پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۴

خَلق را تقلیدشان بَر باد داد!


تقلید به چه معناست؟

در فرهنگ واژگان دهخدا، واژه “تقلید” بدین صورت معنا شده است: “در گردن کردن کار و قلاده . (تاج المصادر بیهقی). قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن ، یقال : قلده العمل . (منتهی الارب). گردن بند در گردن انداختن و کار بعهده ٔ کسی ساختن و بر گردن خود کار بگرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج).

تفویض کردن عمل بر ولی چنانکه قرار دادن قلاده بر گردن وی. (از اقرب الموارد). || بدون نظر و تأمل پیروی کردن.(از اقرب الموارد). مجازاً بمعنی پیروی کسی بی دریافت حقیقت آن.(غیاث اللغات) (آنندراج). متابعت و اقتدا و پیروی کسی بی دریافت حقیقت و از روی کار دیگران کاری کردن.”
دهخدا تقلید کردن را نیز بدین صورت تعبیر نموده است: “پیروی کردن و متابعت نمودن و نقل کردن و از روی ساخت دیگری چیزی را ساختن و اقتدا کردن به طریقه و روش کسی.” حال به راستی تقلید کردن که به معنایِ پیروی کورکورانه از شخصی یا ایده ای است، چگونه به بخشِ بزرگی از فرهنگ ایرانیان تبدیل شده است؟

تقلید بخشِ بزرگی از فرهنگِ ایران امروز:

تقلید را در هر قسمت از زندگی یک ایرانی می توان مشاهده کرد؛ انتخاب های بدونِ تفکر و تعقل و به دور از منطق در زندگانی روزمره بیشتر ایرانیان به چشم می خورد. شاید بتوان گفت که این تقلید از به دنیا آمدن یک نوزاد و انتخاب مذهب و نام برای وی آغاز شده و تا به هنگام مرگ، پا به پایِ وی رشد کرده و در قسمت های مختلف زندگی خودش را نشان می دهد.

تقلید در نوعِ لباس پوشیدن، آرایش کردن، راه رفتن و سخن گفتن و حتی تقلید به هنگام ازدواج کردن، همه و همه را می توان در جامعه واپسگرایِ ایران امروز مشاهده کرد؛ بارها شده که با جوانانی برخورد داشته اید که در حال گوش دادن به یک موسیقی راکِ غربی با صدای بلند بوده اند.

اگر از ایشان بپرسید که معنایِ ترانه چیست، خواننده کیست و یا چه اندیشه ای در پسِ این موسیقی خوابیده، بسیاری از آنان پاسخی برای دادن ندارند و فقط به شما خواهند گفت: “همه گوش می دهند، ما هم گوش می کنیم…و یا این موسیقی الان مُد است….” اینگونه از تقلید ها را می توان ساده ترین و بی آزار ترین توع تقلید ها دانست ولی همین تقلید خود نشان دهنده نهادینه شدنِ امرِ دنباله روی بدون تعقل در جامعه ایرانی است.

ملتِ بزرگوار ایران همواره در حال تقلید و فرمانبرداری از شخص و یا اشخاصی بدون تفکر و تحقیق بوده اند؛ این مردمِ شریف  اکنون بیش از سه دهه است که گرفتارِ جادویِ آخوند شده و به اسارت نعلین پوش های حوزه علمیه در آمده اند.

ایرانیان یک روز قدم در خیابان ها گذاشته و شعارِ “یا مرگ یا مصدق” سر دادند و روزی دیگر با حمله به دفتر کار مصدق و ویران نمودن همه چیز، پیرمرد احمد آبادی را خانه نشین نموده و دِق مرگ کردند. روزی در خیابان ها آمده و برای دیدنِ شاهنشاه صف کشیدند و روزی دیگر مُشت ها را گره کرده و شعارِ “مرگ بر شاه” سر دادند.

روزی عکس خمینی بر سر گرفته، ریشش را در قرآن پیدا کرده و چهره منحوسش را در ماه دیدند و امروز نیز در حالِ لعن و نفرین کردن آن پیرمرد خونخوارند؛ به راستی چه باعت می شود که ملت ما تا به این اندازه متزلزل، ناپایدار و غیر قابل اعتماد باشند؟ چرا ایرانیان مدام در حال اتشباه کردن و تکرارِ تاریخ اند و هرگز نیز کشتی ویران میهن را به ساحلی آرام نخواهند رساند؟

خواهی نَشَوی رُسوا، همرنگِ جماعت شو!

این یادواره مشهور پارسی یکی از پوچ ترین و بی معنا ترین سخنانی است که می توان به کودکان و نسل های جوان ایران زمین آموخت! این ضرب المثل عملن آدمی را به تقلید، دروغگویی و نقش بازی کردن تنها برای پیشبردِ اهداف شخصی تشویق می کند.
همرنگِ جماعت شدن یعنی گوسفند وار زندگی کردن و به دنبال بزِ سفیدی راه افتادن و بر روی قوه عقل و اختیار خود خط کشیدن و کورکورانه تقلید و پیروی کردن از اکثریتی که نادان اَند؛ چگونه یک انسان که درس خوانده و سواد دارد و از دنیایِ اطرافش و آنچه در جهان می گذرد آگاه است، می تواند افسار تقلید بر گردن خود نهاده و بندِ چرمین افسار را به دست اکثریتی بدهد که سرانه مطالعه شان دو دقیقه در شبانه روز است؟

آدمی قدرت سبک – سنگین کردن مسائل و بررسی منطقی موضوع های مختلف را دارد، حال یک انسان باید به چه جایگاهِ پست و بی مقداری رسیده باشد که فقط به دلیل اینکه بخش زیادی از جامعه در حال انجام یک عمل خاص اَند، او نیز بدون تفکر دنباله رو ایشان شود؟

چه نیکوست اگر ایرانیان همین امروز امرِ زشت و به دور از عقلانیتِ “تقلید” را به فراموشی سپرده و زندگی شان را بر اساس تفکر، منطق و سبک – سنگین کردن مسائل و همفکری با یکدیگر، پیش ببرند. شوم بختانه تا وقتی که تقلید و دنباله روی کورکورانه در جامعه وجود دارد، رسیدن به آزادی، دموکراسی و سکولاریسم غیر ممکن است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر