جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۹۱

آشنایی با برزویه پزشک


برزویه‌، پزشک‌ نامدار و پیشوای پزشکان‌ ایران‌ در عصر خسرو انوشیروان‌ ساسانى‌، گردآورندهٔ کلیله و دمنه و احتمالاً مترجم‌ پنجه‌ تنتره‌ از سانسکریت‌ به‌ زبان پهلوی که‌ بخشى‌ از کلیله و دمنه را تشکیل‌ مى‌دهد٬ بوده‌است. این‌ نام‌ در فارسی میانه به‌ شکل‌ برزوی، ساخته‌شده‌ از دو جزء «بُرز» به ‌معنای‌ بلند مرتبه‌ و متعالى‌ و پسوند تحبیب‌ «اوی‌» آمده و در فارسی باستان به‌ صورت‌ برزآویا (Brz-auya) آمده‌ است‌.

زندگینامه برزویه طبیب در کلیله و دمنه

چنین گوید برزویه طبیب، مقدم اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود. و اول نعمتی که ایزد تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید، دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنان که از برادران و خواهران مستثنی شدم و به مزید تربیت و ترشیح مخصوص گشت. و چون سال عمر به هفت رسید، مرا بر خواندن علم و طب تحریص نمودند. و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم، به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه نفس خویش را میان چهار کار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت، مخیر گردانیدم: وفور مال و لذات حال، و ذکر سایر و ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همهٔ خردمندان و در تمامی دین‌ها ستوده است. و در کتب آورده‌اند که فاضل‌تر اطبا آن است که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مواظبت نماید، که به ملازمت این سیرت نصیب دنیا هر چه کامل‌تر بیاید و رستگاری عقبی مدخر گردد، چنان که غرض کشاورز در پراکندن تخم، دانه باشد که قوت او باشد، اما کاه که علف ستوران است به تبع آن هم حاصل آید. از جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود، معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم، (برای رضای خدا و بدون طمع و اجر) و چون یک چند بگذشت و طایفه‌ای را از امثال خود در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم، نفس بدان مایل گشت، و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت، و نزدیک آمد که پای از جای بشود. با خود گفتم: «ای نفس! میان منافع و مضار خویش فرق نمی‌کنی، و خردمند چگونه آرزوی چیزی در دل جای دهد که رنج و تبعت آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع اندک؟ و اگر در عاقبت کار و هجرت سوی گور فکر شافی واجب داری، حرص و شَرَه این عالم فانی به سرآید. و قوی‌تر سببی ترک دنیا را مشارکت این مشتی دون عاجز است که بدان مغرور گشته‌اند. از این اندیشه ناصواب درگذر و همت بر اکتساب ثواب مقصور گردان، که راه مخوف است و رفیقان ناموافق و رحلت «نزدیک و هنگام حرکت» (به سوی مرگ) نامعلوم… به صواب آن لایق تر که بر معالجت مواظبت نمایی و بدان التفات نکنی که مردمان قدر طبیب ندانند، لکن در آن نگر که اگر توفیق باشد و یک شخص را از چنگال مشقت خلاصی طلبیده آید، آمرزش بر اطلاق مستحکم شود؛ آنجا که جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند، و به علت های مزمن و دردهای مهلک مبتلا گشته، اگر در معالجت ایشان برای حِسبَت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازهٔ خیرات و مثوبات آن کی توان شناخت؟» چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم، به راه راست باز آمد و به رغبت صادق و حسبت بی ریا به علاج بیماران پرداختم و روزگار در آن مُستغرق گردانیدم تا به میان آن، درهای روزی بر من گشاده گشت.

کارهای برزویه

دکتر سیریل الگود درباره برزویه طبیب می‌نویسد: « دوران سلطنت انوشیروان از نظر ترجمه‌هایی که در آن انجام شده است قابل توجه است. در زمان او آثار نویسندگان مهم یونان و هند به فارسی ترجمه شد که در میان آنها کتب افلاطون، ارسطو و افسانه‌های بیدپای هندی به نام کلیله و دمنه قابل ذکر است. برای تهیه این اثر اخیر برزویه طبیب که به فارسی بزرگمهر نامیده می‌شود به طور نهانی به هندوستان اعزام شد تا به هر قیمتی شده آن را به دست آورد. برزویه طبییب تنها پزشک دورهٔ ساسانی است که اطلاعات کامل درباره‌اش موجود است. از حسن تصادف زندگینامه او نیز بر جای مانده است، زیرا ابن مقفع در ترجمه خود از افسانه‌های بیدپای، این شرح را به عنوان مقدمه آورده است».از کارهای دیگر برزویه پزشک، برگرداندن نسکی به نام پنجه تنتره از سانسکریت به زبان پهلوی است. کتاب دیگری به نام حکمت هندی، که در سال ۱۰۷۰ میلادی (۴۶۲ هجری قمری) بدست شمعون انتاکی از تازی به یونانی برگردانده شد را هم از برزویه می‌دانند.

قطعه طلایی هخامنشی


جنس این قطعه مستطیل شکل از طلای خالص بوده و شباهت بسیاری به سنگ نگاره‌های شیر گاو بال دار و هما در پاسارگاد دارد قدمت سیصد تا پانصد سال قبل از میلاد مسیح

پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۱

کوروش بزرگ در معبد اورشلیم – اثر نقاش فرانسوی



این نقاشی که پیشینه آن به سال ۱۸۶۶ میلادی می‌رسد برگی از انجیل مصور اثر «گوستاو دوره» هنرمند فرانسوی سده نوزهم میلادیست. معبد اورشلیم یا «معبد دوم» یکی از معابد مهم یهودیان در شهر اورشلیم بود که جایگزین معبد اول یا‌‌ همان «معبد سلیمان» شد. معبد اول در سال ۵۸۶ پیش از میلاد و همزمان با تبعید یهودیان به بابل تخریب شده بود. با به قدرت رسیدن کورش بزرگ در ایران و آزاد شدن یهودیان و بازگشت آن‌ها به اورشلیم بازسازی معبد سلیمان که در طول اسارت هفتاد ساله به ویرانه‌ای غارت شده تبدیل شده بود، ممکن گردید. این تصویر با توجه به داستان روایت شده در عهد عتیق کوروش را به همراه یهودان در همین معبد و در حال جشن گرفتن بازگشایی آن به تصویر می‌کشد. بازسازی این معبد در دوران حکومت کوروش آغاز شد و در ششمین سال حکومت داریوش بزرگ به پایان رسید. این معبد بیش از چهارصد سال بعد توسط «هرود» باری دیگر به طور کامل بازسازی شد و از آن پس معبد هرود یا معبد سوم نام گرفت اما در سال ۷۰ پس از میلاد و در طی شورش چهار ساله یهودیان در اورشلیم علیه رومیان و پس از محاصره و فتح دوباره شهر توسط ارتش روم ویران شد.

چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۱

تاریخچه دارالفنون


مدرسه قدیمی دارالفنون كه نخستین و بزرگ‌ترین مدرسه به سبك جدید است، 154سال پیش در روز یكشنبه نهم دی‌ماه 1231خورشیدی افتتاح شد .13روز بعد، بانی نیك‌اندیش آن میرزاتقی‌خان امیركبیر در حمام فین كاشان به امر ناصرالدین‌شاه و به دست حاجی‌علی‌خان فراشباشی به شهادت رسید. آنگاه پسر این میرغضب – یعنی اعتمادالسلطنه – به جای امیر به صدراعظمی برگزیده شد كه این دارای دو معنای ضمنی بود؛ یكی آنكه كسی در این ملك، روش امیركبیر را دنبال نكند و در پی چون و چرا و بازسازی افكار خلق نباشد و دیگر آنكه اذهان مطیع و منقاد و آنان كه پیوسته سر تسلیم و اطاعت در پیش دارند، بدانند كه در مناصب مناسب جای می‌گیرند. تاسیس دارالفنون، یكی از اقدامات چشمگیر میرزاتقی‌خان امیركبیر است كه حاصل آن، برآمدن نامدارترین چهره‌های علمی، ادبی و هنری بوده. اما این مركز فرهنگی، بیست‌وچند سال است كه به صورت خاكدانی در خیابانی نه‌چندان خوشنام، به ایامی نه ‌چندان دور می‌اندیشد كه پایه‌ریز فرهنگ نوین كشور بود و خیابانی كه در آن جای گرفته و نام حكیم ناصرخسرو را كه از مفاخر فرهنگی ماست بر خود دارد، خیابانی بود كه مراكز متعدد فرهنگی و علمی در خود داشته كه امروزه جز كتابفروشی‌های قدیمی، نشانی از آنها نیست ولی به عوض، در ضلع شرقی آن، صدای «دارو،دارو» یك لحظه قطع نمی‌شود! اینجا دارالفنون شده است و البته بر كسی پوشیده نیست كه دارو همیشه به معنای دوا نیست و بیشتر معادل drug به كار می‌رود اما در ضلع غربی، دارالفنون همچون پدری سالخورده و فرتوت، ابرو درهم كشیده، نگاهی عتاب‌آلود به این نسل ازخودرمیده دارد. این ازخودرمیده‌ها در ضلع شرقی و با فاصله‌ای بعید، به دنبال متاعی هستند كه روح بنیان‌گذار دارالفنون از آن در عذاب است. گویی از همین روست كه اهل دارو هرگز در حاشیه دارالفنون نمایان نمی‌شوند؛ بنایی كه به رغم فرسودگی، همچون لعلی درخشنده به چشم اهل نظر زیبا و دلنواز می‌آید.سردر زیبای دارالفنون را لرزاده – معمار معروف – پدید آورده و خط چشم‌نواز بالای آن از عبدالحمید ملك‌الكلامی ملقب به امیرالكتاب است. دارالفنون در آغاز از چنان منزلتی برخوردار بود كه رضاقلی‌خان هدایت – مولف مجمع‌الفصحاء، ریاض‌العارفین و انجمن‌آرای ناصری – به ریاست آن برگزیده شد و به این منظور، از شیراز به تهران كوچ كرد.از دارالفنون تا سال 57 به عنوان مدرسه استفاده شد و بعد از آن به مركز تربیت معلم تبدیل گردید. سپس مدتی به مركز آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش‌وپرورش اختصاص یافت تا آنكه در سال67 جزو فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و تصمیم گرفته شد از این بنای ترد و شكننده كه دیگر توانایی ارائه خدمات آموزشی را نداشت، پس از مرمت و بازسازی، به عنوان گنجینه آموزش‌و پرورش استفاده شود و به این ترتیب، در ایران نیز همانند بسیاری از كشورهای دیگر، مركزی برای نگهداشت تاریخ مكتوب، عینی و شفاهی تعلیم و تربیت فراهم آید. اكنون سال‌هاست كه از تصویب این طرح می‌گذرد ولی دارالفنون سالخورده همچنان مهجور و تكیده – لابد به جرم دانش‌پروری – سر در گریبان فرو برده، در گوشه‌ای از خیابان ناصرخسرو چمباتمه زده تا دستی از غیب برون آید و گره از كار فروبسته‌اش بگشاید، حال آنكه ساخت‌وسازهایی بسیار بی‌مقدار با هزینه‌های كلان صورت می‌گیرد كه با آنها می‌شود چند بنای تاریخی نظیر دارالفنون را بازسازی كرد كه نشان از هویت فرهنگی كشور دارند.

فلك به مردم نادان دهد زمام مراد      تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس


بازسازی بنایی فرسوده و ازدست‌رفته نظیر دارالفنون، نیاز به عزمی ملی دارد. این وظیفه‌ای نیست كه یك وزارتخانه به‌تنهایی بتواند از عهده انجام آن برآید و نیاز به توجه مدیریت كلان فرهنگی دارد تا هزینه لازم را برای انجام سریع عملیات نوسازی آن تامین كند و كار را در اسرع وقت و در زمانی تعیین‌شده به سامان برساند؛ نه آنكه مرمت بنایی چنین عظیم به بودجه وزارتخانه‌ای حوالت شود كه خود، چشم به همیاری مردم دارد! از این روست كه پس از گذشت سال‌های متمادی، هرازگاهی خرجی اندك صرف مرمت‌های جزئی و ناقص در این بنا می‌شود كه چون بودجه‌ای برای پیگیری و ادامه كار بازسازی در پی ندارد، آنچه انجام یافته هم به دلیل نیمه‌كاره‌ماندن، در معرض تخریب و فرسایش زمانی قرار می‌گیرد، كه گرفته است و باز كار به نقطه آغاز می‌رسد.البته نباید پنداشت كه این جفا و بی‌توجهی فقط در مورد دارالفنون صورت می‌گیرد بلكه این معضلی است كه متوجه غالب دستاوردها و میراث فرهنگی ماست. این معضل از دو علت نشأت می‌گیرد؛ یكی عدم وجود مدیریت كلان فرهنگی كه ضرورت دارد در قالب یك هیات یا شورا، مركب از عالی‌ترین اعضای تصمیم‌گیرنده نهادهای ذی‌ربط پدید آید و به مسائلی بیندیشد كه بازسازی و راه‌اندازی گنجینه دارالفنون می‌تواند نمونه‌ای از آن باشد و دیگری عدم توجه یكسان اهل تحقیق به كل فرهنگ برآمده از این خاك است.این، معضلی است كه باید آن را به منظور حفظ و پرورش میراث فرهنگی كشور، بسیار جدی گرفت.توجه به چهره‌های تابناك فرهنگ بیگانه و غافل‌ماندن از دیگر چهره‌ها را می‌توان برابر گرفت با علاقه‌ای كه كودكان به خامه روی شیرینی نشان می‌دهند و به دیگر قسمت‌های آن توجهی ندارند. تفكر خامه‌ای در حوزه فرهنگ نیز چنین است؛ یعنی فرهنگ را به صورت یك كل منسجم نمی‌بیند بلكه فقط چهره‌ها، دستاوردها و آثار دلپذیرتر را مورد توجه قرار می‌دهد و بقیه را به حال خود وامی‌گذارد تا به‌تدریج مشمول فراموشی و فرسایش زمانی شوند؛ حال آنكه زیبایی یك آسمان پرستاره تنها به ماه و زهره و پروین نیست؛ زیبایی آن، در كل منجسم آن است.در آسمان پرستاره میراث فرهنگی ایران، اگر فردوسی هست، دهخدایی هم هست. اگر حافظ هست، هلالی جغتایی هم هست. اگر عنصری هست، سعید طاعی هم هست. اگر مولوی هست، سنایی هم هست. اگر ملاصدرا هست، سهروردی هم هست و اگر ابنیه باشكوهی هست كه زیبایی‌شان به گنبد آسمان پهلو می‌زند، دارالفنون هم هست. همه اینها میراث فرهنگی این سرزمین‌اند، میراث‌دار واقعی، كسی است كه به دور از تفكر خامه‌ای، همه را عزیز بشمارد؛ بر یكی دست نوازش نكشد و دیگری را خوار بدارد. او به باغبانی می‌ماند كه باید همه گل‌های بوستانش را به یكسان پرورش دهد و بداند كه هر گلی بویی دارد.

احمد کسروی و ماه محرم ...

 
ماه محرم بود و سربازهای روسی در تبریز چوبه ی دار برپا کرده بودند و مشغول دار زدن آزادیخواهان بودند ولی یک مشت آدم لات و لوت و چاقوکش و پامنبری عین خیالشون هم نبود.
 
 برای کشتار آزادیخواهان که جلو چشمشون کشته می شدند، جشن می گرفتن و برای امام حسینی که هزار سال قبل مرده بود عزا و علم و طبق راه انداخته بودن و سینه می زدن که داد از ظلم یزید!!!
"احمد کسروی"
کتاب تاریخ مشروطه
ظهر روز عاشورا و مجاهد کشی روس ها
 
 

سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۱

قدیمی ترین تصویر از نماد ملی شیر و خورشید

 
شاه اردشیر دوم (سمت چپ) آناهیتا الهه که در بالای یک شیر نشسته است. و خورشید که در آیین میترا خدای باستانی ایرانی است. خورشید با۲۱ اشعه، نماد اقوام کهن ایرانی است  نماد خورشید توسط اقوام برون مرزی ایرانی نظیر کردهای عراق ، ترکیه ، سوریه، تالشی‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۱

جنگ میلت نبرد داریوش کبیر با یونان و آتن


جنگ با يونان – از قرائن چنين به نظر می آيد که داريوش در قصد تخطّی به آتن يا اسپارت نبود بلكه در دربار ايران اشخاص زياد عقيده داشتند كه جنگ با يونان برای ايران بی نتيجه است وليكن خود يونانی های اروپايی داريوش مجبور نمودند كه به طرف يونان قشون كشی كند . شرح واقعه از اين قرار است : در اين زمان يك ثلث اراضی يونانی نشين يعنی مستعمرات يونانی در آسياي صغير و تراكيّه و مقدونی تابع ايران و دو ثلث ديگر از دولت هايی تركيب يافته بود كه بعضی از آنها در واقع شهری و برخی بزرگتر بودند از دول مذكوره آتن و اسپارت معروف ترين آنها نحسوب می شدند در اولی حكومت ملی و در دومی حكومت اُليگارشی يعني حكومت عده قليل بر قرار بود هر چند هر دو از همسايگی ايران قوی وحشت داشتند با وجود اين در مواقع سخت هر دو به حكومت ايران متوسل می شدند و كليةً از اين زمان تا اواخر دوره هخامنشی هميشه در نزد ولات آسيای صغير و در دربار ايران يك عده يونانی های فراری معروف اقامت داشته همواره ايران را به تسخير يونان يا به دخالت در امور آن تحريك می كردند در مستعمرات يونانی دولت ايران دخالت نداشت و اداره كردن آنها را به جبابره ی يونانی واگذار می نمود و هر زمان جبّاری مورد اعتماد دربار ايران واقع نمی شد شخصي را از جبابره ی ديگر يونانی معين می كرد .
در سال 510 ق . م . هيپْ پياسْ ( HIPPIAS ) نامی را كه از خانواده پی زيسترات و جبّار آتن بود مردم آتن اخراج و حكومت ملی در آن شهر تأسيس كردند او پناه به اَرْتافِرْنْ والی ليدی برد بعد آتنی ها از جهت ضدّيت دسته ی اشرافی اسپارت با حكومت ملی آتن و جنگی كه بين آنها در گرفته بود در تحت فشار دولت اسپارت واقع شده صلاح خود را در نزديكی با ايران ديدند و سفارتی نزد والی مزبور فرستاده كمك ايران را درخواست كردند والی گفت كمك می كنم به شرط اينكه مطيع ايران شده باج دهيد سفير پذيرفت ولي پس از مراجعت او به آتن آتنی ها از گفته خود برگشتند ( 508 ق . م . ) دو سال بعد باز آتنی ها سفارتی نزد والی مذكور فرستاده خواستند كه از هيپ پياس حمايت نكند . او جواب داد كه آتن بايد او را باز بپذيرد و شهر آتن اين مطلب را قبول نكرد . در اين حيص و بيص اغتشاش و شورش در شهرهای يونانی آسيای صغير درگرفت و محرك آن آريستاگر ( ARISTAGORE ) جبّار شهر ميلت بود كه از طرف ايران در آنجا حكومت داشت توضيح آن كه پدر زن او هيس تيه ( HISTIAEUS ) حاكم سابق ميلت چون در سفر داريوش به مملكت سك ها خدماتی كرده بود در ازای آن داريوش ( ميرسين ) يكی از شهرهای تراكيّه را به او داد كه معلوم شد او در آنجا استحكاماتی بنا می كند به دربار ايران احضار شد و محترمانه در آنجا متوقف بود . اين شخص محرمانه داماد خود آريستاگر مذكور را به ياغی گری تحريك كرد و برای اينكه نوشته های او افشاء نشود سر غلامی را تراشيده بر پوست سر او مطالب خود را نوشت و پس از اينكه موهای سر غلام بلند شد او را روانه ميلت كرد با اين دستور كه دانادش سر او را تراشيده نوشته های او را بخواند بر اثر اين تحريكات شورش مذكور درگرفت و قشون ايران به واسطه كمي عده در مقابل شورشی ها عقب نشسته به شهر سارد پناه برد آريستاگر چون می دانست كه قشون ايران از جاهای ديگر خواهد رسيد به يونان رفته كمكی درخواست كرد . اسپارت حاضر نشد كمك نمايد وليكن آتنی ها بيست كشتی به او دادند و پس از آن شورش به تمام شهرهای يونانی در آسيای صغير و جزيره قبرس و غيره سرايت كرد و يونانی ها سارد را تصرف كرده خود شهر و جنگل مقدس آن را آتش زدند وليكن به گرفتن ارگ آن از جهت استحكاماتی كه داشت موفق نشدند . پس از آن قشون ايران از هر طرف به محل اغتشاش روی آورد و سفاين فنيقی از طرف دريا عرصه را بر شورشيان تنگ كردند بالاخره جنگی در نزديكی ميلت شد كه يونانی ها مضمحل يا متواری شدند و آتنی ها به مملكت خودشان مراجعت كردند و شهر ميلت را سپاهيان ايران گرفته شورشی ها را سخت مجازات نمودند ( 496 ق . م . ) معلوم است كه داريوش از دخالت يونانی های اروپايی به امور داخلی ايران فوق العاده مكدر شد و پس از آن به زودی جنگ اول ايران با يونان درگرفت قبل از جنگ داريوش برای رضايت يونانی های آسيای صغير امر كرد اراضی را مسّاحی و ماليات ها را تعديل نمودند بعد داماد خود مردونيه را برای سركشی به آسيای صغير و تراكيّه و غيره فرستاد با اين دستور كه اصلاحاتی نمايد . اين شخص علاوه بر نجابت جبّلی عقل و تدبير داشت و اول كاری كه كرد اين بود كه به تمام مستعمرات يونانی در آسيای صغير حكومت ملی داد تا آنها را از ايران راضی كرده باشد * - * -

هرودوت در اين موقع گويد : اين قضيه تأييدی است از نوشته های من برای يونانی هايی كه باور ندارند كه بعد از كشته شدن برديای دروغی در ميان هم قسم ها مذاكراتی راجع به طرز حكومت پارس و حكومت ملی شده باشد - * - * بعد به اروپا قشون كشی كرده تا كوه آتُسْ واقع در تراكيّه پيش رفت و مقدونی را مجدداً به اطاعت ايران در آورد ( 492 ق . م . ) وليكن در اين حين به واسطه طوفان دريا سيصد فروند از كشتی ها خراب و معدوم گرديد رعب ايرانی ها در يونانی ها خيلي زياد بود وليكن اقدامی برای تجهيزات نمی كردند اين حال روحی يونانی ها در دربار ايران نمی دانستند زيرا بسياری از يونانی های اشرافی و ناراضی كه فرار كرده به دربار ايران پناهنده شده بودند حال يونان را برای داريوش توصيف می كردند و دربار ايران همه به اين عقيده بودند كه داريوش بی جنگ می تواند تمام اين مملكت را مطيع نمايد بنابراين داريوش رسولانی به يونان فرستاده اعلام كرد كه يونانی ها بايد آب و خاك بدهند يعني مطيع شوند اكثر از شهرهای يونانی اين تكليف را پذيرفتند وليكن در آتن و اسپارت رسولان را بر خلاف عادات بين المملی كشتند و جنگ از نو شروع شد ( 490 ق . م . ) چنان كه هرودوت گويد اين دفعه قشون ايران در تحت فرماندهی يك نفر مادی داتيس ( DATIS ) نام بود و او چنين صلاح ديد كه از راه دريا و جزاير سيكلاد مستقيماً به طرف آتن برود . قشون ايران اول شهر اِرِت رهْ ( E?RE?TRE?E ) را گرفته مردمان آن را به آسيا فرستاد بعد 600 فروند كشتی ايران به شبه جزيره ی آتّيك ( ATIQUE ) كه آتن در آن واقع است رسيده لنگر انداخت در ابتدا آتني ها نمی خواستند جنگ كنند زيرا كمكی را كه از اسپارت انتظار داشتند نرسيده بود وليكن ميلتياد يكی از نجبا زادگان آتنی اهالی را به جنگ تحريك كرد و قشون آتنی در تحت سركردگی او برای جنگ با ايرانی ها بيرون آمد در راه عده ای هم از پلاته ( يكي از شهرهای يونانی ) به كمك آن رسيد و سپاه آتن ماراتُنْ ( MARATHON ) را كه در طرف شمال و شرق شبه جزيره آتّيك بود اشغال نمود پس از آن ميلتياد جنگ را شروع كرد .
يونانی ها چون می دانستند كه ايرانی ها تير اندازهای ماهری هستند و اگر از دور جنگ كنند طاقت تير آنها را نخواهند آورد خودشان را بی پروا به سپاه ايران زده جنگ تن به تن نمودند سپاه آتنی سنگين اسلحه بود يعنی اسلحه دفاعی ( خود و جوشن و غيره ) داشت در صورتی كه سپاهيان ايرانی فاقد اين نوع اسلحه بودند و سپرهايشان هم به خوبی و استحكام سپرهای يونانی نبود با وجود اين ايرانی ها قلب قشون يونانی را شكافتند ولی جناحين قشون مزبور غلبه كرد و ايرانی ها پس از دادن 4000 نفر تلفات به كشتی های خود عقب نشسته حركت كردند . سپاهيان ايرانی در ابتدا می خواستند از طرف ديگر كه به آتن نزديكتر بود حمله برند وليكن ميلتياد نقشه آنهارا دريافت و برای دفاع آتن به محل مزبور شتافت پس از آن سردار ايرانی چون وضع را چنين ديد جنگ نكرده به آسيا مراجعت نمود راجع به اين جنگ لازم است بگوييم كه كيفيّات آن متناقض است : اولاً عده سپاهيان ايرانی را يونانی ها صد و بلكه سيصد هزار نوشته اند و حال آنكه محقق است كه 600 كشتی عهد قديم بيش از 30000 نفر با لوازم آنها نمی توانسته حمل كند . ثانياً اگر سپاه ايران قلب لشگر يونانی را شكافت بعد قشون مزبور چه ترتيبی يافت كه جناحين آن توانستند غلبه كنند بنابر اين و ايرادات ديگر كه در اين مختصر نگنجد بعضی از محققين مانند ( نی بور )عقيده دارند كه نوشته های يونانی ها راجع به اين جنگ و جنگ هاي ديگر ايران با يونان به شعر و افسانه گويی و داستان سرائی شبيه تر از تاريخ نويسی است مصنّف مذكور گويد : آتنی ها به طور غير مترقّب بهره مندی داشته اند ولی كيفيّات را نمی دانيم . چهار سال بعد از اين جنگ داريوش در ميان تهيه هايی كه برای جنگ جديد می ديد درگذشت ( 486 ق . م . ) بعضی از مورخين به اين عقيده اند كه اگر عمر او وفا می كرد جبران اين عدم بهره مندی را می نمود و كار يونان خيلی سخت می شد.

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۱

نامه عمر به يزدگرد سوم و پاسخ یزدگرد سوم به عمر بن خطاب

نامه عمر به يزدگرد سوم
اصل این نامه در موزه لندن نگهداری می گردد
از کتاب کارنامه ی دکتر کورش آریامنش
از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین
 
به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی.. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد می کنم... شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد ، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است.. ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم ، او که خدای حقیقی است... آتش پرستی را متوقف کن ، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب می باشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت.
الله خدای حقیقی را بپرستید ، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید... اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است ، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه می باشد.

الله اکبر

محل امضای عمر
خلیفه المسلمین

عمربن الخطاب

پاسخ یزدگرد سوم به عمر بن خطاب

از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و ديگر نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی.

به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی
به نام اهورا مزدا ، آفریننده جان و خرد. تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را بسوی خداوندت الله اکبر هدایت کنی ، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش می نماییم!
شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است ، ولگردی در بیابان تازیان ، و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!
مردک! تو به من پیشنهاد می کنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت می نمایند! سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر ، این راه عادی زندگی بوده است.
زمانیکه ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم ' پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک ' را برافراشتیم ، تو و نیاکانت بیابان گردی می کردید ، سوسمار می خوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید!
مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند! شما فرزندان خدا را گردن می زنید ، حتی اسیران جنگی را ، به زنان تجاوز می کنید ، دختران خود را زنده بگور می نمایید ، به کاروانها یورش می برید ، قتل عام می کنید ، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده ، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم می کنیم. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب می شوید؟
تو به من می گویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما ، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده می نماییم. روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر می سازد تا نور حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک می کند تا به یکدیگر مهر بورزیم ، ما را روشن نموده و قادر می سازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.
خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید. اما ما مثل شما نیستیم ، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک می کینم ، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ، ما نیکی را در زمین می گسترانیم ، هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگهای دیگر گیتی ، درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار می دهید
شما مردم را قتل عام می کنید ، قحط وقلا می آورید ، ترس و فقر برای دیگران ، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟
آیا این الله است که به شما فرمان می دهد تا بکشید ، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟
شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته ، شما می خواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ، شما وحشیان بیابانی هستید ، در حالیکه می خواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم ، که به راستی یک ابزار نیرومند می باشد! به ما بگویید؟ با تمام لشگر کشی هایتان ، توحش ، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر ، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید ، که حالا می خواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟
افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی از ارتش شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما می باید همان خدا را پرستش نماییند ، همان پنج نوبت در روز را ، اما با زور شمشیر و او را به عربی عبادت نمایند .. پیشنهاد می نمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی می کردید برگردید. آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند ، زندگانی قبیله ای ، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر ، من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمین های حاصلخیر ، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این 'جانوران قسی القلب ' را ، برای قتل عام مردم ما ، دزدیدن زنان و فرزندان ما ، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله مرتکب اینگونه اعمال شوند ، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.
آریایی ها بخشنده ، گرم ، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند ، عشق و خرد و حقیقت. بنابراین ، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.

من از تو درخواست می کنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو ' خیلی مهیب ' و رفتارت ' بسیار وحشیانه ' می باشد.


محل امضای یزدگرد سوم
 
---------------------------------------------------------------------------------

این نامه و پاسخ آن یکی از مهمترین اسناد تاریخی است ٬شما تصور می کنید به چه علت؟

شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۱

نقش رضاشاه با پل ورسک در تغییر نقشه جهان





پل ورسک حدود ۷۵ سال پیش در زمان رضاشاه در شهرستان سوادکوه استان مازندران ساخته شد. از شگفتی‌ های ساخت این پل عدم استفاده از هیچ سازه فلزی در ساخت آن است. این پل در مسیر راه آهن سراسری شمال - جنوب و در ارتفاع ۱۱۰ متری از ته دره با دهانه ۶۶ متری و با وسایلی ابتدایی ساخته شد. این پل دو كوه عظيم و سخت‌گذر عباس‌آباد را به هم متصل می‌کند.
ساخت پل ورسک از اواسط آبان سال ۱۳۱۳ آغاز و افتتاح رسمی آن روز ۵ ارديبهشت ۱۳۱۵ انجام شد. هزينه احداث پل ورسک ۲ ميليون و ۶۰۰ هزار ريال اعلام شد. نمایی از عمليات ريل گذاری روی پل ورسک.
«پل ورسک در زمان جنگ‌جهانی دوم به‌خاطر نقشی که در كمک‌رسانی به اتحاد جماهير شوروی محاصره شده توسط آلمان هيتلری ایفا کرد معروف شد و لقب پل پيروزی گرفت. به قول فرماندهان متفقين اگر راه آهن ايران وجود نداشت، نقشه جهان به شكل ديگری بود
رضا‌شاه برای افتتاح پل ورسک شخصا به سوادكوه که زادگاه خودش نیز بود آمد. در برخی روایت‌ها درباره روز افتتاح این پل آمده است که به دستور رضا شاه سرمهندس اتریشی این پل موظف شد تا در هنگام عبور اولین قطار زیر پل قرار بگیرد تا در صورت تخریب پل، اولین شخص کشته شده از این حادثه خود او باشد.
به دستور دولت آلمان، لاديسلاوس فون رابسويچ اهل اتریش که در ایران به مهندس ورسک مشهور شده به همراه همسر و فرزندانش به ایران آمد تا يكی از سخت ترين كارهای دنيا را در فيروزكوه به انجام برساند. پل ورسک هنوز هم نماد مهندسی پيشرفته آلمانی‌ها و انجام كار محكم و درست است.
در پژوهشی با نام " افسانه مهندس ورسک" آمده است مهندس ورسک (لاديسلاوس فون رابسويچ) در اوقات فراغت به‌ويژه در فصل زمستان كه به‌دليل رعايت ايمنی عمليات احداث پل ورسک تعطيل می‌شد، به كار مورد علاقه‌اش يعنی نقاشی می‌پرداخت .
نظارت بر احداث این پل به مهندس ورسک (لاديسلاوس فون رابسويچ) سپرده شد . به همين دليل رابسويچ و خانواده‌اش حدود دو سال در خانه‌ای در پائين دست پل و در كنار رودخانه زندگی می كردند. نمایی از ارتباط كابلی بین دو کوه جهت انتقال تجهيزات هنگام ساخت پل ورسک.
مهندس ورسک در سال ۱۹۳۸ ايران را ترک كرد و در كوران جنگ دوم جهانی ، پروژه های بسياری را در آلمان ، نروژ و مصر اجرا نمود. رابسويچ در سال ۱۹۵۱ دكترای خود را از دانشگاه گراتس اتريش دريافت و بعدها به‌عنوان مشاور سازمان‌ملل در سال‌های ۱۹۵۶تا ۱۹۵۸ در ونزوئلا خدمت کرد.
روزنامه اطلاعات در تاریخ ۵ ارديبهشت سال ۱۳۱۵ به نقل از مهندس لاديسلاوس فون رابسويچ نوشت: «روزی كه اين مدل را برای احداث پل ورسك تهيه كردم مهندسان ديگر با نظر حيرت به آن نگريسته و اجرای نقشه و احداث آن را در شمار يكی از فتوحات علم مهندسی به حساب آوردند. امروز كه اين پل احداث شده، همه، من و رفقايم را تشويق و تحسين می‌‌كنند و آن را در شمار بهترين پل‌های قشنگ و شاهكار مهندسی می‌‌دانند
با شروع جنگ دوم جهانی و با توجه به احتمال ورود متفقین به ایران و استفاده آنان از راه‌آهن ایران، تصميم گرفته شد كه همه پل‌ها مين‌گذاری شوند. پل راه آهن ورسک نيز شامل اين دستور بود، اما پل‌ها هيچ‌گاه منفجر نشدند و متفقين پس از اطلاع از اين موضوع اقدام به خنثی كردن مين‌ها كردند.
محمد سجادی وزير راه ایران بین سال‌های ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۰ با اشاره به مین‌گذاری پل ورسک گفته بود: «با شنيدن اخبار وحشتناک از جبهه‌های جنگ شوروی، دستور مين‌‌گذاری پل ورسک و پل‌های مهم ديگر راه‌آهن داده شد و اين كار با دقت و به صورت محرمانه انجام پذيرفت. ليكن پس از اشغال ايران توسط متفقين، دستوری برای انفجار پل‌ها صادر نشد
با گذشت حدود ۷۵ سال از ساخت پل ورسک، قطار تهران - ساری هر روز دو بار از روی این پل می‌گذرد. قطارهای گرگان و قطارهای باربری و سوختی نيز، از روی پل ورسک می‌گذرند. پل ورسک به‌عنوان یکی از مهم‌ترین آثار مهندسی راه آهن ایران به ثبت ملی رسیده‌است
.

تصویری کمیاب از مهندس ورسک (لاديسلاوس فون رابسويچ)

جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۹۱

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۱

به یاد داریوش و پروانه فروهر


«داریوش فروهر»‌ در سال ۱۳۰۷ در اصفهان ‌به دنیا آمد. او از پانزده سالگی و پس از آشنایی با مصدق، زندگی سیاسی خود را آغاز کرد و در دوران فعالیت سیاسی خود، پیش از انقلاب ایران بیش از ده بار بازداشت و زندانی شد. تجربه پانزده سال زندگی در زندان، او را سمبلی از مبارزه ساخت تا آن‌جا که برخی دوستان وی، زندان را خانه دوم او نامیدند.
داریوش فروهر در سن بیست سالگی به عضویت در «گروه مکتب» درآمد که هسته مرکزی یک گروه سیاسی ملت‌گرا و مبارز بود. گروه مکتب سه سال بعد در یکم آبان ماه ۱۳۳۰ تبدیل به حزب ملت ایران شد و داریوش فروهر نیز به عضویت در کمیته موقت رهبری این حزب درآمد. او در سن بیست‌و‌سه سالگی به دبیری حزب ملت ایران انتخاب شد و به واسطه فعالیت‌های سیاسی‌اش پس از کودتای ۲۸ مرداد، برای دست‌گیری زنده و یا تحویل مرده‌اش جایزه تعیین شد.
فروهر در سال ۱۳۳۸ درحالی که در زندان به سر می‌برد، توسط «ارتشبد هدایت» که حامل پیامی از سوی شاه بود، به او توصیه شد تا برای همیشه از ایران برود. اما او در پاسخ گفته بود: «زندان را به آزادی دور از وطن ترجیح می‌دهم
یک سال بعد با تشکیل جبهه ملی دوم، داریوش فروهر اگرچه در زندان بود اما به عضویت در شورای مرکزی این جبهه انتخاب شد.
داریوش فروهر در ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ و هم‌زمان با خروج شاه از ایران، برای ملاقات با «آیت‌اله خمینی» عازم پاریس شد و شانزده روز بعد همراه وی به کشور بازگشت. او بلافاصله پس از انقلاب، در کابینه دولت موقت به ریاست «مهدی بازرگان» شرکت کرد و به عنوان وزیر کار در دولت موقت ایران مشغول به کار شد. گفته شده او حقوقی بابت شغل وزارت دریافت نکرد و با استعفای دولت موقت نیز از فعالیت‌های اجرایی فاصله گرفت.
داریوش فروهر هم‌زمان با آغاز پاییز سال 1360 به زندان رفت و پنج ماه زندان را نیز در کارنامه سیاسی پس از انقلاب خود به جای گذاشت. مطابق برخی خبرها، آزادی فروهر به دستور مستقیم آیت‌اله خمینی صورت گرفته بود. چرا که فروهر از سابقه هم‌بندی با «مصطفی خمینی» فرزند آیت‌اله خمینی در زندان شاه برخوردار بود و گویی شرح هم‌راهی‌های او در زندان به گوش آیت‌اله خمینی رسیده بود.
و اما سرانجام در یکم آذر سال ۱۳۷۷ پروانه اسکندری و داریوش فروهر از رهبران حزب ملت ایران در خانه خود در شهر تهران طی قتل‌های موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» که گفته‌ می‌شود از طرف دست‌گاه امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی برای حذف فعالان سیاسی و اندیش‌مندان منتقد و دگراندیش سازماندهی شده بود، با ضربات چاقو به قتل رسیدند.

علت بد اخلاقی رضا شاه


یک شب سلیمان بهبودی بستر رضا شاه را برای خواب آماده می کند و رضا شاه مشغول خواندن آواز برای خودش بوده. بعد از بهبودی میخواهد که او نیز آوازی بخواند که بهبودی می گوید اعلیحضرت بهتر میخوانند. بهبودی می نویسد؛ فرمودند؛ سلیمان من بداخلاق هستم؟ (همه کسانی که برخورد شخصی با رضا شاه داشته اند بشدت از او حساب می بردند) عرض کردم خیر قربان. بعد نشستند روی تخت و با تشدد فرمودند؛ "سلیمان من چهل سال است که برای پیشرفت کار مملکت سگرمه هایم را در هم کشیده ام. این مردم به محض اینکه لبخند به آنها بزنم فورا می آیند روی دوشم. والا دلیل ندارد که دایم خودم را زحمت بدهم و اینطور وانمود کنم. اگر افراد و کارکنان دستگاه کارشان را روی حساب و قاعده انجام بدهند چرا من خود را این طور نشان بدهم؟ من بد اخلاق نیستم، مرا وادار به این طرز می کنند.
با مطالعه این بخش از خاطرات بهبودی بخش دیگری از مشکلات رضا شاه در اداره جامعه اش را در میابیم. برای جامعه ای که به رشوه و حق کشی و استبداد عادت کرده بود، طی کردن راه دمکراسی یک شبه ممکن نبود. این که میگوید تا لبخند میزنم سوء استفاده میکنند حاکی از آن است که قاجارها جامعه ای ببار آورده بودند که مسئولیت را درک نمی کرد. در این مورد کتابهایی چون «حاجی بابای اصفهانی» از جیمز موریه بسیار گویاست و اخلاق های زشت مردم ما را در آن دوران نشان میدهد. واقعا گذراندن آن مردم و رساندن شان به دنیای متمدن کاری بود کارستان که رضا شاه و محمدرضا شاه انجام دادند.

جواب دندان‌ شکن

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .


بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .


زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۱

احداث جاده چالوس درسال۱۳۱۲


زندگی نامه کلنل محمد تقی خان پسیان

کودکی
پسیان محمدتقی معروف به کلنل محمدتقی خان ۱۲۷۰ در تبریز زاده شد. رستم بیگ جد خاندان پسیان بعد از عهدنامه ترکمنچای و جدایی شهرهای قفقاز از ایران زندگی زیرسلطه بیگانگان روس را برنتابید و به تبریز مهاجرت کرد. رستم بیگ و پدر محمدتقی یاور محمد باقرخان روابط نزدیکی با مقامات با نفوذ تبریز از جمله میرزاتقی خان امیرکبیر داشتند. فرزندان رستم بیگ همگی از مقامات نظامی بودند و بعضی چون علیقلی و غلامرضا در جنگ با انگلیس در شیراز کشته شدند. محمدتقی در منزل و مدرسه لقمانیه تبریز به تحصیل علوم و زبانهای خارجی پرداخت و در پانزده سالگی به مدرسه نظام تهران راه یافت .

خدمت نظام
پنج سال در این مدرسه آموزش دید و در سال آخر تحصیل از سوی وزارت جنگ با درجه ستوان دومی خدمت ژاندارمری درآمد. پس از دو سال خدمت به درجه سروانی ارتقا یافت . در ۱۲۹۱ با سمت معلم و مترجم در مدرسه ژاندارمری یوسف آباد به کار خود ادامه داد. سپس به عنوان فرمانده گروهان به مأموریت همدان اعزام شد. بعد از برقراری امنیت راه همدان به تهران بازگشت و با اتمام دوره به درجه سرگردی ارتقا یافت و به پاس موفقیت در مأموریت همدان از وزارت جنگ مدال طلا ی نظامی گرفت .

هم زمان با انتصاب او به فرماندهی گردان همدان جنگ جهانی اول آغاز شد. با تشکیل دولت مهاجرین در صف مقدم وطن خواهان حکومت مهاجرین قرار گرفت و در ۱۲۹۴ حمله معروف «مصلی » به روسها حمله کرد و ضمن شکست دادن و خلع سلاح آنها همدان را از منطقه نفوذ نیروهای روسیه خارج ساخت . پسیان و یاورعزیزالله خان ضرغامی دفاع از همدان را در مقابل هجوم قوای روسی سازماندهی کردند اما به سبب برتری کمی و کیفی ارتش روسیه ناگزیر از عقب نشینی به کرمانشاه شدند.


در آنجا به سبب عدم اتحاد و کمبود اسلحه پیروزی غیرممکن شد و نیروهای وطن خواه به سرزمین عثمانی پناه بردند. پس از این ناکامی پسیان از فرماندهی قوا کناره گیری کرد و برای درمان به آلمان رفت . در آلمان تحصیلات نظامی را ادامه داد نخست در نیروی هوایی آلمان و سپس در پیاده نظام به تحصیل و تمرین همت گمارد.

خدمت در خراسان
به دنبال تغییر اوضاع و پایان گرفتن جنگ جهانی اول در ۱۲۹۷ به ایران بازگشت . در همان سال و به دنبال سقوط دولت وثوق الدوله دوباره به خدمت ژاندارمری دعوت شد و به درجه کلنلی (سرهنگی ) ارتقا یافت و در دولت مشیرالدوله به فرماندهی ژاندارمری خراسان منصوب گردید.

مأموریت او با والی گری قوام السلطنه در خراسان مصادف بود. کلنل با هدف ساماندهی ژاندارمری خراسان مأموریت خود را آغاز کرد اما پس از چهار ماه فعالیت برای اصلاح امورمالی و اداری ژاندارمری به سبب کمبود منابع مالی و کارشکنی قوام با ناکامی روبرو شد. وی همچنین به بهانه مقابله با هجوم احتمالی بولشویکها به تشکیل نیرویی ملی در کنار نیروی ژاندارمری اقدام کرد.

کلنل روز سیزدهم فروردین ۱۳۰۰ والی را بازداشت کرد و تحت الحفظ به تهران اعزام داشت.روز بعد سیدضیاء کلنل را به سمت والی نظامی خراسان منصوب کرد. پانزدهم فروردین در مشهد حکومت نظامی اعلان شد و به دنبال آن در مدتی اندک یاغیان و اشرار عشایر خراسان سرکوب شدند و امنیت برقرار گردید محمدتقی خان بدهی مالیاتی قوام السلطنه را با ضبط اقلام هنگفتی از اموال و املاک او برای وصول کرد بهای نان و گوشت را کاهش داد و مواجب عقب افتاده افراد نظامی را پرداخت کرد همچنین رسیدگی به سوءاستفاده های متولیان آستان قدس و قوام السلطنه راآغاز کرد.

حکومت سیدضیاءالدین بیش از سه ماه طول نکشید و در چهارم خرداد  
۱۳۰۰   فرمان عزل او صادر و به همه ایالات مخابره شد. ده روز بعد قوام السلطنه که ظاهراً در زندان حکم صدارت خود را دریافت کرده بود کابینه خود را به حضور شاه معرفی کرد. امور استحفاظی و انتظامی مرکز و حومه به سردارسپه سپرده شد. پیشتر در هفتم خرداد ۱۳۰۰ فرمان تلگرافی شاه به خراسان رسیده بود که بنابر آن کلنل در فرماندهی قوای نظامی خراسان باقی می ماند ولی از دخالت در امور حکومتی منع می گردید.

در اول مرداد ۱۳۰۰ نجدالسلطنه استعفا کرد و کلنل به استقلال به حکومت پرداخت دولت ، نجفقلی خان صمصام السلطنه بختیاری را به ولایت خراسان منصوب کرد و او ضمن تلگرام مورخ نهم مرداد ۱۳۰۰ کلنل را تا ورود خود به سمت کفیل ایالت تعیین کرد. کلنل ضمن اظهار اطاعت تصریح کرد که اعتقاد و اطمینانی به رئیس الوزرا ندارد و به همین دلیل حاضر به قبول هیچ خدمتی نیست و نمی تواند «با داشتن ا قتدار ظلم را دیده و چشم پوشی » کند. صمصام السلطنه با تضمین شرافت ایلاتی نسبت به کلنل ابراز اعتماد و از خدمات او قدردانی کرد و کلنل در پاسخ «تشریف فرمایی » صمصام السلطنه را موجب امیدواری دانست.


در حالی که ابراز اعتماد کلنل نسبت به صمصام السلطنه آرا مشی در مشهد پدید آورده بود ناگهان صمصام کنار رفت و کلنل گلروپ رئیس ژاندارمری به خراسان وارد شد. اما محمدتقی خان از آنجا که احساس خطر می کرد که کلنل گلروپ او را عزل کند گلروپ را به تهران بازگرداند. در اطراف خراسان نیز قبایل ازخود سرکشی نشان می دادند. پس از بازگرداندن گلروپ به تهران از اواخر مرداد ۱۳۰۰ روابط کلنل با حکومت مرکزی به بن بست رسید.


قتل
دولت کلنل را یاغی و خودسر معرفی کرد و او نیز مستقلا به حکومت پرداخت و حتی حزب ملی به کمک او در خراسان تشکیل شد.در این هنگام سردار معزز حاکم بجنورد که پیشتر قول همکاری به کلنل داده بود خیانت کرد و کردهای قوچانی را به شورش واداشت . شورشیان با حمله به بجنورد و خلع سلاح ژاندارم ها شهر را به تصرف درآوردند. کلنل برای دفع کردان شمال شبانه با گروهی از افسران و ژاندارمها به سوی قوچان شتافت و در تپه های داوودلی جعفرآباد با اکراد مواجه شد و جنگید.
کمی نفرات و کاهش مهمات و مکر دشمن تا عصر نهم مهر ۱۳۰۰ عرصه را بر کلنل و قوای ژاندارم تنگ کرد. فرستادگان او برای آوردن مهمات از جعفرآباد به جبهه بازنگشتند و فرمانده خود را تنها و بدون مهمات رها کردند. کلنل یکه و تنها در حالی که محاصره شده بود تا آخرین فشنگی که داشت جنگید و کشته شد. کردهای قوچانی پس از نبرد سرش را از تن جدا کردند و به قوچان بردند. به این ترتیب قیام محمدتقی خان پسیان که از دوازدهم فروردین ۱۳۰۰ شروع شده بود در نهم مهر همان سال پایان گرفت.


سنگ قبر
در تشییع جنازه کلنل محمدتقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ هجری قمری عارف قزوینی شعری برای سنگ قبر وی سرود و بر روی این سنگ قبر حک شد.

این سر که نشان سرپرستی‌ست                       امروز رها ز قید هستی‌ست

با دیدهٔ عبرتش ببینید                                     کاین عاقبت وطن‌پرستی‌ست