پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۳

به یاد مرغ توفانی که دل به دریا زد‎

ظهور رادمردی بزرگ در تاریخ کشورمان
شانزدهمین روز از دی ماه ۲۵۳۵ (۱۳۵۷ خورشیدی) در دفتر بلندبالای تاریخ ایران زمین، برگ زرین و درخشانی است. در این روز بود که مردی میهن دوست و تیزبین با آگاهی از فرجام تیره پیش روی ایران، بر آن شد تا کارزاری را برای نجات ایران آغاز کند که اگر نگوییم از همان آغاز محکوم به شکست بود، دست کم همچون شنا کردن در خلاف جریان آب بود. گناه او همانا نابهنگام بودنش و جلوتر بودن از جامعه و مردمانی بود که عاشقانه آن ها را دوست می داشت و برای سربلندی آن ها جانش را نیز دریغ نکرد.
امروز پس از ۳۶ سال تجربه کابوس وار حکومت نعلینی، می فهمیم که آن مرد چه گفته بود. آری، سخن از دکتر شاپور بختیار است. وی در چنین روزی پس از آمد و رفت پیاپی دولت ها و جو آشفته میهن، کابینه دولت خود را معرفی کرد تا شاید بتواند سدی باشد در برابر سیل بنیان کنی که به رهبری آخوندها به راه افتاده بود.
بختیار از دید مردم آن روز
آن روز که بختیار وارد میدان شد، عوام چنین می پنداشتند که این مرد بزرگ با توافق های پشت پرده با شاه و برای زندگانی بخشیدن به رژیم رو به مرگ پهلوی این کار را کرده است ولی کسی به خود این زحمت را نمی داد تا به این بیندیشد که اگر وی به دنبال پست و جایگاه بود، چرا آن هنگام که در بهار جوانی به سر می برد، به همه پیشنهادها  پشت پا زد و رنج های زندان را به جای وزارت در یک دولت برگزید.
در این میان تفاوت اندیشه و سخن بختیار با آن هایی که در آن روز ها به اردوی خمینی پیوسته و فریاد “امام، امام” به راه انداخه بودند، این بود که: بختیار می گفت که هر دگرگونی که در ایران نیاز باشد، باید از دریچه قانون انجام شود. بختیار می گفت حتی رژیم مملکت ما قابل دگرگونی ست، چه برسد به قانون اساسی. ولی همه این ها باید در یک جو سالم و دموکراتیک با آگاهی کامل مردم انجام شود. من (بختیار) نه به دنبال نخست وزیر یا رییس جمهور شدنم و نه چیز دیگری. تنها اندکی مجال دهید تا این فضا مهیا شود و آن گاه انتخابات آزاد برگزار می کنیم، و هر چه که خواست مردم باشد، همان خواهد شد.
مجلس موسسان تشکیل خواهد شد تا در قانون اساسی هر دگرگونی که نیاز است انجام شود. وگرنه با هو و جنجال و خونریزی و آشوب و غوغا نمی توان آینده ای برای ایران پنداشت. همه سخن بختیار همین بود. او تنها کسی بود که در آن هنگامی که همه مبتلای جنون و هذیان بودند، خردمندانه می اندیشید. بختیار دو راه داشت: یا سوار بر قطار خمینی و جمهوری اسلامی که خود از همان روز نخست آن را برابر با “هیچ” خوانده بود، می شد یا این که آلترناتیوی دموکراتیک در برابرش می ساخت و می کوشید تا آب رفته را به جوی باز گرداند.
 
برنامه های در پیش دکتر بختیار
آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی تظاهرات و اجتماعات، اجرای مو به موی قانون اساسی، برچیدن سانسور، سرکوب و ساواک از اقدام های بنیادین شاپور بختیار در هنگام نخست وزیری اش بود. بختیار در ۳۷ روز، اقداماتی انجام داد که سلطنت پهلوی در شش دهه نتوانست انجام دهد و رژیم جمهوری اسلامی پس از نزدیک به چهار دهه هرگز به چنین اموری تن در نخواهد داد !
برنامه های دولت بختیار به این جا پایان نمی یافت، طرح هایی برای داشتن یک اقتصاد سالم، توزیع برابر سرمایه ها و امکانات بین همه مردم، مجازات مجرمین و ستمگران ، جلوگیری از فساد و رشوه گیری، داشتن رابطه دوستانه با دیگر کشورها و…. که همه این ها پیشرفت، برتری و سربلندی ایران را در سطح جهانی و شکوفایی فرهنگی، آزادی، رفاه و برابری را در درون کشور در پی داشت، از دیگر برنامه های دولت بختیار بود که اگر پابرجا می ماند، آن ها نیز اجرا می شدند.
 
 روباه گری آخوندها در برابر بختیار
پیش از مردم، روحانیون نیز که می دیدند با روی کار آمدن بختیار و در پی آن، آزادی های بی شماری که دولت وی به مردم داده بود، رو به سوی شکست هستند، با شایعه ها و اهانت های بی شمار دکتر بختیار را متهم به جاه طلبی کردند. ولی پاسخ دندان شکن بختیار به این سخنان بی پایه چنین بود: «من با تحصیلات و سوابق زندگی و مبارزاتم برای چنین مشاغلی تربیت شده بودم. ولی آن هایی که در مدرسه فیضیه راجع به مطهرات و کثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، به نظر من آن ها جاه طلب هستند که خود را به صورت خلیفه اسلام و دارای نظریه راجع به تمام مسایل علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی می دانند».
ولی بختیار دل به دریا زده بود و برای دستیابی به هدفی والاتر که نجات ایران بود، همه تهمت ها و ناسزاها را به جان خریده بود. روز نهم بهمن ماه در یک کنفرانس خبری، خبرنگاری از او درباره فریادهای “مرگ بر بختیار” در خیابان ها پرسید. دکتر بختیار پاسخ داد: «… این فریاد ها در من کوچک ترین اثری ندارد. من برای ماموریتی آمده ام و این ماموریت را انجام می دهم و آن عبارت است از برقراری آزادی. حالا می‌خواهند سرزنش بکنند و یا توهین بکنند برای من اثری ندارد. من برای آزادی زندگی کرده و برای آزادی مبارزه کرده ام. اما این حقیقت باید روشن شود: این ها که فریاد می زنند طالب آزادی هستند، دیکتاتوری می‌خواهند و شاید هم به آن برسند».
تنها مرغ های دریایی اند که از توفان نمی هراسند، هتا هنگامی که در میان دریاها جهت خود را گم می کنند و جایی برای نشستن پیدا نمی کنند، آن قدر بال می زنند که توفان فرو نشیند و زمینی برای نشستن بیابند یا در همان اوج جان می دهند، آن که در میان امواج می افتد مرغ دریایی نیست... مرغ دریایی در اوج می میرد... واپسین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند...! (از نسک "ضد خاطرات" نوشته آندره مالرو)
بختیار در همه این ۳۷ روز پر آشوب بر لبه تیغ راه می رفت. دکتر صدیقی به جهت پذیرفته نشدن یکی از خواسته هایش که ماندن شاه در ایران بود، میدان را خالی کرد. صدیقی چنین می پنداشت که با رفتن شاه، پشتیبانی ارتش را نخواهد داشت. او به خوبی می دانست که این ارتش شاهنشاهی به جهت فساد در افسران رده بالایش در واقع جیره بگیران و چابلوسان هستند، تا یک ارتش یکدست ملی و میهنی.
صدیقی اشتباه نمی کرد ولی بختیار نیز با آگاهی از این مساله، چنین می پنداشت که اگر شاه در ایران بماند بر پایه عادت ۳۰ و چند ساله اش در کارها دخالت می کند. گذشته از آن، بختیار می دانست که دیگر مجالی برای چک و چانه زدن نیست و از سویی شاه نیز تصمیمش را گرفته و می داند که باید برود. بنابراین با تدبیر و سیاست زیرکانه ای برون رفت شاه از ایران را پذیرفت، و کوشید تا از همین نقطه ضعف نیز یک برگ برنده برای خود فراهم کند.
این جاست که ارزش های یک سیاسمتدار چیره دست نمایان می شود. او این گونه به مردم نشان داد که انقلاب شما اینک به فرجام رسیده و با خود چنین پنداشت که مردم، رفتن شاه را از چشم من (بختیار) می بینند و با این رویکرد به او همدلی بیشتری نشان می دهند. رفتن شاه افزون بر تن دادن به همه خواسته های بختیار در واقع برابر با استعفای شاه بود. این نگرش درست بود و در روز ۲۶ دی ماه با رفتن شاه، مردم در خیابان ها به جشن و شادی پرداختند. ولی از سویی نیز می دانست که نباید در این زمینه زیاده روی کند، چون امکان داشت که پشتیبانی ارتش را از دست دهد.
برای همین است که باید گفت او بر لبه تیغ راه می رفت ولی با این حال او همچون یک بندباز ماهر به گام های خود به سوی هدف ادامه می داد. درهمه آن روزها بختیار چون شطرنج بازی ماهر و سیاستمداری کارکشته و پخته رفتار کرد و اگر کمی بخت با او یار می بود چه بسا که می توانست به خوبی ایران را از این پیچ سرنوشت ساز تاریخی به سلامت گذر دهد. و به هیچ روی این ناممکن نبود.
اشتباه شاه در همه آن سال ها، “پاک کردن مشکل ها به جای حل آن ها” بود. به جای برخورد منطقی و آزادی دادن به مردم، همیشه کوشید تا مخالفین را سرکوب کند. تا جایی که از یک آخوند پیر و فرتوت همچون خمینی ترسید، او را زندانی کرد، کتاب هایش را ممنوع کرد. در حالی که زندان شدن او بی جهت بود و تنها مایه قهرمان ساختن از او شد و ممنوع کردن رساله سراسر نکبت بارش نیز مایه این شد تا اندیشه های بیمار گونه اش از چشم مردم پنهان بماند. ولی وارون شیوه اشتباه شاه که بر پایه ترس بود،
دکتر بختیار که در فرانسه درس علوم سیاسی خوانده و آشنا با دموکراسی بود، از همان روز نخست کوشید تا هر چه بیشتر به خمینی میدان دهد، چون می دانست با این کار، خمینی خودش به گودال خواهد افتاد. پس پذیرفت که او به ایران بیاید. خمینی این اهریمن پیر، نخستین فاجعه را هنوز هنگامی که پایش را بر خاک ایران نگذاشته بود، با “هیچ” گفتنش درهواپیما به یک خبرنگار اروپایی، رقم زد. بختیار دستور داد که هر شب این مصاحبه در تلویزیون سراسری پخش شود. و نمونه های دیگری که می توان نام برد. از بن، خمینی در قد و قواره های بختیار نبود و اگر این بازی ادامه پیدا می کرد، بی شک بختیار پیروز بود.
تنها زمان نیاز بود، زمان ثابت می کرد که بختیار در جای حق است و خمینی باطل. و آن گاه بود که مردم آگاه می شدند. برای همین است که نگارنده وارون باور بسیاری از پژوهشگران که شانس بختیار را ناممکن می دانند، بر این باور است که اگر خیانت ارتشیان نبود، بختیار می توانست سربلند و پیروزمندانه این ماموریت را به پایان رساند. دکتر بختیار پس از انقلاب، در مصاحبه ای گفت که اگر دو یا سه هفته دیگر وقت می داشت، خمینی و آخوند ها چاره ای جز این که به پشت میز مذاکره بنشینند، نداشتند.
 
پاسخ بختیار به پرسش انتقادگری
روزی در پاسخ به دوستی که در همین زمینه از او خرده می گرفت، گفت: «مرا آرمانی با خود می کشد، چطور می توانم به دیگران دروغ بگویم و با آرمان خود بازی کنم؟ آن گونه سیاست ها بر همان سیاستمداران و سیاست بازان ارزانی باد». دکتر بختیار همچون ستاره تابناکی در برهوت بیابان انسانگرایی مردان سیاسی ایران بود که به دست اهریمن پرستان رژیم اسلامی دشنه آجین شد. امروز که دیگر او بین ما نیست، به پاس جانفشانی ها و دلاوری هایش و برای گرفتن انتقام خون پاکش از شب پرستان رژیم تهران و از همه مهم تر برای ادامه دادن و به فرجام رسانیدن راهش، بر ماست که اندیشه و منش وی را سرمشق و الگوی زندگانی خویش و فرزندان مان کنیم. چرا که ما بر این باوریم که بختیار تنها یک نام نبود، اونکه امروز بختیار یک راه و اندیشه است که به سان راهنمایی برای گام نهادن در مسیر دشوار دستیابی به دموکراسی بهترین یاری رسان ما خواهد بود.
 
آرزوهای بر براد رفته فرزند میهن
بزرگواری این مرد را این جا می توان بهتر درک کرد، که سرانجام پس از پایان این ماموریت و روی کار آمدن رژیم خمینی و روشن شدن ماهیت راستین رژیم اسلامی، در نسک “یکرنگی” پس از همه آن رنج هایی که در آن ۳۷ روز دیده بود، گفت: «ای کاش، پیش بینی های من درست از آب در نمی آمد و من اشتباه کرده بودم، ای کاش ایران این چنین زیر لگدهای نعلین های دستار بندان اسلامی کوبیده نمی شد.» (نقل به مضمون)
برای روشن شدن بهتر این گفتار باید یادآوری کرد که بختیار در آن هنگام با پذیرفتن نخست وزیری، قمار بزرگی کرده بود. قماری که به بهای لکه دار شدن حیثیتش پایان یافته بود. تنها راهی که پس از آن اعتبارش را به وی بازمی گرداند، روشن شدن درستی ادعاهایش درباره خمینی و به بیان دیگر، ویرانی ایران به وسیله رژیم خمینی بود. ولی با این حال او می گفت کاش من اشتباه کرده بودم و این گونه نمی شد، مفهوم این گزاره این بود که کاش پافشاری های من در آن روزها اشتباه بود و خمینی همان فرشته ای می بود که مردم می پنداشتند و در نتیجه من در بین مردم سکه یک پول می شدم ولی هیچ گزندی به ایران نمی رسید. بختیار کسی بود که با همه وجود یک سروده را معنی کرد: «در راه تو، کی ارزشی دارد این جان من…»
یادش گرامی

۱ نظر: