مدرسه
قدیمی دارالفنون كه نخستین و بزرگترین
مدرسه به سبك جدید است، 154سال
پیش در روز یكشنبه نهم دیماه 1231خورشیدی
افتتاح شد .13روز
بعد، بانی نیكاندیش آن میرزاتقیخان
امیركبیر در حمام فین كاشان به امر
ناصرالدینشاه و به دست حاجیعلیخان
فراشباشی به شهادت رسید.
آنگاه
پسر این میرغضب – یعنی اعتمادالسلطنه –
به جای امیر به صدراعظمی برگزیده شد كه
این دارای دو معنای ضمنی بود؛ یكی آنكه
كسی در این ملك، روش امیركبیر را دنبال
نكند و در پی چون و چرا و بازسازی افكار
خلق نباشد و دیگر آنكه اذهان مطیع و منقاد
و آنان كه پیوسته سر تسلیم و اطاعت در پیش
دارند، بدانند كه در مناصب مناسب جای
میگیرند.
تاسیس
دارالفنون، یكی از اقدامات چشمگیر
میرزاتقیخان امیركبیر است كه حاصل آن،
برآمدن نامدارترین چهرههای علمی، ادبی
و هنری بوده.
اما
این مركز فرهنگی، بیستوچند سال است كه
به صورت خاكدانی در خیابانی نهچندان
خوشنام، به ایامی نه چندان دور میاندیشد
كه پایهریز فرهنگ نوین كشور بود و خیابانی
كه در آن جای گرفته و نام حكیم ناصرخسرو
را كه از مفاخر فرهنگی ماست بر خود دارد،
خیابانی بود كه مراكز متعدد فرهنگی و علمی
در خود داشته كه امروزه جز كتابفروشیهای
قدیمی، نشانی از آنها نیست ولی به عوض،
در ضلع شرقی آن، صدای «دارو،دارو»
یك
لحظه قطع نمیشود!
اینجا
دارالفنون شده است و البته بر كسی پوشیده
نیست كه دارو همیشه به معنای دوا نیست و
بیشتر معادل drug
به
كار میرود اما در ضلع غربی، دارالفنون
همچون پدری سالخورده و فرتوت، ابرو درهم
كشیده، نگاهی عتابآلود به این نسل
ازخودرمیده دارد.
این
ازخودرمیدهها در ضلع شرقی و با فاصلهای
بعید، به دنبال متاعی هستند كه روح
بنیانگذار دارالفنون از آن در عذاب است.
گویی
از همین روست كه اهل دارو هرگز در حاشیه
دارالفنون نمایان نمیشوند؛ بنایی كه
به رغم فرسودگی، همچون لعلی درخشنده به
چشم اهل نظر زیبا و دلنواز میآید.سردر
زیبای دارالفنون را لرزاده – معمار معروف
– پدید آورده و خط چشمنواز بالای آن از
عبدالحمید ملكالكلامی ملقب به امیرالكتاب
است.
دارالفنون
در آغاز از چنان منزلتی برخوردار بود كه
رضاقلیخان هدایت – مولف مجمعالفصحاء،
ریاضالعارفین و انجمنآرای ناصری –
به ریاست آن برگزیده شد و به این منظور،
از شیراز به تهران كوچ كرد.از
دارالفنون تا سال 57
به
عنوان مدرسه استفاده شد و بعد از آن به
مركز تربیت معلم تبدیل گردید.
سپس
مدتی به مركز آموزش ضمن خدمت وزارت
آموزشوپرورش اختصاص یافت تا آنكه در
سال67
جزو
فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و تصمیم
گرفته شد از این بنای ترد و شكننده كه دیگر
توانایی ارائه خدمات آموزشی را نداشت،
پس از مرمت و بازسازی، به عنوان گنجینه
آموزشو پرورش استفاده شود و به این
ترتیب، در ایران نیز همانند بسیاری از
كشورهای دیگر، مركزی برای نگهداشت تاریخ
مكتوب، عینی و شفاهی تعلیم و تربیت فراهم
آید.
اكنون
سالهاست كه از تصویب این طرح میگذرد
ولی دارالفنون سالخورده همچنان مهجور و
تكیده – لابد به جرم دانشپروری – سر در
گریبان فرو برده، در گوشهای از خیابان
ناصرخسرو چمباتمه زده تا دستی از غیب برون
آید و گره از كار فروبستهاش بگشاید، حال
آنكه ساختوسازهایی بسیار بیمقدار با
هزینههای كلان صورت میگیرد كه با آنها
میشود چند بنای تاریخی نظیر دارالفنون
را بازسازی كرد كه نشان از هویت فرهنگی
كشور دارند.
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
بازسازی بنایی فرسوده و ازدسترفته نظیر دارالفنون، نیاز به عزمی ملی دارد. این وظیفهای نیست كه یك وزارتخانه بهتنهایی بتواند از عهده انجام آن برآید و نیاز به توجه مدیریت كلان فرهنگی دارد تا هزینه لازم را برای انجام سریع عملیات نوسازی آن تامین كند و كار را در اسرع وقت و در زمانی تعیینشده به سامان برساند؛ نه آنكه مرمت بنایی چنین عظیم به بودجه وزارتخانهای حوالت شود كه خود، چشم به همیاری مردم دارد! از این روست كه پس از گذشت سالهای متمادی، هرازگاهی خرجی اندك صرف مرمتهای جزئی و ناقص در این بنا میشود كه چون بودجهای برای پیگیری و ادامه كار بازسازی در پی ندارد، آنچه انجام یافته هم به دلیل نیمهكارهماندن، در معرض تخریب و فرسایش زمانی قرار میگیرد، كه گرفته است و باز كار به نقطه آغاز میرسد.البته نباید پنداشت كه این جفا و بیتوجهی فقط در مورد دارالفنون صورت میگیرد بلكه این معضلی است كه متوجه غالب دستاوردها و میراث فرهنگی ماست. این معضل از دو علت نشأت میگیرد؛ یكی عدم وجود مدیریت كلان فرهنگی كه ضرورت دارد در قالب یك هیات یا شورا، مركب از عالیترین اعضای تصمیمگیرنده نهادهای ذیربط پدید آید و به مسائلی بیندیشد كه بازسازی و راهاندازی گنجینه دارالفنون میتواند نمونهای از آن باشد و دیگری عدم توجه یكسان اهل تحقیق به كل فرهنگ برآمده از این خاك است.این، معضلی است كه باید آن را به منظور حفظ و پرورش میراث فرهنگی كشور، بسیار جدی گرفت.توجه به چهرههای تابناك فرهنگ بیگانه و غافلماندن از دیگر چهرهها را میتوان برابر گرفت با علاقهای كه كودكان به خامه روی شیرینی نشان میدهند و به دیگر قسمتهای آن توجهی ندارند. تفكر خامهای در حوزه فرهنگ نیز چنین است؛ یعنی فرهنگ را به صورت یك كل منسجم نمیبیند بلكه فقط چهرهها، دستاوردها و آثار دلپذیرتر را مورد توجه قرار میدهد و بقیه را به حال خود وامیگذارد تا بهتدریج مشمول فراموشی و فرسایش زمانی شوند؛ حال آنكه زیبایی یك آسمان پرستاره تنها به ماه و زهره و پروین نیست؛ زیبایی آن، در كل منجسم آن است.در آسمان پرستاره میراث فرهنگی ایران، اگر فردوسی هست، دهخدایی هم هست. اگر حافظ هست، هلالی جغتایی هم هست. اگر عنصری هست، سعید طاعی هم هست. اگر مولوی هست، سنایی هم هست. اگر ملاصدرا هست، سهروردی هم هست و اگر ابنیه باشكوهی هست كه زیباییشان به گنبد آسمان پهلو میزند، دارالفنون هم هست. همه اینها میراث فرهنگی این سرزمیناند، میراثدار واقعی، كسی است كه به دور از تفكر خامهای، همه را عزیز بشمارد؛ بر یكی دست نوازش نكشد و دیگری را خوار بدارد. او به باغبانی میماند كه باید همه گلهای بوستانش را به یكسان پرورش دهد و بداند كه هر گلی بویی دارد.
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
بازسازی بنایی فرسوده و ازدسترفته نظیر دارالفنون، نیاز به عزمی ملی دارد. این وظیفهای نیست كه یك وزارتخانه بهتنهایی بتواند از عهده انجام آن برآید و نیاز به توجه مدیریت كلان فرهنگی دارد تا هزینه لازم را برای انجام سریع عملیات نوسازی آن تامین كند و كار را در اسرع وقت و در زمانی تعیینشده به سامان برساند؛ نه آنكه مرمت بنایی چنین عظیم به بودجه وزارتخانهای حوالت شود كه خود، چشم به همیاری مردم دارد! از این روست كه پس از گذشت سالهای متمادی، هرازگاهی خرجی اندك صرف مرمتهای جزئی و ناقص در این بنا میشود كه چون بودجهای برای پیگیری و ادامه كار بازسازی در پی ندارد، آنچه انجام یافته هم به دلیل نیمهكارهماندن، در معرض تخریب و فرسایش زمانی قرار میگیرد، كه گرفته است و باز كار به نقطه آغاز میرسد.البته نباید پنداشت كه این جفا و بیتوجهی فقط در مورد دارالفنون صورت میگیرد بلكه این معضلی است كه متوجه غالب دستاوردها و میراث فرهنگی ماست. این معضل از دو علت نشأت میگیرد؛ یكی عدم وجود مدیریت كلان فرهنگی كه ضرورت دارد در قالب یك هیات یا شورا، مركب از عالیترین اعضای تصمیمگیرنده نهادهای ذیربط پدید آید و به مسائلی بیندیشد كه بازسازی و راهاندازی گنجینه دارالفنون میتواند نمونهای از آن باشد و دیگری عدم توجه یكسان اهل تحقیق به كل فرهنگ برآمده از این خاك است.این، معضلی است كه باید آن را به منظور حفظ و پرورش میراث فرهنگی كشور، بسیار جدی گرفت.توجه به چهرههای تابناك فرهنگ بیگانه و غافلماندن از دیگر چهرهها را میتوان برابر گرفت با علاقهای كه كودكان به خامه روی شیرینی نشان میدهند و به دیگر قسمتهای آن توجهی ندارند. تفكر خامهای در حوزه فرهنگ نیز چنین است؛ یعنی فرهنگ را به صورت یك كل منسجم نمیبیند بلكه فقط چهرهها، دستاوردها و آثار دلپذیرتر را مورد توجه قرار میدهد و بقیه را به حال خود وامیگذارد تا بهتدریج مشمول فراموشی و فرسایش زمانی شوند؛ حال آنكه زیبایی یك آسمان پرستاره تنها به ماه و زهره و پروین نیست؛ زیبایی آن، در كل منجسم آن است.در آسمان پرستاره میراث فرهنگی ایران، اگر فردوسی هست، دهخدایی هم هست. اگر حافظ هست، هلالی جغتایی هم هست. اگر عنصری هست، سعید طاعی هم هست. اگر مولوی هست، سنایی هم هست. اگر ملاصدرا هست، سهروردی هم هست و اگر ابنیه باشكوهی هست كه زیباییشان به گنبد آسمان پهلو میزند، دارالفنون هم هست. همه اینها میراث فرهنگی این سرزمیناند، میراثدار واقعی، كسی است كه به دور از تفكر خامهای، همه را عزیز بشمارد؛ بر یكی دست نوازش نكشد و دیگری را خوار بدارد. او به باغبانی میماند كه باید همه گلهای بوستانش را به یكسان پرورش دهد و بداند كه هر گلی بویی دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر