سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۱

داستان كوتاه انيشتين و راننده اش

انيشتين برای رفتن به سخنرانی ها و تدريس در دانشگاه از راننده مورد اطمينان خود كمك می گرفت. راننده وی نه تنها ماشين او را هدايت می كرد بلكه هميشه در طول سخنرانی ها در ميان شنوندگان حضور داشت بطوريكه به مباحث انيشتين تسلط پيدا كرده بود! يك روز انيشتين در حالی كه در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت كه خيلی احساس خستگی می كند؟

راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جای انيشتين سخنرانی كند چرا كه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی كه سخنرانی داشت كسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه ميی كند، كمی ترديد داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انيشتين درست از آب درامد. دانشجويان در پايان سخنرانی شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در اين حين راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند كه حتی راننده من نيز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی كه باعث شگفتی حضار شد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر