يکی از مهمترين ويژگيهای شعر واقعی، هنر تصوير آفرينی شاعر است که در ادبيات غرب به آن «ايماژ» می گويند. در اصطلاح عبارت است از اثری که به وسيله کلمه، عبارت يا جمله نويسنده يا شاعر ساخته می شود تا تجربه حسی او به ذهن خواننده منتقل شود.
يکی از شاعران بی رقيب ايران زمين که توانسته است هنر تصويرگری و تصوير آفرينی را در شاهکار بی نظير خود، شاهنامه، به نمايش گذاشته فردوسی است. تصوير آفرينی متنوع در شاهنامه باعث شد بسياری از شاعران به سرودن منظومه های مشابه پرداختند ولی هيچکدام نتوانستند از عهده اين کار بر آيد. زيرا در آن ها در سروده های خود صرفاً تصوير را برای تصوير آورده اند، اما تصوير برای فردوسی وسيله القای حالت ها، نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگی بود.
يکی از حيواناتی که بيش ترين حوزه ی تصوير را در شاهنامه به خود اختصاص داده، اسب است. يکی از قوانين کلی داستان های حماسی داشتن مرکبی خاص است که به قوت، سرعت و هوشمندی ممتاز باشد.
اسامی و اوصاف اين حيوان در شاهنامه فراوان است و به اعتبار رنگ، سرعت، قدرت و... به شرح زير به کار رفته است:
1- ابرش: اسبی است که خال های سفيد، مخالف رنگ اعضای بدنش، دارد.
بينداخت رستم کيانی کمند سر ابرش آورد ناگه به بند
2- ابلق: اسب دو رنگ
به گفت و برانگيخت ابلق ز جای تو گفتی شد آن باره پرّان همای
3- اژدها: اسب درشت اندام و قوی
سپهبد عنان اژدها را سپرد به خشم از جهان روشنايی ببرد
4- اشقَر: اسب سرخ رنگ
بدين گونه تا برگزيد اشقری يکی باد پايی گشاده بری
5- اهريمن: اسب سرکش
چنين بود انديشه پهلوان که اهريمن آمد بر اين جوان
6- بارکش: اسب بار بر
برانگيخت آن بارکش را زجای سوی لشکر خويشتن کرد رای
7- بارگی: اسب قوی بارکش
بدان مرغزار اندرون بنگريد ز هر سو همی بارگی را نديد
8- باره: اسب تيز رفتار و نيک
يکی باره پيشش به بالای او کمندی فروهشته تا پای او
9- بالا: اسب جنيبت، اسب کتل
ببر تخت و بالا و زرينه کفش همان تاج با کاويانی درفش
10- بور: اسب سرخ و قهوه ای
بيازيد چنگال گردی به زور بيفشارد يک دست بر پشت بور
11- پوينده: اسب دونده
چو پوينده در زابلستان رسيد سراينده در پيش دستان رسيد
12 پيل: اسب بزرگ و سنگين
به آوردگه رفت چون پيل مست يکی پيل زير اژدهايی به دست
13- پلنگ: اسب متکبر
چمان و چران چون پلنگان به کام نگون گشته زين و گسسته لگام
14- تازی: اسب لاغر اندام
نگون شد سر تازی و جان بداد دل توس پر کين و سر پر ز باد
15- تکاور: اسب نجيب و خوش رفتار
عنان تکاور همی داشت نرم همی ريخت از ديدگان آب گرم
16- تند تاز: اسب دونده ی خشمگين
همان گه پديد آمد از دشت باز سپهبد بر انگيخت آن تند تاز
17- تيز رو: اسب تند رو
يکی تازيانه بر آن تيزرو بزد خشم را نام بردار گو
18- چرمه: اسب خاکستری رنگ
فرستاده در پيش او باد گشت به زير اندرش چرمه پولاد گشت
19- خر: اسب آرام و بار بر
به رزم اندرون رخش گويی خر است دو دست سوار از همه بتّر است
20- خِنگ: اسب سفيد
همان شب يکی کرّه ای زاد خنگ برش چون برِ شير و کوتاه لنگ
21- ديزه: اسبی است که از کاکل تا دمش خط سياه کشيده شده است.
چماننده ديزه هنگام گرد چراننده ی کرکس اندر نبرد
22- رخش: نام اسب رستم
يکی رخش بودش به کردار گرگ کشيده زهار و بلند و سترگ
23 سيه: نام اسب اسفنديار
سياوش سيه را به تندی به تاخت به شد تنگ ذل جنگ آتش بساخت
24- سمند: اسب زرد رنگ
کمان را به زه بر به بازو فکند سمندش بر آمد بر ابر بلند
25- شباهنگ: نام اسب بيژن
به پشت شباهنگ بر بسته تنگ چو جنگي پلنگی گرازان به جنگ
26- شبرنگ: اسب تمام سياه
بر انگيخت از جای شبرنگ را بيفشرد بر نيزه بر چنگ را
27- شبديز: اسب سياه خسرو پرويز
بگفت و بر انگيخت شبديز را بداد آرميدن دل تيز را
28- شولک: اسب تيز رو
بيفتاد زان شولک خوب رنگ بمرد و نرست اينت فرجام جنگ
29- شير: اسب شجاع و دلير
چو مادرش بيند کمند سوار چو شير اندر آيد کند کارزار
30- عقاب: اسب تيز رو
به زير اندر آورد و کردش دوال عقابی شده رخش با پرّ و بال
31- کشتی: اسب آب پيما
دوان باد پايان چو کشتی بر آب سوی غرق دارند گفتی شتاب
32- کوه: اسب قوی هيکل
يکی ژنده پيل است بر پشت کوه مگر رزم سازند يک سر گروه
33- گرگ: اسب خطرناک
يکی رخش بودش به کردار گرگ کشيده زهار و بلند و سترگ
34- گلرنگ: نام اسب رستم
سرش تيز شد کينه و جنگ را به آب اندر افکند گلرنگ را
35- نهنگ: اسب جنگی
چو زين برنهادش بر آهخت تنگ بجنبيد بر جای تازان نهنگ
36- نوند: اسب تيز فهم و با هوش
گراينده ی تيز پای نوند همان شست بدخواه کردش به بند
37- هژبر: اسب زورمند
ورا ديد بر تازی ای چون هژبر همی تاخت بر دشت مانند ابر
38- همای: اسب با شکوه
بر آمد چو باد آن سران را ز جای همان بادپايان فرّخ همای
39-هيون: اسب بزرگ
خروش تبيره برآمد ز در هيون دلاور بر آورد پر
عالی.از حسن انتخاب چنین مطلبی به شما تبریک می گویم
پاسخحذف