یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۳

شمشیر را از رو بستن


در عصر سلسله های اخیر داش مشدی ها و لوطی ها نیز در زمره عیاران و جوانمردان در آمده اند و از آداب و رسوم عیاران در محله خویش پیروی می کرده اند یعنی از ثروتمندان و متمکنین می ستاندند و به فقرا و مستمندان می بخشیدند. به علاوه داش مشدی ها و لوطی ها در هر کوچه و گذر چنان قدرتی داشته اند که از ترس آنان کسی جرات نمی کرد به ناموس دیگران تجاوز کرده حتی به چشم بد نگاه کند.
عیاران و جوانمردان ازآنجا که مجامع و تشکیلات محرمانه و پنهانی داشته اند و به ظاهر کسی آنها را نمی شناخت و نباید بشناسد لذا به هنگام انجام ماموریت شمشیر را از رو نمی بستند بلکه کمر بند چرمین را در زیر لباس بر کمر می بستند و شمشیر را از حلقه کمر بند مزبور آویزان می کردند به قسمی که معلوم نشود سلاحی بر کمر دارند و احیانا شناخته شوند.
بعد ها که تشکیلات عیاری رونقی یافت و کار عیاران بالا گرفت هر گاه که دشمن را ضعیف و ناتوان تشخیص می دادند و مبارزه پنهانی را ضروری نمی دیدند بدون هیچ گونه بیم و هراسی شمشیر را از رو می بستند و دشمن را از پای در می آوردند.
این مثل رفته رفته بر اثر مرور زمان به صورت ضرب المثل در آمد و در موارد مبارزات علنی و آشکار و به منظور تحقیر و تخفیف طرف مقابل مورد استفاده و استناد قرار گرفت.

پنجشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۳

معماری دوره‌ اشكانی‌ (۲)


معماری دوره‌ اشكانی را می‌توان‌ ادامه‌ معماری‌ هخامنشی دانست‌ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ هنر و سبك‌ معماری‌ يونانی‌ نيز تا اندازه‌ای‌ در آن‌ راه‌ يافته‌ بود. ويژگی عمده‌ معماری‌ اين‌ عهد ايجاد چند شهر بزرگ‌ بود كه‌ هر يك‌ بعدها به‌ شهرهای‌ مهم‌ سلسله‌ ساسانيان‌ بدل‌ گشتند. جدای از شهرها آثاری‌ از ابنيه‌ و ساختمان‌های اين‌ دوره‌ بر جای‌ مانده‌ است‌. از جمله‌ آثار برجسته‌ به‌ جا مانده‌ از اين‌ عهد كاخ‌ پارتی‌ آشور است‌ كه‌ از خشت‌ خام‌ و آجر ساخته‌ شده‌ است‌. ديگر اثر مهم‌ اين‌ سلسله‌ كاخ‌ (هترا) يا (حضرا) است‌ كه‌ متشكل‌ از دو ايوان‌ بزرگ‌ مجاور هم‌ بوده‌ و به‌ يك‌ درگاهی‌ عظيم‌ در وسط و دو درگاهی كوچكتر در كنار آن‌ مرتبط می شده‌ است‌. در پشت‌ يكی از ايوانها نيز بنای‌ چهار گوشی به‌ شكل‌ معبری‌ با طاق‌ گهواره‌ای وجود داشته‌ است‌. در اين‌ بنا برای‌ نخستين‌ بار با صورتكهايی به‌ شكل‌ چهره‌ انسان‌ روبرو می‌شويم‌. اين‌ شيوه‌ تمام‌ رخ‌ نما كه‌ در آثار نقاشی دوره‌ اشكانی‌ هم‌ موجود است‌ به‌ جهت‌ ابهت‌ بخشيدن‌ هر چه‌ بيشتر به‌ ابنيه‌ باشكوه‌ آن‌ عهد به‌ كار رفته‌ است‌. معماری‌ اين‌ دوره‌ از نظر ساختمان‌سازی معمولی و متعارف‌ بوده‌ و چنين‌ به‌ نظر می رسد كه‌ پارتيان‌ فقط يك‌ نوع‌ سقف‌ را می‌شناخته‌اند و آن‌ هم‌ سقفهای‌ استوانی بوده‌ است‌. با اين‌ حال‌ در راستای‌ عظمت‌ بخشيدن‌ هر چه‌ بيشتر به‌ اين‌ ساختمان‌ ها از ايوان‌ كه‌ اختراع‌ پيشينيان‌ آنها به‌ خصوص‌ در شرق‌ ايران‌ بوده‌ است‌ نيز استفاده‌ می كرده‌اند. اين‌ ايوانها با طاقهای بلند مزين‌ به‌ تزئينات‌ گوناگون‌ از شاخصه‌های‌ هنر اين‌ دوره‌ است‌ كه‌ بعدها در معماری‌ ساسانی و اسلامی و در بناهای‌ متعدد از مدارس‌ تا كاروانسراها و مساجد نيز به‌ كار رفته‌ است‌; لذا بايد گفت‌ در همين‌ دوره‌ بود كه‌ عنصر معماری‌ ايوان‌ از شرق‌ به‌ بين‌النهرين‌ منتقل‌ گشت‌ و منشأ پديد آمدن‌ آثار هنری زيبای‌ ادوار بعدی‌ شد.

در معماری‌ اشكانی دو نوع‌ شيوه‌ ساختمانی‌ رايج‌ بوده‌ است‌ نوع‌ اول‌ دنباله‌ معماری هخامنشی محسوب‌ می‌گشته‌ و عبارت‌ بوده‌ است‌ از ساخت‌ بناهايی‌ با حياط مركزی. سبك‌ ديگر معماری‌ اين‌ دوره‌ خانه‌های ايوان‌دار بوده‌ كه‌ به‌ تدريج‌ تا سه‌ ايوان‌ افزايش‌ يافته‌ است‌. ايوان‌ جلوی‌ بنا در اين‌ سبك‌ بزرگتر از دو ايوان‌ ديگر بوده‌ است‌.

در دوره‌ اشكانی‌ هنر پيكرتراشی‌ نيز تا حدودی‌ رواج‌ داشته‌ و علاوه‌ بر نقوش‌ برجسته‌ چند مجسمه‌ سنگی‌ مربوط به‌ شاهان‌ اين‌ سلسله‌ يافت‌ شده‌ است‌ كه‌ اگرچه‌ از لحاظ هنری‌ در حد و اندازه‌ معماری‌ عهد هخامنشی‌ نيست‌ ولی در نوع‌ خود قابل‌ توجه‌ میباشد.

در مجموع‌ می‌توان‌ گفت‌ معماری عصر اشكانی‌ بتدريج‌ توانست‌ خود را از زير بار هر آنچه‌ كه‌ يونانيت‌ بر هنر ايران‌ تحميل‌ كرده‌ بود خارج‌ نموده‌ و رنگ‌ و بوی‌ ايرانی به‌ خود گيرد، لذا عليرغم‌ فقر نسبی معماری‌ در اين‌ دوره‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ شيوه‌ و سبك‌ معماری اشكانی از آنجا كه‌ بار ديگر صبغه‌ ايرانی را پيشه‌ خود ساخت‌ قابل‌ تحسين‌ و ستايش‌ است‌. بويژه‌ آن‌ كه‌ اين‌ جريان‌ در نهايت‌ به‌ معماری‌ دوره‌ ساسانی كه‌ اوج‌ هنر معماری‌ عهد باستان‌ ايران‌ است‌ منجر گشت‌.


منابع‌:

۱ ـ گيرشمن‌، رمان‌: ايران‌ از آغاز تا اسلام‌، ترجمه‌ محمدمعين‌، تهران‌، علمی‌ و فرهنگی، ۱۳۶۳.

۲ ـ گشايش‌، فرهاد: تاريخ‌ هنر ايران‌ و جهان‌، (بخش‌ وقايع‌نگاری‌ تاريخ‌ ايران‌)، تهران‌، عفاف‌،۱۳۷۸.

۳ ـ دبليو، ر، فريه‌: هنرهای‌ ايران‌، تهران‌، فروزان‌، ۱۳۷۴.

سه‌شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۳

پیشینه ی قهوه خانه در ایران

در قديم در گوشه و كنار شهرهای ايران و در سر راهها و منزلگاههای ميان شهری قهوه ‏خانه‏ هايی داير بود. قهوه‏ خانه‏ های قديم درون شهری بهترين و جذاب‏ترين اماكن عمومی شهرها برای گذراندن اوقات فراغت بودند. هر يك از آنها معمولاً محل اجتماع و پاتوغ گروهی از قشرها و صنفهای گوناگون بود.

قهوه‏ خانه ‏های سرراهی يا ميان جاده ‏ای كه به آنها چايخانه هم می‏گفتند، اكثراً سرپناههايی برای استراحت و رفع خستگی مسافران خسته و مانده بين راهی بود. اين قهوه ‏خان‏ه ها معمولاً به دسته و صنفی خاص اختصاص نداشتند و مشتريان آنها رهگذرانی بودند كه برای نوشيدن چای و كشيدن قليان و خوردن صبحانه يا ناهار و يا شام به اين قهوه ‏خانه‏ ها می‏رفتند.

نخستين قهوه ‏خانه‏ ها در ايران در دوره صفويان، و به احتمال زياد در زمان سلطنت شاه طهماسب (۹۳۰-۹۸۴هـ . ق)، در شهر قزوين پديد آمد و بعد در زمان شاه عباس اول (۹۹۶-هـ .ق) در شهر اصفهان توسعه يافت. قهوه‏ خانه در آغاز همان‏گونه كه از نامش پيداست، جای قهوه‏ نوشی بود.

با آمدن چای به ايران و كشت اين گياه در بعضی از مناطق شمالی ايران و ذائقه ‏پذير شدن طعم چای دم كرده ميان مردم، كم‏ كم چای جای قهوه را در قهوه ‏خانه گرفت. از نيمه دوم قرن سيزدهم هجری چای‏ نوشی در قهوه‏ خانه‏ ها معمول شد. ليكن نام قهره ‏خانه همچنان بر آنها باقی ماند.

در دوره قاجار، به خصوص دوره پادشاهی ناصرالدين شاه زمينه برای گسترش قهوه‏ خانه در شهرهای بزرگ، از جمله شهر تهران، فراهم گرديد. با ريشه گرفتن قهوه ‏خانه در متن جامعه و ميان توده مردم و توسعه آن در شهرها قهوه‏ خانه توانست به صورت يك واحد صنفی فعال با كاركرد اجتماعی ـ فرهنگی ويژه و مشخصی خودنمايی كند.

پيش از پا گرفتن قهوه‏ خانه ‏های عمومی در شهرهای ايران، در دربار پادشاهان صفوی آبدارخانه‏ هايی بود كه در آنها قهوه می‏ريختند و به درباريان و مهمانان آنان می‏نوشانيدند. همراه با رسم قهوه‏ پزی در دربار صفوی، شغل قهوه ‏چيگری نيز پديد آمد و از مناصب مهم درباری شد.

قهوه‏ چيان را از لحاظ نوع قهوه‏ خانه‏ ای كه می‏گرداندند و چگونگی كار و وظيفه ‏شان می‏توان به چهار دسته تقسيم كرد:
۱. قهوه‏ چيان شهرها كه در هر محله و كوچه و گذر، يا درهر بازار و بازارچه و سرايی قهوه ‏خانه‏ ای داشتند،

قهوه‏ خانه‏ هايشان محل تجمع صنفهای مختلف بود. در هر يك از اين قهوه‏ خانه ‏ها كارگرانی بودند كه قهوه‏ چيها را در گرداندن قهوه‏ خانه و عرضه خدمات به مردم كمك می‏كردند، مانند كارگرهای “پای بساط“، “جارچی“، “قندگير“، “استكان‏شوی“، “قليان چاق‏كن“ يا “سرچاق‏كن“، “آتش بيار“ و “ديزی‏پز“.
هر يك از حمام های عمومی معتبر شهرها نيز قهوه ‏خانه يا آبدارخانه‏ای داشت كه آن را يك قهوه‏ چی يا يك قلياندار يا يك غلام قهوه‏ چی می‏گرداندند و از مشيريان با چای و قليان و چپق پذيرايی می‏كردند.

۲. قهوه‏ چيان قهوه‏ خانه‏ های خصوصی؛
در دوره صفوی در دربار پادشاهان كسانی به نام “قهوه ‏چی باشی“ آبدارخانه دربار را می‏گرداندند. در عهد ناصرالدين شاه نوشيدن قهوه و چای، هر دو در دربار و خانه ‏هاي بسياری از روحانيان، اعيان و رجال درباری معمول شد كه اينان آبدارخانه ‏ها يا قهوه‏ خانه‏ هايی در دربار و خانه‏ های خود برپا كرده بودند. در اين آبدارخانه‏ ها، قهوه چيان و قليان چاق‏كنان ماهر با منصبهای قهوه‏ چی، غلام قهوه‏ چی و قلياندار و قهوه‏ چی باشی يا آبدارباشی به كار گمارده شده بودند.

۳. قهوه‏ چيان قهوه ‏خانه ‏های موقت
به هنگام عروسی و ميهمانيهای بزرگ، مانند وليمه بازگشت از سفر حج يا ختنه ‏سوران، و اجتماع های صنفی و سياسی قهوه‏ خانه‏ هايی در طول ايام گردهمايی ها برپا می‏شد. اين قهوه ‏خانه ‏ها در خانه ‏ها و تكيه ‏ها و مساجد داير بود.

۴. قهوه‏ چيان دوره‏ گرد
قهوه‏ چيرگی دوره‏ گرد يا سيار يكی از شغل های سرپايی رايج در شهرها بود. قهوه‏ چيان دوره‏ گرد بساطی ساده و جمع و جور داشتند. اين گروه قهوه‏ چی، قهوه يا چای را به كوچه و بازار می‏بردند و در محل تجمع كارگران و پيشه ‏وران و كسبه بساط می افكندند و از راه فروش قهوه و چای زندگی را می‏گذراندند.

قهوه‏ خانه در جامعه ايران، تحول و دگرگونی بزرگی در شكل گردهمايی های مردم و شيوه گذراندن اوقات فراغت و نوع سرگرمی های آنان فراهم آورد. مردم از هر قشر و گروه هر روز پس از دست كشيدن از كار روزانه، و در ايام و اوقات بيكاری در قهوه‏ خانه‏ ها جمع می‏شدند و ساعتها به گفت وگو با هم و تبادل نظر درباره كارهای اجتماعی و اقتصادی و سياسی می پرداختند.
در مجالس شبانه قهوه‏ خانه ‏ها، به خصوص شبهای ماه رمضان كه آيينهای سخنوری و مرثيه‏ سرايی و نقالی و شاهنامه‏ خوانی و بازيهای قهوه‏ خانه ‏ای در آن برگزار می شد، معمولاً جمع زيادی از اهالی محل و مردم محله‏ های ديگر شركت می‏كردند و در يك محفل انس و دوستی و فضای فرهنگی و ادبی با هم ارتباط برقرار می‏كردند.

قهوه‏ خانه كه تا چند دهه پيش كانون نشر و ترويج فرهنگ سنتی و دستاوردهای ادبی و هنری گذشتگان ما بود و توانسته بود تا حدی يادمانهای گذشته را در جامعه ايران و ميان عامه مردم زنده و پايدار نگه دارد كم‏ كم كاركرد خود را از دست داد و صرفاً به محلي برای نوشيدن چای و خوردن صبحانه و ناهار، و رفع خستگی درآمد و در زمان حاضر با رونق فرهنگ غربی در ميان ايرانيان و با جايگزين شدن ساندويچ‏ فروشيها، كافی شاپها و...، قهوه‏ خانه ‏ها متروك شدند و ديگر هيچ اثری از آن قهوه‏خانه‏ ها در زندگی اجتماعی ايرانيان مشاهده نمی‏شود مگر در برخی روستاها كه هنوز بافت سنتی آنها دست نخورده باقی مانده است. در سالهای اخير برخی از افراد با ذوق در تهران و بعضی شهرهای ديگر ايران اقدام به بازسازی قهوه‏ خانه‏ هايی با حفظ بافت سنتی آن كرده‏ اند، برای نمونه می‏توان از قهوه ‏خانه سنتی آذری نام برد كه بازسازی آن براساس طرحی بر پايه مدارك و اسناد تاريخی و اطلاعات شفاهی صاحبنظران و مطلعان تهيه شده است. در بازسازی و تركيب ‏بندی فضاها و نماها و آرايه‏ ها كوشش شده تا عمدتاً از آجر و كاشی و سنگ و چوب و گچ و كاهگل استفاده شود تا بر اثر آميختگی اين نوع مصالح با هم در فضاها بافتی از معماری سنتی قهوه‏ خانه‏ های قديم در چشم بينندگان تجلی يابد.

فضاهای ساختمان قهوه‏ خانه با مجموعه ‏ای از پرده و تابلوی نقاشی،عكسهای پهلوانان، اسباب و اشيای قديم و زينتی، اسباب و اشيای مذهبی و گل و گلدان آرايش شده است.
لباس كاركنان قهوه‏ خانه، از قهوه‏ چی و بساط‏ دار و جارچی گرفته تا چای بده و ديزی پز و استكان جمع ‏كن؛ لباسی است همشكل طرح لباسها از شكل لباسهای رايج مردم و قهوه ‏چيان در اواخر دوره قاجار و اوايل دوره پهلوی برگرفته شده است.

پنجشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۳

زن ستیزی یا خشونت بر علیه زنان چیست؟

زن ستیزی یا خشونت بر علیه زنان گونه های مختلفی از خشونت، بد رفتاری، آزار دادن، بی توجهی و نادیده گرفته شدن، که یک زن از سویِ خانواده، جامعه، دوستان و همسرش (یا کسی که با او رابطه عاطفی دارد) تجربه می کند را در بَر می گیرد.
زن ستیزی تمامی روابطِ غلطِ حالِ حاضر، حَل شده و گذشته یک زن با همسر، خانواده، شریک های جنسی و جامعه را شامل می شود. واژگان زیادی برای اینکه زن ستیزی در رابطه های عاطفی را تعریف کنند ساخته شده و امروز به کار برده می شوند؛ واژه هایی از قبیل: همسر ستیزی، خشونت بر علیه همسر، کتک زدن همسر و…

هر زنی بدون توجه به سن، نژاد، ملیت، زبان، تحصیلات، شناسه فرهنگی، وضعیت اجتماعی، وضعیت زندگی و سکونت، مذهب، علایق جنسی، مشکلات جسمی و روانی و یا مشکلات شخصیتی اش، ممکن است زن ستیزی را تجربه کند.

یک زن در هر شرایط سنی و نقطه از زندگی اش، در خطر رو به رو شدن با خشونت و زن ستیزی قرار دارد، از بچگی تا زمان پیری؛ دختر بچه هایی که مورد آزار قرار گرفته و یا مورد اذیت قرار گرفته شدن مادران شان را مشاهده می کنند، به هنگام نوجوانی و جوانی به شکل فوق العاده ای در برابر خطر مورد آزار قرار گرفتن، ضعیف و آسیب پذیرند.
زنانی که مورد آزار قرار گرفته اند، ممکن است که بیش از یک نوع خشونت را لمس کرده باشند؛ معمولن مردان زن ستیز تلاش می کنند تا زنان را به بردگی کشانده و ایشان را از راهِ انجام کارهایی که سلامت جسمی، روانی، روحی، جنسی، احساسی و موقعیت اجتماعی و اقتصادیِ زن را تهدید می کنند، کنترل نمایند.

یک زن ممکن است که تنها یک مُدل از خشونت علیه زنان را تجربه کند و یا امکان دارد که در طولِ سال های متمادی، گونه های مختلفی از زن ستیزی را تحمل نماید. نگارنده در زیر به شرح انواعِ مختلف خشونت بر علیه زنان می پردازد و امیدوار است که بانوان ایران زمین با خواندن این نگاشته، دردِ خود را بهتر شناخته و بتوانند از حقوق خود دفاع نمایند.

آزارِ جسمی:
این نوع از آزار، خشونتی را که با کتک زدن، سوزاندن، سیلی زدن، خفه کردن، هُل دادن و یا تهدید با کمربَند و هر سلاحِ دیگری همراه باشد را شامل می شود. همچنین بی توجهی به زن از راهِ ندادن غذا و یا دارو، برخورد نادرست شخصی و یا مراقبت نکردن از وضعیت سلامت زن در خانه و حبس نمودن وی نیز نوعی آزار جسمی شمارده می شوند.
آزار جسمی عواقب بسیار خطرناکی داشته و گاهن منجر به بیماری های جسمی و روحی و حتی مرگ می شود. بانوان به وسیله آموزش درست و درکِ حقوق انسانی شان، به هیچ فَردی اجازه نخواهند تا آنان را مورد آزار و اذیت قرار دهد؛ البته در این میان نباید قانون اساسی و حقوقی یک کشور را بی تأثیر دانست و شوم بختانه در قانون اسلامی حاکم بر کشور ما، زن از بی ارزش ترین مسائل است.

آزارِ احساسی و رَوانی:
این نوع از آزار، جیغ و داد و فریاد کشیدن، زن را با نام های ناپسند خواندن، توهین، تهدید، مسخره کردن زن و انتقاد بیجا و بی مورد نمودن، حسودی زجرآور و مشکوک بودن به زن، تهدید کلامی زن و یا دوستان، خانواده و حیوانات خانگی اش را در بَر می گیرد.

همچنین جدا کردن و محدود نمودن زن از ارتباط با همسایه ها، دوستان و خانواده و محروم نمودنش از عشق و محبت نیز در زمره آزار های احساسی و رَوانی قرار می گیرند. برای برخی از بانوان اثرات آزار رَوانی و احساسی از عواقبِ خشونت جسمانی بسیار دردناک تر است.
زنانی که به صورت رَوانی و احساسی مورد آزار قرار می گیرند در خطرِ ملموسِ مورد خشونت جسمانی قرار گرفتن می باشند؛ بنابراین بانوانی که در حال حاضر آزار احساسی و رَوانی را تجربه می کنند بهتر است هر چه سریعتر به یک وکیل خانواده مراجعه کرده و مشکل شان را به صورت قانونی (حتی در قانونِ اساسی اسلامی و ضد انسانی ایران) پیگیری کنند.

آزارِ جنسی:
این نوع آزار تجاوز (خشونت جنسی)، لمس کردن های جنسی که زن خواهان شان نیست، حمله مکرر از سوی مَرد برای رابطه جنسی، بهره کشی جنسی و یا اجبار کردن زن برای شرکت داشتن در هرگونه رابطه جنسی نا امن، ناخواسته، موهن و خوار کننده و توهین آمیز را در بَر می گیرد.
همچنین رَد کردن و یا مورد تحقیر و تمسخر قرار دادنِ اندام های جنسی و کنترل نمودن انتخاب های جنسی یک زن نیز آزار جنسی شمارده شده و در کشورهای سکولار دموکرات، مَرد آزار دهنده با مجازات های قانونی و بسیار سخت، رو به رو خواهد شد.

آزارِ مالی و اقتصادی:
جلوگیری از کار کردن و فعالیت های اقتصادی یک زن، کنترل نمودن چگونگی سکونت وی، جلوگیری از تلاش و یا رسیدن یک زَن به استقلال اقتصادی و مالی، کنترل نمودن و یا منع کردن زن از دستیابی به منابع اقتصادی و یا بهره کشی اقتصادی از یک زن، همه آزار های مالی و اقتصادی خوانده می شوند.

آزارِ روحی:
جلوگیری از حضور زن در گروه های روحی و یا مذهبی و منع وی از انتخاب دین و شرکت در گردهمایی هایِ مذهبی، مسخره کردن باورهای یک زَن و یا استفاده از ایمان و اعتقادات برای کنترل نمودن وی، در زمره آزار های روحی قرار می گیرند.

هر ساله بانوان بسیار زیادی در سراسر جهان مورد آزار و اذیت و خشونت قرار می گیرند و شوم بختانه بسیاری از آنان فرجام تلخ و سرنوشتی شوم دارند. بهتر است که بانوان ایرانی با حقوق انسانی خود آشنا شده و به آموزش زنان و دختران اطراف خود بپردازند تا بلکه بتوان جلوی مورد آزار قرار گرفتن زنان در سرزمین مان را گرفت.
فقط آموزش درست و فرهنگ سازی است که می توان غولِ زشت و پلیدِ مرد سالاری را از پای در آورده و بسترِ جامعه را برای حضور درخشان زنان در آن آماده سازد؛ حال که فعالین حقوق زنان در ایران تحت فشارند و در زندان ها به سر می برند، این وظیفه تمامی قلم به دستانِ شرافتمندی است که صدایِ عزیزان دربند شده و پیام ایشان را به گوش مردم ایران زمین برسانند.

دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۳

مذهب هخامنشیان

دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.
دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت
دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.
دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت
دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.
 
دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت.
 
وضع دشوار سیاسی دولت و قبایل مختلفی که تحت تسلط وی بودند و هم چنین وسعت اراضی کشور و اختلاف شرایط محلی، در انتخاب روش سیاست مذهبی هخامنشیان تاثیر فراوان داشت. پیروان مذهب قدیم ایران، یعنی مذهب اهورمزردا همان هخامنشیان اولیه، در بابل و فلسطین و مصر و آسیای صغیر، سنن و مذاهب محلی را پذیرفته و از آن پشتیبانی می کردند. فعالیت های کورش، کمبوجیه (پیش از بروز شورش در مصر) و همچنین داریوش اول شاهد صادق این مطالب است.
خشایارشای اول از ترس بروز تجزیه کشورهای تحت استیلای خود در تضعیف مذاهب محلی اقدام و مذهب اهورمزدا آرتا را جانشین مذاهب مذکور ساخت. در این مذهب پاکی و بی گناهی اهمیت فوق العاده ای داشت. البته این موضوع به تاسیس عقیده یکتا پرستی که هنوز در آن مرحله از پیشرفت جامعه امکان پذیر نبود دلالت نداشت و هم چنین بر امحای کامل سایر خدایان معابد ایران نیز حکایت نمی کرد.
در این رابطه داریوش اول که پیوسته به اهورمزدا متوسل می شد و او را به اسم می نامید و دروغ را مخالف و مباین عقیده حقیقی خود به اهورمزدا می دانست، با همه این اوصاف از خدایان دیگر نیز یاد می کرد. اردشیر دوم در تمام قلمرو سلطنت خود موازی مذهب اهورمزدا، مذهب خدایان آناهیتا و میترا را نیز بوجود آورد. بطوری که از آناهیتا و میترا در کتیبه اردشیر سوم هم نام برده شده است.(البته نشانه های است که بیان می کند که داریوش به اسم های میترا و اناهیتا یا اناهیت اعتقاد داشته است).
 
مذاهب محلی و قدیم نیز به همان وضع وجود داشتند و به کار خود ادامه می دادند. به این ترتیب در دوره هخامنشیان با وجود یک مذهب رسمی و یک – وگاهی چند – خدای اصلی، که به وسیله روحانیون مغ ها حمایت می شد و بر اساس عقاید باستانی ایران پایه گذاری گردیده بود، عقاید مختلف دیگری هم وجود داشت.
 
اما پس از گذشت زمان(در زمان ساسانیان) مذهب رسمی بطور قطع به شکل یک دین در آمد که در تاریخ به نام “آیین زردشت” معروف است.
 
با اندکی تغییر برگرفته از کتاب تاریخ ایران باستان نوشته میخائیل میخائیلوویچ دیاکونوف ترجمه روحی ارباب.

پنجشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۳

آیا روحانیان بیش از دیگران بی اخلاق هستند؟

بهزاد مهرانی
همه‌ی ما انسان‌ها در خلوت به گونه‌ای می‌زی‌ایم و در جلوت به شکلی دیگر. وقتی تنهاییم از پوشش ظاهری گرفته تا رفتارهایمان متفاوت است با زمانی که در حضور دیگری هستیم. در حضور دیگران با تمامی ِ “خود”مان ظهور و بروز نداریم و بخش‌هایی از “خود” را هیچ‌گاه به نمایش عمومی نمی‌گذاریم و اساسن این رفتار چیزی است که “شخصیت” ما را می‌سازد.از این‌رو است که “واژه‌ی شخصیت از واژه‌ی یونانی پرسونا به معنای نقابی که هنرپیشه‌ها در اجرای نقش‌های خود به چهره می‌زنند، گرفته شده است. به سادگی می‌توان دریافت که چگونه واژه‌ی پرسونا برای اشاره به ظاهر بیرونی به کار رفته است، زیرا در حقیقت این چهره‌ی عمومی است که افراد در روابط خود آن را آشکار می‌سازند.” (نظریه‌های شخصیت، مولف: دوان شولتز- چاپ چهارم-نشر ارسباران ص ۱۱)
در واقع پرسونا-نقاب- پرده‌ای است که خویشتن ما را از نگاه و قضاوت دیگران محفوظ می‌دارد، و “هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو” و شاید این پرده هیچ‌گاه براُفتادنی نباشد و اساسن براُفتادن آن نه ممکن باشد و نه مطلوب؛ اما وقتی ستبری و لایه‌لایه‌بودن این نقاب تمامی شئونات زندگی فردی و اجتماعی یک فرد را احاطه کند آن‌گاه با انسانی مواجه خواهیم بود که از “خود”ش چیزی باقی نمانده است.بررسی این موضوع البته از حوصله این نوشته خارج است. آن‌چه این سطور در پی پاسخ اجمالی به آن است این است که آیا اقشاری از مردم به صرف وابستگی به صنف، طبقه، شغل و نوع فعالیت‌های فردی و اجتماعی و … بیش از سایرین فاصله‌ی “بود” و “نمود”شان ازهم دور است؟ به تعبیر دیگر آیا انسان‌هایی هستند که به واسطه‌ی مشغله‌ای خاص و یا تعلق به صنف و گروهی ویژه بیش از دیگران ریا می‌ورزند و دروغ می‌گویند و در یک کلام نقابشان زخیم‌تر و زمخت‌تر است؟
شاید بتوان برای تبادر به ذهن روحانیان و یا معلمان اخلاق را به عنوان نمونه برگرفت.
روحانیون، فقیهان، واعظان اخلاق و صوفیان(برای مثال در منظومه‌ی فکری ِ حافظ) در تاریخ از حیث بی‌اخلاقی، بسیار مورد طعن قرار گرفته‌اند. انسان‌هایی که به گونه‌ای سخن می‌گویند و یا خود را به نمایش عمومی می‌گذارند اما در واقع آن‌گونه که تظاهر می‌کنند و یا سخن می‌گویند نیستند و رفتارشان مغایر و متضاد با گفتارشان است. با یک واکاوی سریع در ذهنمان می‌توانیم اشعار و تمثیل‌ها و… فراوانی بیابیم که بر این طعن صحه می‌نهند:
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غله اندوزند
عالم آن‌کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند

-
سعدی-
و یا مولانا بر این باور است که مخاطب “لایعلمون” در قرآن، فقها هستند:
از پی این عاقلان ذوفنون
گفت ایزد در نُبی لایعلمون
صد هزاران فضل داند از علوم
جان خود را می‌نداند آن ظَلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
که همی دانم یَجوُز و لایجوز
این ندانی خود که حوری یا عجوز
این روا وآن ناروا دانی و لیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله می‌دانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقی‌ست
امّا آیا تنها این فقها هستند که روا و ناروای دیگران می‌دانند و از روایی و ناروایی ِ خود بی‌خبرند؟ آیا فقط عالمان اخلاق‌اند که انسان‌ها را به نیکی دعوت می‌کنند اما خود به نیکی رفتار نمی‌کنند؟ آیا تنها واعظان هستند که زیبا جلوه می‌کنند و در خلوت به گونه‌ای دیگر هستند؟
قطعن چنین نیست!
روحانیان و فقها و واعظان اخلاق و صوفیان بیش از سایر افراد ِ یک جامعه غیراخلاقی رفتار نمی‌کنند. انسانی که تمرین ِ زیست ِ اخلاقی نکرده باشد و با جِدّ و جهد، وجود خویش به فضایل نیکوی اخلاقی نیاراسته باشد و یا نسبت به نیک و بد اخلاقی بی‌تفاوت تربیت یافته باشد، با چنین شخصیت نابالغ و رشدنایافته‌ای به هر پیشه و سلک و مشغله‌ای که وارد شود رنگ و طعم خود را به آن می‌زند. (البته در این‌جا باید گفت که مراد روحانیون و وعاظی که قدرت سیاسی به دست دارند نیست. ورود قدرت و آن‌هم قدرت ِ بادآورده و بی‌نظارت، کفه ترازوی اخلاق را به سمت و سوی دیگری می‌راند. هر چند باز هم می‌توان گفت که قدرت مطلقه‌ی بادآورده‌ی نامسئول با انسان‌های مختلف، کم‌وبیش یک سان تا می‌کند.)
اگر سخنِ نزدیک به صواب آن باشد که رفت باید پرسید پس چه‌گونه است که زیست غیراخلاقی روحانیون و یا وعاظ اخلاقی این چنین به چشم می‌آید، به گونه‌ای که گویا اینان بیش از سایر اقشار جامعه، غیراخلاقی رفتار می‌کنند؟
روحانیان و معلمان اخلاق، بسیار بیش از دیگران، انسان‌ها را به نیکی و اخلاق و معنویت و خویشتن‌داری دعوت می‌کنند. حجم سخنان اخلاقی ِ ارزش‌مند که از زبان این‌ها شنیده می‌شود بسیار بالا است و از آن‌جا که توان هر انسانی برای عمل به تمامی ِ این گفته‌ها، محدود است لاجرم نمی‌توانند پابه‌پای حرف، به عمل مبادرت ورزند؛ از این‌رو فاصله‌ی بین گفتار نیک و کردار نیک در این افراد مدام رو به افزایش می‌گذارد و وقتی آدمی با این گروه مواجه می‌شود به اصطلاح با “واعظ غیر متعظ” روبه‌رو می‌شود. یعنی با فردی چهره‌به‌چهره است که به آن‌چه به دیگران توصیه می‌کند، خود عمل نمی‌کند. در واقع می‌توان گفت آن‌چه در این بین زننده جلوه می‌کند و زشتی آن دل‌آزار است نه صرفن انجام یک یا چند کنش غیراخلاقی است که دیگران بسیاری از قشرهای مختلف اجتماعی نیز در انجام آن به نسبت مشابه، هم‌داستانند، بل‌که ناهم‌خوانی ِ حرف و عمل است. به قطع می‌توان گفت که روحانیون و معلمان اخلاق و وعاظ، بیش از سایر اقشار یک جامعه دروغ نمی‌گویند و مال دیگران نمی‌بَرند و در پوستین خلق نمی‌اُفتند و حرمت دیگران ملکوک نمی‌سازند اما بیش از دیگران سخنان نیکو بر زبان می‌آورند که خود کم‌تر به آن عمل می‌کنند. واعظان مانند همه‌ی انسان‌های دیگر به اصطلاح دینی کم‌تر توبه می‌کنند اما بیش از سایرین به تعبیر حافظ “توبه‌فرمایی” می‌کنند و دیگران را دعوت به دست‌شستن از خصایل ناصواب می‌کنند و به این ترتیب است که حرف و عمل و یا بود و نمود این گروه بیش از انسان‌های نامدعی، ناهمخوان است و این رذیلتی اخلاقی است که یک واعظ غیر متعظ و یا روحانی دینی و یا عالم معنوی غیرعامل علاوه بر رذایل اخلاقی‌ای که انسان‌ها به سبب عدم رشدیافتگی ِ اخلاقی به آن مبتلا هستند، دچارش می‌شوند.
از این‌رو شایسته است که آدمی در نصیحت دیگران به رعایت اصول اخلاقی و توصیه‌ی انسان‌ها به پاس‌داشت خیر و خوبی ، خِسّت بیش‌تری به خرج دهد و تلاش کند با عامل اخلاقی بودن و زیست فضیلت‌مندانه، با زبان عمل سخن بگوید. توانایی انسان برای عمل به همه‌ی سخنان نیکویی که بر زبان می‌آورد، محدود است از این‌رو هر چه از بالای منبر وعظ اخلاقی ِ دیگران پایین بیاییم از یک رذیلت اخلاقی دورتر می‌شویم و آن واعظ غیرمتعظ بودن است. در این حالت فاصله‌ی بین حرف و عمل و همچنین بین “بود” و “نمود”مان کم می‌شود که خود فضیلتی است اخلاقی.
به اندازه‌ی بود باید نمود       خجالت نبُرد آن‌که ننمود و بود

جنگ پلاته نبرد مردونیه سردار سپاه خشایارشا با یونانیها (۱۳)


خشايارشا پس از واقعه سالامين به آسيا برگشت. چون او نگران بود که ينيان ها پل ناحيه هلس پونت را خراب كنند و ايرانی ها در اروپا گرفتار شوند. خشايارشا بوسيله چاپاری خبر شكست خود را به اطلاع پارسها رسانيد. سپس مردونيه فرمانده سپاهيان ايران به خشايارشا می گويد كه ما هنوز از نظر نيروی زمينی قوی تر از يونانی ها هستيم و كاملا شكست نخورده ايم. شما به پارس برگرديد و من قول می دهم با نيروی زمينی در مقابل يونانی ها بجنگم و آنها را در پلوپونس شكست دهم. بدين ترتيب خشايارشا با باقی مانده كشتی های ايرانی به هلس پونت برمی گردد. بعضی از آتنی ها می خواستند كه سريع تر كشتی های ايرانی را تعقيب كنند و پل روی هلس پونت را خراب كنند ولی تميستوكل به آنها گفت كه به ايرانی ها اجازه دهند كه به آسيا برگردند. چون تجربه نشان داده است ، اگر جلوی ملتی را كه شكست خورده اند بگيرند ، آنها برای دفاع از برمی گردند و شكست قبلی خود را جبران می كنند. البته تميستوكل برای اينكه نزد پادشاه پارس جايگاهی داشته باشد ، اين سخنان را گفت. چون اگر يونانی ها خواستند آسيبی به او برسانند ، او بتواند به دربار ايران پناهنده شود.
در اين مدت مردونيه همراه خشايارشا بود تا به تسالی رسيدند. چون فصل زمستان بود و مردونيه می خواست كه تا فصل بهار جنگ را شروع نكند. سپس خشايارشا به هلس پونت رسيد ، ولی عده ای از سربازان او بر اثر بيماری و بی غذايی مردند.

كارهای مردونيه قبل از شروع نبرد پلاته :
عده ای از كشتی های ايرانی كه آسيب ديده بودند در شهر سامس (در آسيای صغير) ماندند تا اهالی آنجا شورش نكنند. پس از تمام شدن زمستان مردونيه سپاه خود را از تسالی داد و سپس پيكی را نزد اسكندر مقدونی فرستاد و از او خواست كه آتنی ها تشويق كند تا يك صلح نامه با ايرانی ها امضا كنند. او در مقابل تعهد كرد كه زمينهای آتنی ها را به آنها بازپس دهد و معابدی را كه سوخته وخراب شده بودند ، باز سازی كند. ولی اسپارتی ها حرف های اسكند را قبول نكردند و گفتند كه ما زير سلطه خارجی ها نبايد برويم ، سپس آتنی ها هم از صلح با خشايارشا پشيمان شدند.
پس از اينكه اسكندر برگشت و جواب آتنی ها را به مردونيه رسانيد ، او بطرف آتن حركت كرد و دوباره آتن را تصرف كرد. آتنی ها از ترس ايرانی ها به جزيره سلاميس رفتند و از لاسدمونی ها كمك خواستند ولی آنها در حال گذراندن مراسم يكی از عيدهايشان و همچنين مشغول ساختن يك ديوار دفاعی بودند ، بنابراين ابتدا به درخواست آتنی ها توجهی نكردند. ولی سپس لاسدمونی ها از پيشرفت ايرانی ها به وحشت افتادند و با آتنی ها و اسپارتی ها متحد شدند. سپس مردونيه از آتن خارج شد و به تب رفت ، چون زمين آنجا مساعد بود و اهالی تب از دوستان ايرانی ها بودند. اهالی تب به مردونيه پيشنهاد دادند كه استحكامات محكمی در آنجا بسازد تا بتواند به عنوان پناهگاه از آنها استفاده كند. تعدادی از دولت شهر های يونانی كه تابع دولت ايران بودند افرادی را برای كمك به مردونيه به ناحيه تب فرستادند.
سپاه يونان هم در ناحيه اری تز جمع شدند. مردونيه تمام سواره نظام سپاه را تحت فرماندهی ماسيس تيس قرار داد. او به سپاه يونانی حمله كرد و تلفات زيادی به آنها وارد كرد. ولی در ميانه نبرد اسب ماسيس تيس زخمی می شود و از شدت درد سردار ايرانی را به زمين می زند. آتنی ها همين كه ديدند او افتاده است ، محاصره اش كردند و او را كشتند. سپاهيان ايران به يونانی ها حمله كردند و می خواستند كه جسد ماسی تيس را پس بگيرند ولی موفق به انجام اين كار نشدند. سپس سپاهيان يونان تصميم گرفتند كه به پلاته بروند چون آنجا آب فراوانی داشت و برای جنگ مناسب تر بود.

نبرد پلاته :
نبرد پلاته در سال ۴۷۹ (پ.م ) اتفاق افتاد. از آنجايی كه سپاه ايران دچار كمبود آذوقه شده بود ، فرماندهان به مردونيه پيشنهاد دادند كه زودتر جنگ را شروع كنند. همچنين يكی از اهالی تب هم به مردونيه پيشنهاد كرد كه ايرانی ها يك گذرگاه تنگ را كه محل عبور آذوقه و از خطوط تداركاتی يونانيان بودرا ببندند. ارتش ايران هم اين اين كار را انجام داد و توانست مقدار زيادی غذا از اين راه بدست آورد. سپس تعدادی از افراد به مردونيه پيشنهاد كردند كه به طرف تب حركت كنند و با دادن پول از مردم يونان آذوقه و علف براي اسبها بگيرند. از اين راه آنها همچنين می توانستند بدون جنگ كردن تعداد زيادی از مردم يونان را طرفدار خود كنند. ولی مردونيه هيچ كدام از اين پيشنهاد ها را قبول نكرد و گفت ما بايد مردانه بجنگيم.
وقتی كه شب فرا رسيد هر دو سپاه به خواب رفتند و اسكندر كه جز مقدونی های سپاه ايران بود بطرف سپاه يونان حركت كرد. او به يونانی ها اطلاع داد كه وضعيت سپاه مردونيه مناسب نيست و او تصميم گرفته است كه فردا صبح جنگ را شروع كند ، شما بايد محكم در جای خود بايستيد و مقاومت كنيد. سپس دو سپاه در مقابل يكديگر صف كشيدند و جنگ آغاز شد. سواره نظام ايران ضربات سختی را بر سپاه يونان وارد كرد و همچنين ايراني ها موفق شدند چشمه ای را كه آب مورد نياز يونانی ها را تامين می كرد ، كور كنند. اين مسايل باعث شد تا يونانی ها شبانه مواضع خود را ترك كنند و مردونيه دستور تعقيب يونانی ها را صادر كرد. در حاليكه به نظر می رسيد يونانی ها شكست خورده اند ، ناگهان لاسدمونی به پارسها حمله كردند ولی پارسها چون اسلحه كافی در اختيار نداشتند ، شكست خوردند. با كشته شدن مردونيه ايرانی ها به سنگرهای خود عقب نشينی كردند و به استحكام بخشيدن به مواضع خود پرداختند. ولی براثر حمله لاسدمونی ها و آتنی ها ديواره سنگرها خراب شد و يونانی ها توانستند وارد اردوگاه پارس ها بشوند سپس آنها آنجا را غارت كردند. بعد يونانی ها به تب حمله كردند و تعداد زيادی از مردم آنجا را به جرم كمك به ايرانی ها كشتند. ارته باذ يكی از سرداران ايرانی بود كه تمايلی به جنگ با يونانی ها نداشت ، بنابراين به موقع به كمك مردونيه نيامد و هنگامی كه ديد سپاهيان ايران شكست خورده اند و در حال فرار هستند ، به طرف هلس پونت حركت كرد.  

چهارشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۳

آخرین عکس از صادق هدایت در ایران

فرودگاه مهرآباد تهران آذر ماه ۱۳۲۹ ه.ش
 
این عکس مربوط به آذَر ماهِ سالِ ۱۳۲۹ خورشیدی است که در فرودگاهِ مِهر آباد گرفته شده است، شازده را در این تصویر به همراهِ عزیزانَش می‌‌توانیم مشاهده کنیم، بعد از این سفر؛ صادق هدایت دیگر به ایران بازنگشت و چند ماه بعد در تاریخِ ۱۹ فَروردین ماهِ سالِ ۱۳۳۰ خورشیدی خودکُشی کرد.
 
حَجمِ آثارْ و مقالاتِ نوشته شده دربارهٔ نوشته‌ها، نوعِ زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان‌گرِ تأثیرِ ژَرفِ او بر جریانِ روشنفکری ایران است.
از گفته های ایشان : فقط با سايهٔ خودم خوب ميتوانم حرف بزنم ، اوست كه مرا وادار به حرف زدن می كند ، فقط او ميتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ... می خواهم عُصاره ، نه ، شرابِ تلخ زندگی خودم را چِكه چِكه در گلوی خشكِ سايه ام چِكانيده؛ به او بگويم: این زندگی‌ من است.
سخنی از صادق هدایت

ﻓﺮﻕ ﺣﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﭼﻴﺴﺖ ؟
ﻳﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﺪﺍ ...
ﺧﺪﺍﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﺶ ﺣﻮﺭﯼ ﺭﺷﻮﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ
ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ !
ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﻨﺪ؟
ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺷﮑﻤﺶ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ؛،؛
ﯾﺎ ﺣﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻟﺬﺕ ﺗﻨﺶ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ؟
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ؟
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !
 

یکشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۳

تعریف خرد گرایی یا عقل گرایی چیست ؟

خِرَدگرایی یا عقل‌گرایی یا مکتب اصالت عقل به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار، و گفتار است.
 
این واژه هنگامی که در ارتباط با متفکرانِ نخستینِ قرنِ هفدهم از جمله دکارت، اسپینوزا، و گوتفرید لایبنیتز به کار رود به معنایِ باور به عقل به عنوانِ تنها منبعِ معتبرِ شناخت است. آن‌چه که تجربه و مشاهده به ما می‌گوید بسیار متزلزل‌تر از آن است که بشود به آن اعتماد نمود. این متفکران تلاش نمودند حقایقِ اصلیِ هستی را از راهِ برهان و استدلالِ عقلی اثبات کنند.
خردگرایی دکارت
دکارت در کتاب مشهورِ خویش با نام گفتار در روش (و با زیرعنوان: «درست به کار بردن عقل، و جست‌وجویِ حقیقت در علوم» توضیح می‌دهد که چگونه در بزرگسالی در تمامِ تعالیمِ رسمی و سنتی، اعم از دین و علم تردید کرد و به دنبال آن رفت که بنیاد محکمی برایِ آن همه آموزه‌هایی که همه بدیهی می‌انگاشتند بیابد. وقتی برایِ یک فرض بنیادِ مطمئنی نمی‌یابیم می‌توانیم یک مرحله عقب‌تر رفته و در چیزهایی تردید کنیم که آن فرض بر آن‌ها مبتنی است؛ یعنی فرض‌هایِ مرحلهٔ قبلِ آن. اگر این کار را ادامه دهیم به جایی می‌رسیم که این شک پدید می‌آید: «اصلاً آیا من وجود دارم؟». دکارت به همین مرحله رسید. او تلاش کرد وجود خویش را اثبات کند. جملهٔ معروفِ «می‌اندیشم پس هستم» همین تلاش را بیان می‌کند. استدلالِ دقیقِ دکارت به این ترتیب است: شک دارم که وجود دارم یا نه. اما در یک چیز شکی ندارم و آن وجودِ شک است. شک هست پس اندیشه هست. اندیشه هست پس وجودِ اندیشنده هست. بعدها این انتقاد مطرح شد که این استدلال هنوز اثبات نمی‌کند که وجود از آنِ من است.
خردگرایی اسپینوزا
اسپینوزا در کتابِ اصلیِ خویش که امروزه به نامِ «اخلاق»می‌شناسند اصولِ جهان‌بینیِ وحدتِ وجودیِ خویش را مانندِ قضایایِ هندسه با شروع از چند تعریف و اصلِ موضوعه و آوردنِ اثبات‌هایی که به «مطلوب ثابت شد» ختم می‌شوند اثبات می‌کند. او به این نتیجه می‌رسد که تنها یک جوهرِ واحد در تمامِ هستی وجود دارد که می‌توان خدا یا طبیعت نامید. به‌هرحال همهٔ جهان، انسان‌ها، حیوانات، درختان، نمودهایی از همان یک چیز است. اسپینوزا به دلیلِ اعتقادات‌اش توسطِ کلیسا لعن و تکفیر شد.
 
خردگرایی لایب‌نیتس
لایب‌نیتس نخستین فیلسوفِ آلمانی که هم در عالمِ فلسفه و هم در ریاضیات شهرت دارد مبدعِ مفهومِ مُناد در فلسفه و حسابِ دیفرانسیل و انتگرال است. کتابِ کوچک اما شناخته‌شدهٔ لایب‌نبیتس «منادولوژی» نام دارد که به فارسی نیز توسطِ یحیی مهدوی ترجمه شده است. او نیز به نوعی ادعا می‌کرد همهٓ فلسفه‌اش را از چند اصلِ معدود (مهم‌تر از همه اصلِ امتناعِ تناقض و اصلِ جهت کافی) که به اعتقادِ وی اصولِ عقلانی هستند استخراج می نماید.
 
با فاصلهٔ کمی از این فلاسفه تجربه‌گرایانِ انگلیسی به این نتیجه رسیدند منشأِ شناختِ بشر درواقع تماماً از تجربهٔ حسی و حواسِ پنجگانه است و نه از عقل. همین امر دلیلِ ناکامیِ تلاش‌هایِ قبلی برایِ اثبات‌هایِ دقیق و بی‌نقص بوده است. از جمله مهم‌ترین تجربه‌گرایان جان لاک، بارکلی و هیوم هستند. هیوم بویژه بدلیلِ نقدهایش از اعتبارِ معرفتِ تجربی و نقدِ علیت مشهور است.
 
خردگرایی کانت
در سدهٔ هجدهم فیلسوفِ معروفِ آلمانی کانت برایِ پدید آوردنِ یک همنهاد (ترکیبِ سازگاری‌بخش - سنتز) از عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی تلاش نمود. او بخش‌هایی از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخش‌هایی که ناشی از تجربیات بودند جدا نموده و ادعا کرد که سهمِ هر یک را می‌توان بدقت مشخص نمود. تأثیرِ متقابل و مکملِ این دو عنصر را نیز می‌توان تشخیص داد. این معرفت‌شناسی منجر به آن می‌شود که برایِ معرفت مرزهایی تعیین شود؛ مرزهایی که فراتر از آن‌ها سخن گفتن بی‌اساس خواهد بود.
 
خردگرایی و پست‌مدرنیسم
در دهه‌هایِ اخیر واژهٔ خردگرایی در ارتباط با مدرنیسم که نظامی اجتماعی مبتنی بر عقل و علم است به کار می‌رود. متفکرانِ پست‌مدرن معتقد اند که کاربردِ بی‌اندازهٔ خردگرایی موجبِ زندگیِ روانیِ دشواری برایِ بشر گردیده است. البته این نگرشِ انتقادی شباهتی با انتقاداتِ برخی اسلام‌گرایان از خردگراییِ مدرن ندارد. متفکرانِ پست‌مدرن در انتقادِ خود این منظور را ندارند که چیزی به جز عقل (مثلاً معنویت یا وحیِ دینی) می‌تواند اعتبارِ معرفتی داشته باشد.

سه‌شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۳

اولین و تاریخی ترین سد قوسی جهان

 
این سد در استان يزد و در بالادست چشمه آب گرم مرتضی علی در نزديكی روستای خروان طبس قرار دارد.
 
اين بنای بی نظير تاريخی در زمان شاه عباس صفوی ( در سال ۹۸۰ خورشیدی برابر با ۱۶۰۲ میلادی) برای كنترل سيلاب های فصلی در اين منطقه ساخته شد.

شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۳

سر و گوش آب دادن


عبارت بالا اصطلاحی است که در میان طبقات از وضیع و شریف رایج و معمول است و هرگاه که پای تجسس و تحصیل اطلاع از امری پیش آید آن را به کار می برند.
 
فی المثل گفته می شود: «دیروز به منزل فلانی رفتم و سر و گوش آب دادم تا ببینم عقیده او نسبت به فلان موضوع چیستیا اینکه گفته می شود: «فلان دولت جاسوس فرستاد تا سر و گوش آب دهد و به میزان قدرت نظامی و اقتصادی کشور ما دست یابد و …».
 
قابل توجه این است که باید دید واژه های سر و گوش و آب در بیان تجسس و تحصیل اطلاع و آگاهی از مکنونات خاطر دیگران چه نقشی دارد و ریشه تاریخی آن چیست.
 
در مورد ریشه تاریخی این مثل سائر دو روایت از عقلای قوم و ارباب اطلاع شنیده شده است که برای قضاوت و داوری محققان و پژوهشگران هر دو روایت نقل می شود:
 
۱. در قرون و اعصار قدیمه که سلاح گرم هنوز به میدان نیامده با سلاحهای سرد از قبیل شمشیر و کمان و گرز و نیزه و جز اینها مبارزه می کردند و مدافعان اگر خود را ضعیفتر از مهاجمان می دیدند در دژها و قلاع مستحکم جای میگرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پایداری می کردند.
 
دژ یا قلعه محل و مکانی بود که غالباً بر بلندی قرار داشت و اطراف آن را دیوار محکم و بلندی از سنگ و ساروج به ارتفاع ده الی بیست متر می ساختند که دشمن نتواند از آن دیوار بالا برود. این دیوار قطور سر به فلک کشیده در درون قلعه برجها و باروها و کنگره ها و پله ها و راهروهای باریک و پرپیچ و خمی داشت که مدافعان از آن پله ها بالا میرفتند و در درون برجها و باروها از داخل سوراخها و منافذی که داشت به سوی مهاجمان که قلعه را چون نگین انگشتر در میان گرفته بودند تیراندازی کرده از نفوذ و پیشروی آنها جلوگیری می کردند. این قلعه ها درهای بزرگ و سنگینی از جنس سنگ یا آهن داشت که جز با وسایل قلعه کوب و تیرهای آهنین که چند نفر از سربازان مهاجم آنرا بر دوش گرفته بر این درها می کوبیدند آن هم به سختی و دشواری قابل گشایش و تسخیر نبود.
 
در درون قلعه اطاقهای متعدد برای سکونت و استراحت مدافعان و همچنین انبارهای زیادی برای ذخیره و نگاهداری خواربار تعبیه شده بود که بر حسب گنجایش قلعه و تعداد جمعیت تا چند سال میتوانست آذوقه مدافعان را تأمین کند. ضمناً برای تأمین آب مشروب قلعه غالباً از قنات استفاده می کرده اند که مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح آفتابی می شد.
 
با این توصیف اجمالی که از کیفیت و چگونگی ساختمان قلعه به عمل آمد ساکنان و مدافعانش سربازان مهاجم را کاملاً می دیدند و از کم و کیف اعمال آنها آگاه بودند؛ زیرا در بلندی و مشرف بر مهاجمان قرار داشته اند در حالی که سربازان مهاجم جز دیوارهای بلند چیزی نمی دیدند و از حرکات و سکنات محصورین به کلی بی خبر بوده اند.
 
گاهی که کار بر مهاجمان سخت دشوار می شد و هیچ گونه راه علاجی برای تسخیر قلعه متصور نبود، فرمانده قوای مهاجم یک یا چند نفر از افراد چابک و تیزهوش را از درون چاه تاریک قنات به داخل قلعه میفرستاد و به آنان دستورات کافی میداد که در مظهر قنات در درون قلعه “سر و گوش آب بدهند” یعنی سر و گوششان را هم هر به چند دقیقه در درون آب قنات فرو برند و بدین وسیله خود را از معرض دید محصورین محفوظ دارند تا هوا کاملاً تاریک شود و آنگاه داخل قلعه شده به جاسوسی و تجسس در اوضاع و احوال قلعه راجع به تعداد مدافعان و میزان اسلحه و نقاط ضعف و نفوذ آن بپردازند.
 
محل تأمین خواربار قلعه را نیز شناسایی کنند و از همان راهی که داخل قلعه شده اند مراجعت کرده مراتب را به اطلاع فرمانده متبوعه خود برسانند. وظیفه این افراد چابک و زیرک تنها شناسایی قلعه نبود بلکه گاهی به آنها مأموریت داده می شد که انبار خواربار و اسلحه خانه را در قلعه با وسایل آتش زا که در اختیار داشتند به آتش بزنند. یا اینکه دست و دهان یکی از افسران یا سربازان مدافع را ببندند و از همان راه قنات به خارج از قلعه انتقال دهند تا ضمن بازجویی از آن افسر یا سرباز مدافع به کم و کیف قلعه و راه نفوذ و تسخیر آن پی ببرند و قلعه را فتح کنند.
 
غرض از تمهید مقدمه بالا این بود که ریشه تاریخی ضرب المثل “سر و گوش آب دادن” دانسته شود که جاسوسان از این رهگذر چگونه به اسرار قلاع جنگی پی می بردند و راه نفوذ و تسخیر قلاع را هموار میکردند و رفته رفته عبارت سر و گوش آب دادن در مورد جاسوسی و تجسس اوضاع و احوال دیگران به صورت ضرب المثل درآمده است.
۲. روایت دوم که از بعضی معمران شنیده و استنباط شد این است که در ازمنه و ادوار گذشته که حمام خزینه دار معمول بود، خانمهای خانه دار که معمولاً روزهای جمعه به حمام میرفته اند ناگزیر بودند مدت چند ساعت در صحن حمام به نظافت و شستشوی خود و اطفالشان بپردازند. گاهی هم دست و پا و موی سرشان را حنا می بستند، که در آن صورت مدت اقامت در حمام تا هنگام ظهر به طول می انجامید.
 
در زمانهای قدیم که حجاب معمول بود و بانوان خانه دار از لحاظ معاشرت و محاورت در خارج از محیط خانه محدودیتهایی داشته اند بهترین فرصت و موقعیت برای آنها حمام روز جمعه بود که عقده و سفره دل را بگشایند و وقایع و جریانات هفته ای را که گذشت از خوب و بد، زشت و زیبا و غم و شادی برای یکدیگر آن هم با صدای بلند بیان کنند.
 
اگر صحن یک حمام قدیم را مجسم کنیم که در آن چندین نفر زن و دختر، دوتا دوتا، چهار تا چهار تا، دور هم حلقه زده مشغول گفتگو هستند؛ آنگاه معلوم می شود که اصطلاح حمام زنانه در مورد گفتگوهای گوشخراش و پر سر و صدای دسته جمعی که نه متکلم معلوم است نه مخاطب، چرا به صورت ضرب المثل در آمده است.
 
جان کلام اینجاست که گاهی اتفاق می افتاد بانوی خانه داری با بانوی دیگر فی المثل خواهر شوهر یا زن همسایه که مدتها با یکدیگر قهر بوده، اختلاف داشته اند هر دو نفر در آن حمام حضور داشته اند و هر کدام از این فرصت میخواست استفاده کند و بداند که دیگری پشت سر او در حمام چه میگوید و چگونه سعایت می کند.
 
بدیهی است در صحن حمام که همهمه و غوغای عجیبی از سر و صدا و بگو مگو بر پا بود امکان نداشت که هیچکدام از سعایت و بدگویی طرف مقابل نسبت به خود آگاه شود. به علاوه احتیاط میکردند که در صحن حمام حرفی در این زمینه بزنند، نکند کسی از طرف مقابل بگوش نشسته باشد تا حرفهایشان را استراق سمع کند و بشنود و به طرف مقابل بگوید.
 
پس هر کدام منتظر فرصت می نشست و موقعی که یکی از آن دو نفر داخل خزینه میرفت دیگری یکی از آشنایانش را به بهانه شستشو به داخل خزینه میفرستاد تا “سر و گوش آب بدهد” یعنی تظاهر به شستشو بکند و در ضمن گفتگوی طرف مقابل با مخاطبش را استراق سمع کرده به اطلاع و آگاهی او برساند.
 
سر و گوش آب دادن در اینجا هم که نوعی جاسوسی به شمار می آمد و به منظور تجسس در اوضاع و احوال و اطلاع و آگاهی از منویات و مکنونات خاطر دشمن به کار میرفت، رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است.
ناگفته نماند که سر و گوش آب دادن در حمامهای قدیم تنها اختصاص به زنان و بانوان نداشت بلکه مردان هم به منظور تحصیل اطلاع و آگاهی از گفتار و نیات مخالفان گهگاه از این رویه استفاده کرده، افرادی را که سوءظن نکنند به خزینه حمام می فرستاند تا سر و گوش آب دهند و استراق سمع کنند.

در هر صورت به طوری که ملاحضه می شود هر دو روایت را که از معمران و اهل اطلاع شنیده در این مقاله نقل کرده است، ولی به عقیده نگارنده روایت اول صحیح است و روایت دوم ضعیف به نظر میرسد و محقق و معلوم نیست.