شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۳

جنگ گاوگاملا دفاع مردانه ژنرال آریو برزن در برابر سپاه اسکندر (۱۷)

بر پايه يادداشتها روزانه "کاليستنسCallisthenes " مورخ رسم اسكندر، ۱۲ اوت سال ۳۳۰ پيش از ميلاد، نيروها اين فاتح مقدون در پيشروی به سو "پرسپوليس" پايتخت آن زمان ايران، در يك منطقه كوهستان صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگيلويه) با يك هنگ ارتش ايران (۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ نفر) به فرمانده ژنرال «آريو برزن Ario Barzan » رو به رو و متوقف شدند و اين هنگ چندين روز مانع ادامه پيشرو ارتش دهها هزار نفر اسكندر شده بود كه مصر، بابل و شوش را قبلا تصرف و در سه جنگ، داريوش سوم را شكست و فرار داده بود. سرانجام اين هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پا درآمد و فرمانده دلير آن نيز برخاك افتاد. مورخ اسكندر نوشته است كه اگر چنين مقاومت در گاوگاملا Gaugamela (كردستان كنون عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطع بود. در "گاوگاملا" با خروج غير منتظره داريوش سوم از صحنه، واحدها ارتش ايران نيز كه درحال پيروز شدن بر ما بودند؛ در پ او دست به عقب نشينی زدند و ما پيروز شديم. داريوش سوم در جهت شمال شرقی ايران فرار كرده بود و « آريو برزن » در ارتفاعات جنوب ايران و در مسير پرسپوليس به ايستادگی ادامه می داد.
دلاور ها ژنرال آريو برزن، يك از فصول تحسين برانگيز تاريخ وطن ما را تشكيل می دهد و نمونه ای از جان گذشتگ ايران در راه ميهن را منعكس می كند.
آريو برزن و مردانش ۹۰ سال پس از ايستادگ لئونيداس در برابر ارتش خشايارشا در ترموپيل، كه آن هم در ماه اوت رو داد مقاومت خود را به همان گونه در برابر اسكندر آغاز كرده بودند. اما ميان مقاومت لئونيداس و آخرين ايستادگ «آريو برزن» در اين است؛ كه يونانيان در ترموپيل، در محل برزمين افتادن لئونيداس، يك پارك و بنا ياد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته و آخرين سخنانش را بر سنگ حك كرده اند تا از او سپاسگزار شده باشد، ول از «آريو برزن» ما جز چند سطر ترجمه از منابع ديگران اثر در دست نيست. چرا؟. اگر به فهرست درآمدها توريست يونان بنگريم خواهيم ديد كه بازديد از بنا ياد بود و گرفتن عكس در كنار مجسمه لئونيداس برا يونان هرسال ميليونها دلار درآمد گردشگری داشته است. همه گردشگران ترموپيل اين آخرين پيام لئونيداس را با خود به كشورهايشان می برند: ای رهگذر، به مردم لاكونی ( اسپارت ) بگو كه ما در اينجا به خون خفته ايم تا وفاداريمان را به قوانين ميهن ثابت كرده باشيم ( قانون اسپارت عقب نشينی سرباز را اجازه نمی داد). لئونيداس پادشاه اسپارتی ها بود كه در اوت سال ۴۸۰ پيش از ميلاد، دفاع از تنگه ترموپيل در برابر حمله ارتش ايران به خاك يونان را برعهده گرفته بود.

سه‌شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۳

درس هایی برای زندگی زیباتر

۱- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
۲ - سعی کنیم بیشتر بخندیم.
۳- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
۴ - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
۵ - گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
۶ - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم.
۷- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
۸- زیر دوش آواز بخوانیم.
۹- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
۱۰- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
۱۱- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
۱۲- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم!
۱۳- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.
۱۴- برای کارهایمان برنامه‌ریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
۱۵- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمع‌آوری کنیم.
۱۶- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
۱۷- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
۱۸- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
۱۹- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
۲۰- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
۲۱- وقتی کارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یک بستنی بخریم و با لذت بخوریم.
۲۲- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا کنیم.
۲۳- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
۲۴- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
۲۵- وقتی از خواب بیدار می‌شویم، زنده بودن را حس کنیم.
۲۶- زیر باران راه برویم.
۲۷- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم .
۲۸- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .
۲۹- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.
۳۰- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
۳۱- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
۳۲- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
۳۳- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
۳۴- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
۳۵- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.

یکشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۳

آداب و سنت حمام های ایران


سابقاً در همه جای ايران حمام عمومی وجود داشت و اهالی محل اقلاً هفته ای يک بار به منظور نظافت به حمام می رفتند. با اين تفاوت که مردان قبل از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح حمام می گرفتند و از آن ساعت تا ظهر و حتی چند ساعت بعد از ظهر حمام در اختيار زنان بود. امروز هم حمام عمومی در غالب نقاط ايران وجود دارد، منتها فرقش با حمامهای قديم اين است که در حمامهای قديم از خزينه استفاده می شد؛ ولی در حمامهای عمومی جديد دوشتهای متعدد جای خزينه را که به هيچ وجه منطبق با اصول بهداشتی نبود گرفته است. در حمامهای عمومی خزينه دار که امروزه در ايران کمتر وجود دارد سنن و آدابی را از قديم رعايت می کردند که بعضاً جنبه ضرب المثل پيدا کرده است.
يکی از آن آداب اين بود که هر کس وارد حمام می شد، برای اظهار ادب و تواضع نسبت به افراد بزرگتر که در صحن حمام نشسته، مشغول کيسه کشی و صابون زدن بودند، يک سطل يا طاس بزرگ آب گرم از خزينه حمام بر ميداشت و بر سر آن بزرگتر می ريخت. البته اين عمل به تعداد افراد بزرگ و قابل احترام که در صحن حمام نشسته بودند تکرار می شد. و تازه وارد وظيفه خود می دانست که بر سر يکايک آنان با رعايت تقدم و تأخر آب گرم بريزد. بسا اتفاق می افتاد که يک يا چند نفر از آن اشخاص مورد احترام در حال کيسه کشيدن و يا صابون زدن بودند و احتياجی نبود که آب گرم به سر و بدن آنها ريخته شود، مع ذالک اين عوامل مانع از ادای احترام نمی شد و کوچکترها به محض ورود به صحن حمام خود را موظف می دانستند که يک طاس آب گرم بر سر و بدن آنها بريزند و بدن وسيله عرض خلوص و ادب کنند.
از آداب ديگر در حمام عمومی خزينه دار قديم اين بود که اگر تازه وارد کسی از آشنايان و بستگان نزديک و بزرگتر از خود را در صحن حمام می ديد، فوراً به خدمتش می رفت و به منظور اظهار ادب و احترام او را مشت و مال می داد يا اينکه ليف صابون را به زور و اصرار از دستش می گرفت و پشتش را صابون می زد.
سنت ديگر اين بود که هر کس وارد خزينه حمام می شد به افرادی که شست و شو می کردند سلام می کرد و ضمناً در همان پله اول خزينه دو دست را زير آب کرده، کمی از آب خزينه بر می داشت و به يکايک افراد حاضر از آن آب حمام تعارف می کرد. برای تازه وارد مهم و مطرح نبود که افراد داخل خزينه از آشنايان هستند يا بيگانه، به همه از آب مفت و مجانی تعارف می کرد و مخصوصاً نسبت به افراد بيگانه بيشتر اظهار علاقه و محبت می کرد زيرا آشنا در هر حال آشناست، و دوست و آشنا احتياج به تعارف ندارند. در هر صورت اين رسم از قديمترين ايام يعنی از زمانی که حمام خزينه به جای آب چشمه و رودخانه در امر نظافت و پاکيزگی مورد استفاده قرار گرفت، معمول گرديد.
بی فايده نيست که اطلاعات زير درباره حمامهای قديم و آداب حمام رفتن، از نوشته شادروان علی جواهر کلام نقل شود:
«در عهد قاجاريه حمام رفتن در فصل زمستان کار دشواری بود و غالب مردم اواخر پاييز حمام می رفتند و تا شب عيد رنگ حمام را نمی ديدند. اين وضع منحصر به ايران نبود، فرنگيها هم تا پيش از جنگهای صليبی اصلاً اطلاعی از حمام نداشتند و همين که ايام جنگهای صليبی به شرق آمدند با حمام آشنا شدند. مع ذالک باز هم تا مدتی بعد از آن حمام نرفتن در فرنگستان مد بود و مشهور است که يکی از ملکه های فرانسه هميشه افتخار می کرد که پنجسال است به حمام نرفته است.
حمامهای قديم معمولاً چند متر از سطح کوچه و بازار پايينتر بود؛ چون اگر غير از اين می بود آب به خزانه سوار نميشد. سر در حمام شکل ديو و رستم و يا شيطان و مالک دوزخ را نقاشی می کردند و هنوز هم بنده فلسفه آن را نفهميده ام که نقش شيطان و ديو و رستم، با سر در حمام، چه مناسبت دارد. در هر صورت چندين پله پايين می رفتيم تا به سر بنه يا رختکن می رسيديم. "بينه" يک حياط سرپوشيده ای بود که وسط آن حوض بزرگی قرار داشت. اطراف بينه سکوهای بلندی ديده می شد که در آنجا رخت می کندند. استاد حمامی در کنار يکی از آن سکوها يا بالای يکي از سکوها می نشست و جعبه دخل را هم بغل دستش می گذاشت. از سقف بينه چراغ بزرگ گرد سوز و گاهی هم چهلچراغ تا بالای حوض آويخته بود. دور تا دور سکوهای رختکن تير می گذاشتند و به آن تيرها گويهای شيشه ای رنگارنگ می آويختند. يک تغار (کاسه بزرگ سفالين) محتوی آلو و آب آلو روی چهارپايه نزديک حوض بود و چندين کاسه کوچک با قاشقهای چوبی پهلوی تغار می گذاشتند. در ايام زمستان به جای آب آلو، لبو و آب لبو را با کمی سرکه توی تغار می ريختند. علاوه بر استاد حمامی يک نفر به نام "جامه دار" يک نفر به اسم "مشت و مالچی" و يک نفر هم به عنوان "پادو" در سر بينه حضور داشتند و تا مشتری وارد می شد، پادو کفش مشتری را زير سکو می گذاشت و يک لنگ خشک روی سکو پهن می کرد. مشتری که لخت می شد، پادو يک لنگ ديگر به او می داد. مشتری آن لنگ دوم را به کمر می بست. لباسهايش را توی آن لنگ اول می پيچيد و از سکو پايين می آمد. از دالان تاريکی می گذشت، و در صحن حمام را می گشود و توی حمام می رفت. در اينجا چند شاه نشين و چند ايوان و چند طاق نما و يک حوض کوچک آب سرد بود و کارگران داخل حمام عبارت بودند از چند دلاک و يک پادو، آبگير و دو سه پادو....»
اين نکته جالب هم ناگفته نماند که ايرانيان تا عصر قاجاريه توی خزانه حمام نمی رفتند، زيرا به گفته مورخ معاصر شادوران رحيم زاده صفوی همه حمامهای ايران، درهايش بسته بود و يک روزنه به نام آخور می ساختند که به خزانه متصل بود و از آنجا آب برداشته خود را می شستند. در آن زمان مردم توی خزانه نمی رفتند و درهای خزانه ها فقط قرن گذشته باز شد و موجب کثافت گرمابه ها گشت.

پنجشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۳

دیکتاتور کیست ؟


دیکتاتوری نوعی قدرت مداری است که برخی از ویژگی‌های زیر را داشته باشد:
۱- در کار نبودن هیچ قانون و یا سنتی که کردار فرمانروا (یا فرمانروایان) را محدود کند و یا آنکه فرمانروا با قدرت نامحدود خود آنها را زیر پا بگذارد.
۲- به دست آوردن قدرت دولت با شکستن قوانین پیشین.
۳- نبودن قاعده و قانونی برای جانشینی.
۴- به‌ کار بردن قدرت در جهت منافع گروه اندک.
۵- فرمان‌برداری مردم از قدرت دولت تنها به سبب ترس از آن.
۶- انحصار قدرت در دست یک نفر.
۷- به‌کار بردن ترور به‌عنوان وسیله اصلی کار بستِ قدرت.
برخی از این ویژگی‌ها همگانی‌ترند؛ چنانکه می‌توان صفات دیکتاتوری را در مطلق بودن قدرت، به‌ زور به ‌دست ‌آوردن آن و نبودن قواعدی منظم برای جانشینی خلاصه کرد.

چهارشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۳

بز وحشی ایرانی

نام علمی : Capra hircus
نام انگلیسی:  Feral Goat  
نام فارسی: بز وحشی
 
 پراکندگی
در برخی از مناطق بلوچستان تعدادی از بزهای اهلی كه به عللی از گله جدا مانده و در طبيعت تكثير يافته‌اند. به صورت وحشی مشاهده می‌گردند. در سال ۱۳۸۴ كه به اتفاق گروهی از كارشناسان مشغول بررسی زيستگاه‌های خرس‌سياه در مناطق كوهستانی شهرستان نيك‌شهر و رشته‌كوه آب بند بوديم تعدادی بز اهلی كاملاً به صورت وحشی درآمده بودند بطوريكه به محض ديدن و يا استشمام بوی انسان به سرعت فرار می‌كردند. طبق اظهار محيط بانان و شكارچيان محلی شكار اين بزها به مراتب مشكل‌تر از كل و بزهای وحشی است. در اين بررسی حدود ۲۵ رأس از اين بزهای وحشی شده و بزغاله‌هايشان در مناطق كوهستانی بسيار صعب‌العبور مشاهده گرديد. افراد محلی تعداد آنها را حدود ۱۰۰ راس تخمين می‌زنند.
 

یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۳

پیروز نهاوندی ابولولو


سپاه اعراب پیروزمندانه از نبرد نهاوند باز می گشت سراسر میدان نبرد پر از خون ریخته شده ایرانیان بود پیرمردی همراه با عده دیگری از اسرا دست و پا در بند توسط اعراب به پشت جبهه حمل می شد اما در آن لحظه تازیان متوجه نشده بودند که پیرمرد یکی از فرماندهان سپاه ایران است.
وقتی پیرمرد کشته ها و اسیران خردسال ایرانی را دید گفت:عمرجگرم را به اتش کشید سوگندکه قلبش را در می آورم در این لحظه بود که جرقه های انتقام از فرمانده دشم در دلش دمیده شد.
این اولین بار نبود که او اسیر شده بود یک بار در نبرد با رومیان نیز به اسرات در آماده بود.به همین خاطر عده ای نیز معتقد بودند که او از زرتشت به مسیحیت گرویده است.
پیرمرد به بردگی مغيره بن شعبه گماشته شد مغيره بدلیل اینکه پیرمرد دستان قدرتمندی داشت آهنگری و نجاری بلد بود و هنر های بسیار داشت به او لقب ابولولو داد.در آن زمان عمر ورود ایرانیان را به مدینه ممنوع کرده بود اما با اسرار های فراوان مغیره و بدلیل اینکه هنرهای فراوانی را بلد بود با ورود عمر به مدینه موافقت کرد.

او بارها از ظلمهایی که توسط اربابش به او می شد به عمر شکایت برد اما جوابی نشنید وقتی که زنان و دختران ایرانی را در کوچه های شهر می دید که دسته دسته به کنیزی اعراب گرفته می شدند روحش در آتش می سوخت.
بعدها می گویند فیروز به بردگی عمر در آمد و تا آنجا که عمر روزی دو درهم به او می داد که مبلغ بسیار زیادی بود و تا آنجایی توانست اعتماد عمر را بدست آورد که اجازه می داد در پشت سر او و در کنار یاران پیامبر نماز بخواند.
روزی عمر از او پرسید می گویند تو بسیار هنرمند هستی می توانی برای من آسیاب بسازی؟
فیروز نهاوندی لحظه ای اندیشید ظاهرا فکری به ذهنش رسیده بود بعد از درنگ گفت:چنان آسیابی برایت بسازم که آوازه اش در غرب و شرق طنین انداز شود.
در اینجا دو نظریه وجود دارد که نظریه دوم به نظر درست تر می آید:

عده ای معتقد هستند که فیروز همزمان با ساخت آسیاب خنجر دوسری را ساخت و وقتی عمر برای دیدن آسیاب آمده بود با آن خنجر عمر را کشت و در هنگام فرار با دلاوری تمام شش تن از محافظان عمر را نیز هلاک کرد و شش نفر دیگرشان را زخمی کرد.
گروه دوم نیز معتقد هستند که فیروز در مسجد به عمر حمله کرد و با سه ضربه او را کشت سپس به سرعت از میان جمعیت عبور کرد و به هر کس که می خواست بر او شمشیر بکشد ضربتی وارد نمود.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد:
توطئه قتل عمر که بعضی از ایرانیان ساکن مدینه در آن دست اندرکار بودند در ماه ذی الحجه بامداد سپیده دم عمر به نماز بامداد بیرون شد به مزیگت(گرگ و میش)و همه یاران پیامبر صف کشیده بودند و این فیروز نیز پیش صف اندر نشسته و کاردی حبشی داشت.دسته به میان اندر چنانکه تیغ هر دو روی بود.و راست و چپ بزند و اهل حبشه چنان دارند چون عمر پیش صف آید و فیروز شش ضرب زد از راست و چپ بر بازو و شکم و یک زخم از آن بزد زیر ناف از آن زخم شهید شد و فیروز بجست.

پیروز پس از گریختن از مدینه یازده سال در ایران بطور پنهانی زندگی کرد زن و فرزندانش را سپاهیان اعراب پیدا کردند و به بهانه انتقام جویی از عمر کشتند پس از سالها روز مکان وی نیز لو رفت و به محاصره در آمد و کشته شد عده ای نیز معتقد هستند وقتی خود را در محاصره اعراب دید خودکشی کرد و در آن لحظه بود که روحش به جمع همراهان و یارانش مانند رستم فرخزاد پیوست.
امروز در تاریخ ایران: (۲۳ آگوست ۶۵۱ میلادی) یکهزارو سیصد و شصتمین سالگرد شهادت پیروز نهاوندی (همدانی) بدست اعراب است.
تصاویری از آرامگاه پیروز نهاوندی در کاشان

 

پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۳

باید مرد باشی‌

مرد بودن سخت ترین کار دنیاست، درست مثل بیدار شدن از خواب در صبح روز های پاییزی که یکی از سخت ترین کار های دنیاست!

مرد که باشی همه دنیا از تو انتظار دارند، انتظارات بجا و نابجا! اما تو مردی باید خورد شوی و شکسته شوی و تکه تکه شوی اما دم نزنی!

مرد که باشی دنیا و زمین و زمان برایت کوتاه میشوند، نیست میشوند، دیده نمیشوند!

مرد که باشی روزها را سپری میکنی و وقتی به خودت می آیی که موهایت سفید شده و به گذشته فکر میکنی!

مرد که باشی شبها برای فردایت برنامه ریزی میکنی، فکر میکنی، فکر میکنی، فکر میکنی!

مرد که باشی باید مسئول باشی، بزرگ باشی، بچه نشوی، باید پدر باشی، بچه بازی نکنی، باید تکیه گاه باشی
 
باید شانه برای همدمت باشی، باید با طوفان درونت کوه آرامش اطرافیانت باشی

مرد که باشی باید بخوری و دم نزنی، باید بریزی توی خودت، مچاله شوی، خرد شوی، تکه تکه شوی اما دم نزنی!

مرد بودن سخت ترین کار دنیاست، آشوب که باشی، طوفانی که باشی،
 
باید مثل گردباد همه چیز را درون خودت قورت دهی تا مبادا آرامش و آسایش اطرافیانت بهم بریزد!
 
مرد که باشی نباید از مسئولیت شانه خالی کن، باید استوار باشی، محکم باشی، پدر باشی!
 
مرد که باشی باید مصمم باشی، پر قدرت باشی، پر انرژی باشی و همیشه امیدوار!

آری مرد بودن سخت ترین کار دنیاست،
 
باید مرد باشی تا هم خودت باشی و هم چیزی که دیگران میخواهند،
 
باید مرد باشی تا بدانی مرد بودن درست مثل مادر بودن، سختترین کار دنیاست

سه‌شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۳

معماری ايران‌ در دوره آل بویه (۵)


معماری ايران‌ در دوران‌ اوليه‌ اسلامی دچار تحول‌ عمده‌ای‌ شد و پيشينه‌ فرهنگی و هنری‌ خود را با هنر اسلامی تلفيق‌ داد. در اين‌ عهد شيوه‌ معماری‌ و مهندسی اگرچه‌ هنوز نشانه‌هايی‌ از روزگار باستانی‌ خود را حفظ كرده‌ بود ولی‌ از عظمت‌ طلبی‌ و بلندی گرايی آن‌ عصر به‌ تواضع‌ و تسليم‌ روی‌ آورد كه‌ اين‌ امر در ساختمان‌های‌ اوليه‌ اسلامی‌ بخوبی مشهود است‌. دوره‌ حكومت‌ آل‌ بويه‌ را می‌توان‌ مقدمه‌ای‌ بر آغاز اين‌ سبك‌ معماری‌ دانست‌ كه‌ موجب‌ احداث‌ دهها مسجد در نقاط مختلف‌ تحت‌ حاكميت‌ اين‌ سلسله‌ گرديد. در اين‌ دوره‌ شيوه‌ نوينی از معماری‌ به‌ نام‌ معماری رازی پديد آمد كه‌ خصوصيات‌ معماری ايران‌ باستان‌ و اسلام‌ را در خود جاری‌ ساخت‌.

در معماری‌ رازی‌ فضا، سازه‌ و تزئين‌، كه‌ از اركان‌ اصلی معماری اسلامی می‌باشند محاسبه‌ و بررسی شده‌ است‌ كه‌ نقطه‌ عطفی‌ در تاريخ‌ معماری ايران‌ بعد از اسلام‌ به‌ شمار می‌رود. تا پيش‌ از ايجاد اين‌ سبك‌ ساختمانها اكثرا از آجر و سنگ‌ ساخته‌ می‌شدند و به‌ سبب‌ اينكه‌ آجر آن‌ روزگار بيشتر از نوع‌ مصالح‌ زبر بود و كاربرد سنگ‌ با ملاط از لحاظ به‌ كار بردن‌ تزئينات‌ مختلف‌ چندان‌ مرغوب‌نبود لذا سطوح‌ اكثرا با گچ‌ پوشيده‌ می‌شدند و از كيفيت‌ بالايی برخوردار نبودند. سبك‌ معماری رازی با بهره‌گيری از طرح‌ و فضاهای جديدتر و سازه‌های‌ قوی‌تر آثار هنری‌ در خور توجهی بوجود آورد كه‌ نمايانگر پيشرفت‌ معماران‌ اين‌ دوره‌ در چگونگی استفاده‌ از آجر و سنگ‌ بود. معماران‌ و مهندسان‌ مبدع‌ سبك‌ رازی‌ پس‌ از رواج‌ اين‌ شيوه‌ هنری به‌ ترميم‌ ابنيه‌ و ساختمان‌های بزرگ‌ قلمرو آل‌ بويه‌ پرداختند و در اولين‌ مرحله‌ خود مسجد جامع‌ قديمی‌ اصفهان‌ را كه‌ در قرن‌ دوم‌ هجری‌ قمری‌ احداث‌ شده‌ بود تعمير نمودند. مسجد جامع‌ اصفهان‌ مسجد بزرگی‌ بود با پوشش‌ چوبی‌ و حفاظها وستون‌های‌ آجری كه‌ تمام‌ ستون‌ها بالايه‌های‌ گچی پوشيده‌ شده‌ بود. معماران‌ دوره‌ آل‌ بويه‌ با بهره‌گيری‌ از سبك‌ معماری‌ رازی يك‌ حلقه‌ ستون‌ جديد در داخل‌ حياط مركزی مسجد بوجود آوردندو به‌ جای‌ پوشش‌ گچی‌ از نقوش‌ آجری استفاده‌ كردند. در دوران‌ آل‌ بويه‌ ستونها از سنگ‌ به‌ آجر تبديل‌ شد و از اين‌ زمان‌ به‌ بعد سبك‌ استفاده‌ از آجر پيش‌ بر متداول‌ گرديد. از آثار مهم‌ معماری اين‌ عهد سر در مسجد جرجير اصفهان‌ است‌ كه‌ دارای‌ تزئينات‌ آجر كاری‌ بسيار زيبايی‌ می باشد. ميل‌ قابوس‌ گنبد يكی ديگر از آثار مهم‌ اين‌ دوره‌ است‌ كه‌ از شاهكارهای تاريخ‌ معماری‌ ايران‌ در دوره‌ اسلامی از لحاظ نحوه‌ اجرای دقيق‌، محكم‌ و باشكوه‌ آن‌ به‌ شمار می‌رود. اين‌ ميل‌ دارای‌ يك‌ پلان‌ ستاره‌ای‌ شكل‌ است‌ كه‌ بر روی سكوئی‌ از پيش‌ ساخته‌ شده‌ قرار گرفته‌ و ديوارهای‌ آن‌ با يك‌ شيب‌ ملايم‌ به‌ سمت‌ داخل‌ اوج‌ می‌گيرد. در قسمت‌ بالای‌ اين‌ بنای‌ باشكوه‌ نقابی احداث‌ گشته‌ كه‌ بصورت‌ يك‌ سايبان‌ در نظر گرفته‌ شده‌ و گويای‌ تفكر معمارانه‌ و اجرای ماهرانه‌ اين‌ اثر در دوره‌ آل‌ بويه‌ است‌.(۱) از ديگر ويژگی‌های‌ معماری اين‌ دوره‌ ادغام‌ معماری‌ و مهندسی و تزئين‌ است‌ كه‌ با هم‌ ادغام‌ شده‌ و جلوه‌های زيبايی از هنر دوره‌ اسلامی‌ را بوجود آورده‌اند. در برخی از ساختمان‌های‌ عهد آل‌ بويه‌ اين‌ خصوصيت‌ به‌ خوبی بچشم‌ می خورد و نمايانگر علم‌ و تجربه‌ اجرايی‌ معماران‌ و سازندگان‌ اين‌ ابنيه‌ در زمينه‌ طراحی‌ فضا و تزئينات‌ داخلی است‌.

معماری‌ ايران‌ اسلامی‌ در دوره‌ آل‌ بويه‌ تجارب‌ مهمی‌ در اشكال‌ مختلف‌ ساختمان‌سازی‌ بدست‌ آورد و اين‌ يافته‌ها را به‌ دوره‌های‌ بعدی منتقل‌ نمود.

منابع‌:

۱- پيرنيا، كريم‌: شيوه‌های‌ معماری‌ ايران‌، تهران‌، مؤسسه‌ نشر هنر اسلامی، ۱۳۶۹.

۲- پوپ‌، آرتور: معماری‌ ايران‌، ترجمه‌ غلامحسين‌ صدری‌ افشار، تهران‌، فرهنگان‌، ۱۳۶۶.

۳ - كيانی، يوسف‌: تاريخ‌ هنر معماری ايران‌ در دوره‌ اسلامی‌، تهران‌، سمت‌، ۱۳۷۰.


۱- ميل‌ قابوس‌ يا گنبد قابوس‌ مقبره‌ قابوس‌ بن‌ وشمگير (۳۶۶ - ۴۰۳ ه. ق‌) حكمران‌ آل‌ زيار در گرگان‌ ونواحی اطراف‌ آن‌ بوده‌ و در سال‌ ۳۹۷ ه. ق‌ احداث‌ گشته‌ است‌. ارتفاع‌ اين‌ بنا ۶۱ متر است‌ و ۱۱ متر آن‌ در زيرزمين‌ قرار گرفته‌ است‌. گنبد قابوس‌ از آجر ساخته‌ شده‌ و قديمی‌ترين‌ بنا از لحاظ سبك‌ معماری دوران‌ اسلامی‌ به‌ شمار می رود. بعدها با الهام‌ از شيوه‌ معماری‌ اين‌ برج‌ حدود ۵۰ بنای‌ ديگر در مناطق‌ مختلف‌ ايران‌ احداث‌ شد كه‌ اكثر اين‌ بناها هنوز پابرجا می باشند و نمايانگر تأثير اين‌ گنبد عظيم‌ در معماری ساير ادوار تاريخی‌ ايران‌ است‌. دانشمندان‌ و محققان‌ گنبد قابوس‌ را از نظر آجركاری‌ در زمره‌ شاهكارهای ابنيه‌ آجری می‌دانند و شهر گنبد فعلی‌ در استان‌ گلستان‌ نام‌ خود را از اين‌ عمارت‌ باشكوه‌ گرفته‌ است‌.

دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۳

آیا باید به هر باور و عقیده ای احترام گذاشت؟

در باب احترام به عقاید می توان ساعت ها بحث کرد و به هیچ نتیجه ای هم نرسید، چرا که ممکن است طرف مقابل شما یک انسان مذهبی خردباخته و متعصب بوده و گوشش به هیچ حرف راستی بدهکار نباشد. اما به هر روی، هر عقیده و باوری شایسته احترام نیست، همانطور که هر انسانی لایق احترام، و یا هر پدر و مادری شایسته سر تعظیم فرود آوردن و ستایش کردن نمی باشند.

احترام باید کسب شود، عقیده ها و باور ها و یا اشخاص، بنا بر بازخوردی که در سطح اجتماع و در میان مردمان دارند، مورد بررسی قرار خواهند گرفت و بر اساس تأثیری که روی اجتماع داشته اند، یا احترام کسب خواهند کرد و یا مورد تنفر مردمان قرار خواهند گرفت.

زمانی که یک دین، آیین و یا باوری، مردمان را به عقب ماندگی و واپسگرایی و توحش دعوت می کند و ایشان را از پیشرفت، روشنفکری و انسان دوستی باز می دارد، آن باور، دین و یا آیین، همچون سَم کشنده و مهلک است و باید با پادزهر خردگرایی و روشنگری به مقابله با آن پرداخت.

اگر قرار باشد به خاطر کمیت دنباله روهای یک باور، بدان عقیده احترام گذاشت، ما مجبور خواهیم شد به عقاید تروریست های طالبان، صدام حسین، چنگیز خان مغول، آدولف هیتلر و دیگر جانیان تاریخ جهان احترام بگذاریم که اینکار خلاف عقل و منطق است. به راستی احترام گذاشتن به یک باور، به دلیل تعداد پیروانش نه دموکراسی، بلکه دیکتاتوری اکثریت است.

نگارنده پیشتر در رابطه با “دیکتاتوری اکثریت” مقاله ای نوشته و طی آن نگاشته به طور کامل، به موضوع احترام به عقیده ای خاص تنها به دلیل تعداد پیروانش، پرداخته است. اگر قرار باشد تمامی مردم دنیا به هر باوری احترام بگذارند، دیگر نقد و مخالفتی وجود نخواهد داشت و جامعه ای که در آن گروه مخالف و نقاد، فعالیت نداشته باشند، جامعه ای مریض و عقب افتاده خواهد بود.

به راستی وجود مخالفت و دیدگاه های متفاوت، موجب پیشرفت یک ملت و سلامت فکری آن جامعه می شوند چرا که نقد و مخالفت، مردمان را به اندیشیدن، مطالعه کردن و منطقی برخورد کردن در راستای پذیرفتن و یا رد کردن دیگر باورهای موجود در جامعه، وادار می نمایند.

دنیایی را تصور کنید که در آن باید به هر عقیده و باور انسان ستیز و پلیدی احترام گذاشت؛ جهانی که در آن مخالفت و اظهار تنفر کردن جُرم محسوب شود و یکایک انسان ها لایق ستوده شدن، به حساب آیند. آیا زندگی در چنین دنیای محدود و نمایشی، نفرت انگیز و نکبت بار نیست؟

چگونه می توان به باورهایی احترام گذاشت که زنان را نصف مردان و نادان می خوانند و از حضور بانوان در سطح جامعه جلوگیری می نمایند؟ چگونه می توان به باورهایی احترام گذاشت که در آن کودک آزاری، یکی از ستون های اصلی آن آیین می باشد و پدر و پدربزرگ یک کودک، حق کُشتن وی بدون بازخواست شدن از جانب قانون را دارند؟
اصولن به دو دلیل کُلی، نمی توان به تمامی عقاید دنیا احترام گذاشت:
یک: تمامی عقاید موجود در دنیا قابل احترام نیستند و بسیاری از آن ها ضد انسانیت و حقوق پایه بشرند.
دوم: عقاید به قدری زیاد هستند که شما با احترام گذاشتن به همه آنها، به صورت خودکار، به یک سری عقاید دیگر بی احترامی می کنید.

برای مثال؛ چنانچه شما گوشت گاو مصرف کنید، به عقاید هندوها بی احترامی نموده اید؛ چنانچه شما به عقاید اهل سنت احترام بگذارید و قبول کنید که امام زمانی در کار نیست و علی هم امام نبوده است، به عقاید شیعه مبنی بر ظهور منجی و اصل امامت بی احترامی کرده اید.

احترام به عقاید یک مغلطه است که تنها دهان را پر می کند و به بحث خاتمه می دهد. مگر می توان به عقاید مسلمانانی که مردمان بیگناه را ترور کرده، کشته و شکنجه می دهند احترام گذاشت؟ مگر می توان به عقاید مردمانی که دختران کوچک بینوا را ختنه می نمایند، احترام گذاشت و درباره اش چیزی نگفت؟

از طرفی تشت رسوایی اسلام با چنان ضربتی به زمین خورده که صدایش گوش هفت آسمان را هم کر نموده است؛ مسلمانان نیز چون دلیل و سند منطقی برای دفاع از آیین شان ندارند، دست به دامن مغلطه احترام به عقاید می شوند تا به بحث خاتمه داده و باورهای شان را دست نخورده، حفظ نمایند.

از آنچه که گفته شد نتیجه می گیریم که “احترام به عقاید” نه تنها یک مغلطه و امر ناممکن از نظر منطقی است، بلکه احترام به تمامی عقاید و باورهای دنیا امکان پذیر نیست و اگر انسانی به تمامی باورهای موجود در دنیا احترام می گذارد و هیچگونه مخالفتی با هیچ یک از آنان ندارد، باید به سلامت فکری وی شک کرد.

شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۳

گربه را دم حجله باید کشت


ضرب المثل این شماره صفحه «به قول معروف» این است: «گربه را دم حجله باید کشت» این ضرب المثل را قطعاً شنیده اید. قبل از هرچیز راجع به شأن صدور این ضرب المثل بشنوید:

آورده اند که دامادی برای آن که زهر چشمی از عروس بگیرد و زمینه را برای مردسالاری سال های بعد هموار سازد، در شب عروسی دست به ابتکاری زد و آن این که گربه ای را گرفت و در جایی مخفی کرد.

شب عروسی هنگامی که عروس و داماد وارد حجله شدند، داماد طرحی چید که گربه یکباره وارد اتاق شود. داماد که دنبال این فرصت بود، به طرف گربه هجوم آورد و به سرعت برق گربه را گرفت و سر از بدنش جدا کرد. همین نمایش کافی بود تا عروس حساب کار خود را بکند و بفهمد که شریک زندگی آینده اش چه قاطعیتی دارد. چندی که گذشت، داماد گربه کش از دنیا رفت و عروس خانم را با آرزوهایش تنها گذاشت. بعدها مرد دیگری به خواستگاری اش آمد، اما او بر خلاف شوهر قبلی مردی منفعل و دم دمی مزاج بود. زن که نتوانسته بود در زمان شوهر قبلی به بسیاری از خواسته هایش برسد، فرصت را غنیمت شمرد و زن سالاری پیشه کرد. شوهر بیچاره که از دست زن عاصی شده بود، دنبال راهی می گشت تا قاطعیت خود را به رخ بکشاند و به او بفهماند که چند مرده حلاج است.


از قضا حکایت شوهر قبلی این زن و کشتن گربه را هم شنیده بود. تصمیم گرفت همان کاری را بکند که شوهر قبلی انجام داده بود. گربه ای را گرفت تا در یک صحنه سازی سر از بدنش جدا کند؛ اما گربه از دستش فرار کرد، وارد کوچه شد. گربه جلو و مرد به دنبال، غوغایی در کوچه پیدا شد. بالاخره مرد، گربه را گرفت و کشت و فاتحانه به خانه نزد همسرش آمد تا اوضاع را ورانداز کند؛ اما بر خلاف تصور، ملاحظه کرد این زن به جای اضطراب و نگرانی و به جای این که آثار ترس و واهمه از شوهر در چهره اش باشد، لبخندی تمسخر آمیز به صورت دارد؛ و به زبان بی زبانی شوهرش را سرزنش می کند.

زن دست آخر تاب نیاورد و گفت «آن که دیدی، گربه را دم حجله کشت، نه توی کوچه»

 در هرحال، گفته اند که حکایت بالا شأن صدور این ضرب المثل است؛ هرچند ممکن است این ضرب المثل، مثل بسیاری از حکایت ها ساخته و پرداخته ذهن افرادی باشد که نه ردپایی در تاریخ دارند و نه اسم و رسمی.
 

پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۳

به یاد مرغ توفانی که دل به دریا زد‎

ظهور رادمردی بزرگ در تاریخ کشورمان
شانزدهمین روز از دی ماه ۲۵۳۵ (۱۳۵۷ خورشیدی) در دفتر بلندبالای تاریخ ایران زمین، برگ زرین و درخشانی است. در این روز بود که مردی میهن دوست و تیزبین با آگاهی از فرجام تیره پیش روی ایران، بر آن شد تا کارزاری را برای نجات ایران آغاز کند که اگر نگوییم از همان آغاز محکوم به شکست بود، دست کم همچون شنا کردن در خلاف جریان آب بود. گناه او همانا نابهنگام بودنش و جلوتر بودن از جامعه و مردمانی بود که عاشقانه آن ها را دوست می داشت و برای سربلندی آن ها جانش را نیز دریغ نکرد.
امروز پس از ۳۶ سال تجربه کابوس وار حکومت نعلینی، می فهمیم که آن مرد چه گفته بود. آری، سخن از دکتر شاپور بختیار است. وی در چنین روزی پس از آمد و رفت پیاپی دولت ها و جو آشفته میهن، کابینه دولت خود را معرفی کرد تا شاید بتواند سدی باشد در برابر سیل بنیان کنی که به رهبری آخوندها به راه افتاده بود.
بختیار از دید مردم آن روز
آن روز که بختیار وارد میدان شد، عوام چنین می پنداشتند که این مرد بزرگ با توافق های پشت پرده با شاه و برای زندگانی بخشیدن به رژیم رو به مرگ پهلوی این کار را کرده است ولی کسی به خود این زحمت را نمی داد تا به این بیندیشد که اگر وی به دنبال پست و جایگاه بود، چرا آن هنگام که در بهار جوانی به سر می برد، به همه پیشنهادها  پشت پا زد و رنج های زندان را به جای وزارت در یک دولت برگزید.
در این میان تفاوت اندیشه و سخن بختیار با آن هایی که در آن روز ها به اردوی خمینی پیوسته و فریاد “امام، امام” به راه انداخه بودند، این بود که: بختیار می گفت که هر دگرگونی که در ایران نیاز باشد، باید از دریچه قانون انجام شود. بختیار می گفت حتی رژیم مملکت ما قابل دگرگونی ست، چه برسد به قانون اساسی. ولی همه این ها باید در یک جو سالم و دموکراتیک با آگاهی کامل مردم انجام شود. من (بختیار) نه به دنبال نخست وزیر یا رییس جمهور شدنم و نه چیز دیگری. تنها اندکی مجال دهید تا این فضا مهیا شود و آن گاه انتخابات آزاد برگزار می کنیم، و هر چه که خواست مردم باشد، همان خواهد شد.
مجلس موسسان تشکیل خواهد شد تا در قانون اساسی هر دگرگونی که نیاز است انجام شود. وگرنه با هو و جنجال و خونریزی و آشوب و غوغا نمی توان آینده ای برای ایران پنداشت. همه سخن بختیار همین بود. او تنها کسی بود که در آن هنگامی که همه مبتلای جنون و هذیان بودند، خردمندانه می اندیشید. بختیار دو راه داشت: یا سوار بر قطار خمینی و جمهوری اسلامی که خود از همان روز نخست آن را برابر با “هیچ” خوانده بود، می شد یا این که آلترناتیوی دموکراتیک در برابرش می ساخت و می کوشید تا آب رفته را به جوی باز گرداند.
 
برنامه های در پیش دکتر بختیار
آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی تظاهرات و اجتماعات، اجرای مو به موی قانون اساسی، برچیدن سانسور، سرکوب و ساواک از اقدام های بنیادین شاپور بختیار در هنگام نخست وزیری اش بود. بختیار در ۳۷ روز، اقداماتی انجام داد که سلطنت پهلوی در شش دهه نتوانست انجام دهد و رژیم جمهوری اسلامی پس از نزدیک به چهار دهه هرگز به چنین اموری تن در نخواهد داد !
برنامه های دولت بختیار به این جا پایان نمی یافت، طرح هایی برای داشتن یک اقتصاد سالم، توزیع برابر سرمایه ها و امکانات بین همه مردم، مجازات مجرمین و ستمگران ، جلوگیری از فساد و رشوه گیری، داشتن رابطه دوستانه با دیگر کشورها و…. که همه این ها پیشرفت، برتری و سربلندی ایران را در سطح جهانی و شکوفایی فرهنگی، آزادی، رفاه و برابری را در درون کشور در پی داشت، از دیگر برنامه های دولت بختیار بود که اگر پابرجا می ماند، آن ها نیز اجرا می شدند.
 
 روباه گری آخوندها در برابر بختیار
پیش از مردم، روحانیون نیز که می دیدند با روی کار آمدن بختیار و در پی آن، آزادی های بی شماری که دولت وی به مردم داده بود، رو به سوی شکست هستند، با شایعه ها و اهانت های بی شمار دکتر بختیار را متهم به جاه طلبی کردند. ولی پاسخ دندان شکن بختیار به این سخنان بی پایه چنین بود: «من با تحصیلات و سوابق زندگی و مبارزاتم برای چنین مشاغلی تربیت شده بودم. ولی آن هایی که در مدرسه فیضیه راجع به مطهرات و کثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، به نظر من آن ها جاه طلب هستند که خود را به صورت خلیفه اسلام و دارای نظریه راجع به تمام مسایل علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی می دانند».
ولی بختیار دل به دریا زده بود و برای دستیابی به هدفی والاتر که نجات ایران بود، همه تهمت ها و ناسزاها را به جان خریده بود. روز نهم بهمن ماه در یک کنفرانس خبری، خبرنگاری از او درباره فریادهای “مرگ بر بختیار” در خیابان ها پرسید. دکتر بختیار پاسخ داد: «… این فریاد ها در من کوچک ترین اثری ندارد. من برای ماموریتی آمده ام و این ماموریت را انجام می دهم و آن عبارت است از برقراری آزادی. حالا می‌خواهند سرزنش بکنند و یا توهین بکنند برای من اثری ندارد. من برای آزادی زندگی کرده و برای آزادی مبارزه کرده ام. اما این حقیقت باید روشن شود: این ها که فریاد می زنند طالب آزادی هستند، دیکتاتوری می‌خواهند و شاید هم به آن برسند».
تنها مرغ های دریایی اند که از توفان نمی هراسند، هتا هنگامی که در میان دریاها جهت خود را گم می کنند و جایی برای نشستن پیدا نمی کنند، آن قدر بال می زنند که توفان فرو نشیند و زمینی برای نشستن بیابند یا در همان اوج جان می دهند، آن که در میان امواج می افتد مرغ دریایی نیست... مرغ دریایی در اوج می میرد... واپسین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند...! (از نسک "ضد خاطرات" نوشته آندره مالرو)
بختیار در همه این ۳۷ روز پر آشوب بر لبه تیغ راه می رفت. دکتر صدیقی به جهت پذیرفته نشدن یکی از خواسته هایش که ماندن شاه در ایران بود، میدان را خالی کرد. صدیقی چنین می پنداشت که با رفتن شاه، پشتیبانی ارتش را نخواهد داشت. او به خوبی می دانست که این ارتش شاهنشاهی به جهت فساد در افسران رده بالایش در واقع جیره بگیران و چابلوسان هستند، تا یک ارتش یکدست ملی و میهنی.
صدیقی اشتباه نمی کرد ولی بختیار نیز با آگاهی از این مساله، چنین می پنداشت که اگر شاه در ایران بماند بر پایه عادت ۳۰ و چند ساله اش در کارها دخالت می کند. گذشته از آن، بختیار می دانست که دیگر مجالی برای چک و چانه زدن نیست و از سویی شاه نیز تصمیمش را گرفته و می داند که باید برود. بنابراین با تدبیر و سیاست زیرکانه ای برون رفت شاه از ایران را پذیرفت، و کوشید تا از همین نقطه ضعف نیز یک برگ برنده برای خود فراهم کند.
این جاست که ارزش های یک سیاسمتدار چیره دست نمایان می شود. او این گونه به مردم نشان داد که انقلاب شما اینک به فرجام رسیده و با خود چنین پنداشت که مردم، رفتن شاه را از چشم من (بختیار) می بینند و با این رویکرد به او همدلی بیشتری نشان می دهند. رفتن شاه افزون بر تن دادن به همه خواسته های بختیار در واقع برابر با استعفای شاه بود. این نگرش درست بود و در روز ۲۶ دی ماه با رفتن شاه، مردم در خیابان ها به جشن و شادی پرداختند. ولی از سویی نیز می دانست که نباید در این زمینه زیاده روی کند، چون امکان داشت که پشتیبانی ارتش را از دست دهد.
برای همین است که باید گفت او بر لبه تیغ راه می رفت ولی با این حال او همچون یک بندباز ماهر به گام های خود به سوی هدف ادامه می داد. درهمه آن روزها بختیار چون شطرنج بازی ماهر و سیاستمداری کارکشته و پخته رفتار کرد و اگر کمی بخت با او یار می بود چه بسا که می توانست به خوبی ایران را از این پیچ سرنوشت ساز تاریخی به سلامت گذر دهد. و به هیچ روی این ناممکن نبود.
اشتباه شاه در همه آن سال ها، “پاک کردن مشکل ها به جای حل آن ها” بود. به جای برخورد منطقی و آزادی دادن به مردم، همیشه کوشید تا مخالفین را سرکوب کند. تا جایی که از یک آخوند پیر و فرتوت همچون خمینی ترسید، او را زندانی کرد، کتاب هایش را ممنوع کرد. در حالی که زندان شدن او بی جهت بود و تنها مایه قهرمان ساختن از او شد و ممنوع کردن رساله سراسر نکبت بارش نیز مایه این شد تا اندیشه های بیمار گونه اش از چشم مردم پنهان بماند. ولی وارون شیوه اشتباه شاه که بر پایه ترس بود،
دکتر بختیار که در فرانسه درس علوم سیاسی خوانده و آشنا با دموکراسی بود، از همان روز نخست کوشید تا هر چه بیشتر به خمینی میدان دهد، چون می دانست با این کار، خمینی خودش به گودال خواهد افتاد. پس پذیرفت که او به ایران بیاید. خمینی این اهریمن پیر، نخستین فاجعه را هنوز هنگامی که پایش را بر خاک ایران نگذاشته بود، با “هیچ” گفتنش درهواپیما به یک خبرنگار اروپایی، رقم زد. بختیار دستور داد که هر شب این مصاحبه در تلویزیون سراسری پخش شود. و نمونه های دیگری که می توان نام برد. از بن، خمینی در قد و قواره های بختیار نبود و اگر این بازی ادامه پیدا می کرد، بی شک بختیار پیروز بود.
تنها زمان نیاز بود، زمان ثابت می کرد که بختیار در جای حق است و خمینی باطل. و آن گاه بود که مردم آگاه می شدند. برای همین است که نگارنده وارون باور بسیاری از پژوهشگران که شانس بختیار را ناممکن می دانند، بر این باور است که اگر خیانت ارتشیان نبود، بختیار می توانست سربلند و پیروزمندانه این ماموریت را به پایان رساند. دکتر بختیار پس از انقلاب، در مصاحبه ای گفت که اگر دو یا سه هفته دیگر وقت می داشت، خمینی و آخوند ها چاره ای جز این که به پشت میز مذاکره بنشینند، نداشتند.
 
پاسخ بختیار به پرسش انتقادگری
روزی در پاسخ به دوستی که در همین زمینه از او خرده می گرفت، گفت: «مرا آرمانی با خود می کشد، چطور می توانم به دیگران دروغ بگویم و با آرمان خود بازی کنم؟ آن گونه سیاست ها بر همان سیاستمداران و سیاست بازان ارزانی باد». دکتر بختیار همچون ستاره تابناکی در برهوت بیابان انسانگرایی مردان سیاسی ایران بود که به دست اهریمن پرستان رژیم اسلامی دشنه آجین شد. امروز که دیگر او بین ما نیست، به پاس جانفشانی ها و دلاوری هایش و برای گرفتن انتقام خون پاکش از شب پرستان رژیم تهران و از همه مهم تر برای ادامه دادن و به فرجام رسانیدن راهش، بر ماست که اندیشه و منش وی را سرمشق و الگوی زندگانی خویش و فرزندان مان کنیم. چرا که ما بر این باوریم که بختیار تنها یک نام نبود، اونکه امروز بختیار یک راه و اندیشه است که به سان راهنمایی برای گام نهادن در مسیر دشوار دستیابی به دموکراسی بهترین یاری رسان ما خواهد بود.
 
آرزوهای بر براد رفته فرزند میهن
بزرگواری این مرد را این جا می توان بهتر درک کرد، که سرانجام پس از پایان این ماموریت و روی کار آمدن رژیم خمینی و روشن شدن ماهیت راستین رژیم اسلامی، در نسک “یکرنگی” پس از همه آن رنج هایی که در آن ۳۷ روز دیده بود، گفت: «ای کاش، پیش بینی های من درست از آب در نمی آمد و من اشتباه کرده بودم، ای کاش ایران این چنین زیر لگدهای نعلین های دستار بندان اسلامی کوبیده نمی شد.» (نقل به مضمون)
برای روشن شدن بهتر این گفتار باید یادآوری کرد که بختیار در آن هنگام با پذیرفتن نخست وزیری، قمار بزرگی کرده بود. قماری که به بهای لکه دار شدن حیثیتش پایان یافته بود. تنها راهی که پس از آن اعتبارش را به وی بازمی گرداند، روشن شدن درستی ادعاهایش درباره خمینی و به بیان دیگر، ویرانی ایران به وسیله رژیم خمینی بود. ولی با این حال او می گفت کاش من اشتباه کرده بودم و این گونه نمی شد، مفهوم این گزاره این بود که کاش پافشاری های من در آن روزها اشتباه بود و خمینی همان فرشته ای می بود که مردم می پنداشتند و در نتیجه من در بین مردم سکه یک پول می شدم ولی هیچ گزندی به ایران نمی رسید. بختیار کسی بود که با همه وجود یک سروده را معنی کرد: «در راه تو، کی ارزشی دارد این جان من…»
یادش گرامی