جمعه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۳

شهر هرت کجاست؟


زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست؟

شهر هرت جايی است که رنگهای رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب.

شهر هرت جايی است که اول ازدواج می کنند بعد همديگر رو می شناسن.

شهر هرت جايی است که بهشتش زير پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند ...

شهر هرت جايی است که درختها علل اصلی ترافيک اند و بريده می شوند تا ماشينها راحت تر برانند.

شهر هرت جايی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

شهر هرت جايی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله ۵ دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند.

شهر هرت جايی است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصيبت ديده، چند چادر برپا کرد.

شهر هرت جايی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.

شهر هرت جايی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن و پول تاکسی شونو در بيارن.

شهر هرت جاييه که بیش از نصف مردمش زير خط فقرن اما سريال های تلويزيونی رو توی کاخها می سازن.

شهر هرت جايی است که گريه محترم و خنده محکومه.

شهر هرت جايی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه پس ميرويم ترکيه و دوبی واروپا و آمريکا و ........ را آباد ميکنيم...

شهر هرت جايی است که هرگز آنچه را بلدی نبايد به ديگری بياموزی.

شهر هرت جايی است که وقتی می ری مدرسه کيفتو می گردن مبادا آينه داشته باشی.

شهر هرت جايی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.

شهر هرت جايی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه ...

شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خوای با اين آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چي بابام بگه..

شهر هرت جايی است كه هر روز توی خيابون شاهد توهين به مادرها و دخترها هستی ولی كاری ازدستت برنمياد.

شهر هرت جايی است كه مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده...

شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.

شهر هرت جایی است که ساق پا پیدا و موی سر پوشیده است!!

شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.

شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.

شهر هرت جايی است كه .............

خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست ...

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۳

اسطوره ها و افسانه ها - زاب


نام‌ اين‌ پادشاه‌ در اوستا اوزوا(Uzava) و نام‌ پدرش‌ توماسپه‌(Tumaspa) به‌ معنای دارنده‌ اسبان‌ فربه‌ آمده‌ كه‌ همان‌ طهماسب‌ فارسی است‌. در كتاب‌ بندهش‌ نام‌ وی‌ تخماسب‌ ذكر شده‌ كه‌ افراسياب‌ را از ايران‌ بيرون‌ راند و و پنج‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد.
به‌ روايت‌ فردوسی پس‌ از قتل‌ نوذر و ظلم‌ ستم‌ فراوان‌ ‌افراسياب بر ايران‌ زمين‌،بزرگان‌ ايران‌ طوس‌ و گستهم‌ فرزندان‌ نوذر را فاقد لياقت‌ پادشاهی دانستند و زاب‌ (زو) را كه‌ از تخمه‌ و نژاد فريدون‌ بود، عليرغم‌ سالخوردگی‌، به‌ عنوان‌ شاه‌ ايران‌ انتخاب‌ كردند. وی به‌ ياری پهلوانان‌ نامدار ايران‌ با افراسياب‌ به‌ جنگ‌ برخاست‌ و چون‌ خشكسالی ايران‌ رافراگرفته‌ بود و سپاهيان‌ ايران‌ و توران‌ از اين‌ بابت‌ در رنج‌ بودند پس‌ از پنج‌ سال‌ طرفين‌ با يكديگر صلح‌ كرده‌ و رود جيحون‌ را به‌ منزله‌ سرحد دو كشور قرار دادند. پس‌ از انعقاد صلح‌ زاب‌ در سن‌ ۸۶ سالگی درگذشت‌; وی‌ در شاهنامه‌ پادشاهی‌ عادل‌ و دادگر توصيف‌ شده‌ كه‌ عليرغم‌ مدت‌ كوتاه‌ سلطنت‌ ايرانيان‌ را مورد لطف‌ و عنايت‌ خود قرارداد
.

*
ز تخم‌ فريدون‌ بجستند چند


يكي‌ شاه‌ زيبای‌ تخت‌ بلند
نديدند جز پور طهماسب‌ زو
كه‌ زور كيان‌ داشت‌ و فرهنگ‌ كو
يكی‌ مژده‌ دادند نزديك‌ زو
كه‌ تاج‌ فريدون‌ بتو گشت‌ نو
سپهدار دستان‌ و يكسر سپا
ترا خواستند ای سزاوارگاه‌
چو بشنيد زو گفته‌ موبدان‌

همان‌ گفته‌ قارن‌ و بخردان‌
بيامد به‌ نزديك‌ ايران‌ سپاه‌
بسر برنهاده‌ كياني‌ كلاه‌
به‌ شاهی‌ برو آفرين‌ خواند زال‌
نشست‌ از بر تخت‌ زر پنج‌ سال‌
كهن‌ بود بر سال‌ هشتاد مرد

بدادو به‌ خوبی‌ جهان‌ تازه‌ كرد
سپه‌ را ز كار بدی‌ بازداشت‌
كه‌ با پاك‌ يزدان‌ يكی‌ راز داشت‌
گرفتن‌ نيارست‌ و بستن‌ كسی‌
وزان‌ پس‌ نديدند كشتن‌ بسی
همان‌ بد كه‌ تنگی‌ بد اندر جهان‌
شده‌ خشك‌ خاك‌ و گيا را دهان‌
نيامد همی‌ زآسمان‌ هيچ‌ نم‌
همی‌ بركشيدند نان‌ با درم‌
دو لشكر بران‌ گونه‌ تاهشت‌ ماه‌

بروی اندر آورده‌ روي‌ سپاه‌
نكردند يكروز جنگی گران‌
نه‌ روز يلان‌ بود و رزم‌ سران‌
زتنگی چنان‌ شد كه‌ چاره‌ نماند

سپه‌ را همی‌ پود وتاره‌ نماند
سرنامداران‌ تهی‌ شد زجنگ‌

زتنگی‌ نبد روزگار درنگ‌
برآن‌ برنهادند هردوسخن‌
كه‌ در دل‌ ندارند كين‌ كهن‌
ببخشند گيتی‌ برسم‌ و بداد

زكار گذشته‌ نيارند ياد
فراخي‌ كه‌ آمد زتنگی‌ پديد
جهان‌ آفرين‌ داشت‌ آن‌ را كليد
به‌ هرسو يكی‌ جشنگه‌ ساختند
دل‌ از كين‌ و نفرين‌ بپرداختند
چنين‌ تا برآمد برين‌ سال‌ پنج‌
نبودند آگه‌ كس‌ از در دو رنج‌
بدو بخت‌ ايرانيان‌ كند رو
شد آن‌ دادگستر جهاندار زو
 
منابع‌:
۱- فردوسی‌ ،ابوالقاسم‌: ‌،شاهنامه تهران‌، نشر قطره‌، ۱۳۷۷

۲- مشكور ، محمد جعفر: تاريخ‌ ايران‌ باستان‌، تهران‌، انتشارات‌ اشرفی‌، ۱۳۶۳
۳- محمودی‌ بختياری‌، عليقلی‌: زمينه‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ ايران‌ (نگاهی‌ به‌ عصر اساطير)،تهران‌، پازنگ‌،

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۴۰۲

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
۱- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
۲- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
۳- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
۴- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم

منظور از ۷ قلم آرایش چه بود؟


از میان اعداد، عدد هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده‌است. بسیاری از فرهنگ‌ها و تمدن‌های قدیم و جدید، برای عدد هفت احترامی بیش از سایر اعداد قائلند و نمونه‌هایِ بسیاری در زندگی‌ و باور‌هایِ مردم بر اساس عدد هفت شکل گرفته است ... گاهی‌ گفتن ۷ یعنی‌ بیش از حد اندازه ، مثل هفت قلم آرایش که عبارت بود از :

نخست : حنا

دویم : بند

سه : وسمه

چهارم : سرمه

پنجم : سرخاب

ششم : سفیداب

و هفتم : خال