بهزاد
مهرانی
همهی ما انسانها در خلوت به گونهای میزیایم و در جلوت به شکلی دیگر. وقتی تنهاییم از پوشش ظاهری گرفته تا رفتارهایمان متفاوت است با زمانی که در حضور دیگری هستیم. در حضور دیگران با تمامی ِ “خود”مان ظهور و بروز نداریم و بخشهایی از “خود” را هیچگاه به نمایش عمومی نمیگذاریم و اساسن این رفتار چیزی است که “شخصیت” ما را میسازد.از اینرو است که “واژهی شخصیت از واژهی یونانی پرسونا به معنای نقابی که هنرپیشهها در اجرای نقشهای خود به چهره میزنند، گرفته شده است. به سادگی میتوان دریافت که چگونه واژهی پرسونا برای اشاره به ظاهر بیرونی به کار رفته است، زیرا در حقیقت این چهرهی عمومی است که افراد در روابط خود آن را آشکار میسازند.” (نظریههای شخصیت، مولف: دوان شولتز- چاپ چهارم-نشر ارسباران ص ۱۱)
در واقع پرسونا-نقاب- پردهای است که خویشتن ما را از نگاه و قضاوت دیگران محفوظ میدارد، و “هست از پس پرده گفتوگوی من و تو” و شاید این پرده هیچگاه براُفتادنی نباشد و اساسن براُفتادن آن نه ممکن باشد و نه مطلوب؛ اما وقتی ستبری و لایهلایهبودن این نقاب تمامی شئونات زندگی فردی و اجتماعی یک فرد را احاطه کند آنگاه با انسانی مواجه خواهیم بود که از “خود”ش چیزی باقی نمانده است.بررسی این موضوع البته از حوصله این نوشته خارج است. آنچه این سطور در پی پاسخ اجمالی به آن است این است که آیا اقشاری از مردم به صرف وابستگی به صنف، طبقه، شغل و نوع فعالیتهای فردی و اجتماعی و … بیش از سایرین فاصلهی “بود” و “نمود”شان ازهم دور است؟ به تعبیر دیگر آیا انسانهایی هستند که به واسطهی مشغلهای خاص و یا تعلق به صنف و گروهی ویژه بیش از دیگران ریا میورزند و دروغ میگویند و در یک کلام نقابشان زخیمتر و زمختتر است؟
شاید بتوان برای تبادر به ذهن روحانیان و یا معلمان اخلاق را به عنوان نمونه برگرفت.
روحانیون، فقیهان، واعظان اخلاق و صوفیان(برای مثال در منظومهی فکری ِ حافظ) در تاریخ از حیث بیاخلاقی، بسیار مورد طعن قرار گرفتهاند. انسانهایی که به گونهای سخن میگویند و یا خود را به نمایش عمومی میگذارند اما در واقع آنگونه که تظاهر میکنند و یا سخن میگویند نیستند و رفتارشان مغایر و متضاد با گفتارشان است. با یک واکاوی سریع در ذهنمان میتوانیم اشعار و تمثیلها و… فراوانی بیابیم که بر این طعن صحه مینهند:
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غله اندوزند
عالم آنکس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
-سعدی-
و یا مولانا بر این باور است که مخاطب “لایعلمون” در قرآن، فقها هستند:
از پی این عاقلان ذوفنون
گفت ایزد در نُبی لایعلمون
صد هزاران فضل داند از علوم
جان خود را مینداند آن ظَلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
که همی دانم یَجوُز و لایجوز
این ندانی خود که حوری یا عجوز
این روا وآن ناروا دانی و لیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقیست
امّا آیا تنها این فقها هستند که روا و ناروای دیگران میدانند و از روایی و ناروایی ِ خود بیخبرند؟ آیا فقط عالمان اخلاقاند که انسانها را به نیکی دعوت میکنند اما خود به نیکی رفتار نمیکنند؟ آیا تنها واعظان هستند که زیبا جلوه میکنند و در خلوت به گونهای دیگر هستند؟
قطعن چنین نیست!
روحانیان و فقها و واعظان اخلاق و صوفیان بیش از سایر افراد ِ یک جامعه غیراخلاقی رفتار نمیکنند. انسانی که تمرین ِ زیست ِ اخلاقی نکرده باشد و با جِدّ و جهد، وجود خویش به فضایل نیکوی اخلاقی نیاراسته باشد و یا نسبت به نیک و بد اخلاقی بیتفاوت تربیت یافته باشد، با چنین شخصیت نابالغ و رشدنایافتهای به هر پیشه و سلک و مشغلهای که وارد شود رنگ و طعم خود را به آن میزند. (البته در اینجا باید گفت که مراد روحانیون و وعاظی که قدرت سیاسی به دست دارند نیست. ورود قدرت و آنهم قدرت ِ بادآورده و بینظارت، کفه ترازوی اخلاق را به سمت و سوی دیگری میراند. هر چند باز هم میتوان گفت که قدرت مطلقهی بادآوردهی نامسئول با انسانهای مختلف، کموبیش یک سان تا میکند.)
اگر سخنِ نزدیک به صواب آن باشد که رفت باید پرسید پس چهگونه است که زیست غیراخلاقی روحانیون و یا وعاظ اخلاقی این چنین به چشم میآید، به گونهای که گویا اینان بیش از سایر اقشار جامعه، غیراخلاقی رفتار میکنند؟
روحانیان و معلمان اخلاق، بسیار بیش از دیگران، انسانها را به نیکی و اخلاق و معنویت و خویشتنداری دعوت میکنند. حجم سخنان اخلاقی ِ ارزشمند که از زبان اینها شنیده میشود بسیار بالا است و از آنجا که توان هر انسانی برای عمل به تمامی ِ این گفتهها، محدود است لاجرم نمیتوانند پابهپای حرف، به عمل مبادرت ورزند؛ از اینرو فاصلهی بین گفتار نیک و کردار نیک در این افراد مدام رو به افزایش میگذارد و وقتی آدمی با این گروه مواجه میشود به اصطلاح با “واعظ غیر متعظ” روبهرو میشود. یعنی با فردی چهرهبهچهره است که به آنچه به دیگران توصیه میکند، خود عمل نمیکند. در واقع میتوان گفت آنچه در این بین زننده جلوه میکند و زشتی آن دلآزار است نه صرفن انجام یک یا چند کنش غیراخلاقی است که دیگران بسیاری از قشرهای مختلف اجتماعی نیز در انجام آن به نسبت مشابه، همداستانند، بلکه ناهمخوانی ِ حرف و عمل است. به قطع میتوان گفت که روحانیون و معلمان اخلاق و وعاظ، بیش از سایر اقشار یک جامعه دروغ نمیگویند و مال دیگران نمیبَرند و در پوستین خلق نمیاُفتند و حرمت دیگران ملکوک نمیسازند اما بیش از دیگران سخنان نیکو بر زبان میآورند که خود کمتر به آن عمل میکنند. واعظان مانند همهی انسانهای دیگر به اصطلاح دینی کمتر توبه میکنند اما بیش از سایرین به تعبیر حافظ “توبهفرمایی” میکنند و دیگران را دعوت به دستشستن از خصایل ناصواب میکنند و به این ترتیب است که حرف و عمل و یا بود و نمود این گروه بیش از انسانهای نامدعی، ناهمخوان است و این رذیلتی اخلاقی است که یک واعظ غیر متعظ و یا روحانی دینی و یا عالم معنوی غیرعامل علاوه بر رذایل اخلاقیای که انسانها به سبب عدم رشدیافتگی ِ اخلاقی به آن مبتلا هستند، دچارش میشوند.
از اینرو شایسته است که آدمی در نصیحت دیگران به رعایت اصول اخلاقی و توصیهی انسانها به پاسداشت خیر و خوبی ، خِسّت بیشتری به خرج دهد و تلاش کند با عامل اخلاقی بودن و زیست فضیلتمندانه، با زبان عمل سخن بگوید. توانایی انسان برای عمل به همهی سخنان نیکویی که بر زبان میآورد، محدود است از اینرو هر چه از بالای منبر وعظ اخلاقی ِ دیگران پایین بیاییم از یک رذیلت اخلاقی دورتر میشویم و آن واعظ غیرمتعظ بودن است. در این حالت فاصلهی بین حرف و عمل و همچنین بین “بود” و “نمود”مان کم میشود که خود فضیلتی است اخلاقی.
به اندازهی بود باید نمود خجالت نبُرد آنکه ننمود و بود
همهی ما انسانها در خلوت به گونهای میزیایم و در جلوت به شکلی دیگر. وقتی تنهاییم از پوشش ظاهری گرفته تا رفتارهایمان متفاوت است با زمانی که در حضور دیگری هستیم. در حضور دیگران با تمامی ِ “خود”مان ظهور و بروز نداریم و بخشهایی از “خود” را هیچگاه به نمایش عمومی نمیگذاریم و اساسن این رفتار چیزی است که “شخصیت” ما را میسازد.از اینرو است که “واژهی شخصیت از واژهی یونانی پرسونا به معنای نقابی که هنرپیشهها در اجرای نقشهای خود به چهره میزنند، گرفته شده است. به سادگی میتوان دریافت که چگونه واژهی پرسونا برای اشاره به ظاهر بیرونی به کار رفته است، زیرا در حقیقت این چهرهی عمومی است که افراد در روابط خود آن را آشکار میسازند.” (نظریههای شخصیت، مولف: دوان شولتز- چاپ چهارم-نشر ارسباران ص ۱۱)
در واقع پرسونا-نقاب- پردهای است که خویشتن ما را از نگاه و قضاوت دیگران محفوظ میدارد، و “هست از پس پرده گفتوگوی من و تو” و شاید این پرده هیچگاه براُفتادنی نباشد و اساسن براُفتادن آن نه ممکن باشد و نه مطلوب؛ اما وقتی ستبری و لایهلایهبودن این نقاب تمامی شئونات زندگی فردی و اجتماعی یک فرد را احاطه کند آنگاه با انسانی مواجه خواهیم بود که از “خود”ش چیزی باقی نمانده است.بررسی این موضوع البته از حوصله این نوشته خارج است. آنچه این سطور در پی پاسخ اجمالی به آن است این است که آیا اقشاری از مردم به صرف وابستگی به صنف، طبقه، شغل و نوع فعالیتهای فردی و اجتماعی و … بیش از سایرین فاصلهی “بود” و “نمود”شان ازهم دور است؟ به تعبیر دیگر آیا انسانهایی هستند که به واسطهی مشغلهای خاص و یا تعلق به صنف و گروهی ویژه بیش از دیگران ریا میورزند و دروغ میگویند و در یک کلام نقابشان زخیمتر و زمختتر است؟
شاید بتوان برای تبادر به ذهن روحانیان و یا معلمان اخلاق را به عنوان نمونه برگرفت.
روحانیون، فقیهان، واعظان اخلاق و صوفیان(برای مثال در منظومهی فکری ِ حافظ) در تاریخ از حیث بیاخلاقی، بسیار مورد طعن قرار گرفتهاند. انسانهایی که به گونهای سخن میگویند و یا خود را به نمایش عمومی میگذارند اما در واقع آنگونه که تظاهر میکنند و یا سخن میگویند نیستند و رفتارشان مغایر و متضاد با گفتارشان است. با یک واکاوی سریع در ذهنمان میتوانیم اشعار و تمثیلها و… فراوانی بیابیم که بر این طعن صحه مینهند:
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غله اندوزند
عالم آنکس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
-سعدی-
و یا مولانا بر این باور است که مخاطب “لایعلمون” در قرآن، فقها هستند:
از پی این عاقلان ذوفنون
گفت ایزد در نُبی لایعلمون
صد هزاران فضل داند از علوم
جان خود را مینداند آن ظَلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
که همی دانم یَجوُز و لایجوز
این ندانی خود که حوری یا عجوز
این روا وآن ناروا دانی و لیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقیست
امّا آیا تنها این فقها هستند که روا و ناروای دیگران میدانند و از روایی و ناروایی ِ خود بیخبرند؟ آیا فقط عالمان اخلاقاند که انسانها را به نیکی دعوت میکنند اما خود به نیکی رفتار نمیکنند؟ آیا تنها واعظان هستند که زیبا جلوه میکنند و در خلوت به گونهای دیگر هستند؟
قطعن چنین نیست!
روحانیان و فقها و واعظان اخلاق و صوفیان بیش از سایر افراد ِ یک جامعه غیراخلاقی رفتار نمیکنند. انسانی که تمرین ِ زیست ِ اخلاقی نکرده باشد و با جِدّ و جهد، وجود خویش به فضایل نیکوی اخلاقی نیاراسته باشد و یا نسبت به نیک و بد اخلاقی بیتفاوت تربیت یافته باشد، با چنین شخصیت نابالغ و رشدنایافتهای به هر پیشه و سلک و مشغلهای که وارد شود رنگ و طعم خود را به آن میزند. (البته در اینجا باید گفت که مراد روحانیون و وعاظی که قدرت سیاسی به دست دارند نیست. ورود قدرت و آنهم قدرت ِ بادآورده و بینظارت، کفه ترازوی اخلاق را به سمت و سوی دیگری میراند. هر چند باز هم میتوان گفت که قدرت مطلقهی بادآوردهی نامسئول با انسانهای مختلف، کموبیش یک سان تا میکند.)
اگر سخنِ نزدیک به صواب آن باشد که رفت باید پرسید پس چهگونه است که زیست غیراخلاقی روحانیون و یا وعاظ اخلاقی این چنین به چشم میآید، به گونهای که گویا اینان بیش از سایر اقشار جامعه، غیراخلاقی رفتار میکنند؟
روحانیان و معلمان اخلاق، بسیار بیش از دیگران، انسانها را به نیکی و اخلاق و معنویت و خویشتنداری دعوت میکنند. حجم سخنان اخلاقی ِ ارزشمند که از زبان اینها شنیده میشود بسیار بالا است و از آنجا که توان هر انسانی برای عمل به تمامی ِ این گفتهها، محدود است لاجرم نمیتوانند پابهپای حرف، به عمل مبادرت ورزند؛ از اینرو فاصلهی بین گفتار نیک و کردار نیک در این افراد مدام رو به افزایش میگذارد و وقتی آدمی با این گروه مواجه میشود به اصطلاح با “واعظ غیر متعظ” روبهرو میشود. یعنی با فردی چهرهبهچهره است که به آنچه به دیگران توصیه میکند، خود عمل نمیکند. در واقع میتوان گفت آنچه در این بین زننده جلوه میکند و زشتی آن دلآزار است نه صرفن انجام یک یا چند کنش غیراخلاقی است که دیگران بسیاری از قشرهای مختلف اجتماعی نیز در انجام آن به نسبت مشابه، همداستانند، بلکه ناهمخوانی ِ حرف و عمل است. به قطع میتوان گفت که روحانیون و معلمان اخلاق و وعاظ، بیش از سایر اقشار یک جامعه دروغ نمیگویند و مال دیگران نمیبَرند و در پوستین خلق نمیاُفتند و حرمت دیگران ملکوک نمیسازند اما بیش از دیگران سخنان نیکو بر زبان میآورند که خود کمتر به آن عمل میکنند. واعظان مانند همهی انسانهای دیگر به اصطلاح دینی کمتر توبه میکنند اما بیش از سایرین به تعبیر حافظ “توبهفرمایی” میکنند و دیگران را دعوت به دستشستن از خصایل ناصواب میکنند و به این ترتیب است که حرف و عمل و یا بود و نمود این گروه بیش از انسانهای نامدعی، ناهمخوان است و این رذیلتی اخلاقی است که یک واعظ غیر متعظ و یا روحانی دینی و یا عالم معنوی غیرعامل علاوه بر رذایل اخلاقیای که انسانها به سبب عدم رشدیافتگی ِ اخلاقی به آن مبتلا هستند، دچارش میشوند.
از اینرو شایسته است که آدمی در نصیحت دیگران به رعایت اصول اخلاقی و توصیهی انسانها به پاسداشت خیر و خوبی ، خِسّت بیشتری به خرج دهد و تلاش کند با عامل اخلاقی بودن و زیست فضیلتمندانه، با زبان عمل سخن بگوید. توانایی انسان برای عمل به همهی سخنان نیکویی که بر زبان میآورد، محدود است از اینرو هر چه از بالای منبر وعظ اخلاقی ِ دیگران پایین بیاییم از یک رذیلت اخلاقی دورتر میشویم و آن واعظ غیرمتعظ بودن است. در این حالت فاصلهی بین حرف و عمل و همچنین بین “بود” و “نمود”مان کم میشود که خود فضیلتی است اخلاقی.
به اندازهی بود باید نمود خجالت نبُرد آنکه ننمود و بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر