۲۸ نوامبر سال ۵۸۸ ميلادی ، ارتش ايران در جنگ با خاقان «شابه Shabeh» در بلخ از سلاح تازه ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهی ارتش ايران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامی جهان از او به عنوان يک نابغه نظامی نام برده اند.
«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتی شنيد که خاقان شمالغربی چين وارد اراضی ايران در شمالشرقی خراسان (تاجيکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهای ايران را به تشکيل جلسه ای در شهر تيسفون (نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعی که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» دارای ۳۰۰ هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگی است.
ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را برای انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفری ايران، ۱۲ هزار مرد جنگديده ۳۰ تا ۴۰ ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند. و ی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگری داشت هر دو روز يک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهميت وطندوستی و رسالتی که هر فرد در اين زمينه دارد سخن می گفت و آنان را اميد ايرانيان می خواند - مردمانی که می خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند.
خاقان زمانی از اين لشکر کشی آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام باكمتر از ۱۳ هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.
بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشی گرديد و پسر وی نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتی های تاريخ است.
بهرام چوبين در" ری " به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود .در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوری ايران از فاميل مهران برخاسته بودند.
بهرام که به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبين( مانند چوب) معروف شده بود در زمانی که از سوی شاه ايران حاکم چارك شمالغربی بود (از ری تا مرز شمالی گرجستان و داغستان کنونی شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان - يک چهارم کل ايران . در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربی دريای مازندران و آگاهي از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد . ظرف مدتی کوتاهتر از يک سال، پيکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت های امروز نبود و اين پيکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته ای که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب می شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار می كردند و دارای يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل می دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيری می کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رسانی می کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع می کردند.
هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوی کوههای پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه (خسرو پرويز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدی زمام امور را به دست گرفت که پرويز فراری با دريافت کمک از امپراتور روم به جنگ او آمد. قسمتی از ارتش ايران هم به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشی و قتل ايرانی به دست ايراني که امری ناپذيرفتنی بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقی ماند. به نوشته بسياری از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسی و فرهنگ ايرانی شدند از نسل بهرام چوبين هستند.
«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتی شنيد که خاقان شمالغربی چين وارد اراضی ايران در شمالشرقی خراسان (تاجيکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهای ايران را به تشکيل جلسه ای در شهر تيسفون (نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعی که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» دارای ۳۰۰ هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگی است.
ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را برای انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفری ايران، ۱۲ هزار مرد جنگديده ۳۰ تا ۴۰ ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند. و ی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگری داشت هر دو روز يک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهميت وطندوستی و رسالتی که هر فرد در اين زمينه دارد سخن می گفت و آنان را اميد ايرانيان می خواند - مردمانی که می خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند.
خاقان زمانی از اين لشکر کشی آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام باكمتر از ۱۳ هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.
بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشی گرديد و پسر وی نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتی های تاريخ است.
بهرام چوبين در" ری " به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود .در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوری ايران از فاميل مهران برخاسته بودند.
بهرام که به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبين( مانند چوب) معروف شده بود در زمانی که از سوی شاه ايران حاکم چارك شمالغربی بود (از ری تا مرز شمالی گرجستان و داغستان کنونی شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان - يک چهارم کل ايران . در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربی دريای مازندران و آگاهي از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد . ظرف مدتی کوتاهتر از يک سال، پيکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت های امروز نبود و اين پيکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته ای که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب می شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار می كردند و دارای يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل می دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيری می کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رسانی می کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع می کردند.
هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوی کوههای پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه (خسرو پرويز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدی زمام امور را به دست گرفت که پرويز فراری با دريافت کمک از امپراتور روم به جنگ او آمد. قسمتی از ارتش ايران هم به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشی و قتل ايرانی به دست ايراني که امری ناپذيرفتنی بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقی ماند. به نوشته بسياری از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسی و فرهنگ ايرانی شدند از نسل بهرام چوبين هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر