شنبه، دی ۱۰، ۱۴۰۱

وثوق الدوله عاقد قرارداد ۱۹۱۹


"میرزا حسن خان" معروف به "وثوق الدوله" در فروردین ۱۲۵۴ هجری شمسی دیده به جهان گشود. او از هفت سالگی به فرا گرفتن درس فارسی و مقدمات عربی پرداخت و در جوانی در مدرسه مروی قسمتی از فلسفه را نزد شیخ علی نوری و قسمتی از فقه را نزد سید عبد الکریم لاهیجی فرا گرفت و سپس به آموختن زبان فرانسه و تتبع در ادبیات فارسی پرداخت، دائی او امین الدوله نیز در پرورش استعداد او کوشید و زیر دست او خدمت خود را آغاز نمود[۱].

او در تیرماه ۱۲۷۴ه.ش همراه پدرش نزد ناصرالدین شاه رفت، معلومات و استعداد او درجوانی توجه شاه را به خود جلب کرد و این باعث شد فرمان استیفای آذربایجان و به همراه آن لقب وثوق الدوله به او داده شود. او از این زمان در شمار مستوفیان در آمد و با پدرش که او نیز همین عنوان را داشت به همکاری پرداخت و با "دوشیزه مریم" دختر آصف الدوله ازدواج کرد[۲].

همگام با مشروطه و نمایندگی مجلس

وثوق الدوله بعد از انقلاب مشروطه حضور مستمری در سیاست داخلی داشت، او از آغاز نهضت، گرایشی به نهضت و اعتقاد به برقراری حکومت پارلمانی داشت و نیز به وسیله برادر خود که منشی مخصوص شاه بود آگاهی های بیشتری از روند و پیشرفت نهضت به دست می آورد و با این حرکت همراه شده و از سوی صنف بازرگان به نمایندگی تهران انتخاب شد. در نخستین انتخابات هیت رئیسه مجلس شورای ملی که صنیع الدوله وکیل صنف اعیان به ریاست مجلس شورای ملی برگزیده شد [۳] وثوق هم بعنوان نایب رئیس اول مجلس انتخاب گردید و تا پایان دوره یکم مجلس شورای ملی این مقام را داشت، وی بغیر از نائب رئیس بودن، ریاست کمیسیون بودجه و مالیه را هم بعهده داشت و در تنظیم و تصویب برنامه های اصلاحی نقش داشت.

در دورۀ استبداد صغیر و بسته شدن مجلس اول وثوق الدوله منزوی بود و اوقات خود را بیشتر به مطالعه می گذرانید و با مشروطه خواهان ارتباط داشت.[۴]

دوران فتح تهران و ریاست برهیأت مدیره موقت

بعد از فتح تهران به دست مشروطه خواهان و خلع محمد علی شاه قاجار از قدرت، هیأتی ۲۰ نفره تشکیل شد که قدرت را در ادارۀ امور کشور به دست گرفت، به نام هیأت مدیره موقت که در کاخ شمس العماره شروع بکار کرد و وثوق الدوله به ریاست این هیأت برگزیده شد. او یکی از کسانی بود که با محمد علی شاه مذاکره کرد، مذاكره ای كه قرار شد شاه با گرفتن مستمری و حقوق ماهانه از ایران به روسیه تبعید شود. وثوق الدوله پس از منحل شدن این هیأت مدیره به وزارت دادگستری رسید[۵].

وثوق در انتخابات دورۀ دوم نیز از تهران انتخاب شد ولی چون پیش از گشایش مجلس، پست وزارت را قبول کرده بود از نمایندگی مجلس عذر خواست، او بعدها به وزارت کشور و امور خارجه نیز رسید و در سال ۱۲۹۳ ه. ش عهده دار وزارت دارائی شد، و یک دوره نیز وزیر معارف و اوقاف بود.[۶]

دوران نخست وزیری

وثوق الدوله اول بار در سال ۱۲۹۵ ه. ش که کشور را بی ثباتی فرا گرفته بود از طرف احمد شاه قاجار مأمور تشکیل کابینه شد، در این زمان بین انگلیس و آلمان در جنوب ایران بر سر منافع استعماری جنگ در گرفت، که منجر به پیروزی انگلیسی ها شد و بخاطر آن مردم زیادی کشته و مجروح شدند.

به دستور وثوق الدوله در این زمان دوره چهارم مجلس شورای ملی برگزار شد و تفنگدارانی که در جنوب به کمک انگلیسیها تشکیل یافته بودند، منظم تر شده و بنام پلیس جنوب معروف گشتند، اما کشور دارای مشکلات بسیاری بود که وثوق نتوانست زیر مشکلات مقاومت کند.

او پس از هشت ماه استعفاء داد.[۷] ولی برای بار دوم در سال ۱۲۹۷ ه.ش باز از طرف شاه مأمور تشکیل کابینه شد. در اولین اقدام خود بعد از نخست وزیری کلیه اعضای کمیته مجازات را دستگیر و زندانی کرد و با تشکیل دادگاه، این تشکیلات را منحل کرد. در مرحله بعدی راههای کشور را که پر از راهزن و غارتگر شده بود پاکسازی کرد، وامنیت را در بیشتر مناطق بر قرار کرد . در زمان نخست وزیری وی قیام جنگل به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی در شمال کشور بوقوع پیوست و او در سرکوبی این قیام ناموفق بود وا ین نهضت تا بعد از نخست وزیری وی نیز ادامه داشت.
 

او که دست نشانده دولت انگلستان بود، از همان اول که نخست وزیری را پذیرفت برای اینکه بتواند دولت باثباتی داشته باشد از آنها کمک مالی گرفت، در این زمان برای اولین بار ایران به مجمع جهانی ملل دعوت شد، اما مهمترین کار او در این دوره بستن قراداد ننگین ۱۹۱۹میلادی، با دولت انگلستان بود که از اين طريق ایران به تحت الحمایگی این دولت استعماری در آمد. وی برای بستن این قراداد پول هنگفتی نیز از دولت انگلستان به عنوان رشوه دریافت کرد و به خاطر این خدمتی که برای دولت انگلستان انجام داد تا آخر عمرش در حفظ جان و مال او و کسانش، بیشتر از هر کس دیگر کوشش و حمایت صورت گرفت. انگلیسی ها سعی داشتند او را سالها برای رسیدن به اهداف خود در این پست حفظ کنند، اما سرانجام با کار شکنی روسها و مخالفت زیادی که در داخل با او به خاطر بستن قراداد ۱۹۱۹م شد، به اجبار او را از نخست وزیری برکنار کردند[۸].

وثوق الدوله مخالفان قرارداد ۹ آگوست ۱۹۱۹ را كه با انگلستان امضاء كرده بود مردمی خواند كه معنای وطندوستی را نمی دانند و اشاره كرده بود كه اين قرارداد مورد حمايت و تاييد وطندوستان است!. حال آنکه اين قرارداد كه مجلس آن را نپذيرفته بود، ايران را دربست تحت الحمايه انگلستان قرار می داد.

در فصل امور نظامی، اين قرارداد مقرّر می داشت كه تسليحات نیروهای مسلح ايران بايد به تصويب و صلاحديد انگلستان از هند تامين شود!، آموزش و ترفيع افسران ايرانی زير نظر انگليسی ها و عوامل هندی آنان صورت گيرد و امور مالی ارتش هم تحت نظر افسران انگليسی قرار داشته باشد و ....

هدف وثوق الدوله از اظهارات دهم فروردين خود اين بود كه عكس العمل خبر خودكشی سرهنگ فضل الله آق اولی را ميان مردم كاهش دهد.

سرهنگ آق اولی فرمانده وقت ژاندارمری مركز در نخستين روز فروردين ماه آن سال (نوروز) به جای حضور در مراسم سلام نوروزی كه در كاخ گلستان بر پا می شد؛ پس از نوشتن شرح مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله با دولت انگلستان، در دفتر كار خود (تشکیلات ژاندارمری واقع در خیابان شاپور ـ امروزه مقرّ سازمان آگاهی پلیس) با شليك گلوله خودكشی كرده بود و متن يادداشت او كه به دست وثوق الدوله افتاده بود که نهايت ميهندوستی را بازتاب می داد هرگز فاش نشد، اما وی قبل از خودكشی، خشم خودرا از قرارداد وثوق الدوله با دولت لندن با بسياری ازهمكاران و دوستانش در ميان گذاشته بود و گفته بود كه تحت سرپرستی انگلستان قرار گرفتن ايران را با اين تاريخ باعظمت تحمل نخواهد كرد. خشم او هنگامی به اوج رسيده بود كه اطلاع يافت دولت انگلستان گفته است كه «قرارداد» طرفین، قطعی و لازم الاجرا است و نيازی به تصويب آن در مجلس نيست. وی ساعتی پيش از خودكشی، آگاه شده بود كه انگليسی ها گفته اند كه درجه افسران ايران نبايد از سرگردی و در موارد استثنايی از سرهنگی بالاتر رود.

