جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۹۴

فتح نامه - خاطره ای خواندنی از ارفع الدوله


از خواص حکومت های جابر و ديكتاتوری ، يكی هم پرورش و توسعه رياكاری، نفاق و دروغ است. به طوری كه كم كم در اينگونه حكومت ها همه مسئولين ريز و درشت به هم دروغ می گويند و حقايق را وارونه جلوه می دهند! با آنكه همه از اين واقعيت مطلع هستند اما به روی همديگر نمی آورند و دروغ يكديگر را راست می انگارند!

ارفع الدوله كه در روزگار پنج پادشاه زيسته و مناصب حكومتی داشته است ضمن بيان خاطرات خود از يك جنگ موهوم و پيروزی كذايی چنين می نويسد:
« ... سيصد تومان فوق العاده برای تهيه اين سفر به ما دادند، مواجب من هم مثل سايرين ماهی شصت تومان بود

از طرف صاحب اختيار به ما حكم شد بايد شب حركت كنيم و به همه گفتند كه راه لطف آباد و قوچان را پيش خواهيم گرفت. صاحب اختيار امر داد كه راه كلات نادری را پيش برويم. در اول سفر همه مانديم مات و متحير كه چه اتفاق افتاده كه راه را عوض كرده اند. تا صبح رانديم و حوالی ظهر رسيديم به كلات نادری. از مشهد تا آنجا من لباس آجودانی و ايعهد را پوشيده بودم. شب ديگر بعد شام، آدم صاحب اختيار آمد و گفت صاحب اختيار فرمودند بيائيد آن جا « مجلس مشورت عسگری » خواهد بود، رفتم ديدم تمام سران لشكری آنجا هستند. با سرتيپ فوج وارد شدم، گفتند از سرخس به مشهد قاصد فرستاده و نوشته بودند كه يك نفر سيد سياه پوش كه نقاب سياه دارد در مرو پيدا شده و سی هزار نفر از تركمن ها را دور خود جمع كرده و خيال تسخير خراسان را دارد و گفته من امام زمان هستم كه آمده ام! و از اين عده نصفش را به طرف مشهد خواهد فرستاد و شانزده هزار هم به طرف كلات و قوچان دره گز كه يكبار كار خراسان را تمام كنند.
تكليف شما اين است كه الساعه با سوارها كه حاضرند بايد شبانه حركت كرده برويد در آنجا در حصار منتظر دستورالعمل باشيد. راه افتاديم. تا صبح رانديم، فردا قدری به ظهر مانده زير تپه يكی از چاووش ها با عجله آمد و گفت : سوارهای سيد از دورنمايان است ! رفتيم بالای تپه ، ديدم واقعا از دور گرد و خاك بلنده شده ، آن وقت چاووش ها و مشرف ها جمع شدند دور من، گفتند ما دويست نفر كه نمی توانيم با هزارها نفر بجنگيم، اجازه بدهيد فرار كنيم. من گفتم : اولا اجازه نمی دهم وانگهی اگر اجازه هم بدهم اسب ها به كلی خسته اند و نمی توانيم فرار كنيم! همه مصمم شدند كه سنگر بندی كنند. در مدت كمی آنقدر سنگ جمع كردند كه توانستند همگی پشت آن بنشينند، يك «رولور» دست من بود و يك « رولور» دست عسگر بيك و تفنگ دست عين علی، به سوارها سرمشق شديم. سوارها كه دستشان به چاتمه بود مهيا شدند، اغلب اين تفنگها گلوله نداشت، پنبه و باروت بود! بعد از مدتها انتظار ديديم سيصد شتر با بار كه تماما آرد و گندم بود با وكيل خرج قزاق های روس كه از « مرو» خريده اند به عشق آباد می روند. اين وضع را كه ديدند آمدند پرسيدند اينجا چرا نشسته ايد؟

سوارهای ما گفتند كه منتظر سيد سياهپوش كذاب هستيم كه شنيديم سی هزار قشون جمع كرده! خيلی خنديدند، گفتند مگر نمی دانيد كه « مرو » و اين صفخات تماما تركمن هستند و ‍ژنرال سكوبولف آن ها را داخل مملكت روس كرده ، كی اجازه می دهد كه سيد سياهپوش آنجا لشكر بگيرد؟ بعد از آنكه اين اطلاعات را شنيدم و شتربان ها رفتند ، من گفتم اسب ها را بياورند سوار شديم برويم حصار. مشرف ها و چاووش ها متفقا گفتند كه كجا برويم ؟! بعد از اين فتح بزرگ كه ما كرديم تا « فتح نامه » به كلات نفرستيم نخواهيم رفت! خنديدم و گفتم بابا كدام فتح را شما كرديد؟ كدام فتحنامه؟ گفتند معلوم می شود وضع حاكم اين سراحدترانمی دانيد ، وقتی كه اين ها يك امتيازی و يا لقب نشانی تهران بگيرند سوار می شوند می روند در صحرای تركمن ، يك چوپان فقير كه می بينند، سر او را می برند و با يك فتح نامه به تهران می فرستند و هر چه می خواهند بدين وسيله از دولت می گيرند. در اين حيص و بيص می فرستند و مهر كرد و آورد كه من هم امضا ومهر كنم. خواندم ، ديدم نوشته ام كه : « امروز حوالی ظهر همين كه از درو ديديم سوارهای سيد سياه پوش به طرف حصار می آيند از اسب ها پياده شده اسب ها را به بوته ها بستيم ، تقريبا چهار پنج هزار نفر بودند ، در يك شليك چندين نفر را به خاك انداختيم، كشته های خود را برداشته فرار كردند... باقی بسته به مراحم اوليای دولت استگفتيم امضا نمی كنم. خنديد و گفتند معلوم می شود كه شما از فرنگ آمده ايد و از اين طرف هيچ خبر نداريد. برای سكوت آن ها فقط آن را پرت را مهر كردم و يقين داشتم كه صاحب منصبان بزرگ و سرتيپ ها اين قضيه را تحقيق خواهند كرد. فتح نامه را فرستادند به كلات به شورای نظامی.
بعدا ديدم آن سوار كه فرستاده بوديم برگشت به سه سوار ديگر و يك كاغذ مهر و موم شده . در آن كاغذ خيلی تمجيد از اين جسارت و فتح كرده ونوشته بودند : « سيصد تومان به رسم انعام فرستاديم. ميان همه به طور عادلانه تقسيم كنيد
از قراری كه شنيديم و يقين شد، شورای نظامی اين فتح نامه را به تهران فرستاده و از تهران دو قبضه شمشير مرصع و مذهب امير تومانی و پنج هزار تومان انعام گرفته بودند ...»

۱ نظر:

  1. متن عالی بود،
    متاسفانه اوضاع ایران همین بوده و است...
    موفق باشید

    پاسخحذف