قدرت تازهای که با پيروزی نهايی اردشير پاپكان (اردشير) بر اردوان پنجم در سرزمين پارس جای دولت اشكانيان را اشغال كرد، واكنشی در مقابل نظام ملوك طوايفی بود كه پادشاه نوخاستهی پارس آن را ميراث «دُش خوتائيه» اسكندر می دانست و بدون رهايی از آن احيای مجدد حيثيت ايران قبل از مقدونی را، كه وی به جدّ خواستار آن بود، غيرممكن می يافت. برای انداختن اين ملوك طوايفی هم ايجاد وحدت و تمركز لازم بود و اردشير برخلاف پادشاهان باستانی (= هخامنشی) كه تسامح را وسيلهی ضروری برای تضمين تحقق اين امر می شمردند، استقرار يك آيين رسمی و اتحاد بين دين و دولت را در وجود شخص فرمانروا شرط لازم می ديد. دشواريهايی كه در تمام طول مدت فرمانروايی ساسانيان، پادشاهان اين سلسله با موبدان و مقامات آتشگاه پيدا كردند و گاه به شورش و توطئه و خلع و قتل هم كشيد، اشتباه محاسبهی اردشير را در ارزيابی حاصل اين اتّحاد نشان داد. اين اشتباه محاسبه مخصوصاً از آنجا حاصل شد كه دوران ايجاد يك امپراطوری مستبد مذهبی ديگر به سر آمده بود - و با اوضاع جهانی توافق زيادی نداشت.
اردشير بابكان بر وفق روايات در ناحيهی استخر پارس در دهكدهای به نام «تيرده» به دنيا آمد (ح ۱۸۰). پدرش بابك كه عنوان نگهبان معبد آناهيتا (ناهيد) را در استخر به ارث برده بود، در شهر كوچك « خير » در كنارهی جنوبي درياچهی بختگان سلطنتی محلی داشت و دست نشاندهی گوچهر «گئوچيتره، گوزهر»، پادشاه بازرنگی پارس، بود. از جانب پدر نسب اردشير به ساسان می رسيد كه آتشكدهی استخر به نام او بود، و از جانب مادر هم به خاندان پادشاهان محلی پارس موسوم به بازرنگی منسوب بود. پادشاهان محلی پارس از زمان سلوكيها در آنجا قدرت داشتند و بعضی خاندانهاشان از همان ايام به نام خود سكه می زدند. اردشير در جوانی به درخواست پدر و به رسم معمول نجبای محل از جانب گوچهر در شهر كوچك دارابگرد عنوان اَرْگْبَدْ داشت. گوچهر خود در نيسايك (=نسای) پارس و در محلی كه بعدها قلعهی بيضا (= دژ سپيد ) در آنجا واقع شد عنوان فرمانروای محلی پارس را تا اين زمان برای خود حفظ كرده بود. اما در قلمرو او نيز مثل قلمرو اردوان كشمكشهای محلی، هرج و مرج به وجود آورده بود. اردشير جوان هم كه داعيهی خودسری داشت در اين گيرودار بر وی طغيان كرد (ح ۲۰۰). وي شهركهايی چند را در حوالي دارابگرد فتح كرد و با گوچهر درافتاد چندی بعد پدرش بابك هم به دعوت و الزام او بر گوچهر شوريد و او را كشت. از آن پس بابك در قلمرو خاندان بازرنگی، كه خود از جانب مادر با آنها منسوب نيز بود، داعيهي سلطنتي محلي پيدا كرد. نامهای هم به اردوان « ملكان ملكا » نوشت و با اعلام فرمانروايی خود، نسبت به وی اظهار طاعت و انقياد كرد. چندی بعد وفات يافت و پسر بزرگش شاپور (= شاهپوهر) به جای او نشست. اما اردوان سلطنت خاندان جديد را بدان سبب كه با برادر و مدعی وی بلاش هم مربوط بود به رسميت نشناخت. حتی در نامهای بابك و فرزندانش را ياغي خواند و دشنام سخت داد. شاپور هم با مخالفت اردشير مواجه شد و اختلاف دو برادر به لشكركشی منجر گشت. اما قبل از تلاقی فريقين شاپور در فاصلهي بين استخر و دارابگرد، در يك قصر كهنهی عهد هخامنشی، به طور مرموزی در زير آوار مدفون شد و اردشير كه ظاهراً در ماجرادستی داشت بی آنكه به اعتراض برادران ديگر توجه كند، خود را به جای او پادشاه خواند (ح ۲۰۸). اعتراض برادران، كه به صورت توطئهای به قصد جان اردشير طرح شد به بهای جان ايشان تمام گشت. شورش اهل دارابگرد را هم اردشير با سرعت و خشونت فرونشاند. از آن پس برای تسخير پارس و دفع مخالفان ناچار شد در تمام پارس شهر به شهر با پادشاهان كوچك محلی بجنگد. در اين جنگها وی كرمان را گرفت و آنجا بر وفق افسانهای، با جادويی به نام اَسْتَوْد يا هفتواد (= هفتان بخت) جنگيد، قلعههايی چند را خراب كرد، شهرهايی چند در اطراف پارس بنا كرد و تقريباً تمام ولايت پارس و سواحل را تسخير نمود و حتی در حوالي اهواز و اصفهان هم به تاخت و تاز پرداخت. از اين جنگها غنيمت بسيار به چنگ آورد و گنج و سپاه وی افزونی يافت. (ح ۲۱۲).
در بين كسانی كه طی اين جنگها قلمرو ايشان به وسيلهی وی تسخير شد بلاش پادشاه كرمان، كه تختگاه او ولاشكرد (= گولاشگرد) بعد از آن تبديل به ويهاردشير (= بردسير) شد، همچنين نيروفر ، پادشاه خوزيان (= اهواز)، مهرك ، پادشاه جهرم ، شاذ شاپور ، فرمانروای اصفهان ، بندو (= ويندو) پادشاه ميشان ، پاكور (= افغور) پادشاه كَسْكَر (=واسط)، و بالاخره سنتروك پادشاه عمان را بايد نام برد كه با پيروزی بر آنها علاوه بر پارس تقريباً در تمام نواحی مجاور نيز فرمان او نافذ و جاری گشت. توسعهطلبيهای او كه از نظرگاه اردوان غيرمشروع هم بود، موجب ناخرسندی و نگرانی پادشاه اشكانی شد. اردشير در طی سه جنگ متوالی او را شكست داد و در آخرين جنگ كه در محلی به نام دشت هرمزدگان روی داد در نبرد مردامرد او را كشت (۲۲۴ م). در همان معركهی جنگ هم پياده شد و سر پادشاه مقتول را لگدكوب كرد و اين رفتار كينجويانهی او ظاهراً جواب دشنام سختی بود كه اردوان به نامهی پدرش بابك داده بود و او را « پروردهی شبانان » خوانده بود. نويسندهی آن نامه هم كه دادبنداد نام داشت و دبير پادشاه اشكانی بود در همين جنگ به دست شاپور، پسر اردشير، كشته شد. بعد از غلبه بر اردوان، ارشير خود را شاه شاهان (= ملكان ملكا) خواند. تصويری كه بعدها از اين جنگ نهايی او در نقش رستم بر صخرهها نقش شد او را در حالی نشان می دهد كه سوار بر اسب حلقهی فرمانروايی را از دست اوهرمزد، كه او نيز بر اسب سوار است، می گيرد و اين نقش به صورت رمزی نشان می دهد كه او سلطنت خويش را عطيهی ايزدی - و نه ميراث نياگان - تلقی می كرد و تصوير اردوان و بلاش كه زيرپای اسب اوست پايان يافتن سلطنت اشكانی را در واقع به مشيت ربانی منسوب ميدارد. اين نقش، كه نظاير ديگر هم يافت، اهميت خواست ايزدی را در نيل به اين پيروزی در نظر او قابل يادآوری و سپاسگزاری نشان می دهد. با اين همه مشيت ايزدی و غلبه بر پادشاه اشكانی تمام موانعی را كه بين اردشير با تخت شاهنشاهی فاصله می افكند بلافاصله از ميان برنداشت.
با آنكه تيسفون را گرفت و در نزديك سلوكيه هم، كه مقاومت شديد كرد، شهری به نام ويه اردشير ساخت، بابل و سورستان را معروض حملهها و تحريكات مخالفان يافت. پادشاهان محلی داخلی فلات نيز كه با سياست و تمركزگرايی وی نيمی از قدرت و اعتبار خود را از دست می دادند به آسانی تن به طاعت شورشگری فاتح نمی دادند. فرخان ، پادشاه ماد در مقاومت سرسختانهای كه در مقابل وی كرد تلفات سنگين به سپاه وی وارد نمود. اعتراض جشنسف (= گُشْنَسْب) پادشاه طبرستان، حتی با توضيحات « هيربذان هيربذ » پارس رفع نشد. اردشير ناچار بود سرزمينهای ملوك طوايف را يك يك فتح كند و مخالفت و ترديد نجبا و سركردگان خانوادههای بزرگ را با اسلحه يا با وعده و رشوه در هم بشكند، و اين كمتر
از جنگ با اردوان اوقات او را به خود مشغول نمی داشت. ارتهوزد پسر اردوان در ماد همچنان دعوی سلطنت داشت و سكه هايی كه تا چند سال بعد (ح ۲۲۷) از جانب او ضرب می شد فعاليت او را برای استرداد تخت و تاج قابل ملاحظه نشان می داد. در ارمنستان كه خسرو نام، خويشاوند و به قولی برادر اردوان، در آنجا پادشاه بود خاندان اشك و بعضی نجبای هوادار اشكانيان اتحاديهای قوی بر ضد اردشير به وجود آورده بودند. در نواحی باختر (= بلخ) و پارت، كوشانيان كه عدهای از بستگان اردوان به آنها پناه برده بودند به حمايت از اشكانيان برخاسته بودند و عشاير پرنی و سكايی و تخاری را بر ضد وی تجهيز كرده بودند. پادشاه گرجستان معابر قفقاز را به روی آلانهای مهاجم گشوده بود و آنها باز آذربايجان و شمال بابل را عرضهی تاخت و تاز خويش كرده بودند. از خاندانهای هفتگانه ظاهراً فقط خاندان قارن در اين جنبش ضد اردشير شركت كرده بود، و او نيز بعدها به موكب شاپور، پسر اردشير، پيوست. ساير خاندانها ظاهراً متابعت اردشير را آسانتر از قبول فرمانروايی يك خاندان همانند خويش يافته بودند. اما محرك واقعی مقاومت و مخالفت با اردشير شخص پادشاه ارمنستان بود كه حملههای مكرر او به نواحی مجاور بابل استقرار امنيت را برای اردشير در ساير نواحی هم دشوار می ساخت. لشكركشی به ارمنستان (۲۲۸) برای اردشير منجر به هيچ پيشرفتی نشد و خسرو مدتی طولانی در مقابل مدعی جديد تخت و تاج ايستاد.
اردشير كه دست نامرئی روم را نيز در اين ماجرا آشكار می ديد، دست زدن به اقدامات سريع را برای در هم شكستن اين اتحاديهی مخالفان لازم ديد. براي خاتمه دادن به تحريكات بی پايان خسرو، يك رقيب او را كه او نيز از خاندان اشكانی (= پهلوونی) بود به وعدهی منصب و مقام به قتل او واداشت. قاتل كه آناك نام داشت خسرو را به خدعه هلاك كرد اما خودش هم گرفتار و كشته شد. وی پدر گريگور لوسانوويچ (= گريگور نوربخش) بود كه چندی بعد در زمان تيرداد، پسر خسرو، تمام ارمنستان به وسيلهی او مسيحی شد و او با اين كار، در نزد قوم خويش گناه عظيم پدر خود را جبران كرد. با رهايی از تحريكات ارمنستان و در دنبال حل قسمتی از مشكلهای داخلی، اردشير قدرت خود را در داخل كشور به قدر كافی برای اقدام به جنگ آزمايی با روم استوار يافت. پس، سپاه وی نواحی شمال بينالنهرين را تسخير كرد و نصيبين را به محاصره انداخت. سواره نظام او سوريه و كاپادوكيه را تهديد كرد و هر چند شهر هتره در مقابل وی مقاومت سخت كرد، تاخت و تاز وی در آن سوی فرات برای روم مايهی نگرانی گشت. امپراطور الكساندر سه وروس كه با مادرش در آن هنگام به انطاكيه آمده بود، با تجهيز چندين سپاه به بينالنهرين تاخت (۲۳۱). اما قبل از اقدام به جنگ، سعی كرد با مذاكره اختلاف خود را با پادشاه جديد ايران حل كند. با آنكه پيشنهاد مذاكره از جانب اردشير رد شد، و امپراطور هم بدون هيچ جنگی عقبنشينی كرد، روم امپراطور خود را به عنوان فاتح تجليل كرد (۲۳۲). اين نكته كه در روايات طبری و مآخذ همانند آن هم هيچ به جنگهای اردشير با روم اشارت نرفته است ناشی از همين معنی بايد باشد.
به هر حال در دنبال رويارويی با روم و رهايی از تحريكات ارمنستان، اردشير اوقات خود را صرف تسخير و تأمين نواحی شرقی مردهريگ اشكانيان ساخت. برای آنكه مرزهای كشور خود را، آن گونه كه در جواب پيشنهاد مذاكره، به روميها گفته بود، به حدود مرزهای ايران قبل از اسكندر برساند، تسخير مجدد اين نواحی دورافتادهی شرقی برايش ضرورت داشت. فتح سكستان و فتح گرگان در طی اين لشكركشيها در حقيقت ناظر به خلع يد از بقايای شاهزادگان
اشكانی و حكام وابسته به خاندان اردوان و بلاش در اين نواحی بود. در حدود مرو هم مخالفان را قلع و قمع كرد. سرهای عدهای از كشتگان آن نواحی را كه به احتمال قوی بايد از سركردگان سكايی يا اشكانی بوده باشند به آتشكدهی آناهيد كه وی همه چيز سلطنت خود را مديون عنايات ايزد معبود آن می دانست فرستاد، و بدين گونه ايزد آب را از خون كشتگان خويش سيراب كرد. هر چند در بازگشت از اين سفرهای جنگی فرستادگانی از جانب پادشاهان كوشان و مكران و نواحی توران (= بلوچستان) برای اظهار انقياد در پارس به دربار او آمدند، فتح تمام اين نواحی برای وی ميسر نشد. با آنكه چندی بعد از بازگشت از شرق دوباره به تهديد روم پرداخت و حتی نصيبين و حران را هم گرفت (۲۳۷)، هنوز در داخل كشور وحدت مورد نظرش تحقق نيافته بود، و لااقل معدودی از ملوك طوايف موضع مستقل خود را همچنان حفظ كرده بودند. از جمله در كرمان يك پادشاه محلی به نام قابوس ( كابوس )؛ در سرزمين حيره يك شيخ عرب به نام عمروبن عدی ، و در طبرستان يك شاهزادهی محلی به نام چشنسف شاه همچنان از اينكه به پادشاه جديد اظهار طاعت نمايند خودداری كردند، و قسمتی از نواحی شرقی همچنان در دست طوايف يوئه چی - تخاری باقي مانده بود (۲۳۸). اما اردشير در دنبال آن همه جنگهای پر جنب و جوش اكنون ديگر خسته بود. سلطنتش بعد از اردوان (۲۲۴) هنوز چهارده سال بيشتر طول نكشيده بود اما او تمام اين مدت را در جنگ گذرانيده بود. از وقتی در پارس بر ضد گوچهر اعلام طغيان كرده بود تا اين ايام حدود چهل سال در جنگ و در خطر زيسته بود. خستگی قبل از پيری به سراغش آمده بود و او را به كنارهگيری و آرامشطلبی می خواند. بالاخره پسرش شاپور را كه از عهد جنگ اردوان در كنار او شمشير زده بود و در سالهای اخير هم در ادارهی امور با او شريك بود، به جای خويش بر تخت نشاند (۲۴۰) و خود روزهای آخر را به آرامش گذراند.
اردشير بابكان بر وفق روايات در ناحيهی استخر پارس در دهكدهای به نام «تيرده» به دنيا آمد (ح ۱۸۰). پدرش بابك كه عنوان نگهبان معبد آناهيتا (ناهيد) را در استخر به ارث برده بود، در شهر كوچك « خير » در كنارهی جنوبي درياچهی بختگان سلطنتی محلی داشت و دست نشاندهی گوچهر «گئوچيتره، گوزهر»، پادشاه بازرنگی پارس، بود. از جانب پدر نسب اردشير به ساسان می رسيد كه آتشكدهی استخر به نام او بود، و از جانب مادر هم به خاندان پادشاهان محلی پارس موسوم به بازرنگی منسوب بود. پادشاهان محلی پارس از زمان سلوكيها در آنجا قدرت داشتند و بعضی خاندانهاشان از همان ايام به نام خود سكه می زدند. اردشير در جوانی به درخواست پدر و به رسم معمول نجبای محل از جانب گوچهر در شهر كوچك دارابگرد عنوان اَرْگْبَدْ داشت. گوچهر خود در نيسايك (=نسای) پارس و در محلی كه بعدها قلعهی بيضا (= دژ سپيد ) در آنجا واقع شد عنوان فرمانروای محلی پارس را تا اين زمان برای خود حفظ كرده بود. اما در قلمرو او نيز مثل قلمرو اردوان كشمكشهای محلی، هرج و مرج به وجود آورده بود. اردشير جوان هم كه داعيهی خودسری داشت در اين گيرودار بر وی طغيان كرد (ح ۲۰۰). وي شهركهايی چند را در حوالي دارابگرد فتح كرد و با گوچهر درافتاد چندی بعد پدرش بابك هم به دعوت و الزام او بر گوچهر شوريد و او را كشت. از آن پس بابك در قلمرو خاندان بازرنگی، كه خود از جانب مادر با آنها منسوب نيز بود، داعيهي سلطنتي محلي پيدا كرد. نامهای هم به اردوان « ملكان ملكا » نوشت و با اعلام فرمانروايی خود، نسبت به وی اظهار طاعت و انقياد كرد. چندی بعد وفات يافت و پسر بزرگش شاپور (= شاهپوهر) به جای او نشست. اما اردوان سلطنت خاندان جديد را بدان سبب كه با برادر و مدعی وی بلاش هم مربوط بود به رسميت نشناخت. حتی در نامهای بابك و فرزندانش را ياغي خواند و دشنام سخت داد. شاپور هم با مخالفت اردشير مواجه شد و اختلاف دو برادر به لشكركشی منجر گشت. اما قبل از تلاقی فريقين شاپور در فاصلهي بين استخر و دارابگرد، در يك قصر كهنهی عهد هخامنشی، به طور مرموزی در زير آوار مدفون شد و اردشير كه ظاهراً در ماجرادستی داشت بی آنكه به اعتراض برادران ديگر توجه كند، خود را به جای او پادشاه خواند (ح ۲۰۸). اعتراض برادران، كه به صورت توطئهای به قصد جان اردشير طرح شد به بهای جان ايشان تمام گشت. شورش اهل دارابگرد را هم اردشير با سرعت و خشونت فرونشاند. از آن پس برای تسخير پارس و دفع مخالفان ناچار شد در تمام پارس شهر به شهر با پادشاهان كوچك محلی بجنگد. در اين جنگها وی كرمان را گرفت و آنجا بر وفق افسانهای، با جادويی به نام اَسْتَوْد يا هفتواد (= هفتان بخت) جنگيد، قلعههايی چند را خراب كرد، شهرهايی چند در اطراف پارس بنا كرد و تقريباً تمام ولايت پارس و سواحل را تسخير نمود و حتی در حوالي اهواز و اصفهان هم به تاخت و تاز پرداخت. از اين جنگها غنيمت بسيار به چنگ آورد و گنج و سپاه وی افزونی يافت. (ح ۲۱۲).
در بين كسانی كه طی اين جنگها قلمرو ايشان به وسيلهی وی تسخير شد بلاش پادشاه كرمان، كه تختگاه او ولاشكرد (= گولاشگرد) بعد از آن تبديل به ويهاردشير (= بردسير) شد، همچنين نيروفر ، پادشاه خوزيان (= اهواز)، مهرك ، پادشاه جهرم ، شاذ شاپور ، فرمانروای اصفهان ، بندو (= ويندو) پادشاه ميشان ، پاكور (= افغور) پادشاه كَسْكَر (=واسط)، و بالاخره سنتروك پادشاه عمان را بايد نام برد كه با پيروزی بر آنها علاوه بر پارس تقريباً در تمام نواحی مجاور نيز فرمان او نافذ و جاری گشت. توسعهطلبيهای او كه از نظرگاه اردوان غيرمشروع هم بود، موجب ناخرسندی و نگرانی پادشاه اشكانی شد. اردشير در طی سه جنگ متوالی او را شكست داد و در آخرين جنگ كه در محلی به نام دشت هرمزدگان روی داد در نبرد مردامرد او را كشت (۲۲۴ م). در همان معركهی جنگ هم پياده شد و سر پادشاه مقتول را لگدكوب كرد و اين رفتار كينجويانهی او ظاهراً جواب دشنام سختی بود كه اردوان به نامهی پدرش بابك داده بود و او را « پروردهی شبانان » خوانده بود. نويسندهی آن نامه هم كه دادبنداد نام داشت و دبير پادشاه اشكانی بود در همين جنگ به دست شاپور، پسر اردشير، كشته شد. بعد از غلبه بر اردوان، ارشير خود را شاه شاهان (= ملكان ملكا) خواند. تصويری كه بعدها از اين جنگ نهايی او در نقش رستم بر صخرهها نقش شد او را در حالی نشان می دهد كه سوار بر اسب حلقهی فرمانروايی را از دست اوهرمزد، كه او نيز بر اسب سوار است، می گيرد و اين نقش به صورت رمزی نشان می دهد كه او سلطنت خويش را عطيهی ايزدی - و نه ميراث نياگان - تلقی می كرد و تصوير اردوان و بلاش كه زيرپای اسب اوست پايان يافتن سلطنت اشكانی را در واقع به مشيت ربانی منسوب ميدارد. اين نقش، كه نظاير ديگر هم يافت، اهميت خواست ايزدی را در نيل به اين پيروزی در نظر او قابل يادآوری و سپاسگزاری نشان می دهد. با اين همه مشيت ايزدی و غلبه بر پادشاه اشكانی تمام موانعی را كه بين اردشير با تخت شاهنشاهی فاصله می افكند بلافاصله از ميان برنداشت.
با آنكه تيسفون را گرفت و در نزديك سلوكيه هم، كه مقاومت شديد كرد، شهری به نام ويه اردشير ساخت، بابل و سورستان را معروض حملهها و تحريكات مخالفان يافت. پادشاهان محلی داخلی فلات نيز كه با سياست و تمركزگرايی وی نيمی از قدرت و اعتبار خود را از دست می دادند به آسانی تن به طاعت شورشگری فاتح نمی دادند. فرخان ، پادشاه ماد در مقاومت سرسختانهای كه در مقابل وی كرد تلفات سنگين به سپاه وی وارد نمود. اعتراض جشنسف (= گُشْنَسْب) پادشاه طبرستان، حتی با توضيحات « هيربذان هيربذ » پارس رفع نشد. اردشير ناچار بود سرزمينهای ملوك طوايف را يك يك فتح كند و مخالفت و ترديد نجبا و سركردگان خانوادههای بزرگ را با اسلحه يا با وعده و رشوه در هم بشكند، و اين كمتر
از جنگ با اردوان اوقات او را به خود مشغول نمی داشت. ارتهوزد پسر اردوان در ماد همچنان دعوی سلطنت داشت و سكه هايی كه تا چند سال بعد (ح ۲۲۷) از جانب او ضرب می شد فعاليت او را برای استرداد تخت و تاج قابل ملاحظه نشان می داد. در ارمنستان كه خسرو نام، خويشاوند و به قولی برادر اردوان، در آنجا پادشاه بود خاندان اشك و بعضی نجبای هوادار اشكانيان اتحاديهای قوی بر ضد اردشير به وجود آورده بودند. در نواحی باختر (= بلخ) و پارت، كوشانيان كه عدهای از بستگان اردوان به آنها پناه برده بودند به حمايت از اشكانيان برخاسته بودند و عشاير پرنی و سكايی و تخاری را بر ضد وی تجهيز كرده بودند. پادشاه گرجستان معابر قفقاز را به روی آلانهای مهاجم گشوده بود و آنها باز آذربايجان و شمال بابل را عرضهی تاخت و تاز خويش كرده بودند. از خاندانهای هفتگانه ظاهراً فقط خاندان قارن در اين جنبش ضد اردشير شركت كرده بود، و او نيز بعدها به موكب شاپور، پسر اردشير، پيوست. ساير خاندانها ظاهراً متابعت اردشير را آسانتر از قبول فرمانروايی يك خاندان همانند خويش يافته بودند. اما محرك واقعی مقاومت و مخالفت با اردشير شخص پادشاه ارمنستان بود كه حملههای مكرر او به نواحی مجاور بابل استقرار امنيت را برای اردشير در ساير نواحی هم دشوار می ساخت. لشكركشی به ارمنستان (۲۲۸) برای اردشير منجر به هيچ پيشرفتی نشد و خسرو مدتی طولانی در مقابل مدعی جديد تخت و تاج ايستاد.
اردشير كه دست نامرئی روم را نيز در اين ماجرا آشكار می ديد، دست زدن به اقدامات سريع را برای در هم شكستن اين اتحاديهی مخالفان لازم ديد. براي خاتمه دادن به تحريكات بی پايان خسرو، يك رقيب او را كه او نيز از خاندان اشكانی (= پهلوونی) بود به وعدهی منصب و مقام به قتل او واداشت. قاتل كه آناك نام داشت خسرو را به خدعه هلاك كرد اما خودش هم گرفتار و كشته شد. وی پدر گريگور لوسانوويچ (= گريگور نوربخش) بود كه چندی بعد در زمان تيرداد، پسر خسرو، تمام ارمنستان به وسيلهی او مسيحی شد و او با اين كار، در نزد قوم خويش گناه عظيم پدر خود را جبران كرد. با رهايی از تحريكات ارمنستان و در دنبال حل قسمتی از مشكلهای داخلی، اردشير قدرت خود را در داخل كشور به قدر كافی برای اقدام به جنگ آزمايی با روم استوار يافت. پس، سپاه وی نواحی شمال بينالنهرين را تسخير كرد و نصيبين را به محاصره انداخت. سواره نظام او سوريه و كاپادوكيه را تهديد كرد و هر چند شهر هتره در مقابل وی مقاومت سخت كرد، تاخت و تاز وی در آن سوی فرات برای روم مايهی نگرانی گشت. امپراطور الكساندر سه وروس كه با مادرش در آن هنگام به انطاكيه آمده بود، با تجهيز چندين سپاه به بينالنهرين تاخت (۲۳۱). اما قبل از اقدام به جنگ، سعی كرد با مذاكره اختلاف خود را با پادشاه جديد ايران حل كند. با آنكه پيشنهاد مذاكره از جانب اردشير رد شد، و امپراطور هم بدون هيچ جنگی عقبنشينی كرد، روم امپراطور خود را به عنوان فاتح تجليل كرد (۲۳۲). اين نكته كه در روايات طبری و مآخذ همانند آن هم هيچ به جنگهای اردشير با روم اشارت نرفته است ناشی از همين معنی بايد باشد.
به هر حال در دنبال رويارويی با روم و رهايی از تحريكات ارمنستان، اردشير اوقات خود را صرف تسخير و تأمين نواحی شرقی مردهريگ اشكانيان ساخت. برای آنكه مرزهای كشور خود را، آن گونه كه در جواب پيشنهاد مذاكره، به روميها گفته بود، به حدود مرزهای ايران قبل از اسكندر برساند، تسخير مجدد اين نواحی دورافتادهی شرقی برايش ضرورت داشت. فتح سكستان و فتح گرگان در طی اين لشكركشيها در حقيقت ناظر به خلع يد از بقايای شاهزادگان
اشكانی و حكام وابسته به خاندان اردوان و بلاش در اين نواحی بود. در حدود مرو هم مخالفان را قلع و قمع كرد. سرهای عدهای از كشتگان آن نواحی را كه به احتمال قوی بايد از سركردگان سكايی يا اشكانی بوده باشند به آتشكدهی آناهيد كه وی همه چيز سلطنت خود را مديون عنايات ايزد معبود آن می دانست فرستاد، و بدين گونه ايزد آب را از خون كشتگان خويش سيراب كرد. هر چند در بازگشت از اين سفرهای جنگی فرستادگانی از جانب پادشاهان كوشان و مكران و نواحی توران (= بلوچستان) برای اظهار انقياد در پارس به دربار او آمدند، فتح تمام اين نواحی برای وی ميسر نشد. با آنكه چندی بعد از بازگشت از شرق دوباره به تهديد روم پرداخت و حتی نصيبين و حران را هم گرفت (۲۳۷)، هنوز در داخل كشور وحدت مورد نظرش تحقق نيافته بود، و لااقل معدودی از ملوك طوايف موضع مستقل خود را همچنان حفظ كرده بودند. از جمله در كرمان يك پادشاه محلی به نام قابوس ( كابوس )؛ در سرزمين حيره يك شيخ عرب به نام عمروبن عدی ، و در طبرستان يك شاهزادهی محلی به نام چشنسف شاه همچنان از اينكه به پادشاه جديد اظهار طاعت نمايند خودداری كردند، و قسمتی از نواحی شرقی همچنان در دست طوايف يوئه چی - تخاری باقي مانده بود (۲۳۸). اما اردشير در دنبال آن همه جنگهای پر جنب و جوش اكنون ديگر خسته بود. سلطنتش بعد از اردوان (۲۲۴) هنوز چهارده سال بيشتر طول نكشيده بود اما او تمام اين مدت را در جنگ گذرانيده بود. از وقتی در پارس بر ضد گوچهر اعلام طغيان كرده بود تا اين ايام حدود چهل سال در جنگ و در خطر زيسته بود. خستگی قبل از پيری به سراغش آمده بود و او را به كنارهگيری و آرامشطلبی می خواند. بالاخره پسرش شاپور را كه از عهد جنگ اردوان در كنار او شمشير زده بود و در سالهای اخير هم در ادارهی امور با او شريك بود، به جای خويش بر تخت نشاند (۲۴۰) و خود روزهای آخر را به آرامش گذراند.