خبر خودكشی سرهنگ آق اولی به علت تعطيلات نوروزی به موقع به گوش مردم نرسيده بود و وثوق الدوله با اظهارات دهم فروردين خواسته بود زهر قضيه را بگيرد و از خود دفاع كند، اما موفق نشد و خبر خودكشی سرهنگ چنان تاثيری در جامعه ايران كرد كه انگليسی ها مصلحت كار را در آن ديدند كه اجرای قرارداد را به تعويق اندازند.

پایان کار وثوق الدوله

بعد از اینکه در سال ۱۲۹۹ ه. ش از نخست وزیری عزل شد، به جای او مشیر الدوله مأمور تشکیل هیأت دولت شد، وثوق الدوله عازم اروپا شد و سالها در لندن و پاریس بسر برد تا اینکه در ۱۳۰۴ ه. ش به ایران باز گشت و در دورۀ ششم مجلس شورا به نمایندگی مردم تهران برگزیده شد، و در کابینه بعدی نیز به وزارت رسید . با خروج رضاخان از ایران، او نیز در صحنه قدرت تا حدودی حذف شد، وي سرانجام در سن ۸۰ سالگی در تهران در گذشت و در قم در مقبرۀ خانوادگی خود بخاک سپرده شد و تمام دارائی او بین هفت دختر و یک پسر او تقسیم شد.[۹]

پی نوشت :
[۱] .صفائی، ابراهیم؛ رهبران مشروطه ،تهران چاپ سوم ، خرداد ۱۳۶۳،جاویدان ،۱/۴۱۵.
[۲] .همان،۱/ ۴۱۶.
[۳] .بامداد، مهدی؛ شرح حال رجال ایران، تهران ، چاپ اول ، ۱۳۵۷،زوار،۱/ ۳۵۰.
[۴] . صفائی، ابراهیم؛ وثوق الدوله، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴، کتاب سرا،ص۲۷،۲۸.
[۵] . شرح حال رجال ایران، پیشین،۱ / ۳۴۹.
[۶] .همان، ۱ / ۳۵۰.
[۷].عاقلی، باقر؛ نخست وزیران ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی،تهران ، چاپ دوم، ۱۳۷۴، چاپخانه علمی،ص۲۱۵.
[۸].صفائی، ابراهیم؛ وثوق الدوله، تهران ، چاپ اول، ۱۳۷۴، کتاب سرا، ۷۷.
وکسروی ،احمد؛تاریخ هیجده ساله آذربایجان ، تهران چاپ نهم ، انتشارات امیرکبیر، ۲ / ۸۱۳.
[۹] . شرح حال رجال ایران، پیشین، ۱ / ۳۵۲.

جمعه، آذر ۰۴، ۱۴۰۱

کلاه گذاشتن


عبارت مثلی بالا در مورد افراد فریب خورده به کار می رود . کسی که به علت عدم توجه یا سادگی مرتکب اشتباه و متحمل زیان و ضرر شود در اصطلاح عامه گفته می شود : کلاه سرش رفت و یا به عبارت دیگر کلاه سرش گذاشتند .
چون میزان فریب خوردگی زیاد باشد صفت گشاد را هم اضافه کرده می گویند : کلاه گشادی سرش رفت .

در ادوار قدیمیه یکی از انوع مجازاتها این بوده است که به مقصر لباس ناموزون می پوشانیدند و کلاه دودی مضحکی بر سرش می گذاشتند آن گاه وی را پیاده یا سواره و گاهی به طور وارونه بر مرکوب دوره می گردانیدند تا مردم از آن وضع مضحک و توهین آمیز عبرت گیرند ودست به اعمال ناشایست نزنند .

یک وقتی مقصود این بود که مقصر را فقط تحقیر و تخفیف کنند تا به مقام و منزلتش غره نشود . در این صورت لباس وارونه و کلاه ناموزون برای تنبیه و مجازاتش کفایت می کرد اما چنانچه گناه مقصر به میزانی بود که لازم می آمد عبرت الناظرین شود در چنین مورد قبل از آنکه مجازات نهایی را اعمال کنند لباس عجیب و غریب بر تنش می پوشانیدند و کلاه گشادی که از آن زنگوله و دم روباه بسیاری آویخته بودند محتسبان بر سرش می گذاشتند تا در میان جمعیت که در حین دوره گردانی مقصر ازدحام می کردند کاملاً شناخته شده مورد ملامت و سخریه واقع شود .

چون افرا فریب خورده در نزد دوستان و همکاران به علت سادگی و ساده لوحی زود شناخته می شوند لذا ضرب المثل بالا را در مورد آنان به کار می برند .وقتی میزان فریب خودگی زیاد باشد صفت گشاد راهم به کلاه داده و می گویند : در این معامله کلاه گشادی سرش رفته است .
حمزه میرزا حشمت الدوله در آغاز ۱۲۷۵ والی خراسان و سیستان شد . در آن وقت میرزا محمد قوام الدوله پدر معتمدالسلطنه و جد وثوق الدوله و قوام السلطنه وزیر خراسان بود . او و حشمت الدوله برای راندن ترکمنها از سرخس و مرو مامور شدند .
سرانجام در ۱۲۷۶ سرخس ومرو را گرفتند ولی در اثر مسامحه و اختلاف نظر قوام الدوله با حشمت الدوله شکست سخت بر قوای دولت وارد شد و بسیاری از سپاهیان ایران کشته شدند و بسیاری ازمردم مرزنشین به اسارت رفتند و پس از آن دیگر دولت ایران بر مرو تسلطی نیافت تا در سال ۱۳۰۱ قمری ( ۱۸۸۴ میلادی ) علیخان اف افسر روسی مرو را از طرف امپراطوری تزاری متصرف وبرای همیشه ضمیمه خاک روسیه شد .

از این نامه پیداست که حشمت الدوله و قوام الدوله به تعلیمات شاه توجه نکرده و در اثر راحت طلبی و مسامحه سرانجام کارشان به شکست منتهی شده است . گفتنی است که حشمت الدوله چند سال مغضوب و بیکار بود و قوام الدوله هم گذشته از بیکاری و مغضوب بودن وقتی وارد تهران شد به دستور شاه کلاه کاغذی بر سر اوگذاشته بر الاغ سوارش کردند و در حالی که در محاصره چند سرباز بود وی را گرد شهر گردانیدند و مسئول شکست قشون ایران را در مرو به این صورت به مردم معرفی کردند.

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۴۰۱

اسطوره ها و افسانه ها - هفت‌ خان‌ رستم


هفت‌ خان‌ رستم‌ سمبلی از مراحل‌ خطرناك‌ زندگی است‌ كه‌ به‌ صورت‌ هفت‌ داستان‌ جذاب‌ در شاهنامه‌ فردوسی‌ ذكر شده‌ است‌. در اين‌ داستان‌ها ‌رستم قهرمان‌شاهنامه‌ با گذر از مشكلات‌ و مصائب‌ پيش‌ روی‌ خود سرانجام‌ به‌ پيروزی و موفقيت‌ دست‌ می‌يابد.اين‌ سلسله‌ داستان‌های‌ حماسی در آداب‌ و رسوم‌ و باورهای ملی‌ مردم‌ ايران‌ نقش‌ بسته‌ و هفت‌ خان‌ رستم‌ يكی از ضرب‌ المثل‌های معروف‌ ايرانی است‌ كه‌ كنايه‌ از عبور از مراحل‌ مشكل‌ و سخت‌ برای‌ نائل‌ آمدن‌ به‌ هدف‌ و كمال‌ مطلوب‌ دارد.

بر طبق‌ شاهنامه‌، رستم‌ برای رهانيدن‌ كاووس‌ از چنگال‌ ديو سپيد، اين‌ هفت‌ خان‌ ياهفت‌ آزمايش‌ سخت‌ را پشت‌ سر نهاد:


* خان‌ اول‌ - رستم‌ در راه‌ مازندران‌ در دشتی پر از گور خر و نيستانی‌ انبوه‌ به‌ خواب‌ رفت‌ و پس‌ از ساعتی شيری‌ كه‌ در آن‌ نيستان‌ كنام‌ داشت‌ پديدار شد. كه‌ رخش‌ اسب‌ رستم‌ با لگد و دندان‌ اين‌ حيوان‌ وحشی را از پای درآورد و رستم‌ پس‌ از بيداری‌ با لاشه‌ شير مواجه‌ گشت‌ و رخش‌ را بنواخت‌.

* خان‌ دوم‌ - رستم‌ در ادامه‌ راه‌ به‌ بيابانی بسيار خشك‌ و بیآب‌ و علف‌ رسيد و ازشدت‌ تشنگی‌ بی حال‌ و سست‌ بر زمين‌ افتاد و از خداوند درخواست‌ نجات‌ نمود. درهمان‌ دم‌ ميشی از پيش‌ او گذشت‌ و رستم‌ دانست‌ كه‌ ميش‌ به‌ آبشخور می‌رود; پهلوان‌ايران‌ در پی‌ ميش‌ روان‌ شد و به‌ چشمه‌ای‌ رسيد و آب‌ خورد و رخش‌ را نيز سيراب‌ نمود.رستم‌ پس‌ از شكار گورخر و خوردن‌ كباب‌ از مرگ‌ حتمی‌ نجات‌ يافت‌ و به‌ خواب‌ رفت‌.

* خان‌ سوم‌ - رستم‌ تا نيمه‌ شب‌ در خواب‌ بود كه‌ اژدهايی پديدار شد. رخش‌ برآشفت‌ و سم‌ بر زمين‌ كوفت‌ اما چون‌ رستم‌ بيدار شد اژدها نا پديد شد. رستم‌ دوباره‌ به‌خواب‌ رفت‌ و اژدها مجددا ظاهر شد و آهنگ‌ حمله‌ به‌ او كرد و با غرش‌ رخش‌ دوباره‌ رستم‌ بيدار شد و اژدها نيز بار ديگر خود را مخفی كرد. رستم‌ كه‌ چيزی نمی‌ ديد رخش‌ را سرزنش‌ كرد كه‌ چرا او را بيهوده‌ بيدار می كند. بار سوم‌ اژدها پديدار شد و اين‌ بار با غرش‌ سهمگين‌ رخش‌ رستم‌ از خواب‌ بيدار شد و اژدها را در تاريكی ديد. در طی‌ جنگی‌ سهمناك‌ پهلوان‌ بزرگ‌ سيستان‌ به‌ كمك‌ رخش‌ موفق‌ شد كه‌ سر اژدها را از تن‌ جدا كند.

* خان‌ چهارم‌ - رستم‌ در ادامه‌ راه‌ خود به‌ سوی زندان‌، به‌ چشمه‌ای رسيد كه‌ كنارآن‌ خوانی از ميش‌ بريان‌ و نان‌ و نوشيدنی‌ و طنبوری‌ بود. رستم‌ طنبور برگرفت‌ و آوازی سرداد، اين‌ آواز به‌ گوش‌ پری‌ جادوگری‌ كه‌ جايگاهش‌ در آن‌ دشت‌ بود رسيد.وی‌ خود را به‌صورت‌ دختری‌ زيبا درآورد و نزد رستم‌ رفت‌ . رستم‌ جامی‌ باده‌ به‌ او داد و نام‌ خداوند را برزبان‌ راند و به‌ محض‌ ياد كردن‌ نام‌ خداوند، دختر زيبا به‌ صورت‌ گنده‌ پيری سياه‌ رو و پرچين‌ و زشت‌ درآمد. رستم‌ جادوگر را به‌ بند كشيد وبا شمشير به‌ دونيم‌ كرد.

* خان‌ پنجم‌ - رستم‌ و رخش‌ به‌ سرزمينی پرسبزه‌ و آب‌ رسيدند و رستم‌ كه‌ از سفر طولانی خسته‌ شده‌ بود رخش‌ را در چراگاه‌ رها كرد و خود آهنگ‌ خواب‌ نمود. دشتبانی كه‌ در آن‌ چمنزار كار می كرد از چريدن‌ اسب‌ در سبزه‌ زار برآشفت‌ و با چوب‌ به‌ رستم‌ حمله‌ كرد. رستم‌ عصبانی شد و دو گوش‌ او را كند و دشتبان‌ ناله‌ كنان‌ با گوشهای كنده‌ شده‌ به‌ نزد پهلوان‌ اولاد نگهبان‌ آن‌ سرزمين‌ رفت‌. در طی‌ جنگی كه‌ بين‌ اولاد و همراهان‌ او با رستم‌ رخ‌ داد، رستم‌ اولاد را به‌ بند كشيد و ياران‌ او را بكشت‌ و به‌ اولاد وعده‌ داد كه‌ اگر جايگاه‌ ديو سپيد و كاووس‌ را به‌ او نشان‌ دهد پادشاهی‌ مازندران‌ را به‌ او می‌ دهد. اولاد او را از مخاطرات‌ راه‌ پيش‌ روي‌ آگاه‌ كرد. (( از اين‌ جای‌ تا پيش‌ كاووس‌ صد فرسنگ‌ و از آنجا تا نزديك‌ ديو سپيد صد فرسنگ‌ ديگر راهی‌ دشوار و بد است‌ درميان‌ دو كوه‌ كه‌ دوازده‌ هزارنره‌ ديو نگاهبان‌ آنند. پس‌ از آن‌ دشت‌ و سنگلاخ‌ ورودی‌ كه‌ صد فرسنگ‌ پهنا دارد و نره‌ ديوی با ديوان‌ بسيار پاسبان‌ آنند و پس‌ از آن‌ جايگاه‌ ديو سپيد است‌.))

* خان‌ ششم‌ - رستم‌ در آخرين‌ مراحل‌ سفر پر مخاطره‌ خود به‌ دروازه‌ مازندران‌ رسيد و با ارژنگ‌ سپهبد ديو سپيد درآويخت‌ و او و لشكريانش‌ را بكشت‌ و به‌ شهری‌ كه‌ جايگاه‌ كاووس‌ بود رسيد.

* خان‌ هفتم‌ - در آخرين‌ مرحله‌ كه‌ سخت‌ ترين‌ مرحله‌ بود رستم‌ از هفت‌ كوه‌ كه‌ پراز نره‌ ديوان‌ بود گذر كرد و به‌ غاری‌ كه‌ ديو سپيد در آن‌ خفته‌ بود رسيد.

رستم‌ به‌ درون‌ غار رفت‌ و با صدای بانگ‌ بلند او ديو سپيد از خواب‌ برجست‌ و بارستم‌ به‌ جنگ‌ پرداخت‌ . در طی‌ جنگی بسيار سخت‌ و دهشتناك‌ سرانجام‌ رستم‌ ديو سپيد را بلند كرد و بر زمين‌ كوبيد و جگرش‌ را بيرون‌ كشيد و به‌ نزد كاووس‌ و لشكريان‌ ايران‌ رفت‌ كه‌ در بند بودند. وی‌ خون‌ جگر ديو سپيد را بر چشمان‌ كاووس‌ و سپاهيان‌ او كه‌ به‌ جادوی‌ ديو نابينا شده‌ بودند ريخت‌ و چشمان‌ جملگی لشكريان‌ روشن‌ شد و كاووس‌ به‌ اتفاق‌ رستم‌ به‌ شهر و ديار خود بازگشت‌.

داستان‌ هفت‌ خان‌ رستم‌ يكی از حماسی‌ ترين‌ داستانهای‌ شاهنامه‌ است‌ كه‌ حكيم‌ فردوسی‌ اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ خود را در خلق‌ اين‌ اشعار جلوه‌ گر ساخته‌ است‌.

منابع‌:

۱- فردوسی ، ابوالقاسم‌: ‌،شاهنامه تهران‌، انتشارات‌ نشر قطره‌، ۱۳۷۷

۲- محمودی‌ بختياری‌، عليقلي‌: زمينه‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ ايران‌، نگاهی به‌ عصر اساطير،تهران‌، پازنگ‌، ۱۳۶۸

۳- ويدال‌ گور: ‌
،آفرينش ترجمه‌ مهدی سمسار، اصفهان‌، جی‌ نشر،

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۱

پارمیس


لشکر ایران آماده جنگ شده و سواران پا بر رکاب اسب ، کورش پادشاه ایران از نزدیکان خداحافظی کرده و قصد راهبری سپاه ایران را داشت . یکی از نزدیکان خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده ، فروانروای ایران خندید و گفت این خبر خوش پیش از حرکت سپاه ایران بسیار روحیه بخش و خوش یومن است . دستور داد پدر کودکان لباس رزم از تن بدر آورده به خانه اش برود پدر اشک ریزان خواهان همراهی فرمانروای ایران بود . فرمانروا با خنده به او گفت نگهداری و پرورش آن چهار کودک از جنگ هم سخت تر است . می گویند وقتی سپاه پیروز ایران از جنگ باز گشت کورش تنها سوغاتی را که با خود به همراه آورده بود چهار لباس زیبا برای فرزندان آن سرباز بود . این داستان نشان می دهد کورش پادشاه ایران ، دلی سرشار از مهر در سینه داشت. ارد بزرگ فیلسوف کشورمان می گوید : فرمانروای مردمدار ، مهر خویش را از کسی دریغ نمی کند .

می گویند سالها بعد آن چهار کودک سربازان رشیدی شدند ، آنها نخستین سربازان سپاه ایران بودند که از دیوارهای آتن گذشته و وارد پایتخت یونان شدند . نکته جالب آن است که یکی از آن چهار کودک دختر بود و نامش پارمیس که از نام دختر ارشد کورش بزرگ اقتباس شده بود .

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۴۰۱

جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین

شـــــرح
«... در اوج قدرت نازی ها در آلمان به دستور رضا خان يک كابينه جوان به نخست‌وزيری متين دفتری روی كارآمد . وظيفه اين كابينه نزديك شدن به آلمان بود. عملاً نيز روابط تجاری و صنعتی بين ايران و آلمان توسعه يافت. با پيشرفت آلمانها در جنگ و نزديك شدن آنها به كوههای قفقاز رضاخان هم به انگليسی ها ناسزا می گفت اما با شروع شكست آلمان رضاخان دستپاچه شد و منصورالملك را كه از مهره‌های انگليس به شمار می رفت نخست وزير كرد...»۱
از ديد رضا شاه اعلام بيطرفی، موضعی مناسب در برابر دو جبهه‌ای بود كه يكي به عقيده وی در حال سقوط بود، اما در پشت مرزهای ايران كمين كرده بود، و ديگری در حال پيروزی بود اما با مرزهای ايران فاصله داشت.

در چنين شرايطی رضا شاه بنا داشت در برابر تهديدات روسيه و انگليس به سياست وقت‌كشی روی آورد. او به ويژه تهديدات روسها را در وضعيتی كه اوكراين به اشغال نظاميان هيتلر درآمده و آلمانی ها به سوی مسكو در حركت بودند، جدی نگرفته بود.
پنجم تير ۱۳۲۰ـ ۴ روز پس از شروع عمليات نظامی گسترده آلمان عليه روسيه ـ دولتهای روسيه و انگلستان طی دستور مشتركی به رضا شاه از وی خواستند تا سريعاً نسبت به اخراج مستشاران آلمانی از ايران اقدام كند. اين تصميم از سوی «سرريدر بولارد» سفير انگليس و «اسميرنوف» سفير روسيه اتخاذ شده و در ملاقاتی با رضا شاه به وی ابلاغ شد. رضا شاه نيز كه تصور پيروزی آلمان را در جنگ داشت، در پاسخ سفيران انگليس و شوروی اعلام كرد كه ايران كشور بی طرفی است و فعاليت آلمانی ها در ايران هم محدود به كارهای ساختمانی و امور بازرگانی است.

۲۸ تير، اخطار ديگری به ايران داده شد. بالاخره ۲۵ مرداد، يادداشت مشترك انگليس و روسيه، به منزله اتمام حجت به ايران بود. سرانجام، روز سوم شهريور ۱۳۲۰ سربازان ارتش سرخ از مرزهای شمال و نيروهاي انگليسی از بنادر جنوب به ايران حمله ور شدند و سفيران انگليس و روسيه صبح همان روز علت اين اقدام را طی يادداشتهای جداگانه‌ای به نخست‌وزير ابلاغ كردند. همان روز تلگراف مفصلی به امضای رضا شاه به عنوان روزولت رئيس جمهور امريكا مخابره شد كه سرآغاز دوران جديد روابط ايران و امريكا به شمار می آيد. هر چند امريكايی ها در آن شرايط نمی توانستند يا نمی خواستند كاری برای جلوگيری از اشغال ايران انجام دهند، اما زمينه مداخلات بعدی خود را فراهم ساختند. روزولت روز 11 شهريور در حالی كه نيروهای روس و انگليس در شمال و جنوب ايران مستقر شده بودند، به تلگراف رضا شاه پاسخ داد. رضا شاه زمانی پاسخ نامه را دريافت كرد كه تمام شرايط انگليس و روسيه را پذيرفته بود، اتباع آلمانی را از ايران اخراج كرده بود و راه‌آهن و جاده‌های شمالی و جنوبی كشور را در اختيار نيروهای اشغالگر قرار داده بود. با اين همه انگليسی ها و روس‌ها پيش از آن كه رضا شاه بتواند روابط نزديك‌تری با امريكا برقرار سازد، وی را برای استعفا از مقام سلطنت تحت فشار قرار دادند.

زمانی كه ايران به اشغال متفين درآمده بود، موجی از هرج و مرج و بلاتكليفی سراسر كشور را در برگرفته بود. اوضاع امنيتی كاملاً بی ثبات بود، بسياری از امرای ارتش و افسران ارشد گريخته بودند، سربازان باقی مانده در سربازخانه‌ها‌ مواد خوراكی در اختيار نداشتند، نظم و انضباط در هيچ رده ارتش برقرار نبود، دزدی از منازل مردم و غارت مغازه‌ها افزايش يافته بود و نظاميان نيز در اين غارتگری نقش داشتند. سربازان اسلحه‌ها را از پادگانها می ربودند و می فروختند. حتی اسبهای توپخانه به طور پنهانی داد وستد می شد. بسياری از هنگهای برگزيده سابق به يك چهارم قدرت عادی خود تنزل يافته بود، شعار نويسی عليه شاه به پشت ديوارهای كاخ رضاخان نيز رسيده بود. در مجلس علناً از لزوم بركناری شاه از مقام فرماندهی كل قوا سخن به ميان می آمد.

۲۴ شهريور، رضا شاه آخرين جلسه هيأت دولت را تشكيل داد و به وزيرانش گفت به زودی كشور را ترك خواهد كرد. آخرين جمله شاه به وزيران اين بود كه «راز موفقيت من اين بوده كه هرگز با هيچ كس مشورت نمی‌كردم و خود كارها را مطالعه مي‌كردم! ۲»
وقتي در سپيده‌ دم ۲۵ شهريور ۱۳۲۰ خبر پيشروی نيروهای روسی مستقر در قزوين به سمت تهران به اطلاع رضا شاه رسيد، وی فروغی نخست وزير را به كاخ احضار كرد و از او خواست تا پيش‌نويس استعفانامه را بنويسد. فروغی استعفا نامه را به امضای شاه رساند و سپس به دستور او رهسپار مجلس شد تا آن را براي نمايندگان قرائت كند. با اين همه، وی قبل از رسيدن به مجلس بدون اطلاع شاه راهی سفارت انگليس شد و استعفا نامه را به «سر ريدربولارد» سفير انگليس نشان داد.

زمانی كه متن استعفانامه در جلسه مجلس قرائت می شد، رضا شاه در راه اصفهان بود. او به خانواده خود كه قبلاً از تهران منتقل شده بودند، پيوست.

در ساعت ۸ بامداد ۲۵ شهريور، تانكها و زره‌پوش‌های روسی اطراف فرودگاه مهرآباد مستقر شدند و ساعتی بعد نيروهای انگليسی كه از قم به طرف تهران به راه افتاده بودند، به راه‌آهن رسيدند. تهران هيچ شباهتی به يك شهر عادی نداشت. خيابانها كاملاً خلوت بود. هيچ مغازه‌ای باز نبود. مردم حتی اتومبيل‌های خود را نيز از ترس آن كه به دست اشغالگران بيفتد پنهان كرده بودند.
روز ۲۶ شهريور در حالی كه تهران در اشغال نظاميان روس و انگليس قرار داشت، محمدرضا پهلوی جانشين جوان رضا شاه در مجلس سوگند ياد كرد. در اصفهان نيز رضا شاه به اتفاق خانواده به سوی نائين و يزد حركت كرد. آنها سپس به كرمان و از آنجا به بندر عباس رفتند.
روز هشتم مهر رضاخان و گروه مسافرانش كه ۲۰، نفر از جمله ۷ پيشخدمت و آشپز بودند، با كشتي انگليسی «باندرا»، ايران را به سوی بمبئی ترك كردند. روز نهم مهر كشتی «باندرا» به بمبئی رسيد. رضا شاه پس از توقف كشتی «سركلرمونت اسكراين» كنسول سابق انگليس در مشهد را مشاهده كرد كه وارد اقامتگاه آنان شد و به آنان با زبان فارسی تأكيد كرد حق خروج از كشتی را ندارند. آنها تنها اين فرصت را داشتند كه از كشتی باندرا به كشتی ديگری منتقل شوند.

كشتی «برمه» پس از ۹ روز دريانوردی به «پورت لوئی»ـ پايتخت جزيره موريس ـ رسيد. در موريس با تقاضای رضاخان برای سفر به كانادا مخالفت شد. وی و همراهانش را به اقامتگاهشان انتقال دادند. ارسال نامه و يا دريافت نامه برای آنان ممنوع شد و تنها شنيدن اخبار و گزارشهای راديو لندن آزاد بود. اين محدوديتها پس از امضای پيمان سه جانبه ميان ايران و انگليس و شوروی (۹ بهمن ۱۳۲۰) برداشته شد. پس از چند هفته اغلب فرزندان رضا شاه با موافقت انگليسی ها به تهران منتقل شدند و تنها او با تعدادی از همراهان و خدمتكاران باقی ماندند.
روز هفتم فروردين، رضا شاه و تعداد اندك همراهانش پورت لوئی را با كشتی به سوی دوربان در آفريقای جنوبي ترك كردند. آنان پس از دو ماه در اين شهر بندری كه آب و هوای نامساعدی داشت با قطار به مقصد ژوهانسبورگ حركت كردند. رضاخان كه از بيماری قلبی، كليه و عفونت گوش رنج می برد، طی اقامت خود در آفريقای جنوبی دايماً با شعارهايی كه وی را «ديكتاتور سرنگون شده» می خواندند و خواستار اخراج وی از اين كشور شده بودند مواجه بود. بيماری رضاخان سرانجام وی را از پای درآورد.

بدين ترتيب رضاخان پهلوی، ساعت ۵ بامداد روز ۲۶ ژوئيه ۱۹۴۴ (۴ مرداد ۱۳۲۳) در شرايطی كه جنگ جهانی دوم به سرعت به نفع انگليس و روسيه پيش می رفت، بر اثر يك حمله قلبی درگذشت.

جمعه، شهریور ۱۱، ۱۴۰۱

تلگراف‌کشی در عصر قاجار

انتشار اخبار اختراع وسیله ارتباطی جدیدی با نام تلگراف در اروپا باعث شد ناصرالدین شاه قاجار دستور دهد خطی برای ارتباط تلگرافی در ایران نیز راه‌اندازی و مورد استفاده قرار گیرد و چیزی نگذشت که همین وسیله به مهمترین ابزار ارتباطی زمان خود تبدیل شد. 
 
به گزارش مجله تاریخ فرادید، "عباسعلی خان دنبلی" را اولین کسی می دانند که در ایران زبان مورس را آموخت و به عنوان اولین تلگرافچی نخستین ارتباط تلگرافی در ایران میان مدرسه دارالفنون و کاخ گلستان را برای شاه قرائت کرد. پیامی که ان روز عباسعلی خان برای شاه قرائت کرد این بود: «منت خدای را عز وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت …»
 
خطوط تلگراف در ایران به سال ۱۲۳۴ هجری شمسی بیش از یک دهه بعد از اروپا و امریکا مابین کاخ گلستان و مدرسه دارالفنون کشیده شد و با توجه ویژه ناصرالدین شاه به سرعت توسعه یافت. انگلیس که در آن زمان به دنبال تکمیل خط تلگراف اروپا به هندوستان بود برای کشیدن خط تلگراف در ایران پیش قدم شد و در سال ۱۲۴۱ هجری شمسی با دولت ایران قراردادی منعقد کرد. بر اساس این قرارداد یک رشته سیم از راه مدیترانه به خانقین کرمانشاه، همدان، تهران، اصفهان، شیراز، کرمان و بندر بوشهر کشیده شد و علاوه‌ بر این خطوط با عقد قراردادى دیگر در سال ۱۲۴۴ هجری شمسی خط تلگراف به سوى اروپا و شبه‌قاره هند پیوند خورد. در آن زمان در روزنامه وقایع اتفاقیه اخبار و گزارشات مربوط به این تکنولوژی جدید با تعابیری چون چرخ الماس، چرخ آتشی، سیم آهن، راه سیم آهن، چرخ صاعقه و سیم صاعقه کار می‌شد.
 
عباسعلی خان دنبلی که اولین تلگراف تاریخ ارتباطات ایران را برای شاه قرائت کرده بود به عنوان اولین تلگرافچی به استخدام اداره پست و تلگراف درآمد و همزمان با گسترش خطوط تلگراف در ایران از سوی این اداره به نقاط مختلف کشور اعزام می شد. سبزوار، خویی، کرمان، کرمانشاه و خراسان نقاطی بود که وی مدتی را در آنجا به عنوان تلگرافچی مشغول به کار بود. در آن زمان وظیفه تلگرافچیان این بود که بطور مرتب اوضاع شهر خود را به دربار گزارش کنند برای همین کسانی که برای این کار انتخاب می شدند معمتد دربار بودند و فرستاده شخص شاه به شهرهای مختلف به حساب می آمدند. گزارش های تلگرافچی ها به دربار که معمولا محرمانه هم بود شامل تمامی اتفاقات مهمی بوده که در شهر رخ می‌داد.
 
عکس های زیر که برای نخستین بار منتشر می شود از مجموعه عکس های "سر پرسی سایکس" مستشار نظامی بریتانیا در کرمان انتخاب شده و مربوط به زمانی است که احتمالا بر اساس قرارداد منعقد شده مابین ایران و انگلیس خطوط تلگراف به سمت کرمان کشیده می شود. این عکس ها که تاریخ دقیق و عکاس آنها مشخص نیست از مراحل سیم کشی و بلند کردن تیرهای تلگراف برای دایر کردن تلگرافخانه کرمان عکاسی شده است و از معدود منابع مصور از ورود تلگراف به ایران به شمار می‌رود.
 
 
 
 
 
 

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۴۰۱

غلام بازرگان

بازرگان معروفی، غلامی داشت دانا و باوفا. غلام درست‌كار بود و وظايفش را به خوبی انجام می داد. بازرگان، غلام را دوست داشت و دلش می خواست برای او كاری كند.
روزی به غلام گفت: «می خواهم براي آخرين بار تو را به سفر بفرستم. وقتی برگشتی، تو را آزاد می كنم و پول كافی بهت می دهم تا با آن كار كنی و آقای خودت باشی
غلام خيلی خوشحال شد و خدا را شكر كرد.
روز حركت كه رسيد، بارها را در كشتی گذاشتند و كشتی حركت كرد. دو روز هوا خوب بود. روز سوم، هوا توفانی شد. توفان آن‌قدر شديد بود كه كشتی را غرق كرد. غلام شانس آورد. تخته‌پاره‌ای پيدا كرد. به آن چسبيد و خودش را به ساحل رساند.
كمی توی ساحل روی ماسه‌های گرم دراز كشيد. خستگی اش كه در رفت، بلند شد و راه افتاد. نمی دانست كجاست و به كجا می رود. چند روزی راه رفت. تا اين‌كه سرانجام گرسنه و تشنه نزديك شهری رسيد. خوشحال شد و خدا را شكر كرد. يك‌دفعه چند زن و مرد، در حالی كه ساز و دهل می زدند، به طرفش دويدند. غلام ترسيد. خواست فرار كند؛ امّا آن‌قدر خسته بود كه نتوانست و سر جايش ايستاد. جمعيت آواز می خواند و جلو می آمد. بوی عود و اسفند همه جا پيچيده بود. غلام نمی دانست چه‌كار كند.‌هاج و واج ايستاده بود و نگاه می كرد.
در همين موقع، چند مرد ريش‌سفيد جلو آمدند و به او تعظيم كردند. بعد او را به قصر بردند و گفتند: «از امروز تو حاكم ما هستی و ما فرمان‌بردار تو هستيم
غلام فكر كرد خواب می بيند؛ امّا وقتی او را به حمّام بردند و لباس‌های گران‌قيمت تنش كردند، فهميد كه بيدار است و خدا را شكر كرد.
از فردای آن روز، غلام حاكم آن سرزمين شد. او چند نفر از بزرگان شهر را وزير و وكيل كرد و جوانی را كه آدم سالم و درست‌كاری بود، همه‌كاره خودش كرد. اسم جوان، امين بود.
غلام به امين خيلی محبّت می كرد. امين هم او را دوست داشت و هر كاری غلام از او میخواست، انجام می داد.
روزی غلام و امين تنها شدند. غلام كه دنبال چنين فرصتی بود، امين را كناری كشيد و گفت: «اگر چيزی ازت بپرسم، راستش را به من می گويی؟»
امين گفت: «می گويم
غلام پرسيد: «چرا مرا حاكم خودتان كرديد؟ شما كه مرا نمی شناختيد؟»
امين جواب داد: «راستش را بخواهيد، ما هر سال درست روزی كه شما پيدايتان شد، به بيرون شهر می رويم و اوّلين كسی را كه می خواهد وارد شهر بشود، حاكم خودمان می كنيم؛ امّا يك سال بعد او را به كنار دريا می بريم و ول می كنيم تا از گرسنگی و تشنگی بميرد يا طعمه درندگان شود
غلام پرسيد: «يعنی با من هم همين كار را می كنيد؟»
امين با خجالت سرش را پايين انداخت:
ـ بله.
غلام چند روزی خوب فكر كرد تا سرانجام راهی پيدا كرد. بعد به امين گفت كه چه‌كار كند. امين چند تن از صنعتگران و معماران و كشتی سازان را انتخاب كرد. آن‌ها با وسايل زيادی به كنار دريا رفتند. در آن‌جا چند كشتي بزرگ ساختند و به آب انداختند. بعد هر چه را كه لازم داشتند، بار كشتی ها كردند و به جزيره‌ای كه در آن نزديكی بود، رفتند و مشغول كار شدند.
چند ماه بعد، درست صبح روزی كه يك سال تمام از آمدن غلام به آن شهر می گذشت، او را از شهر بيرون كردند.
غلام كنار دريا ايستاد و به آن دورها نگاه كرد. دل توی دلش نبود. ناگهان چشمش به كشتی بزرگی افتاد كه به سوی ساحل می آمد. با خوشحالی بالا و پايين پريد و دست تكان داد.
كمی بعد، غلام و امين با هم به سوی جزيره‌ای می رفتند كه امين آن را مثل بهشت كرده بود.

شنبه، مرداد ۰۱، ۱۴۰۱

نکاتی پیرامون شغل


دهه اول کار کردن،احتمالا مزخرف‌ترین دوران زندگی هر کسی‌ است .

آدم مثل دونده‌ای کور به در و دیوار می‌خورد. نه می‌داند چه می‌خواهد و حتا اگر بداند، نمی‌داند چطور به آن برسد. من هم تجربیات کار را به سخت‌ترین و پرهزینه‌ترین راه‌های ممکن کسب کردم. چهارده سال پیش هیچ‌کس نبود که اینها را بهم بگوید. شاید اگر بود هم به حرفهاش گوش نمی‌کردم. شاید هم زندگی‌م تغییر می‌کرد. اینجا می‌نویسمشان به این امید که شما ناچار نباشید از راه سخت یادشان بگیرید.

۱- کاری را انجام بدهید که ازش لذت می‌برید.

اگر لذت می‌برید معنیش این است که خوب انجامش می‌دهید. وقتی خوب انجامش می‌دهید معنیش این است که آدم «اون کاره» هستید ( فحش نیست!) وقتی آدم اون‌کاره هستید یعنی همیشه برایتان موقعیت کاری خوب وجود دارد.

یک نجار درجه یک از یک پزشک درجه سه می‌تواند بیشتر درآمد داشته باشد.

۲- تا زمانی که به کاری برسید که ازش لذت می‌برید همین که کاری بکنید که آزارتان ندهد کافی‌ است.

قرار است هشت ساعت در روزتان را به ازای درآمد بدهید. نات ئه بیگل دیل. همه دنیا دارند این کار را می‌کنند. بعضی جاهای دنیا کارگران بیست ساعت از شبانه‌روزشان را در عوض یک وعده غذای گرم و جای خواب غیر مسقف می‌فروشند. پس زیاد سخت نگیرید.

من در دوران خدمت تایپیست بودم. دو سال تمام روزی هشت ساعت کارم این بود که نامه ‌های اداری پر از غلط نگارشی را ( که سرهنگ جان می‌نوشت) تایپ کنم. بعد مدتی فهمیدم می‌توانم هشت ساعت مغزم را به حالت اسلیپ ببرم و بگذارم دستم کار کند. می‌توانم نیمه پر لیوان را ببینم: بعد آن هشت ساعت مغزم با کلی انرژی ذخیره شده آماده نوشتن بود و الان در تایپ ده انگشتی می‌توانم با تایپیست‌های حرفه‌ای مسابقه بدهم.

۳- اگر شغلتان آزارتان می‌دهد آن را رها کنید.

همین الان رهایش کنید. کسی بخاطر رها کردن شغلش از گرسنگی نمرده. ولی روان آدم‌های زیادی بخاطر شغل بد به کل نابود‌ شده‌ است. آدمیزاد برای زندگی بیش از از اجاره خانه به روانش نیاز دارد.

۴- اگر تازه‌کار هستید بند پیش شامل حالتان نمی‌شود!

اگر تازه وارد دنیای کار شده‌اید از سختی‌ها استقبال کنید. شرایط دشوار برای آدم تازه‌کار موقعیت بی‌نظیری‌ است که می‌تواند طی مدت کوتاه بسیار به تجربیات و توانایی‌های شما بیافزاید. شما می‌توانید در این دشواری‌ها قسمت هایی از وجودتان را کشف کنید که اصلن نمی‌دانستید آنجاست. بنابراین سوسول‌بازی را بگذارید کنار و به شیوه آن بزرگمرد بگویید: «خرده شیشه بپاش! شن بریز

۵- اگر شرایطی که پیشنهاد می‌دهند زیادی سخاوتمندانه است کار را قبول نکنید!

چرا؟ چون پولتان را می‌خورند. به همین سادگی. بازار کار پر از کهنه‌گرگ‌هایی‌ست که دنبال جوانک‌های ساده‌دل و بلندپرواز می‌گردند. کلاهبرداری شاخ و دم ندارد. از من می‌شنوید حتا ریسک نکنید. اگر مبلغی که کارفرما می‌گوید سنخیتی با مهارت/تجربه/ شهرت شما ندارد از خودتان بپرسید: چرا من؟

جواب: چون شما تازه کارید و راحت می‌شود سرتان کلاه گذاشت. اگر به کمک‌های الهی اعتقاد دارید شروع کنید به کندن زیر خانه‌تان. احتمال این که آنجا چاه نفت پیدا کنید بیش از این است که پروردگار از طریق یک پیشنهاد زیادی سخاوتمندانه کاری وارد عمل شود.

۶- پیشنهاد کارفرما نسبت مستقیمی با سر و وضع شما دارد.

اگر ساعتی که به مچ شماست ۵ میلیون نمی‌ارزد بنابراین سر قرارداد ۲۰۰ میلیونی نروید و وقتتان را تلف نکید.

ماجرا چیست؟ هر کس در موقعیت کارفرما قرار می‌گیرد برای خودش یاد می‌گیرد که ارزیابی سریعی از کارمند/کارگرش داشته باشد. اولین سوال ارزیابی شخصی این است: آیا طرف تجربه این کار را دارد و از پس آن بر می‌آید؟‌ در واقع :‌قیمت او در بازار کار چقدر است؟

شما اگر نیروی کار گران‌قیمتی باشید ( در نگاه کارفرما) این ماجرا باید بازتابی در سر و وضعتان داشته باشد.این قاعده شامل حال مشاهیر نیست. فوقش با خودشان می‌گویند: پوفف. عباس کیارستمیه بعد کفشهاش رو از مولوی می‌خره. مرتیکه ویرد!

۷- اگر حرفه‌ای هستید بعد همه صحبت‌های اولیه و سر آخر درباره حق‌الزحمه صحبت کنید. اگر تازه کار هستید و کم تجربه اول برادری‌تان را ثابت کنید بعد درباره پول صحبت کنید.

کارفرماها از آدم‌های کم تجربه‌ای که صاف می‌پرسند حقوق ما چقدره بدشان می‌آید. آنها می خواهند شما را ارزیابی کنند. وقتی این سوال را می‌پرسید در نگاهشان این معنی را می‌دهد: مرتیکه/زنیکه شیت! از خودت و اداره و کارت بیزارم و هیچ علاقه‌ای به هیچ کدومش ندارم. فقط پولش برام مهمه

ممکن است کارفرمایی بخواهد با طفره رفتن از بحث مالی سرتان کلاه بگذارد. اما اگر تازه‌کار هستید از این که سرتان کلاه برود زیاد هول نکنید. کسی نیست در جهان که اول کار سرش کلاه نرفته باشد. حداقل ش این است که تجربه می‌کنید و کارآموزی می‌کنید و یاد می‌گیرید.

۸- اگر در جستجوی کار هستید و برای درآمد ضرب‌الاجل دارید هیچ‌وقت خرده‌کاری‌ها را بخاطر جستجوی یک «کار بزرگ» رها نکنید.

خرده‌کاری‌ها نوگل‌های زندگی‌اند. آنها بارها مرا از خطر مرگ نجات داده‌اند. کسی نمی‌گوید کار بزرگ بد است. اما اگر سریع پول می‌خواهید جای نشستن و دست رو دست گذاشتن ( حتا جای وقت گذاشتن و جستجوی هر روزه برای کار بزرگ) خرده کاری کنید و پولش را بزنید به زخم‌های زندگی.

۹- مذاکره یاد بگیرید.

کار به ازای پول، ساده‌ترین و لخت‌ترین حالت رد و بدل کردن مهارت است. شما ممکن است با کارفرماهایی روبرو شوید که نتوانند انتظار مالی شما را کامل برآورده کنند.

اما اگر نیاز مالی شما قابل اغماض است درباره شرایط دیگری مذاکره کنید: هزینه رفت‌ و آمد؟ غذا؟ عنوان شغلی؟ بیمه؟ ساعت کار در ماه؟‌ ساعت شروع کار؟ سیال بودن ساعت کار؟ روزهای تعطیل یا مرخصی با حقوق؟‌

موارد زیادی هست که می‌توان سر آنها با یک کارفرما به یک نتیجه برد-برد رسید. فقط این مذاکرات را با فریب «بعدن می‌دم» اشتباه نگیرید. بعدن وجود ندارد. اگر این شرایط شروع کار شماست هیچ وعده‌ای را مبنی بر این که بعدن ساعت کار شما را عوض می‌کنند یا بعدن هزینه رفت و آمد شما را می‌دهند قبول نکنید. هر قراری باید از همان موقع قابل اجرا باشد.

۱۰- مراقب باشید نگرانی از وضعیت آینده مالی تبدیل به وسواس فکری نشود.

ده سال پیش من نگران بودم که پول روزم را از کجا بیاورم. پنج سال پیش نگران بودم که مبادا سر ماه پول کم بیاورم. تازگی مچ خودم را وقتی گرفتم که درباره پس‌انداز سال نگران بودم.

راستش را بخواهید این نگرانی‌ها از شکلی به شکلی تبدیل می‌شود ولی از بین نمی‌رود. جالب است که آدمیزاد هر بار هم فراموش میکند که از شرایط بدترش جان به در برده.

خوب است که فکر آینده و بیمه و پس انداز باشید. اما مراقب باشید از ترس مرگ خودکشی نکنید. گند نزنید به روح و روان‌تان. می‌فرماد: » فردا که نیامده‌ست فریاد مکن»

۱۱- بارتان را نبندید!

یک نسل پیش مردم کار می‌کردند که دور هم باشند. نسل ما دم گوش خود نهیب دائمی را می‌شنود که : «بارت رو ببند! بارت رو ببند

کام داون بابا..چه خبره. چرا آدم باید «بار»ش رو ببندد؟ آمده‌ایم یک چند سالی دور هم باشیم ،بگوییم و بخندیم و چار تا چیز یاد بگیریم و اگه بشود ذره‌ای دنیا رو جای باحال‌تری کنیم. بچه‌ها ؟ گور پدرشون. خودشان کار یاد بگیرند و پول در بیاورند. اصلن در تاریخ زمان‌های زیادی نبودهک ه ارثیه و پول مفت کمکی به وضع بشر کرده باشه. همه که سهراب سپهری نیستند. بنابراین به خودتان سخت نگیرید. پول کرایه خانه، غذای گرم به میزان لازم، کرایه تاکسی، چار تیکه لباس، دوتا کتاب و چند تا فیلم خوب با وجود همین وضع اقتصادی چرند حاضر هم اونقدرها نیست.

ممکنه کسی با غیر فیلم و کتاب لذت ببرد. مثلن چی؟ ورزش؟ سفر؟ لازم نیست برود هتل پلازا …

من یک روز نشستم با خودم حساب کتاب کردم که چی در دنیا بیشتر بهم حال می‌دهد. تمرکزم را گذاشتم روی آن. نه این که از پول زیاد بدم بیاید. من عاشق اینم که بتوانم بروم هتل پلازا. ولی راستش مبنای زندگیم روی چیزهای دیگری‌ست. و از یک تاریخی به آن صدای مدام » بار ت رو ببند» گفتم شات آپ

۱۲- عجول نباشید

پیدا کردن کاری که دوست داشته باشید ممکن است یک دهه طول بکشد. شاید بیشتر شاید کمتر. پس صبوری کنید. برای همه همین‌طوری‌ست

۱۳- ماهر شوید

دکترا دارید؟ شرمنده‌ام دکترای شما به هیچ کار دنیا نمی‌آید. تحصیلات آکادمیک خیلی خوب و ناز است . سعی کنید یکی‌ش را داشته باشید. اما در زمینه کار زیاد روش حساب نکنید. برای کار پیدا کردن یا ماهر باشید یا پارتی داشته باشید. به هر حال مدرک نقش زیادی در این معادله ندارد.

۱۴- ادای کار کردن را در نیاورید. کار کنید.

وارد اولین اداره دولتی که سر راهتان است بشوید. هشتاد درصد کسانی که پشت میز نشسته‌اند دارند ادای کار کردن در می‌آورند. به اصصلاح «ک…موش»چال می‌کنند. اغلبشان فکر می‌کنند خیلی هم زرنگ‌ند. ولی راستش دارند زندگی‌شان را نابود می‌کنند. آنها می‌توانستند درخت یا توپ فوتبال به دنیا بیایند بدون این که آب از آب تکان بخورد. اگر مسئولیت کاری را به عهده می‌گیرد پیش از این که بخواهید کارفرما را راضی کنید، خودتان را راضی کنید. به کارتان افتخار کنید.

انجمن موقرمزها (ر.ک ماجراهای شرلوک هولمز) شما را استخدام کرده تا از روی لازاروس رونویسی کنید و به ازاش پول بگیرید؟ گاد دمیت! این کار را خوش‌خط و خوانا انجام بدهید.

کسانی که ادای کار کردن را در می‌آورند هر روز دارند این پیام را به مغز خودشان مخابره می‌کنند : » وجود تو بی‌دلیل است! وجود تو بی‌دلیل است! »

۱۵- حقوق ماه سه را پس‌انداز کنید!

هر وقت بدهی‌هاتان صاف شد و خرج‌های اساسی‌ و لازم‌تان را انجام دادید، سعی کنید به اندازه سه برابر حقوق یک ماهتان پس‌انداز روز مبادا داشته باشید. خیلی کار سختی نیست. کافی‌ست یک پنجم حقوقتان را نادیده بگیرید هر ماه. بعد یک سال شما به اندازه سه برابر حقوقتان پس‌انداز دارید و برای همیشه از نگرانی » اگر فردا تعدیل نیرو شدم چی؟ » راحت می‌شوید. سه ماه زمان منصفانه‌ای برای کار پیدا کردن است.

۱۶- گفتم مذاکره کنید. اما یاد بگیرید که چه چیزهایی غیرقابل مذاکره‌ است.

مثلا درباره خودم. من کشف کردم که زمان‌هایی برای رسیدن به «کودک دورن» م غیرقابل مذاکره است. با هیچ پول و اسباب‌بازی نمی‌توانم گولش بزنم و راضی‌ش کنم که بازی و تفریح نکند. بازی و تفریح او کتاب خواندن و فیلم دیدن و وبگردی و گیم و این چیزهاست. او برای این کارهاش زمان می‌خواهد. من اگر زمان‌های او را محدود کنم می‌توانم بیشتر کار کنم و بیشتر پول در بیاورم. اما به تجربه فهمیدم که این زمان‌ها را نباید مذاکره کنم. در واقع اصلن نمی‌توانم درباره‌شان مذاکره کنم. چون اگر این کودک بخواهد لج‌بازی کند و خلقش تنگ شود من و کار و کارفرما را با هم زمین می‌زند. پس باهاش سرشاخ نمی‌شوم. زمین به آسمان بیاید من حداقل دو روز خالی در هفته برای او کنار می‌گذارم.

۱۷- باندبازی سد راه نیست

فلان زمینه کاری برای خودش «مافیایی» دارد که نمی‌گذارند کسی وارد شود.

این جمله همان‌قدر که درست است ابلهانه هم هست.همیشه و در هر زمینه‌ای یک عده پانتئون نشین می‌شوند و آدم‌های معتمد خودشان را در نقاط حساس می‌گذارند. این سران مافیا لزومن از راه نامشروعی به قدرت نرسیده‌اند. اغلبشان به خاطر لیاقت و گذراندن زمان/مسیری که شما ابتدای آن هستید اینجا هستند. اما این معنیش این نیست که شما راهی به «مافیا» ندارید. در خود سیسیل هم اگر یک کیسه با سرهای بریده ببرید پیش رئیس مافیا بعید است شما را در گروهش جا ندهد. بنابراین در کارتان «ماهر» بشوید. آدم ماهر نه نتها می‌تواند وارد هر مافیایی بشود بلکه مافیا سر گرفتنش رقابت می‌کنند.

۱۸- هرگز (بیش از یک بار ) کارفرما را به ترک کردن کارتان تهدید نکنید!

چند حالت دارد. یا تهدید شما درست است و بیرون برایتان بازار کار بهتری وجود دارد، بنابراین ابلهانه ست که سر کارتان بمانید. تهدید لازم ندارد. استعفا بدهید.

اگر بیرون بازار کار بهتری وجود ندارد، صاحب کار شما هم این را می‌داند. بنابراین تهدید‌تان بی‌فایده است. شما ممکن است صرفن در این حالت چنین تهدیدی کنیدایجاد شرایط مذاکره تازه در حالتی که امکان واقعی ترک کار را دارید» و اگر مذاکره بی‌نتیجه بود کار را ترک کنید.

حالا اگر زیاد این تهدید را استفاده کنید ( علی‌رغم ناکارآمد یا ابلهانه بودن‌ش) چه می‌شود؟ کارفرما شما را نیروی لوس و عن دماغ‌ی خواهد دانست و باور کنید اصلن خوب نیست کافرما چنین دیدگاهی نسبت به آدم داشته باشد.

پ.ن: من یک بار در زندگی کاریم این تهدید را انجام دادم. چند سال پیش جایی کار می‌کردم. شرایط کاری مناسب نبود و وعده‌ها عملی نشده بود. من ضرب‌الاجلی برای کارفرما تعیین کردم و گفتم اگر تا آن تاریخ وعده‌ها عملی نشود می‌روم. زمان می‌گذشت و چون کار من تمام وقت بود و کار دیگری نداشتم کارفرما خیال می‌کرد بلوف زده‌ام. بعد آن تاریخ من رفتم.

شغل و درآمد دیگری نداشتم ( اینجا‌ست که درآمد ضربدر سه که قبلن گفتم به درد می‌خورد)‌ اما خارج شدم. چون اگر می‌ماندم اعتبار حرفهام را برای همیشه از دست می‌دادم. در عین این که مجبور بودم در شرایط ناگوار کار کنم.

در حال حاضر این در سابقه کاری من مانده. من هیچ وقت از این تهدید استفاده نمی‌کنم. اما اگر روزی ناچار به استفاده شوم کارفرماهای بعدی من می‌دانند من آدمی هستم که بدون توجه به عوارض این تهدید آن را عملی می‌کنم.

۱۹- چه تازه کار هستید چه کهنه‌کار: خوش‌قول باشید!

هیچ‌کارفرمایی به آدم بدقول یا آدم شهره به بدقولی اعتماد نمی‌کند. می‌توانید هر عیب و ایراد دیگری داشته باشید. بد دهن باشید، آب دهانتان آویزان باشد، بداخلاق باشید. اما سوتی وقت‌نشناسی را هیچ وقت ندهید. چنان وقت‌شناس باشید که شما را به عنوان آدم وسواس وقت‌شناسی بشناسند. باور کنید این بهترین تعریفی‌ست که در هر بازار کاری ممکن است از شما بشود.

اگر صاحب‌کار جلسه را ساعت ۵ گذاشته و شما شک ندارید که زودتر از ۶ و نیم جلسه را شروع نمی‌کند ، راس ساعت پنج آنجا باشید. با خودتان کتاب و انگری‌بردز ببرید و سرتان را گرم کنید. اما دیر نروید. اگر صاحب‌کاری همیشه اینقدر وقت‌نشناس است برای او کار نکنید. پول‌تان را به موقع نمی‌دهد.

۲۰- نرخ‌ شکن نباشید!

ریک در کازابلانکا گفته بود که از نرخ‌شکن‌ها متنفر است. از هر نیروی کاری بپرسید همین را می‌گوید. وقتی توانایی‌تان را ارزان می‌فروشید چه اتفاقی می‌افتد؟ اول این که خودتان دو روز دیگر سابقه کارتان بیشتر می‌شود و وارد جمع حرفه‌ای ها می‌شوید و می‌فهمید که نرخ‌شکنی چه آسیبی به آینده کاری شغل‌تان و شخص خودتان خواهد زد. بعد هم این که حتا خود کارفرماها هم به نرخ‌شکن‌ها اعتماد ندارند. از شما سواستفاده می‌کنند و دورتان می‌اندازند.

آنها هیچ‌وقت کارهای مهم را به شما نمی‌سپارند. چه طور می‌شود به کسی که هم‌صنفی‌های خودش خیانت می‌کند، اعتماد کرد؟

۲۱- ساعت کار مشخص داشته باشید!

اگر شغلتان جوری‌ست که خانه‌تان شده دفتر کار، اگر پولش را دارید دفتر کار اجاره کنید، وگرنه حتمن برنامه روز/ساعت کار دقیقی داشته باشید و براساس آن عمل کنید. این فرمول ۸ساعت کار/ ۸ساعت خواب/ ۸ساعت فراغت از آسمان نیامده. حاصل قرن‌ها تجربه بشری‌ست.

اگر وقتی در خانه هستید ساعت کار و استراحتتان قاطی شود فکر نکنید که برد کرده‌اید. شما بزودی نتایج این اشتباه را خواهید دید. کمترین‌ش این است که یک وجدان‌درد ملو بابت کارهای ناکرده در تمام اوقات شبانه‌روز گریبان‌تان را خواهد گرفت. شما کار را به خانه و محل امن و فراغت‌تان راه دادید. دوست دارد همانجا بماند.

۲۲- صاحب‌کار شوید!

تخصصی دارید که در دسته‌بندی‌های موجود بازار کار نیست؟ خودتان آن شغل را ایجاد کنید. هر نوع خدمات تخصصی در بازار بشر مشتری دارد. خوشبختانه ما در دوره‌ای به سر می‌بریم که آدم‌ها حتا برای این که کسی جایشان در صف بایستند حاضرند پول بدهند. بنابراین شاید شما جز همان درصد پایین اما مهم جامعه هستید که اساسن زمینه شغلی ایجاد می‌کنند. تخصصتان را جدی بگیرید. آدمهایی مشابه خودتان را از طریق اینترنت و جاهای دیگر دنیا پیدا کنید. ببینید آنها چه کار کرده‌اند. دفتر و دستک خودتان را بزنید. لازم نیست در زغفرانیه دفتر داشته باشید. خیلی ساده و ارزان کسب و کار اینترنتی راه بیاندازید. اگر لازم است با آدم‌هایی که مارکتینگ بلدند مشورت کنید. یا خودتان یاد بگیرید. هیچ کالایی بی مشتری نیست.