پوتین مرد نیرومند روسیه انحلال اتحاد شوروی در دسامبر ۱۹۹۱ را یک مصیبت اعلام کرد و گفت که ایجاد امپراتوری روسیه نتیجه تلاش و از جان گذشتگی روسها در طول قرنها بود. این بیان صریح بسیاری از حسابها را به هم ریخت و به نظر تحلیگران غرب، رشته ای است که سر دراز خواهد داشت مخصوصا که چند سال پیش از این بیان، مجلس ملی روسیه (دوما) با تصویب یک قطعنامه، انحلال شوروی [در حقیقت امپراتوری روسیه] را عملی غیرقانونی و نامشروع اعلام کرده بود زیرا که برای تحقق آن یک رفراندم سراسری انجام نشده بود و ۱۳ فوریه ۲۰۱۱ بورودافکین Alexei Borodafkin معاون وزارت امورخارجه روسیه ضمن اشاره به مسائل جاری منطقه ـ از اوضاع افغانستان تا بی ثباتی در قفقاز و نیز استفاده از منابع و امکانات دریای مازندان و ... گفت که برای حل این مسائل، روسیه نیاز به همکاری ایران دارد.

داستانی از ناپلئون

 
به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی، از سربازان خود جدا افتاد. گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند. ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه ی پوست فروشی، در انتهای کوچه ی بن بستی پناه برد. او وارد مغازه شد و نفس نفس زنان و التماس کنان فریاد زد: خواهش می کنم جان من در خطر است، نجاتم دهید. کجا می توانم پنهان شوم؟ پوست فروش پاسخ داد عجله کنید. اون گوشه زیر اون پوست ها قایم شوید و ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد. پس از این کار بلا فاصله قزاق های روسی از راه رسیدند و فریاد زدند: او کجاست؟ ما دیدیم که وارد این مغازه شد. علی رغم اعتراض پوست فروش قزاق ها تمام مغازه را گشتند ولی او را پیدا نکردند و با نا امیدی از آنجا رفتند. مدتی بعد ناپلئون از زیر پوست ها بیرون خزید و درست در همان لحظه سربازان او از راه رسیدند. پوست فروش به طرف ناپلئون برگشت و پرسید: باید ببخشید که از مرد بزرگی چون شما چنین سوالی می کنم اما واقعا می خواستم بدونم که زیر آن پوست ها با اطلاع از این که شاید آخرین لحظات زندگی تان باشد چه احساسی داشتید؟ ناپلئون تا حد امکان قامتش را راست کرد و خشمگینانه فریاد کشید: با چه جراتی از من یعنی اپراطور فرانسه چنین سوالی می پرسی؟ محافظین این مرد گستاخ را بیرون ببرید، چشم هایش را بسته و اعدامش کنید. خود من شخصا فرمان آتش را صادر می کنم. سربازان پوست فروش بخت برگشته را به زور بیرون برده و در کنار دیوار با چشم های بسته قرار دادند. مرد بیچاره چیزی نمیدید ولی صدای صف آرایی سربازان و تفنگ های آنان که برای شلیک آماده می شدند را می شنید و به وضوح لرزش زانوان خود را حس می کرد. سپس صدای ناپلئون را شنید که گلویش را صاف کرد و با خونسردی گفت: آماده ….. هدف ….. با اطمینان از این که لحظاتی دیگر این احساسات را هم نخواهد داشت، احساس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفت و به صورت قطرات اشکی از گونه هایش سرازیر شد. سکوتی طولانی و سپس صدای قدم هایی که به سویش روانه میشد… ناگهان چشم بند او باز شد. او که از تابش یکباره ی آفتاب قدرت دید کاملی نداشت، در مقابل خود چشمان نافذ ناپلئون را دید که ژرف و پر نفوذ به چشمان او می نگریست. سپس ناپلئون به آرامی گفت: حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم!

پاسخ جالب چرچیل به یک سوال سیاسی


از وینستون چرچیل پرسیدند:
آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید، اما این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید؟
وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد: برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم.
سوال می‌ شود: این دوابزار چیست؟ چرچیل در پاسخ می گوید: اکثریت نادان و اقلیت خائن.
چرچیل که بود؟ سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل (تولد: ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ - درگذشت: ۲۴ ژانویه ۱۹۶۵) سیاست‌مدار و نویسندهٔ بریتانیایی است که بین سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخست وزیر بریتانیا بود. او افسر ارتش بریتانیا نیز بود. چرچیل جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۳ را به خاطر نوشته‌هایش بدست آورد. مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹، وینستون چرچیل را به عنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد. چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز به عنوان مرد سال تایم انتخاب شده بود.


حکایتی از رضا شاه پهلوی

میگویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر ادین شاه و مادرمرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد. یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آنوقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:"در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است."