محمدرضا
مرادی متولد سال ۱۳۲۶ ، یکی از خدمه دربار
محمدرضا پهلوی و از خاندانی است که مجموعا
در دربار دو پهلوی کار کرده اند.
او
که از نزدیک ترین خدمه به شاه به شمار می
رفته است مسئولیت های مختلفی را در زمان
حضور در دربار بر عهده داشته.
در
زمان کودکی به عنوان”توپ جمع کن” زمین
بازی تنیس شاه و ملکه و در سنین بزرگ سالی
از تهیه ظروف تا “سر میز” غذای محمدرضا
پهلوی و فرح دیبا در دربار فعالیت می کرده
است. محمدرضا
مرادی در حال حاضر دو دختر و یک پسر دارد،
و در محوطه سعدآباد زندگی می کند.
خاطرات
محمد رضا مرادی از لحظه خروج شاه میتواند
شنیندنی باشد .
آخرین
روزی که من در کاخ نیاوران بودم شاه از
کشور خارج شد.
در
کاخ نیاوران بودیم که شاه آمد و با ما
خداحافظی کرد.
در
آن روز بیشتر از بیست نفر در نیاوران همراه
شاه نبودند(که
من هم یکی از آنها بودم)
اولین
کسانی که شاه با آنها خداحافظی کرد ما(خدمه)
بودیم.
در
آن روز شاه با آسانسور از طبقه بالا که
خوابگاهش بود پایین آمد.
کامبیز
آتابای که پسر ابوالفتح آتابای بود او
هم از پله های اضطراری پایین آمد.
همزمان
با شاه به طبقه پایین رسید.
زمانی
بود که شاه جلوی آسانسور ایستاده بود
نگاهی به بچه ها کرد.
دو
سه نفر در حال جارو کشیدن فرش بودند، یکی
دو نفر ایستاده بودند کنار سالن(
ما
می دانستیم که شاه برای همیشه می رود)
شاه
آمد و به خدمه نگاهی کرد و بعد دستش را به
علامت دعوت از ما برای در آغوش کشیدن باز
کرد.
من
و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه
چسبیدیم و گریه کردیم.
یکی
از بچه ها که آبدارچی بود نامش محمد بود،
محمد قد بلندی داشت بچه های شاه(
فرحناز
و لیلا) اسمش
را گذاشته بودند «ممد
گالیور»
دقیقا
خاطرم هست که ممد گالیور روی زمین افتاده
بود، پاهای شاه را بغل کرده بود و گریه می
کرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا
حضرت جانم!
نمی
گذارم بروید»
محمد
اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به
گریه وا می داشت.
در
همین احوال شاه هم گریه کرد.
کامبیز
آتابای که گریه شاه را دید آمد و شروع کرد
به جدا کردن ما از شاه.
شاه
می خواست حرف بزند ولی بغض کرده بود و فقط
یک نگاه کرد و از سالن خارج شد.
ما
می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج
شویم که یکی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح
دیبا) هم
از پله ها می آید.
من
و چند نفر از پیش خدمت ها کنار پله ها
ایستادیم.
من
بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه.
مهدی
خان، نصرت الله خان و عباس شرفی که فوت
کرده است.
ما
کنار پله ایستاده بودیم که فرح آمد پایین
. گریه
ما را که دید گفت:«چرا
گریه می کنید؟ قرار نیست برویم، برمی
گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت
برمیگردیم.الان
سیاست اقتضا می کند که برویم ولی به سر
اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم کاخ را
ترک نکنید.
دقیقا
مثل زمانی باشید که ما بودیم.
بعد
از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه
رفت. خود
فرح این را گفت.
ما
وقتی همچین حرفی را با تاکید و دوبار تکرار
از فرح شنیدیم باور کردیم.
من
و همه کسانی که آنجا بودند باور کردند.
از
سالن که خارج شدیم، دیدم که یک عده زیادی
از گاردی ها و تیمسار ها که جزو نزدیکان
شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از
کارگران و باغبان های کاخ هم آمده بودند
و… همگی جمع شدند و تعداد افرادی که دور
شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد.
در
این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی
متوجه شدم همان ممد گالیور که گفتم، دوباره
رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و
داد می زند که:«نمی
گذارم بروید»
بین
این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می
شنیدم. آنقدر
محکم پاهای شاه را گرفته بود که چیزی
نمانده بود که شاه را به زمین بزند!
من
هم رفتم جلو، درجه یکی از تیمسارها به
چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود
شد. خون
زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس
دیگران را کثیف کنم.
همه
پایین پله ها ایستادیم، زمینی که هلیکوپتر
شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود ۲۰ تا
۳۰ قدم با کاخ فاصله داشت.
از
آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملکه
تنها بالا رفت.
از
بالا نگاهی به بقیه کرد و بعد ارتشی ها
سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیکوپتر
شد و حرکت کردند.
آخرین
چیزی که یادم است تصویر شاه از پنجره
هلیکوپتر بود.
کاخ
نیاوران پس از انقلاب
بعد
از پیروزی انقلاب کاخ ها مورد حمله قرار
گرفت ، عده ای از مردم عادی و عامی حمله
کرده بودند به قصد غارت.
در
سعد آباد هم این اتفاق افتاد.
سعدآباد
درهای زیادی دارد ، از دربند تا زعفرانیه
بیش از ده در ورودی دارد ، دیوار سعدآباد
هم آنچنان بلند نبود و نیست.
یعنی
هر کسی می تواند یک چارپایه بگذارد و وارد
شود.
اینجا
مورد حمله قرار گرفت و سه روز به طور مداوم
غارت شد. ولی
در نیاوران یک عده از نیروهای انقلابی
حفاظت کاخ را به عهده گرفتند.
بعد
همافرها آمدند و با اسلحه حفاظت آن را
آنها عهده دار شدند.
ولی
بعد برای همافرها مشکلی پیش آمد که رفتند
و پیش نمازی به نام حاج آقا مصطفوی(
پیش
نماز نیاوران)
مامور
شدند که کاخ را حفاظت کنند.
او
بچه های انقلابی را دورادور کاخ گماردند،
تا وسایل و اشیا کاخ حفظ شود.
می
توانم بگویم حتی یک چوب کبریت بعد از
انقلاب از کاخ نیاوران خارج نشد.
اما
به کاخ سعد آباد فوق العاده دستبرد زده
شد. چون
سعد آباد نگهبان نداشت وبالطبع هر کسی
داخل می آمد و هر چه می توانست می برد.
طی
سه روز خیلی ها آمدند و خیلی چیزها بردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر