یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۴

آزار مردمان ، گناهی بزرگ در باور ایرانیان


آزار دیگر مردمان همواره کاری ناپسند و گناهی بزرگ بشمار می رود که شوربختانه بشر تا به امروز نتوانسته است دست از این گناه بزرگ بردارد و گام در راه درست بردارد. در فرهنگ ایرانی آزار دیگران گناهی بسیار بزرگ و نابخشودنی بشمار می رود. بی آزرمی، بی شرمی و نامهربانی سه مایه ی آزار دیگران اند که برخی از مردمان توان فرونشاندن این مایه های اهریمنی را ندارند و با پیروی کردن از این مایه های شوم به آزار دیگران می پردازند.

ایرج، فرزند فریدون و نیای مهرپرور ایرانیان با گفتار نغز خود که از زبان شورانگیز فردوسی بزرگ در شاهنامه نمایان می شود، بینش درست فرهنگ ایران نسبت به آزار دیگر مردمان را نمایش می دهد.

ایرج آزار یک مور را هم ناپسند می داند و کسی را که دست به آزار مور میزند سنگ دل می داند:

سیاه اندرون باشد و سنگ دل      که خواهد که موری شود تنگ دل

میازار موری که دانه کش است      که جان دارد و جان شیرین و خوش است

(شاهنامه )

کیخسرو پادشاه ایران زمین در پند دادن فرزند خود، یکی از راه های رسیدن به رستگاری را بی آزاری می داند!

به نیکی گرای و میازار کس      ره رستگاری همین است و بس!

کیخسرو در پند دادن سپاه ایران در میدان جنگ هم آنان را از آزار مردمان باز می دارد »

کشـاورز یا مـردم پیـشه‌ور         کسى کو به رزمت نبندد کمر،

نباید که بر وى وزد باد سرد        مکوشید جز با کسى هم‌نبرد

(شاهنامه)

این گفتار پادشاه ایران و رفتار سپاهیانش را بسنجید با کشتار امروز مردمان بیگناه و غیرنظامی کشورهای فلسطین و عراق و ... و در نگر آورید که هزاران سال پیش در کشور ایران چه رفتاری روان بود و امروز در جهان چه رفتاری!

نباشد جهان آفرین را پسند           که جویند بر بی گناهان گزند!

(شاهنامه)

اما بیتی نامور در میان ایرانیان روان است چنین :

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن!

اگر به ژرفی به این بیت ننگریم، برداشتی نادرست از آن در اندیشه ی ما پدید می آید و گمان می بریم که سخنور، می خوردن و منبر سوزاندن را روا می داند و تنها آزار مردمان را بد می شمارد. اما اگر به ژرفی و خردمندی به درون مایه ی بیت بنگریم در خواهیم یافت که سراینده پیرو همان آیین و فرمان نیاکان خود است که مردآزاری را گناهی بسیار بزرگ می شمارد، سراینده چنین می گوید که مردم آزاری گناهی بسیار بزرگ است که از می خوردن و منبر سوزاندن هم بزرگ تر است و چنین نشان می دهد که اگر می خواهی دست به گناه ببری، می بخور و یا منبر بسوزان اما سوی مردم آزاری مرو!

معنی این بیت را می توان با دیگر گفتارها در زبان پارسی سنجید مانند چنین گفتار

من خود را می کشم تا تو را بدست آورم!

روشن است که اینجا اگر به ژرفی ننگریم چنین می پنداریم که کشت و کشتاری در میان است! اما چنین نیست و این تنها اشاره ای است به ژرفی و بزرگی کار!

یکی از شوندهایی(دلایلی) که ایرانیان دین اسلام را پذیرفتند و اسلام در سرتاسر سرزمین های ایرانی روان گشت، هم آهنگی اسلام با آیین ها و باورهای ایرانیان بود. مردم آزاری در دین اسلام گناهی بسیار بزرگ شمرده می شود. چنانکه گویند خداوند از حق خویش در برابر مردم می گذرد اما از حق دیگران نه! چنانکه اگر کسی گناهی بزرگ انجام دهد، با پوزشخواهی، خداوند گناه او را می بخشد. اما اگر مردمی (آدمی) را آزرده باشد و حق کسی را پایمال کرده باشد ، بخششی در کار نیست!

من از بازوی خود دارم بسی شکر

که زور مردم آزاری ندارم

(حافظ)

پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۴

توصیه هایی برای رفع خستگی چشم در برابر مانیتور


این ۵ روش را برای جلوگیری از ناراحتی‌های چشمی ناشی از خیره شدن طولانی مدت به صفحه نمایشگرتان، امتحان کنید.

اگر شما هم جزو آن دسته از افرادی هستید که در طول روز ساعت‌ها به صفحه نمایشگرتان خیره می شوید و تاکنون مشکلاتی از قبیل: سوزش چشم، درد گردن، تاری دید و ضربان سر را تجربه کرده اید، بهتر است بدانید ، شما مشکل رایجی با نام "خستگی چشم" دارید!

در واژه‌نامه پزشکی این بیماری با عنوان "سندرم بینایی کامپیوتر" شناخته می شود و علت این بیماری هم به خاطر نور پس زمینه نمایشگر و خیره نگاه کردن به یک صفحه نمایش برای مدت طولانی است.

روش های درمان سریع این مشکل خوردن قرص ایبو پروفن و تمرینات چشمی است. اما در اینجا قصد داریم راهکارهایی برای پیشگیری از بروز این بیماری را به شما نشان دهیم.


۱. موقعیت مانیتور خود را تنظیم کنید
انجام دادن یک سری تنظیمات جزئی در محل قرارگیری مانیتورتان می توانند به راحتی مشکلات چشمی ناشی خیره شدن به آن را کاهش دهد. برای راحتی بیشتر در بینایی، مانیتور باید ۲۰ تا ۳۰ اینچ از چشمان شما فاصله داشته باشد. علاوه بر آن بالاترین قسمت مانیتور باید درست هم سطح چشمانتان باشد طوریکه برای دیدن صفحه مانیتور خود مجبور باشید به پایین نگاه کنید نه به بالا.

اگر مدل مانیتورتان به گونه ای است که نمی توانید آن را بالا ببرید می‌توانید از بالابرهایی که به همین منظور ساخته شده و یا حتی کتاب‌هایی قدیمی که جلد گالینگور دارند استفاده کنید.


۲. روشنایی صفحه را تنظیم کنید
اگر نور محل کارتان بیش از حد مصنوعی یا طبیعی باشد ممکن است خیرگی به مانیتورتان بدهد که خیلی سریع چشمان شما را خسته کند. بنابراین اگر امکانش وجود دارد تمام نورهای فلورسنت اطرافتان را خاموش کنید و مانیتورتان را در محلی قرار دهید که نور طبیعی به هر گوشه آن بتابد. نور هرگز نباید مستقیما از پشت یا از جلو به مانیتور بخورد.

بهتر است از لامپ‌های زمینی یا رومیزی استفاده کنید که از دو طرف به مانیتورتان بتابد. به این ترتیب می‌توانید از خسته شدن چشمان خود جلوگیری کنید.


۳. از قانون ۲۰-۲۰-۲۰ استفاده کنید
هر ۲۰ دقیقه یکبار به شی ای که در ۲۰ فوتی شما (۶-۷ متری) قرار گرفته است به مدت ۲۰ ثانیه خیره شوید. این روش که از سایت labnol.org گرفته شده می تواند به عنوان ورزش چشم عمل کند و پس از مدتها خیره شدن به نور پس زمینه مانیتور ، استراحتی به چشم ها بدهد.

اگر فراموشتان می‌شود که هر ۲۰ دقیقه یکبار این کار را انجام دهید بهتر است از ریمایندرهایی مثل BreakTaker برای ویندوز و یا Time Out برای مک استفاده کنید.


۴. از عینک‌های مخصوص استفاده کنید
همواره در هنگام کار با کامپیوتر، نور طبیعی با نور مصنوعی ترکیب شده و فشار غیر قابل اجتنابی را به چشمان شما تحمیل می‌کند. یکی از راه حل های این مشکل استفاده از عینک های گونار است. این عینک‌های مخصوص که بیشتر به کمک گیم بازها می آید برای جبران نور آبی خیره کننده مانیتور از شیشه هایی به رنگ زرد استفاده و همچنین با ایجاد بزرگنمایی خفیفی در سطح عدسی خواندن متن‌ها را ساده‌تر می کنند (حتی کسانی که برای خواندن عینک نمی‌زنند می توانند از این عینک ها استفاده کنند)

قیمت گونار حدود ۸۰ دلار است اما می تواند تفاوت بزرگی را برای شما ایجاد کند این عینک ها همچنین طرح ها و مدل ها متنوعی دارند.


۵. وضعیتی را برای خود فراهم کنید که برای چشمانتان راحت‌تر است
وقتی که وسایل مورد نیاز برای کارتان در نقاط مختلف میزتان قرار داشته باشد ، چشم های شما مجبور است مرتبا برای نگاه کردن به فواصل مختلف، خود را تنظیم کند. برای درست کردن این وضعیت کیبرد خود را مستقیما جلوی مانیتورتان قرار داده و آنچه را باید بخوانید در نگهدارنده‌های مخصوص کاغذ و در مجاور خود بگذارید.

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۴

عبدالحسین تیمورتاش


تاریخ تولد : ۱۲۵۸ هجری شمسی

تاریخ درگذشت : نهم مرداد ۱۳۱۲ شمسی

توضيحات - آرامگاه : شاه عبدالعظيم شهرری

بیوگرافی و زندگینامه

عبدالحسين تيمورتاش معروفترين و بانفوذترين رجل سياسی ايران در دوران سلطنت رضا شاه پهلوی است، که در هفت سال اول سلطنت او مقتدرترين شخصيت سياسی ايران بعد از رضا شاه به شمار می آمد. سقوط ناگهانی او از اريکه قدرت، در آغاز هشتمين سال سلطنت رضا شاه، يکی از اسرارآميز ترين وقايع عصر پهلوی به شمار می آيد، که راز واقعی آن پس از گذشت بيش از شصت سال هنوز فاش نشده است.

عبدالحسين تيمورتاش، که نام اصلی او عبدالحسين خان نردينی است و پيش از گرفتن نام خانوادگی تيمورتاش در آستانه سلطنت رضا خان، نخست معززالملک و سپس سردار معظم لقب داشته است، در سال ۱۲۵۸ يا ۱۲۶۰ ( در منابع مختلف هر دو تاريخ ذکر شده است ) شمسی در يک خانواده متشخص خراسانی به دنيا آمد. عبدالحسين خان پس از انجام تحصيلات مقدماتی در خراسان، برای ادامه تحصيل به روسيه اعزام شد و در مدرسه نظام سن پترزبورگ ثبت نام کرد. مدت تحصيل او در روسيه که بيش از تحصيل صرف خوشگذرانی شد، قريب شش سال به طول انجاميد، ولی عبدالحسين خان در بازگشت از اين سفر دو زبان روسی و فرانسه و آداب و رسوم اروپايی را بخوبی فرا گرفته بود.

عبدالحسين خان، که بعد از بازگشت به ايران لقب پدر، معززالملک را برای خود انتخاب نمود، چند ماه بعد از مراجعت به تهران نقل مکان کرد و در سن بيست و چهار سالگی به عنوان مترجم زبان روسی وارد خدمت وزارت خارجه شد و ضمن خدمت در وزارت خارجه، زبان انگليسی را هم فرا گرفت. دوران خدمت عبدالحسين خان معززالملک در وزارت خارجه با آغاز سلطنت محمد علی شاه مصادف شد و معززالملک به عنوان مترجم يک هيئت تشريفاتی از طرف وزارت خارجه برای اعلام سلطنت شاه جديد به دربارهای اروپا به چند کشور اروپايی سفر کرد، ولي در بازگشت از اين ماموريت محيط آشفته سياسی آن روز تهران را باب طبع خود نيافت و نزد پدر خود، که در آن زمان حاکم سبزوار بود، به خراسان بازگشت. عبدالحسين خان مدتی هم از طرف پدر حاکم بلوک جوين شد و با دختر يکی از خوانين خراسان ازدواج کرد.

زندگي سياسی عبدالحسين خان معززالملک، که از اين به بعد او را به همان نامی که معروف شده، تيمورتاش ميخوانيم، از سال ۱۲۸۸ به دنبال سقوط محمد علی شاه و انتخابات مجلس دوم آغاز شد. تيمورتاش خود را نامزد نمايندگی مجلس کرد و با نفوذ خانوادگی پدر و همسرش به مجلس راه يافت. تيمورتاش با اينکه جوانترين نماينده مجلس دوم بود با ايراد چند نطق و اظهار نظر در لوايحی که مطرح مي شد، خيلی زود جای خود را در مجلس باز کرد. ولی فترت طولانی بين مجلس دوم و سوم موجب بازگشت او به خراسان شد و اين بار در دوران حکومت نيرالدوله پدربزرگ همسر خود به رياست نظام يا فرماندهی قشون خراسان منصوب شد و لقب " سردار معظم " گرفت.

تيمورتاش که حالا سردار معظم خراسانی لقب داشت؛ در انتخابات مجلس سوم نيز بدون مشکلی از قوچان به وکالت مجلس انتخاب شد. و اين بار به يکی از کارگردانان مجلس تبديل گرديد، ولی عمر اين مجلس نيز با آغاز جنگ بين الملل اول و اشغال بخش بزرگی از ايران به وسيله نيروهای بيگانه به پايان رسيد. تيمورتاش بعد از تعطيل مجلس سوم مدتی بيکار بود، تا اينکه در فروردين ماه سال ۱۲۹۸ در اوايل نهضت جنگل، در دوران زمامداری وثوق الدوله به حکومت گيلان منصوب شد. حکومت گيلان که بيش از يک سال به طول نينجاميد، از نقاط تاريک زندگی سياسی تيمورتاش به شمار می آيد، از آن جمله در عالم مستی، حکم اعدام عده ای را که دکتر حشمت معروف نيز در ميان آنها بود، صادر نمود.

تيمورتاش در بهمن ماه سال ۱۳۰۰، با حفظ سمت نمايندگی مجلس چهارم در کابينه ميرزاحسن خان مشيرالدوله به سمت وزارت عدليه منصوب شد و در جلسات کابينه با رضا خان وزير جنگ روابط نزديکی برقرار ساخت. بعد از سقوط کابينه مشيرالدوله، تيمورتاش به حکومت کرمان و بلوچستان تعيين شد و در مدت بيست ماه حکومت در اين ايالت دست از پا خطا نکرد، زيرا هم از اشتباهات خود در گيلان پند گرفته بود و هم زن تازه و جوانی داشت که او را به خود جلب کرده بود. در مدت حکومت تيمورتاش در کرمان و بلوچستان عمر مجلس چهارم نيز به پايان رسيد و تيمورتاش در انتخابات مجلس پنجم مجدداً از نيشابور به نمايندگی انتخاب گرديد.
 
تيمورتاش به پاس نطقهای تملق آميز به طرفداری از رضا خان، در کابينه سوم رضا خان که در شهريورماه سال ۱۳۰۳ تشکيل شد به وزارت فوائد عامه و تجارت منصوب گرديد، و اين سمت را تا پايان رئيس الوزرائی رضا خان حفظ نمود. تيمورتاش ضمن عضويت در کابينه، به اتفاق دوست نزديک خود علی اکبر داور، مقدمات تصويب طرح خلع قاجاريه را در مجلس پنجم فراهم ساخت و با تلاش شبانه روزی در اين راه بيش از پيش توجه و اعتماد رضا خان را به خود جلب نمود.

تيمورتاش در اواخر آذرماه سال ۱۳۰۴، يک هفته بعد از انتقال سلطنت از قاجاريه به خاندان پهلوی، به سمت وزير دربار رضا شاه منصوب شد و با تشريفات مفصلی که برای تاجگذاری رضا شاه در اوايل سال ۱۳۰۵ ترتيب داد توانايی خود را در اين کار به منصه ظهور رساند.

تيمورتاش در چهار سال اول سلطنت رضا شاه به سرعت از نردبان قدرت بالا رفت، ولی صعود او به قله قدرت، با سقوط ناگهانی نصرت الدوله متوقف گرديد. نصرت الدوله به اتهام مشارکت در طغيان ايلات فارس و توطئه عليه شخص رضا شاه از کار برکنار و زندانی شد. بد گمانی رضا شاه به نصرت الدوله، اعتماد مطلق او را به تيمورتاش که از روابط نزديک وی با نصرت الدوله اطلاع داشت، متزلزل ساخت؛ ولی تيمورتاش با مهارت و چرب زبانی توانست خود را از اعمال نصرت الدوله بی اطلاع نشان دهد و در مقام منيع خود باقی بماند.

دومين ضربه بر قدرت و موقعيت بلامنازع تيمورتاش، با ورود فروغی و تقی زاده به کابينه مخبرالسلطنه در دو پست کليدی وزارت خارجه و وزارت ماليه، وارد آمد. فروغی از ابتدا نسبت به تيمورتاش نظر مثبتی نداشت و او را عامل برکناری خود از مقام نخست وزيری در اوايل سلطنت رضا شاه ميدانست و تقی زاده هم کسی نبود که زير بار امثال تيمورتاش برود و به قول معروف برای او تره خورد بکند. تيمورتاش که با غرور و تبختر در جلسات هيئت دولت حضور می يافت و به وزيران کابينه، حتی شخص نخست وزير امر و نهی مي کرد، ناگهان خود را در برابر کسانی يافت که نه فقط از او حرف شنوی نداشتند، بلکه علناً به مخالفت با او بر می خاستند و گاهی با لحنی تحقيرآميز با وی سخن می گفتند. تيمورتاش که هوا را پس ديد در مقابل اين دو حريف نيرومند کوتاه آمد و طرح دوستی با آنها ريخت، ولی قدرت و ابهت پيشين را عملا از دست داد و از سال ۱۳۰۹ به بعد ديگر آن تيمورتاش سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۸ نبود.

آخرين مرحله سقوط تيمورتاش از اريکه قدرت با ماجرای نفت و لغو قرارداد دارسی آغاز می شود. درباره اين ماجرا معتبرترين روايت، خاطرات تقی زاده است که مستقيماً در جريان وقايع از مذاکرات مقدماتی به وسيله تيمورتاش تا لغو قرارداد دارسی و پيامدهای آن بوده است. تقی زاده در قسمتی از خاطرات خود درباره اين ماجرا می نويسد:

« رضا شاه با مرحوم فروغی سر و سر داشتند. يعنی به او همه چيز را می گفت.... قبل از آن حرکت که امتياز نامه را انداخت توی بخاری، فروغی را خواسته بود. قدری با او صحبت کرده و گفته بود من امروز می آيم به هيئت وزرا و اشتلم می کنم و به شما هم شايد بد بگويم. به او قبلا گفته بود که دلگير نشود. گفته بود به فلانی هم بگوييد( يعني به من ). از من اين ملاحضه را داشت. می دانست اگر حرف تندی می زد که اينها در اين کار تاخير کردند، من جواب می دهم... آمد و همين تئاتر را بازی کرد. گفت که به من می گويند وزير خارجه بيايد. وزير خارجه داخل چه آدمی است؟ وقتی که رفت ( بعد از انداختن قرارداد دارسی در بخاری ) بدبخت تيمورتاش بدنش می لرزيد. تيمورتاش گفت آقايان تشويش نداشته باشيد، اين تغيير و اوقات تلخی که شد به من بود و به فلان کس (يعنی من).......... وقتی که امتيازنامه نفت را پاره کرد و انداخت توی بخاری گفت برداريد بنويسيد ما اين امتيازنامه را فسخ کرديم... تيمورتاش خيلی مضطرب بود... گفت بايد امشب از اين جا نرويم و اين کار را بکنيم والا اسباب زحمت می شود. ما همان شب فسخ امتيازنامه را نوشتيم...»

تقی زاده سپس به تفضيل شرح می دهد که بعد از فسخ امتياز و ابلاغ آن به شرکت نفت انگليس و ايران، او به وسليه سهيلی که با مصطفی فاتح ( عضو ارشد ايرانی شرکت نفت ) دوست بوده مطلع می شود که انگليسيها از تمام جزئيات، يعنی حرفهای رضا شاه در هئيت دولت و انداختن پرونده نفت در بخاری خبر دارند. تقی زاده به تيمورتاش می گويد که اين هيئت وزيران ما سوراخی دارد که خبرها از آن به بيرون درز می کند و تيمورتاش هم پيش از اين که اين مطلب از طريق فروغی يا تقی زاده به گوش رضا شاه برسد، موضوع را به رضا شاه می گويد و عين حرف تقی زاده را هم نقل می کند. رضا شاه به آيرم رئيس شهربانی وقت دستور تعقيب قضيه را می دهد و آيرم پس از ملاقات و مذاکره با تقی زاده و سهيلی، نتيجه تحقيقات خود را، که احتمالا سوءظن را متوجه خود تيمورتاش ميکرده است به رضا شاه می دهد. تقی زاده پس از اشاره به اين مطلب می گويد « بيچاره تيمورتاش تقصيری نداشت، ولی رضا شاه می گفت سوراخ خود تيمورتاش است و از طريق اوست که آنها مطلع شده اند. اين شد که همان روز جمعه که دفتر هم نبود به او کاغذ نوشت که از وزارت دربار معاف است. فردا که ما رفتيم ديديم تيمورتاش نيست...»

تقی زاده ضمن اشاره به وقايعی که بعد از برکناری تيمورتاش رخ داد می گويد: « سوءظن شاه نسبت به تيمورتاش مثل مرض بود. دائما از او حرف می زد. به پيشخدمت هم که چايی مي آورد مي گفت. فروغی دل به دلش ميداد، به من هم هميشه می گفت، من جواب نمی دادم... يک روز به من گفت چطور می شود آدم اين قدر بی شرف ميشود. جواب ندادم. حوصله اش سر آمد و گفت شما چه می گوئيد؟ گفتم هر چه بود از اول همی طور بود! اين حرف خيلی بهش برخورد..... گفته بود تيمورتاش می خواهد پسر مرا از بين ببرد. يکی از دوستان من گفت رضا شاه خودش به او گفته بود نمي دانی اين پدرسوخته چه خيالاتی داشته.... ولی ما از اين نيت او آثاری نديديم. او غافلگير شد. اگر به خاطرش خطور کرده بود که چنين روزی در انتظار اوست تدبيری می کرد.....»

درباره علت سوءظن رضا شاه به تيمورتاش، علاوه بر مواردی که تقی زاده به آن اشاره می کند، در بعضی منابع به موضوع جاسوسی وی برای روسها نيز اشاره شده و داستان کيف گمشده او در آخرين سفرش به لندن و مسکو، که گويا حاوی مدارکی دال بر جاسوسی او برای روسها بوده و به وسيله مامورين جاسوسی انگليس ربوده شده بود، از جمله اين مطالب است که در بعضی از اين منابع مانند « خاطرات و خطرات » مخبرالسلطنه هدايت نقل شده ولی صحت و سقم آن روشن نيست. در سال ۱۹۸۳ بوريس باژانف منشی استالين در دفتر سياسی حزب کمونيست شوروی، که در زمان سلطنت رضا شاه از طريق ايران به غرب گريخت، خاطرات خود را در پاريس منتشر کرد. در اين کتاب نيز فصلی به داستان جاسوسی تيمورتاش برای روسها اختصاص يافته و نويسنده مدعی شده است که حين فرار از طريق ايران، اسرار اين ماجرا را در اختيار مقامات ايرانی گذاشته است. اگر اين مطلب واقعيت داشته باشد، اين سئوال پيش می آيد که چرا رضا شاه در همان موقع از اين ماجرا پرده بر نداشت و تيمورتاش را به اتهام جاسوسی محاکمه و تيرباران نکرد؟ جواب اين سئوال هم اين است که رضا شاه نمی خواست با افشای موضوع جاسوسی وزير دربارش برای روسها، به اشتباه خود در ابراز اعتماد به چنين شخصی اعتراف کند و ترجيح می داد او را به جرم حقيری به زندان بيفکند و در زندان به حيات وی خاتمه دهد.

تيمورتاش بعد از برکناری از وزارت دربار قريب به دو ماه در خانه اش تحت نظر بود تا اينکه در ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۱۱ بازداشت گرديد و

با وضع موهنی به زندان شهربانی انتقال يافت. تيمورتاش در اواخر اسفند ماه ۱۳۱۱ به اتهام تدليس و سوءاستفاده از موقعيت، که شامل گرفتن مبالغی ارز از بانک ملی و فروش آن به قيمت آزاد بود به سه سال حبس مجرد محکوم گرديد و در دومين محاکمه در تيرماه ۱۳۱۲ به جرم ارتشاء به پنج سال حبس مجرد محکوم گرديد. تيمورتاش علاوه بر محکوميت زندان در دو محاکمه به پرداخت ۹۲۰/۵۸۵ ريال و ۱۰۷۱۲ ليره انگليسی محکوم شد، که با تبديل ليره به نرخ روز جمعاً به ۸۴۰/۲۲۸/۱ ريال بالغ می گرديد. اين مبلغ در آن زمان رقم هنگفتی به شمار می آمد و ارزش تمام اموال منقول و غير منقول تيمورتاش بيش از اين مبلغ نبود.

درباره چگونگی قتل تيمورتاش، دکتر جلال عبده دادستان ديوان کيفر در جريان محاکمه مختاری آخرين رئيس شهربانی رضا شاه و همدستان او روايتی دارد و بر اساس پرونده های موجود می نويسد: « پزشک احمدی، تيمورتاش را بر حسب دستور رئيس کل شهربانی وقت و رئيس زندان، با تزريق استرکنين مسموم می کند، ولی چون مختصر حياتی داشته، به شهادت دکتر محمد خروش و اظهارات معين طبيب ابوالقاسم حائری، برای اين که کار وی زودتر تمام شود، بالش و پتو را بر دهان وی گذارده و خفه می کنند....»

قتل تيمورتاش روز نهم مهرماه ۱۳۱۲، فردای سفر کاراخان معاون وزارت امورخارجه شوروی به تهران، اتفاق افتاد. مخبرالسلطنه هدايت نخست وزير وقت ايران، ارتباط سفر کاراخان را با زندانی شدن تيمورتاش در "خاطرات و خطرات" خود تاييد کرده و مهدی بامداد شرح مفصل تری در اين مورد داده و می نويسد « در هشتم مهرماه ۱۳۱۲ کاراخان قائم مقام کميسر امور خارجه شوروی ايران آمد و دولت تشريفات مفصلی برای پذيرايی از وی به عمل آورد و چند جلسه مذاکرات بين او و نخست وزير و وزير امورخارجه راجع به امور تجاری-اقتصادی و امور سرحدی صورت گرفت. ظاهر قضيه برای حسن تفاهم و ارتباط حسنه بين دو همسايه و امور مذکوره در بالا بود، لکن باطن امر و علت آمدن کاراخان به ايران فقط برای آزادی و رهايی تيمورتاش از بند بود و حتی اين موضوع يعني بخشايش و عفو تيمورتاش را هنگام ملاقات با شاه عنوان کرد، ولی شاه چون قبلا موضوع مورد بحث را کاملا درک کرده بود، موقعی که کاراخان موضوع تيمورتاش را پيش کشيد و از شاه عفو و بخشايش او را تقاضا کرد، جواب داد از قرار معلوم حال مزاجی او خوب نيست ولی فکری در اين باب می کنم....... بعد خود کاراخان برای تماشای زندان قصر رفت و نظرش از رفتن به قصر اين بود که تيمورتاش را ملاقات کند، اما وقتی که از او جويا شد و جای او را پرسيد، زندانبانها به وی گفتند: « چند روز است که در گذشته است....»

بعد از مرگ تيمورتاش، فرزندان او بيشتر فروغی و تقی زاده را در بد گمانی رضا شاه نسبت به پدرشان گناهکار می دانستند. فروغی هرگز درباره تيمورتاش سخنی نگفت، ولی آنچه از نوشته های تقی زاده برمی آيد، او هم برخلاف تصور فرزندان تيمورتاش در اين ماجرا نقشی نداشته است. تقی زاده آيرم رئيس شهربانی رضا شاه را که به گفته او " بدترين آدمها بود و از شمر و يزيد بدتر " عامل اصلی ايجاد سوءظن در رضا شاه نسبت به تيمورتاش ميداند.

جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۴

بشنو و باور نكن


در زمان‌های‌ دور، مرد خسيسی زندگی می كرد. او تعدادی شيشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود. شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شيشه ها می آيم. از آنجا كه مرد خسيس بود، چند باربر را صدا كرد ولی سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جوانی افتاد، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببری، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگی بدردت خواهد خورد. باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. كمی كه راه رفتند، باربر گفت: بهتر است در بين راه يكی يكی سخنانت را بگوئی.
مرد خسيس كمی فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود. به باربر گفت: اول آنكه سيری بهتر از گرسنگی است و اگر كسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سيری است، بشنو و باور مكن.
باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه ای اين مطلب را می دانست. ولی فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد.
همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه را سپری كردند. باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟
مرد كه چيزی به ذهنش نمی رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم. يكباره چيزی به ذهنش رسيد و گفت: بله پسرم نصيحت دوم اين است، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است، بشنو و باور مكن.
باربر خيلی ناراحت شد و فكر كرد، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولی باز هم چيزی نگفت.
ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكی بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت: اگر كسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد، بشنو و باور مكن
مرد باربر خيلي عصبانی شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامی كه می خواست صندوق را روی زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت اگر كسی گفت كه شيشه های اين صندوق سالم است، بشنو و باور مكن

از آن‌ پس، وقتی‌ كسی‌ حرف بيهوده می زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته‌ می‌شود كه‌ بشنو و باور مكن.

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۴

تاریخچه آموزش و پرورش کودکان نابینا در ایران


نخستین تلاش ها در زمینه آموزش نابینایان در ایران به سال ۱۲۹۹ شمسی مربوط می شود. در این سال کار تعلیم و تربیت دانش آموزان نابینا با جذب ۵ دانش آموز نابینا در مدرسه ای در تبریزآغاز شد. و توسط شخصی به نام "پاستور ارنست کریستوفل "توسعه یافت.

آموزشگاه نابینایان تبریز که تنها مرکز آموزش نابینایان در ایران محسوب می شد تا سال ۱۳۱۹ مشغول ارایه خدمات آموزشی و تربیت حرفه ای به نابینایان بود، و تعداد دانش آموزان نابینای تحت پوشش آن به ۴۵ نفر می رسید. در سال ۱۳۲۵ نیز خانمی انگلیسی به نام" گون گستر" آموزشگاهی برای دختران نابینا به نام نور آیین در شهر اصفهان تاسیس کرد.

کریستوفل آغازگرآموزش نابینایان در ایران که با شروع جنگ جهانی دوم مجبور به ترک ایران شده بود پس از پایان جنگ به ایران بازگشت و آموزش پسران نابینا را به عهده گرفت. با شروع آموزش نابینایان در اصفهان تعدادی از پسران نابینای تبریز به اصفهان آمدند و همچون دختران دانش آموز آموزشگاه نورآیین از امکانات خوابگاهی و حرفه ای ویژه نابینایان استفاده کردند. در همین زمان بود که کریستوفل با همکاری یکی از فرهنگیان پرسابقه اصفهان، خط برجسته نقطه ای را درتطبیق با الفبای فارسی اصلاح و تکمیل کرد. او کتابهای درسی دوره ابتدایی را به خط ویژه برگرداند وتعدای از کتابهای غیر درسی را نیز به خط بریل فارسی تبدیل کرد. گفتنی است خط فارسی بریل که درست مطابق حروف فارسی ماست در پنجاه سال پیش توسط یک آلمانی درست شده و از آن زمان رواج دارد.

نخستین کلاس درس نابینایان در تهران، سال ۱۳۱۹ درآموزشگاه رودکی تشکیل شد. آن روز ۵۹ تن از اطفال نابینای دختر و پسردر یک اتاق روی نیمکت نشسته بودند و با ترس و نگرانی به آینده مجهول خود می اندیشیدند.

نه خود اطفال باور می کردند که ممکن است سواد پیدا کنند و نه اشخاص بینای اطراف آنها چنین تصوری داشتند.

در سال ۱۳۳۷ یکی از پیشکسوتان آموزش و پرورش تبریز، آموزشگاهی به صورت ملی و غیرانتفاعی تاسیس کرد. این آموزشگاه سه گروه ازکودکان استثنایی از جمله نابینایان را در آن مجموعه جایگزین کرد.

دراین مجموعه دانش آموزان از کارگاه های کفاشی و حصیر بافی استفاده می کردند. و طبق آمارسال تحصیلی ۵۶ حدود ۲۹ دانش آموز نابینا در آن مشغول تحصیل بودند.

نقطه شروع آموزش نابینایان در فارس به سال ۴۲ یعنی ۵ سال قبل از تاسیس دفتر آموزش کودکان استثنایی مربوط می شود. درآن سال، کلاسی مخصوص آموزش نابینایان تحت نظر اداره کل فرهنگ استان تاسیس شد . و در سال ۱۳۴۹ ،آموزشگاه شوریده شیرازی افتتاح و شروع به کارکرد.

پس از تعطیلی آموزشگاه رودکی تهران درسال ۱۳۴۰، دکتر محمد خزایلی که خود نابینا بود انجمن حمایت و هدایت نابینایان را تاسیس کرد و این انجمن بهانه ای شدتا با جمع آوری امکانات انسانی و مالی آموزشگاهی را در خانه ای قدیمی در خیابان ظهیر الاسلام تهران تاسیس کند. ساختمان جدید آموزشگاه در سال ۵۰ مورد بهره برداری قرار گرفت که مجهز به کلاسهای آموزشی، کارگاهی، ورزشی، آزمایشگاه و ناهارخوری و کتابخانه بریل بود. هم اکنون کلیه دوره های آموزشی ابتدایی، راهنمایی و متوسطه در این آموزشگاه برقرار و کلاسهای حرفه ای و هنری و آموزش بزرگسالان دایر است. ناگفته نماند دکتر محمد خزایلی ابتکار راه اندازی کلاسهای شبانه برای افراد بزرگسال و شاغل در ایران را از آن خود کرده است.

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۴

آخوند شناسی٬ جانور شناسی

بسیاری از افراد این موجود شیاد و ریا کار را بدرستی نمی شناسند. این موجود پلید از زمان ساخته شدن تا به امروز بخوبی توانسته بدون کار و تلاش به حیات کثیف خود ادامه داده و نه تنها در آبادانی کشور نقشی نداشته بلکه در خرابی و عقب نگهداشتن جامعه بسیار فعال عمل کرده است.
اما چگونه این تا به امروز با حکومت ها برخورد نموده است؟
زمانی که حکومتی با آخوندها  برخورد تند نموده٬ پنهان شده و پنهانی برای ضربه زدن به این سرزمین قدم برداشته اند٬ برای مثال در زمان رضا شاه همه این انگلها خفه و در سوراخ خود پنهان بودند. و زمانی که حکومتی با آنها مماشت کرده از فرصت استفاده کرده و به قدرت نزدیک شده و با تملق و چاپلوسی به دنبال مطامع خود رفته نمونه آنهم زمان حکومت محمدرضا شاه که آخوند خود را پشت شاه پنهان و در فرصت مناسب همانها به پادشاه این کشور ضربه زدند.
و امّا حال که قدرت را خود بدست گرفته چهره حقیقی خود را نشان داده و بی محابا خون این ملت و سرزمین را می مکند.و خود را مالک جان مال این مردم میدانند. در پایین تعدادی از تصاویر آخوند هایی که در زمان حکومت محمدرضا شاه به تملق و پاچه خواری مشغول بوده اند را میگذارم و به نسل جوان یاد آور می شوم که در آینده که این حکومت سقوط کرد٬ خواهید دید که این انگل ها چگونه خود از حکومت مبرا کرده و خواهند نالید که ما در اون حکومت نقشی نداشتیم و حکومت اسلامی اون گونه نبوده و ما از ترسمان خاموش و یا همراهی می کردیم و مجدداً در پوست انسانها بی آزار و نجیب و آروم فرو رفته اما  به طور پنهان در پی ضربه زدن به این کشور مردمان شان خواهند افتاد.

و اما چگونه می توان با این پلیدها مقابله کرد؟ بهترین روش گرفتن ابزار های آنهاست٬ ابتدا خارج کردن لباس کریه هاش چرا که حرف زدن در مورد خدا لباس خواصی نمی خواهد آنها با پویدن این لباس می خواهند نشانن دهند با مابقی متفاوتند. سپس وادار کردن شان به کار و کوشش٬ چرا که تا زمانی که مفت می خورند و می چرند هم وقت خرابکاری و شستوشوی مغز دیگران را دارند و هم فهم از چنگ خارج کردن دارایه افراد فقیر و کم سواد جامعه را نمی دانند. و در آخر جرم شناختن گرفتن پول از افراد کم سواد و بی سواد و ساده و این روش را در گروه کلاه برداری گذاشت. خواهید دید با به اجرا گذاشته شدن این سه روش چگونه بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. ضمنا این به این معنا نیست که با اجرا این روش جامعه بیمه شده و آنها خاموش می شوند٬ بلکه باید مدام مواظب آنها بود و به محض دیدن خطا از آنها به شدت با آنها مقابله کرد تا درسی برای او و سایرین باشد.

 
 
 
 
 
 
 
برای بهتر دیدن تصاویر بر روی آن کلیک کنید
 

پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۴

نبرد شاپور اول ساسانی با والرین امپراطور روم (۲۵)


در نيمه قرن سوم ميلادى اوضاع ايران بسيار بهتر از روم بود.امپراطورى ساسانى در ابتداى کار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حكومت مى كردند حال آنكه روم گرفتار هرج و مرج و تغييرات پياپى امپراطوران بود.
زمان مناسب:
در ۲۴۱ ميلادى شاهپور اول در ايران به قدرت رسيد و پس از آنكه از سامان اوضاع داخلى مطمئن شد در همان سال به نصيبين (در نزديكى موصل امروزى) و از آنجا به انطاكيه حمله برد اما گوردين امپراطور روم با سپاهى بزرگ وى را شكست داد و پس از شكست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تيسفون را محاصره كرد. اما اين پيروزى دوام نيافت چرا كه در روم افسرى كه از نژاد عرب بود به نام فيليپ گوردين را كشت و چون اعتقادى به جنگ در بين النهرين نداشت اين منطقه و ارمنستان رابه ايران واگذار كرد. اما خود وى نيز كشته شد و دسيوس تامر جاى وى را گرفت. وى نيز در نبرد با ژرمن ها كشته شد و پس از وى ۳امپراتور به طور همزمان به حكومت در روم پرداختند كه دونفر اول به سرعت كشته شده و تنها والرين ماند.
در ۲۵۸ميلادى شاهپور زمان را براى مبارزه با ارتش روم مناسب ديد چرا كه شمال امپراتورى مذكور به شدت درگير نبرد با ژرمنها بود. در مركز نيز تغييرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعيف كرده بود. بنابراين شاهپور با گذر از فرات، انطاكيه را تصرف كرد و آماده نبرد با والرين شد. امپراتور روم با تجهيز سپاهى عظيم از جنوب اروپا عازم انطاكيه شده و ۲۵۹ شهر را از ايران باز پس گرفت و عقب نشينى زودهنگام ايرانيها او را به طمع تسخير بين النهرين انداخت اما سپاه ايران ارتش او را به مانند ارتش كراسوس محاصره كرده و سرنوشتى مشابه برايش ايجاد كردند. در اين نبردكه در نزديك شهر ادسا روى داد دهها هزار رومى كشته شدند و هرچه تلاش كردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرين پس از تسليم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا كه شاه ايران از او به عنوان خدمتكار استفاده كرد. (۲۶۰ميلادى)
نتيجه جنگ :
اين جنگ آثار بسيار مهمى داشت. ابتدا آنكه امپراتور روم به طور خفت بارى به اسارت گرفته شد و اين سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانيان شد.
دوم آنكه اين شكست سنگين سپاه روم سبب سقوط آسياى غربى به دست سپاه ايران شد. شاهپور در۲۶۰ميلادى آسياى صغير را نيز تسخير كرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسياى غربى و آسياى صغير بدون مزاحم جدى به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنكه روميها به دليل ضعف داخلى قادر به بيرون كردن او از مرزهاى شرقى خود نبودند. شكست والرين و اسارت او در جنوب امپراتورى همچنين سبب ضعف قدرت سياسى روم در ساير نقاط امپراتورى شد به طورى كه آلامانها از آلپ گذشته و به ايتاليا حمله كردند و گوتها نيز با عبور از دانوب يونان را تسخير كردند.
تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردى بى دليل با امير عرب ادنيات بود در اين نبرد فرسايشى سواران عرب ضربات جدى به ارتش ايران وارد كرده و سبب تضعيف موقعيت ايران در سوريه شدند اما به هر حال به نظر مى رسيد امپراتورى روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا كه به سادگى تن به تسخير صدها كيلومتر از مرز شرقى خود داد.
درباره جنگهاى ايران و روم :
ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش آيد كه چرا نبردهاى روم و ايران از اين درجه اهميت برخوردار بوده كه بخش بزرگى از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. بايد گفت كه جنگهاى ايران و روم ۷۰۰سال به طول انجاميد و در دنياى متمدن آن زمان از اهميت بسيار زيادى برخوردار بود چرا كه اگر روم مى توانست مشابه فتوحات قطعى در مركز و شمال غرب اروپا در بين النهرين و فلات ايران دست يابد «شرق» را نيز به مانند غرب در اختيار مى گرفت و براى ارتش روم گذر از سند و پنجاب نيز كار مشكلى نبود چرا كه هنديها از روحيه مبارزى برخوردار نبودند بنابراين ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم مى توانست جزو امپراتورى بسيار عظيم روم شود. امپراتورى روم تقريباً در تاريخ دنيا نظير نداشت.
اين امپراتورى با برخوردارى از ۲۰۰هزار سرباز حرفه اى و همين مقدار نيروى محلى، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخير هر نقطه حاصلخيز دنياى آن زمان بود چنان كه شمال آفريقا، مديترانه، آسياى صغير، بالكان، اروپاى غربى، اسپانيا و پرتغال و كليه جزاير و سواحل مهم آن زمان را در اختيار داشت.
در چنين شرايطى تنها ژرمنها در شمال و ايرانيها در شرق در برابر توسعه اين امپراتورى مقاومت مى كردند، كه مقاومت اول به دليل عدم وجود سازمان جدى نمى توانست گسترده باشد اما نبردهاى شرق جدى و تعيين كننده بود.
شاهپور اول برنامه و نيروى رزم به مقدار كافى نداشت در غير اين صورت مى توانست با نفوذ به داخل مصر و بالكان امپراتورى روم را به زحمت بيندازد اما به هر تقدير ايران نتوانست از اين فرصت استفاده كند و روم دوباره قوى شد.
به هر حال نبردهاى ايران و روم را مى توان مهمترين وقايع نظامى قرن دوم قبل از ميلاد تا قرن ششم ميلادى دانست و شايد بتوان تداوم همين نبردها را از دلايل فرسايش امپراتورى روم و ناتوانى آن در سركوب اقوام شمالى وهونها دانست. البته اين نبردها براى ايران نيز نتيجه بهترى نداشت چرا كه شاهنشاهى پارت و ساسانى را مبدل به دولتهاى نظامى كرده بود كه مرتب مجبور به جنگ با لژيونهاى رومى بودند.

چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۴

ببر بیان


ببر بیان جامه‌ی رزمِ رستم بود. گفته شده که رستم این جامه را از پوست اکوان دیو تهیه کرد. همچنین گفته شده که این جامه از بهشت برای او فرستاده شد. «ببر بیان» در لغت به چم «سرآمدِ ببرها» می‌باشد. «ببر» همانگونه که مشخص است جانوری‌ست درنده خو، اما «بیان»، از دو بخش تشکیل شده: «بی» و «ان» که روی هم رفته به معنای خدایی میباشد. اعتقاد همگان برآن بوده که این جامه در برابر تیر ،غیر قابل نفوذ است .ولی راز نفوذ ناپذیری ببربیان در آن است که رستم زره و جوشن را زیر آن بر تن می کرده است .

در زبان پارسیِ کهن، واژه‌ی «بغ» یا «بگه» به معنای خدا میباشد که در اثر گذشت زمان به «بی» تبدیل شده‌است. برای نمونه می‌توان به بیستون اشاره کرد که در اصل بغستان‌ (جایگاه خدایی) بوده‌است؛ از دیگر نمونه‌ها، بیکند، بغداد، فغفور و بغلان می‌باشد. الف و نون آخر نیز نشانه‌ی نسبت یا منسوب بودن است، همانند پهلوان به چم اهل پهلو*.

این جامه در آب غرق نمیشد و هیچ سلاحی نیز بر آن کارگر نبود. اما لازم به ذکر است که در نبرد رستم و اسفندیار، شاهزاده‌ی ایرانی چندین بار تن رستم را با تیر آشنا کرد.


ترکیب ببر بیان در شاهنامه به دو معنی است و مجموعا بیست و یک بار در این‏ کتاب بکار رفته است‏۱.چهار مرتبه به معنی نوعی حیوان درنده از قبیل گربه‏های وحشی‏ مانند شیر و پلنگ و جز آن-مثلا- بدو گفت پیران که شیر ژیان‏ نه درّنده گرگ و نه ببر بیان‏ نباشد چنو در صف کارزار کجا گیو تنها بُد از شهریار (شا-ص ۷۳۸ بیت ۱۰۱۰) چه طوس و چه پیل و چه شیر ژیان‏ چه جنگی پلنگ و چه ببر بیان‏۲ (شا-ص ۸۱۲ بیت ۷۱۵) و هفده مرتبه هم به معنی جامه یا زرهی متعلق به رستم-مثلا- برت را به ببر بیان سخته کن‏ سر از خواب و اندیشه پر دخته کن (شا-ص ۳۳۲ بیت ۲۶۱)