این
ضرب المثل که مورد استفاده زیادی هم داره
شرح داستانی واقعی ست:
می
گویند در زمان قدیم و در روستایی شخصی
بوده که خیلی شر و شلوغ و دردسر ساز بوده
و همیشه بخصوص در مراسم های حالا عزاداری
یا عروسی یه دعوا یا شری به پا می کرده
خلاصه
یه روز قرار می شه که داداش این شخص ازدواج
کنه ، همه به داماد میگن اگر می خوای عروسی
ات خراب نشه حتما برادرت رو از روستا بفرست
بیرون تا بعد از پایان مراسم دوباره برگرده
بعد
از کلی صحبت بالاخره قبول می کنه و برادر
شرور از روستا بیرون می ره .
همین
طور که داشته صحرا رو می گشته و وقتش رو
تلف می کرده چشمه ای رو می بینه !
کمی
فکر می کنه و متوجه می شه این چشمه همانی
هست که به روستا وارد می شه و از حیاط خانه
کدخداه که عروسی در آن در حال برگزاری است
می گذره
کمی
گل از صحرا می چینه و دسته می کنه و به آب
می اندازه تا اگر به خانه کدخدا رسید ،
برادرش بفهمد که کار اوست و از این هدیه
خوشحال شود چون غیر از او همه در روستا
بودن و در حال جشن و شادی
خلاصه
اینکه دسته گل روان و آرام به خانه کدخدا
می رسه ، توی خونه کدخدا یه حوضچه نسبتا
عمیق وجود داشته که آب چشمه بعد از وارد
شدن در آن از سوی دیگر حیاط خارج می شده
وقتی
دسته گل به حوضچه میرسه ، دختر بچه ای خوشش
میاد و همین که می خواد گلها رو بگیره ،
می افته و خفه می شه !
مراسم
عروسی هم به عزا تبدیل می شه
از
اون به بعد داستان دسته گل به آب دادن می
شه یه ضرب المثل و برای مواقعی هست که یه
نفر کار خرابی می کنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر