سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۵

دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را نمی توان بست


هر گاه کسی از عیب جویی و خرده گیری دیگران در مورد اعمال و رفتار خود احساس تألم و ناراحتی کند عبارت بالا از باب دلجویی و نصیحت گفته می شود تا رضای وجدان و خشنودی خالق را وجهۀ نظر و همت قرار دهد و به گفتار و انتقادات نابجای عیب جویان و خرده گیران وقعی ننهد و در کار خویش دلسرد و مأیوس نگردد.

اکنون ببینیم این عبارت مثلی از کیست و چه واقعه ای آن را بر سر زبانها انداخته استبعضی از داستان نویسان عبارت مثلی بالا را از ملانصرالدین می دانند در حالی که ملانصرالدین و یا ملانصیرالدین یک شخصیت افسانه ای است که هنوز وجود تاریخی وی مشخص نگردیده و به عقیدۀ صاحب ریحانة الادب، این کلمه ظاهراً از تخلیط نام چند تن از هزل گویان و لیطفه پردازان بوده است. حقیقت مطلب این است که ذوق لطیف ایرانی از یکی از مواعظ و نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش استفاده کرده آن را به شکل و هیئت عنوان این مقاله در افواه عمومی مصطلح گردانیده است.

تاریخچۀ احوال و آثار این حکیم متفکر و خاموش و پاک و نهاد در مقالۀ لقمان را حکمت آموختن مذکور افتاد که خوانندۀ محترم می تواند به مقالت مزبور در این کتاب مراجعه کند. لقمان حکیم را نصایح آموزنده ای است که اگرچه روی سخن با فرزند دارد ولی مقصودش جلب توجه عمومی است تا نیک و بد را بشناسند و زشت و زیبا را از یکدیگر تمیز دهند.

یکی از نصایح حکیمانۀ لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش صرفاً خشنودی خالق و رضای وجدان را منظور دارد. از تمجید و تحسین خلق مغرور نشود و تعریض و کنایۀ عیب جویان و خرده گیران را با خونسردی و بی اعتنایی تلقی کند. پسر لقمان که چون پدرش اهل چون و چرا بود برای اطمینان خاطر شاهد عینی خواست تا فروغ حکمت پدر از روزنۀ دیده بر دل و جانش روشنی بخشد.

چون نویسندۀ دانشمند آقای صدر بلاغی در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده است علی هذا بهتر دانستیم که دنبالۀ مطلب را در رابطه با ضرب المثل بالا به دست و زبان این روحانی گرانقدر بسپاریم:
"...لقمان گفت:"هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طی سفر پرده از این راز بردارم." فرزند لقمان دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا به دنبال او روان گشت. در آن حال بر قومی بگذشتند که در مزارع به زراعت مشغول بودند. قوم چون در ایشان بنگریستند زبان به اعتراض بگشودند و گفتند:"زهی مرد بی رحم و سنگین دل که خود لذت سواری همی چشد و کودک ضعیف را به دنبال خود پیاده می کشد."

"در این هنگام لقمان پسر را سوار کرد و خود پیاده در پی او روان شد و همچنان می رفت تا به گروهی دیگر بگذشت. این بار چون نظارگان این حال بدیدند زبان اعتراض باز کردند که:"این پدر مغفل را بنگرید که در تربیت فرزند چندان قصور کرده که حرمت پدر را نمی شناسد و خود که جوان و نیرومند است سوار می شود و پدر پیر و موقر خویش را پیاده از پی همی ببرد." در این حال لقمان نیز در ردیف فرزند سوار شد و همی رفت تا به قومی دیگر بگذشت. قوم چون این حال بدیدند از سر عیب جویی گفتند:"زهی مردم بی رحم که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف برآمده و باری چنین گران بر چارپایی چنان ناتوان نهاده اند در صورتی که اگر هر کدام از ایشان به نوبت سوار می شدند هم خود از زحمت راه می رستند و هم مرکبشان از بارگران به ستوه نمی آمد."

"دراین هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده روان شدند تا به دهکده ای رسیدند. مردم دهکده چون ایشان را بر آن حال دیدند نکوهش آغاز کردند و از سر تعجب گفتند:"این پیر سالخورده و جوان خردسال را بنگرید که هر دو پیاده می روند و رنج راه را بر خود
می نهند در صورتی که مرکب آماده پیش رویشان روان است، گویی که ایشان این چارپا را از جان خود بیشتر دوست دارند."

"چون کار سفر پدر و پسر به این مرحله رسید لقمان با تبسمی آمیخته به تحسر فرزند را گفت: این تصویری از آن حقیقت بود که با تو گفتم و اکنون تو خود در طی آزمایش و عمل دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیب جویان و یاوه سرایان امکان پذیر نیست و از این رو مرد خردمند به جای آنکه گفتار و کردار خود را جلب رضا و کسب ثنای مردم قرار دهد می باید تا خشنود وجدان و رضای خالق را وجهۀ همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید به تمجید و تحسین بهمان و توبیخ و تقریع فلان گوش فرا ندهد."

پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۵

باقرخان‌ (سالار ملی)

تاریخ تولد : ۱۲۷۸ هجری قمری
تاریخ درگذشت : ۱۳۳۵ هجری قمری
توضيحات - آرامگاه : گورستان‌ طوبائيه‌ در تبریز

بیوگرافی و زندگینامه
باقرخان‌ (۱۳۳۵ ق‌/ ۱۹۱۷ م‌) ملقب‌ به‌ «سالار ملی‌» از رهبران‌ برجسته‌ انقلاب‌ مشروطه‌ و يار و همرزم‌ ستارخان‌ .
وی در محله‌ «خيابان‌» تبريز، گويا در ۱۲۷۸ ق‌ / ۱۲۴۰ ش‌ متولد شد. از زندگی او پيش‌ از ظهور در نهضت‌ مشروطيت‌، اطلاع‌ چندانی در دست‌نيست‌. ظاهراً در جوانی به‌ بنايی اشتغال‌ داشت‌ و در محله‌ خود به‌ دليری و عياری شهره‌ بود و به‌ اين‌ سبب‌، يک‌ چند كدخدای آنجا شد. گفته‌اند كه‌ به‌روزگار وليعهدی مظفرالدين‌ ميرزا در تبريز، در زمره‌ فراشان‌ يا يوزباشيان‌ دستگاه‌ او در آمد و در استيفای آذربايجان‌ هم‌ مدتی مامور گردآوري‌ماليات‌ بود.
اما آنچه‌ او را برانگيخت‌ تا استعداد خويش‌ را در سازمان‌ دهی جنبش‌ توده‌ها و رهبری آن‌ نشان‌ دهد، تلاشهای محمدعلي‌شاه‌ در برافكندن‌ بنيادمشروطه‌ و ظهور دوره‌ استبداد صغير بود. در پی بمباران‌ مجلس‌ و تفويض‌ حكومت‌ و فرماندهی نظامی آذربايجان‌ به‌ كسانی چون‌ محمدولی خان‌تنكابنی و عين‌الدوله‌ و عبدالمجيد ميرزا. انقلاب‌ در آذربايجان‌ اوج‌ گرفت‌ و چون‌ ستارخان‌ نيز از اميرخيز به‌ پا برخاست‌، «نائب‌ باقرخان‌» (باقر بنا)هم‌ از محله‌ خيابان‌ به‌ او پيوست‌ و با مجاهدانی كه‌ گردآوردند، قصد تهران‌ و كمك‌ به‌ مجلس‌ شورا كردند، اما انجمن‌ ايالتی تبريز كه‌ حضور آن‌ دو رادر شهر ضروری می‌دانست‌، مانع‌ رفتن‌ آنها شد. اجازه‌ ورود به‌ عين‌ الدوله‌ و اردوی دولتی ندادند و ستار و باقر به‌ اشغال‌ ورودی‌های شهر وسنگربندی در خيابانها دست‌ زدند. در نخستين‌ رويارويی‌های قوای دولتی با مردم‌ تبريز، حوزه‌ نفوذ و اقتدار باقرخان‌ كه‌ تقريباً به‌ طور مستقل‌ كارمي‌كرد، چندان‌ گسترده‌ نبود، ولی به‌ تدريج‌ با ضعف‌ مرتجعان‌ و هواداران‌ شاه‌، نفوذ بيشتری يافت‌؛ چنانكه‌ با محاصره‌ تبريز توسط‌ قوای دولتی كه‌موجب‌ بروز قحطی در شهر شد، به‌ ناچار باقرخان‌ وظايف‌ ديگری برعهده‌ گرفت‌ و اخطاريه‌ها و اعلاميه‌های «مجلس‌ غيبي‌» يا شورای مخفی تبريز،به‌ مهر ستار يا باقر صادر مي‌گرديد.
گزارشها و مراسلات‌ كنسولگري‌های روس‌ و انگليس‌، حاكی از نگرانی ماموران‌ بيگانه‌ از فعاليتهای باقرخان‌ و ستارخان‌ است‌ كه‌ به‌ تعبير آنها موجب‌اغتشاش‌ در شهر شده‌ بود. در اواخر رمضان‌ ۱۳۲۶ / سپتامبر ۱۹۰۸ بازارهای تبريز بسته‌ شد و انجمن‌ ايالتی به‌ تشكيل‌ نيروهای نظامی به‌ فرماندهي‌باقرخان‌ و ستارخان‌ دست‌ زد كه‌ هزينه‌های آن‌ را مردم‌ مي‌پرداختند. در برخی منابع‌ اين‌ هزينه‌ها را از مالياتهای خودسرانه‌ای دانسته‌اند كه‌ توسط‌ستار و باقر وضع‌، و اخذ مي‌شد. مخبرالسلطنه‌ مهدی قلی هدايت‌ از فعاليت‌ اين‌ دو، به‌ مثابه‌ اعمالی جابرانه‌ و برای گردآوری مال‌ سخن‌ رانده‌ و به‌ويژه‌ برخی كارهای باقرخان‌ را «ديوانگي‌» خوانده‌ است‌. برخی از اظهارنظرهای ديگر هم‌ برمی آيد كه‌ باقرخان‌ مردی تندخود و كم‌ تحمل‌ بود و گاه‌خلاف‌ رسم‌ و رويه‌ كسی كه‌ رهبری جنبشی را در دست‌ دارد، عمل‌ مي‌كرد؛ چنانكه‌ يفرم‌ خان‌ كه‌ خود از سران‌ نامدار مشروطه‌ بود، از برخی اعمال‌باقرخان‌ به‌ شدت‌ انتقاد مي‌كرد.
به‌ هر حال‌ در اين‌ ميان‌ رحيم‌ خان‌ چلبيانلو به‌ دستور محمدعلی شاه‌ بر تبريزيان‌ تاخت‌ و يكی از نخستين‌ اهداف‌ او تخريب‌ و تاراج‌ محله‌ خيابان‌بود كه‌ از لحاظ‌ نطامی و شمار مجاهدان‌ در درجه‌ اول‌ اهميت‌ قرار داشت‌. حملات‌ بيوك‌خان‌، پسر رحيم‌خان‌ به‌ خيابان‌ راه‌ به‌ جايی نبرد و رحيم‌خان‌ خود به‌ تبريز تاخت‌، همزمان‌ با تحريك‌ پاخيتانف‌، سركنسول‌ روسيه‌ مردم‌ بيمناك‌ شده‌، فريب‌ مي‌خوردند و بيرقهای سفيد به‌ علامت‌ صلح‌ باقوای دولتی بر خانه‌های خود برافراشتند. اوضاع‌ طوری واژگونه‌ شد كه‌ باقرخان‌ هم‌ ناچار به‌ خانه‌ ميرهاشم‌ خيابانی پناهنده‌ شد و از روسها تامين‌خواست‌ و حتی گفته‌اند كه‌ بيرق‌ سفيد بر سر در خانه‌اش‌ آويخت‌. اين‌ حادثه‌ سبب‌ شد تا بسياری از مجاهدان‌ ديگر نيز خانه‌نشين‌ شوند و راه‌ براي‌تسلط‌ قوای دولتی هموار گردد. در حالی كه‌ رحيم‌خان‌ كدخدايان‌ تبريز را وادار مي‌كرد تا ۹۰ نفر از سران‌ مجاهدان‌ را كه‌ باقرخان‌ در راس‌ آنها قرارداشت‌، به‌ او تسليم‌ كنند، دليری ستارخان‌ كه‌ بيرقهای سفيد را فروكشيد و باقرخان‌ را رسماً به‌ ادامه‌ مبارزه‌ فراخواند، اوضاع‌ را به‌ نفع‌مشروطه‌خواهان‌ تغيير داد. باقرخان‌ پس‌ از اظهار پشيمانی‌، به‌ درخواست‌ انبوه‌ مردمی كه‌ از مسجد صمصام‌خان‌ به‌ سوی خانه‌ او روان‌ شدند دوباره‌به‌ تكاپو برخاست‌ و عزم‌ مقابله‌ با رحيم‌ خان‌ كرد. سرانجام‌ نيز به‌ همت‌ او و ديگر مجاهدان‌، محل‌ استقرار رحيم‌ خان‌ در باغ‌ شمال‌ تصرف‌ شد. پس‌از آن‌ رشته‌ امور شهر در دست‌ مجاهدان‌ افتاد و طرفداران‌ شاه‌ و مرتجعان‌ كه‌ در شبكه‌ای مفسده‌انگيز به‌ نام‌ «انجمن‌ اسلاميه‌» گردآمده‌ بودند، به‌ ناچارشهر را ترك‌ كردند.
با اين‌ همه‌ عين‌ الدوله‌ به‌ دستور شاه‌، شهر را در محاصره‌ گرفت‌و جنگی خونين‌ آغاز شد و باقرخان‌ كه‌ اردويش‌ مقابل‌ قوای عين‌ الدوله‌ قرار داشت‌،رشادتهای كم‌نظير نشان‌ داد، و چون‌ نمايندگان‌ روس‌ و انگليس‌ به‌ بهانه‌ حمايت‌ از اروپاييان‌، اولتيماتوم‌ شديداللحنی خطاب‌ به‌ انجمن‌ ايالتی تبريزفرستادند، باقرخان‌ به‌ اين‌ اخطار وقعی ننهاد و از كار دست‌ نكشيد. در پی اين‌ اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان‌ و باقرخان‌ برای پرهيزاز دان‌ بهانه‌ به‌ دست‌ متجاوزان‌ مجاهدان‌ را از هر گونه‌ حركت‌ بر ضد اين‌ قوا باز داشتند. و خود با آن‌ كه‌ در آغاز پيشنهاد انجمن‌ ايالتی مبنی برتحصن‌ در كنسولگری عثمانی را نپذيرفتند، سرانجام‌ در جمادي‌الاول‌ ۱۳۲۷ / ژوئن‌ ۱۹۰۹ ناچار به‌ آنجا پناهنده‌ شدند. با اين‌ همه‌، روسها كه‌ ازحضور باقرخان‌ و ستارخان‌ در تبريز سخت‌ واهمه‌ داشتند، با كنسولگری (شهبدرخانه‌) عثمانی وارد مذاكرده‌ شدند و سرانجام‌ از استانبول‌ دستوررسيد كه‌ اين‌ «خادمان‌ وطن‌» به‌ عثمانی بروند وگرنه‌ مورد حمايت‌ آنها نخواهند بود. دولت‌ روسيه‌ هم‌ به‌ كنسول‌ خود در تبريز دستور داد تا خروج‌ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبريز، قوای روس‌ را در شهر نگاه‌ دارد.
در اين‌ ميان‌، تهران‌ به‌ دست‌ مجاهدان‌ بختياری و گيلانی فتح‌ شد و مخبرالسلطنه‌ والی آذربايجان‌ گرديد و با استقبال‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ روبه‌رو شد.وی از آغاز رشته‌ امور را در دست‌ گرفت‌ و اعلام‌ كرد كه‌ كسی جز دولت‌ و انجمن‌ ايالتی در اداره‌ امور مداخله‌ نكند. از آن‌ سوی سپهدار اعظم‌، ستار وباقر را برای رفتن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كرد و مخبرالسلطنه‌ هم‌ كه‌ نمي‌خواست‌ آن‌ دو در تبريز بمانند و از پيش‌ نيز از آنها دلتنگيها داشت‌، به‌ سردی با آنهارفتار مي‌كرد و خواهان‌ خروجشان‌ از شهر بود و اين‌ خوشنودی سبب‌ شده‌ بود كه‌ برخی از روزنامه‌ها نيز به‌ بدگويی از سردار و سالار بپردازند. اين‌عوامل‌ و نيز تلاشهای رقيبان‌ و دشمنان‌ ستار و باقر و نو دولتيان‌ ناسپاس‌ سخت‌ موجب‌ دلسردی اين‌ دو مجاهد شد. باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ نگارش‌نامه‌هايی به‌ مقامات‌ در تهران‌ دست‌ زدند و خدمات‌ خود را برشمردند و گاه‌ پاسخهايی داير بر قدردانی دريافت‌ داشتند؛ تا اين‌ كه‌ عضدالملك‌نايب‌السلطنه‌ احمدشاه‌ و سپس‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی ضمن‌ تاييد خدمات‌ و زحمات‌ آنها، هر دو را به‌ تهران‌ دعوت‌ كردند و گويااز آخوند ملا محمدكاظم‌ خراسانی نيز خواستند كه‌ آن‌ دو را به‌ آمدن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كند. توصيه‌ آخوند، ستارخان‌ و باقرخان‌ را در اين‌ كار راسخ‌ كردو آن‌ دو با گروههای مسلح‌ خود رهسپار تهران‌ شدند. البته‌ در اين‌ كار، اصرار انجمن‌ ايالتی كه‌ از هشدارهای روسيه‌ داير بر تجديد لشكركشی بيم‌داشت‌، بي‌تاثير نبود.

ستار و باقر در نوروز ۱۲۸۹ تبريز را به‌ قصد تهران‌ ترك‌ كردند. در زنجان‌، شيخ‌ محمد خيابانی و ميرزا اسماعيل‌ نوبری و برخی از وكلای مجلس‌ درملاقاتی با اسماعيل‌ اميرخيزي‌، منشی و مشاور ستار، از رفتن‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ ابراز نگرانی كردند. اميرخيزی چاره‌ كار را در اين‌ ديد كه‌آخوند خراسانی آنها را به‌ عتبات‌ دعوت‌ كند پس‌ چون‌ مجاهدان‌ به‌ قزوين‌ رسيدند، از علمای نجف‌ تلگرافی رسيد كه‌ آنها را به‌ تشرف‌ فرا مي‌خواند. بااين‌ همه‌، استقبال‌ گرم‌ مردم‌ از مجاهدان‌ در همه‌ شهرها و آمادگی تهرانيان‌ برای استقبال‌ موجب‌ شد تا سردار و سالار هر دو سفر به‌ عراق‌ را به‌ پس‌ ازديدار از تهران‌ موكول‌ كنند.
برخی گزارشها حاكی از آن‌ است‌ كه‌ علمای نجف‌ به‌ درخواست‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی - كه‌ از آلت‌ دست‌ شدن‌ اين‌ دو توسط‌«اشخاص‌ مغرض‌ و معاند» بيمناك‌ بود - و نيز درخواست‌ محرمانه‌ سپهدار اعظم‌ از آخوند خراسانی‌، باقرخان‌ و ستارخان‌ را به‌ عراق‌ دعوت‌ كردند. به‌هر حال‌ سردار و سالار ملی در ميان‌ استقبال‌ بي‌سابقه‌ مردم‌ وارد تهران‌ شدند و دولت‌ به‌ پذيرايی با شكوهی از آنان‌ پرداخت‌ و احمدشاه‌ جوان‌ هر دورا سخت‌ محترم‌ داشت‌. آنگاه‌ ستارخان‌ را نخست‌ در باغ‌ صاحب‌ اختيار، و سپس‌ در پارك‌ اتابك‌ و باقرخان‌ را در باغ‌ عشرت‌ آباد جای دادند ومجلس‌ شورای ملی نيز با اهدای لوحی به‌ تقدير از آنها برخاست‌ و تصويب‌ كرد كه‌ ماهانه‌ به‌ هريك‌ ۱۰۰۰ تومان‌ مقرری پرداخت‌ گردد.
در اين‌ ميان‌ نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و انقلابيون‌ يا دموكراتها در حكومت‌ مشروطه‌ به‌ اوج‌ رسيده‌ بود جناح‌ اعتدالی كه‌ بسياری از اشراف‌ و فئودالها را دربر مي‌گرفت‌، از آغاز ورود باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ مي‌كوشيد به‌ آنها نزديك‌ شود و از وجودشان‌ برای عقب‌ راندن‌ انقلابيون‌ بهره‌ جويد؛ چنانكه‌دموكراتها گويا پيش‌بينی مي‌كردند و به‌ همين‌ سبب‌، نمي‌خواستند اين‌ دو وارد تهران‌ شوند، در نتيجه‌ تمايل‌ ستار و باقر به‌ اين‌ جناح‌، روابط‌ آنها باكسانی چون‌ سپهدار اعظم‌ و سردار منصور و سردار محبی روی به‌ گرمی نهاد، ولی با سردار اسعد و ديگر سران‌ بختياری صميميتی حاصل‌ نشد.انقلابيون‌ نيز به‌ نوبه‌ خود كوششها كردند تا ميان‌ ستار و باقر را به‌ هم‌ زنند، ولی تحريكات‌ اعتداليون‌ به‌ جايی رسيد كه‌ باقرخان‌ در مجلسی‌، بر ضدنمايندگان‌ دموكرات‌ مجلس‌ سخنانی درشت‌ گفت‌ و به‌ تدريج‌ روابط‌ ميان‌ دو سردار تبريزی با سيدحسن‌ تقی زاده‌، رهبر انقلابيون‌ تيره‌ گرديد، تا آنجاكه‌ وقتی ستارخان‌ خواهان‌ تبعيد تقی‌زاده‌ شده‌، باقرخان‌ هم‌ از او پشتيبانی كرد.
نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و دموكراتها به‌ يك‌ رشته‌ خشونتها و قتلهايی منجر گرديد كه‌ عده‌ای از سران‌ مشروطه‌ و دولتمردان‌ نامدار از قربانيان‌ آن‌ بودند تاسرانجام‌ بر اساس‌ مصوبه‌ مجلس‌ شورای ملی و دستور كابينه‌ مستوفی‌الممالك‌، يفرم‌ خان‌ رئيس‌ نظميه‌ تهران‌ اعلام‌ كرد كه‌ مجاهدان‌ بايد ظرف‌ ۴۸ساعت‌ سلاحهای خود را تحويل‌ دهند و اين‌ كار به‌ نزاع‌ و جنگ‌ ميان‌ مجاهدان‌ و قوای دولتی در محل‌ اقامت‌ ستارخان‌ انجاميد و باقرخان‌ هم‌ باگروه‌ خود بی‌درنگ‌ به‌ ستارخان‌ پيوست‌ (۳۰ رج‌ ۱۳۲۸). سرانجام‌ قوای دولتی فائق‌ آمد و باقرخان‌ دستگير شد و مورد تحقير و توهين‌ قرار گرفت‌ واموال‌ مجاهدان‌ و لوحه‌ اهدايی به‌ سالار و سردار ملی به‌ يغما رفت‌.
سردار و سالار ملی به‌ ناچار در تهران‌ ماندند يا نگاه‌ داشته‌ شدند. ستارخان‌ ۴ سال‌ بعد درگذشت‌ و باقرخان‌ نيز چند سال‌ بعد، در آغاز جنگ‌ جهاني‌اول‌ در زمره‌ گروهی از آزادي‌خواهان‌ در محرم‌ ۱۳۳۴ / نوامرا ۱۹۱۵ رهسپار قلمرو عثمانی در عراق‌ شد، ولی شكست‌ آلمان‌ در اين‌ ناحيه‌ و پراكنده‌شدن‌ آزادی خواهان‌، باقرخان‌ و يارانش‌ را به‌ فكر بازگشت‌ به‌ ايران‌ انداخت‌، وی و يارانش‌ در راه‌ بازگشت‌ در حدود مرز قصر شيرين‌ در خانه‌ مردی‌به‌ نام‌ محمد امين‌ طالبانی بيتوته‌ كردند ولی شبانگاه‌ همه‌ به‌ دست‌ او كه‌ طمع‌ در اموالشان‌ بسته‌ بود، كشته‌ شدند (ح‌ ۱۳۳۵ ق‌ / ۱۹۱۷ م‌). چند روز بعدماموران‌ انگليسی كه‌ از سابقه‌ شرارتهای محمدامين‌ آگاه‌ بودند، از ماجرا خبر يافتند و او را گرفتند و پيكر باقرخان‌ را كه‌ در گودالی دفن‌ شده‌ بود،يافتند. محمدامين‌ طالبانی اعدام‌، و باقرخان‌ همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. بعدها در آذرماه‌ ۱۳۲۵ مجسمه‌ای از او در ميدان‌ شهرداری تبريز نصب‌كردند، ولی با سقوط‌ حكومت‌ پيشه‌وري‌، آن‌ مجسمه‌ نيز در زمره‌ چيزهای ديگر از ميان‌ رفت‌. در آذرماه‌ ۱۳۵۴ جسد باقرخان‌، سالار ملی از روستاي‌محمد امين‌ كه‌ اكنون‌ بيشمان‌ نام‌ دارد، به‌ تبريز منتقل‌ و با احترام‌ در گورستان‌ طوبائيه‌ دفن‌ شدند و بنايی شايسته‌ بر گور او برپا گرديد و چندی بعد نيزيكی از خيابانهای تبريز «سالار ملي‌» نام‌ گرفت‌. باقرخان‌ تنها يك‌ دختر به‌ نام‌ ربابه‌ داشت‌ كه‌ در ۳۱ خرداد ۱۳۷۴ ش‌، ۷ سال‌ پيش‌ از انتقال‌ پيكرپدرش‌ به‌ تبريز، درگذشت‌.

سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۵

کوروش بزرگ در معبد اورشلیم – اثر نقاش فرانسوی


این نقاشی که پیشینه آن به سال ۱۸۶۶ میلادی می‌رسد برگی از انجیل مصور اثر «گوستاو دوره» هنرمند فرانسوی سده نوزهم میلادیست. معبد اورشلیم یا «معبد دوم» یکی از معابد مهم یهودیان در شهر اورشلیم بود که جایگزین معبد اول یا‌‌ همان «معبد سلیمان» شد. معبد اول در سال ۵۸۶ پیش از میلاد و همزمان با تبعید یهودیان به بابل تخریب شده بود. با به قدرت رسیدن کورش بزرگ در ایران و آزاد شدن یهودیان و بازگشت آن‌ها به اورشلیم بازسازی معبد سلیمان که در طول اسارت هفتاد ساله به ویرانه‌ای غارت شده تبدیل شده بود، ممکن گردید. این تصویر با توجه به داستان روایت شده در عهد عتیق کوروش را به همراه یهودان در همین معبد و در حال جشن گرفتن بازگشایی آن به تصویر می‌کشد. بازسازی این معبد در دوران حکومت کوروش آغاز شد و در ششمین سال حکومت داریوش بزرگ به پایان رسید. این معبد بیش از چهارصد سال بعد توسط «هرود» باری دیگر به طور کامل بازسازی شد و از آن پس معبد هرود یا معبد سوم نام گرفت اما در سال ۷۰ پس از میلاد و در طی شورش چهار ساله یهودیان در اورشلیم علیه رومیان و پس از محاصره و فتح دوباره شهر توسط ارتش روم ویران شد.

شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۵

کتاب ارزش زن در دین های آسمانی - نوشته دکتر احمد ایرانی

دینهای سامی یا خاورمیانه ای بنیادگذاران و آغاز کنندگان ظلم و ستمی بر جنس زن هستند که به آنها جنبه آسمانی داده شده است. از آغاز پیدایش یهودیت، مسیحیت و اسلام به ویژه در دورانهایی که روحانیون این دینها دارای قدرت بوده اند، جنس زن با نابرابری شدید و ظلم و ستم روبرو بوده اند. هم اکنون زنان ایران در نتیجه چیرگی شیادان جامعه، سخت ترین دوران زندگی خود را می گذرانند. بختکی به نام اسلام و کابوسی به نام مذهب شیعه آنان را در زیر سنگینی خود خرد میکند.

چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۵

کلم‌فروشی در سویس بهتر از پادشاهی در ایران!


موقعیت سوق‌الجیشی ایران و برخورد
آری از وضعیت بازرگانی مناسب، منابع طبیعی و ذخایر عظیم انرژی، همواره در سده‌های اخیر مورد توجه بیگانگان بوده و در برهه‌هائی به دخالت آنان در اوضاع داخلی میهنمان انجامیده است. اتخاذ سیاست بی‌طرفی به‌عنوان مناسب‌ترین گزینه در برهه جنگ جهانی اول و همچنین اهمیت استراتژیک ایران از نگاه قدرت‌های بزرگ، نیاز به تحلیل دارد:
قدرت‌های بزرگ در ایران
در آغاز تاجگذاری آخرین شاه قاجار، ابوالقاسم‌خان ناصرالملک (نایب السطنه) که به ”دیپلمات مکار“ شهره بود، اندکی پیش از آغاز جنگ جهانی اول، پادشاه جوان را تنها گذاشت و رهسپار خارج از کشور گردید. باور عده‌ای از محققان آن است که او در برابر مشکلات عدیده ناشی از پیچیدگی‌های سیاسی آن دوره و زمانه، خود را باخت. هر چند رجال هوشمندی چون ناصرالملک که مدتی را در دانشگاه آکسفورد انگلستان، در کنار لرد کرزن، وزیر خارجه بریتانیا، تحصیل کرده بود، به روشنی با گرفتاری‌ها و بحران‌های پس از بر تخت سلطنت نشستن شاه جوان و عواقب آن آشنائی داشت و افزون بر آن به این موضوع مهم پی برد که جهان در آستانه یک دگرگونی قرار گرفته است. از این‌رو به منظور دور ماندن از فتنه‌های داخلی راه خروج از کشور و عزیمت به اروپا را برگزید. در چنین شرایطی ”کار مداخله بیگانگان در امور داخلی ایران به‌جائی رسیده بود که روس‌ها در قزوین و در تبریز از مردم مالیات می‌گرفتند و مانع اعزام نمایندگان آذربایجان به مجلس شورای ملی شدند و انگلیس‌ها در مقابل وام محقری گمرک بوشهر را تصرف نموده و عواید آن را تصاحب می‌کردند.“ از منظر برخی رجال سیاسی کشور، رقابت قدرت‌های بزرگ در ایران در دورانی سودمند ارزیابی می‌شد، چرا که این تضاد و درگیری منافع به تعادل و توازن و حفظ یکپارچگی ملی می‌انجامید و میهن را از غلتیدن در گرداب‌ها و توفان حوادث مصون نگاه می‌داشت و فرصت تنفس فراهم می‌آورد و اینکه شاید وقتی دیگر امکان تصمیم‌گیری مناسب حاصل آید. به هر جهت با این رقابت ”گاهی یکی مانع تجاوزات دیگری می‌شد. لکن گاهی هم باعث مسابقه در سلب حقوق ایران و تحصیل امتیازات مضره می‌شد.“ زمانی هم دخالت و اعمال نفوذ بیگانگان با گروکشی در صورت عدم اعطاء وام و امتیازات ویژه همراه بود. کانون قدرت و مرکز ثقل تصمیم‌گیری‌های سیاسی نیز انگاری به شکل صوری و ظاهری داخل کشور بود. تلگراف زیر که از سروالتر تاونلی، فرستاده ویژه وزیر مختار انگلیس در ایران به سرادوارد گری، وزیر امورخارجه انگلیس به تاریخ ۵ دسامبر ۱۹۱۲م/۳ آذر ۱۲۹۱ش/ ۲۵ ذیحجه ۱۳۲۰ق ارسال شده است، چشم‌اندازی از فضای سیاسی آن‌دوره را هویدا می‌سازد: ”وزیر امورخارجه دیروز مرا اطلاع داد که کابینه قبول نموده است که امتیازات خطوط آهن را بدهند. جناب معظم مرا اطلاع داد که اگر دولتین رضا به تجدید کابینه حالا بدهند، او مرا می‌تواند اطمینان بدهد که تمام امتیازاتی که تقاضا شده، داده خواهد شد.“ این در حالی بود که دولتمردان در اوقاتی نیز با سکوت‌های مصلحت‌آمیز خود دست قدرت دیگر را در آشکار کردن تعدیات و تجاوزات خود باز می‌گذاشتند تا در پی آن خود نیز به نان و نوائی برسند. بی‌شک رقابت قدرت‌های تراز اول آن‌دوره در ایران، در ابعاد تجاری و بازرگانی، اقتصادی و ارضی، سیاسی و استعماری جدی بود. روسیه می‌خواست با تسلط بر ایران اندک‌اندک خود را به سواحل جنوبی کشورمان و پس از آن اقیانوس هند نزدیک سازد تا از این استفاده کند و در ضمن به منظور رقابت با انگلیس از راه دریا بهره جوید. ”ایران برای انگلستان به‌منزله یکی از حلقه‌های محکم زنجیز امپراتوری محسوب می‌شد.“ و از ابعاد مختلف نگاه دولتمردان این کشور به رفتار و فعل و انفعالات حاکمیت و رقیبان دیگر دوخته شده بود.
اعلان بی‌طرفی
موضع‌گیری سیاسی مناسب در پی آغاز جنگ‌جهانی اول در کشورمان، اتخاذ رویه بی‌طرفی و اعلام آن بود. عده‌ای از رجال که در میان آنان می‌توان به مویدالاسلام کاشانی، مدیر روزنامه حبل‌المتین اشاره کرد، از هواداران ”بی‌طرفی مثبت“ بودند. از نظر کاشانی، رجال ایران باید با هوشمندی از رقابت انگلیس و روس در کشورمان بهره برند. به این منظور آنان می‌بایست بیدار و آگاه باشند و مملکت را آرام‌آرام از لاک فشار قدرت‌های بزرگ آن‌دوره به‌در آورند و به سمت استقلال سوق دهند. سرادوارد گری، وزیر خارجه انگلیس بهره‌مندی دولتمردان ایرانی از رقابت انگلیس و روسیه را رهیافت به فرصت مغتنم برای تنفس در آوردگاه سیاست، برمی‌شمرد.
فرصتی‌که به زعم عده‌ای از آن به‌نحو مطلوب و قابل قبول استفاده نشد. ”ایران خوش نداشت تفاهمی بین بریتانیا و روسیه برقرار باشد. در گذشته، وجود خصومت میان دو دولت قدرتمند را کلید رمز مصون ماندن خویش یافته بود و عادت کرده بود که یکی را به جان دیگری بیندازد و از این راه برای خود فرصت تنفس دست و پا کند.“ السون، در رساله دکتری خود با عنوان ”روابط ایران و انگلیس در جنگ جهانی اول“، به موضع دولت‌های ایران در خلال جنگ‌جهانی اول“، به موضع دولت‌های ایران در خلال جنگ‌جهانی اول پرداخته و چنین نتیجه‌گیری می‌کند که در طول این مدت ـ که شانزده کابینه سر کار آمد ـ سیاست آنها به‌طور قابل توجهی تداوم یافت.
وی در مورد دیپلماسی ویژه دولت‌های ایران در این مدت معتقد است: ”سیاست دولت‌های ایران طی جنگ، در وهله اول نگهداری از بی‌طرفی ایران و اخراج قوای بیگانه بود؛ آنگاه که بی‌طرفی معنای خود را از دست داد، به‌دلیل احتیاج مبرم به پول، ناچار موراتوریوم و تشکیل پلیس جنوب پذیرفته شد. سپس ایران کوشید از طریق انعقاد قراردادی با انگلیس (روسیه از صحنه خارج شده بود) استقلال ایران و تمامیت ارضی آن را تثبیت کند.“ ناگفته نماند عناصر تندرو و رادیکالی نیز بودند که با اتخاذ موضع بی‌طرفی مخالفت می‌کردند. به باور این قبیل افراد، اتخاذ خط‌مشی بی‌طرفی هیچ رهاورد و ثمری برای ایران به ارمغان نداشت. برجسته‌ترین وجه این ناسازگاری در یادداشت‌های سیدضیاء‌الدین طباطبائی در روزنامه رعد، مشاهده می‌شد.“ به هر روی، دولتمردان و سیاستمداران ایران در دوره اشغال با تکیه بر بی‌طرفی اعلان شده، جریان امور را پیش بردند تا آسیب کمتری به این مرز و بوم وارد آید و بیش از آن مملکت صدمه و زیان نبیند.
پی‌گیری دعاوی ایران از ماجرای نقض بی‌طرفی و اشغال کشور و آسیب فراوانی که از این حیث حاصل شد، حداقل انتظاری بود که ایرانیان از احمدشاه در سفرش به فرنگ، که در اوایل ۱۳۳۸ق انجام گرفت، توقع داشت، هر چند این خواست ملی هرگز محقق نشد و سلطان جوان در آن حیص و بیص اختلاف با وثوق‌الدوله بر سر انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ می‌گرفت: ”کسانی‌که پول گرفته‌اند تصدیق کنند، من هرگز تصدیق نخواهم کرد.“ در تبیین انگیزه مخالفت احمدشاه با قرارداد ۱۹۱۹ دیدگاه‌های متفاوتی بیان شده است. به باور برخی، تنها اقدام بارز احمدشاه مخالفتش با همین قرارداد کذائی بود. از نظر این عده احمدشاه در سفر خود به فرنگ، در لندن هنگام حضور در مهمانی لرد کرزن، له یا علیه قرارداد موضعی نگرفت و اظهار داشت: ”باید این قرارداد به مجلس شورای ملی ارجاع شده، به صحه برسد“ و در برابر فشار وثوق‌الدوله، نصرت‌السطنه و حتی ناصرالملک درباره این مخالفت با گفتن ”کار خودت را ضایع کردی“، ایستادگی کرد و به همین دلیل انگلیسی‌ها کینه وی را به دل گرفتند و برای او خط و نشان کشیدند که عاقبت به برکناری‌اش از تاج و تخت سلطنت انجامید.
جواد شیخ‌الاسلامی در سلسله مقالات خود با عنوان ”سیمای حقیقی احمدشاه قاجار بعد از گذشت نیم‌قرن“ به این دغدغه تاریخی می‌پردازد که ”می‌خواهیم به کمک اسناد و مآخذ معتبر تاریخی این نکته را روشن کنیم که آیا این آخرین پادشاه سلسله قاجار، همچنان که طرفدارانش در آورده‌اند، به حقیقت فدای مخالفتش با قرارداد شد یا اینکه خود باطناً مایل به کناره‌گیری از سلطنت ایران بود و عجله داشت که هر چه زودتر از تحمل این بار شریف (ولی سنگین و پرمسئولیت) خلاص شود.“ آورده‌اند که احمدشاه در این مورد گفته است: ”اگر در سویس کلم‌فروشی کنم، بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم.“

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۵

آش شله قلمکار

ناصرالدين شاه قاجار بنا بر نذری که داشت سالی يک روز، آن هم در فصل بهار، به شهرستانک از ييلاقات شمال غرب تهران و بعدها به علت دوری راه به قريه سرخه حصار، واقع در شرق تهران می رفت. به فرمان او دوازده ديگ آشی بر بار می گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنيها ترکيب می شد. کليه اعيان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در اين آشپزان افتخار حضور داشتند و مجتمعاً به کار طبخ و آشپزی می پرداختند. عده ای از معاريف و موجهين کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبيا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند. جمعی فلفل و زردچوبه و نمک تهيه می کردند. نسوان و خواتين محترمه که در مواقع عادی و در خانه مسکونی خود دست به سياه و سفيد نمی زدند، در اين محل دامن چادر به کمر زده در پای ديگ آشپزان برای روشن کردن آتش و طبخ آش کذايی از بر و دوش و سر و کول يکديگر بالا می رفتند تا هر چه بيشتر مورد لطف و عنايت قرار گيرند. خلاصه هر کس به فراخور شأن و مقام خويش کاری انجام می داد، تا آش مورد بحث حاضر و مهيا شود. چون اين آش ترکيب نامناسبی از غالب مأکولات و خوردنيها بود، لذا هر کاری که ترکيب ناموزون داشته باشد و يا به قول علامه دهخدا: «چو زنبيل در يوزه هفتاد رنگ» باشد؛ آن را به «آش شله قلمکار» تشبيه می کنند.
شادروان مهديقلی خان هدايت (مخبرالسلطنه) راجع به برنامه و مخارج آشپزان شرح جالبی نوشته است که عيناً نقل می شود:
«... آش شله قلمکار که اواخر در سرخه حصار پخته می شد، تشريفات فوق العاده داشت. در زمان فتحعلی شاه در گردش عيد پخته می شد و از تشريفات تحويل بود. حال در پاييز و سابق روز سيزده تشريفات به عمل می آمد. از جمله شکستن بعضی ظروف بود و يغمای ميوه و شيرينی؛ و انداختن بعضی کنيزان در حوض آب که کشتی بگيرند و لباس زياد هم نداشته باشند. خانمها در اطراف حوض نشاط می کردند و شاه را انبساطی دست می داد. از حوض که بيرون می آمدند، شاه شاهی شاباش می کردند و به اطراف می پاشيده. خانم و کلفت و خواجه و غلام بچه به هم می ريختند، جامه ها می دريده، پاها به هوا ميرفته! خر تو خری بوده است و چرچری می شده است. در سرخه حصار کنيزی در حوض نمی انداختند. تشريفات مردانه بود و انعامات به جای خود. وزرا و امرا و روسا در چادرها و خيمه ها جمع می شدند و سبزی آش را پاک می کردند. شاه هم گاهی سری به چادر می زد و سبزيهای حضوری پاک می شد و آش به منازل تقسيم ...».

جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۵

دکتر بختیار در باب پذیرش پست نخست وزیری به دکتر سحابی گفت:


« یک روز آدم باید بمیرد، اگر یک نفر قربانی شود برای اینکه مملکتی نجات پیدا کند، زهی سعادت! من برای نجات مملکتم وارد مبارزه شدم.…»
شاپور بختیار بی تردید، شریف ترین چهره سیاسی ایران معاصر است. او نه عشق به قدرت داشت و نه به دنبال استبداد بود، او آمد تا ایران را آزاد کند، آمد تا تمرین دموکراسی کند با مردمانی که از سیاست فقط شعار دادن با مشت های گره کرده را یاد گرفته بودند. بختیار در برابر هیچ کس و هیچ قدرتی سر فرود نیاورد، آزاد به دنیا آمد، آزادانه زیست و برای پاسداشت آزادی، کشته شد.
او آمد تا به ما یاد بدهد که در زندگی چیزهای با ارزش تری نیز وجود دارند که شایسته است آدمی جان خود را نیز فدای شان کند، چیزهایی همانند وطن و آزادی…او آمد تا بگوید که در برابر استبداد سر تعظیم فرود نیاوریم، برای آزادی بجنگیم هرچند که سخت باشد، هرچند که نشدنی باشد، هرچند که دور از ذهن باشد…
چه کسانی به بختیار و راه ملی اش، خیانت کردند؟
۱- سران وقت جبهه ملی
۲- حزب توده ایران و سایر فعالین چپ گرا
۳- سران ارتش ایران

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۵

تاريخچه بازنشستگی در ايران


 
در ايران پس از برقراری حكومت مشروطه ، در تاريخ ۰۱/۰۲/۱۲۸۷ شمسی در مجلس اول قانونی با نام ” قانون وظايف ” وضع شد كه برای وراث ارباب حقوق ديوانی يعنی عائله كارمندان متوفای دولت حقوق برقرار شود .

طبق اين قانون پدر ، مادر ، عيال و اولاد و نوادگانی كه تحت تكفل مستخدم متوفی بودند جمعاً از نصف حقوق ماهانه كارمند استفاده ميكردند و سهم اناث از حقوق وظيفه معادل نصف سهم ذكور تعيين شده بود . حصر وراث قانونی به صورت فوق به صورتی كه فقط شامل افراد نفقه بگير خانواده می گرديد و تعيين سهم اناث از وظيفه برابر نصف سهم ذكورنشان ميدهد كه قانون مذكور متاثر از اصول مذهبی بوده است .

با توجه به اينكه در قانون مذكور برای زمان حيات كارمند و دوران سالخوردگی يا از كارافتادگی او فكری نشده بود بلكه فقط وراث وی از حمايت اجتماعی برخوردار می گرديدند لذا نمی توان آن را قانونی جامع در زمينه تامين كاركنان دولت دانست زيرا در شرايطی كه اصل استخدام و تعيين حقوق زمان اشتغال فاقد ضوابط قانونی بود و برای حقوق بازنشستگی و از كار افتادگی نيز پيش بينی لازم بعمل نيامده بود پرداخت حقوق وظيفه به وراث را می توان فقط قدمی در جهت تامين كاركنان دولت تلقی نمود .

اما اولين قانون گذاری در زمينه تامين اجتماعی كاركنان دولت بعنوان قسمتی از حقوق استخدامی و به منظور حمايت از آنان و وارث آنان در مقابل پيری و فوت و ازكار افتادگی در سال ۱۳۰۱ بعمل آمد .
در حقيقت ميتوان گفت بيست و دوم آذر ۱۳۰۱ روز پيدايش نظام بازنشستگی در ايران است . قبل از آن در روابط استخدامی دولت و مستخدم حالتی كه مستخدم بدون انجام دادن كار از حقوق يا مقرری بهره مند شود وجود نداشت . در فصل چهارم قانون استخدام كشوری مصوب ۲۲ آذر ۱۳۰۱ اصولی كه در زمينه بازنشستگی پيش بينی شده بود عبارت بود از :

كارمند بعد از مدت معينی انجام خدمت و رسيدن به سنی كه قاعدتاً‌ توانايی انجام كار خود را از دست ميدهد بدون آنكه خدمتی انجام دهد از حقوق بهره مند شود.

هر كس كه بعلت حادثه ای عليل و ازكار افتاده شود و قادر به ادامه خدمت نباشد بدون رعايت خدمت وسن از مقرری خاص استفاده كند .
هر مستخدم كه فوت شود خانواده او در حمايت كارفرمايش كه دولت است قرار گيرد.

در قانون مذكور و قوانين بعدی كه در زمينه بازنشستگی و وظيفه در كشور مابه تصويب رسيد هميشه هدف اصلی زير در نظر بوده است :

حمايت از كارمند و اعضاء خانواده بلافصل او در مقابل پيری ، فوت و از كارافتادگی

لازم به تذكر است ، در قانون مذكور كارمند با داشتن 55 سال سن و ۲۵ سال سابقه خدمت می توانست بازنشسته شود و امكان بازنشستگی برای كسانی كه حداقل دو شرط مزبور را دارا نبودند ، وجود نداشت و سن بازنشستگی اجباری نيز ۷۰ سال بوده است . در سال ۱۳۰۹ شرط سنی حذف شد و كارمند می توانست با داشتن ۲۰ سال سابقه خدمت متوالی و يا ۲۵ سال خدمت متناوب مشروط به اينكه ۲۰ سال آنرا متصدی باشد بدون توجه به سن بازنشسته شود.

قانون فوق الذكر يكبار در سال ۱۳۰۸ و بار ديگر در سال ۱۳۲۴ و سپس در سال ۱۳۳۷ شمسی تغييرات بنيادی و اساسی نمود و بالاخره در تاريخ ۳۱/۳/۱۳۴۵ قانون استخدام كشوری فعلي جايگزين قانون گذشته شد و فصل هشتم قانون اخير الذكر نيز كه اختصاص به مقررات بازنشستگی و وظيفه دارد از سال ۱۳۴۵ تاكنون چند بار دچار تغييرات گوناگون شده است . اصلاحات متعدد اين قانون اكثر مواد آنرا از صورت اوليه خارج ساخته و در جهت تامين آينده كاركنان دولت ارتقاء داده است . در عين حال برخی ازدستگاههای دولتی نيز بنا بر شرايط خاص خود دارای مقررات خاصی در اين زمينه جهت كاركنان خود گرديده اند ( بانكها ، صدا و سيما و ..).

در جهت تامين آينده كاركنان بخش خصوصی نيز صرف نظر از تسهيلاتی كه در ابتدا در جهت خطرات ناشی از حوادث كار در نظر گرفته شد ، به مرور برقراری مستمری های بازنشستگی ، از كارافتادگی و فوت غير ناشی از كار نيز با مشاركت كارفرمايان مد نظر قرار گرفت.


 

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۵

بهلول و شیخ جنید بغداد

آورده‌اند كه شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب كنید كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه كسی (هستی)؟ عرض كرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد كه مردم را ارشاد می‌كنی؟ عرض كرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض كرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه كوچك برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌كنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه كه می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..

بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی كه مرشد خلق باشی در صورتی كه هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه كسی؟ جواب داد شیخ بغدادی كه طعام خوردن خود را نمی‌داند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض كرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض كرد سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌كنم و چندان سخن نمی‌گویم كه مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بیان كرد..

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت.. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او كار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض كرد آری. بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن كه از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان كرد.

بهلول گفت فهمیدم كه آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.

بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.


بدانكه اینها كه تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریكی دل شود.. جنید گفت جزاك الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگویی آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشی بهتر و نیكوتر باشد. و در خواب كردن این‌ها كه گفتی همه فرع است؛ اصل این است كه در وقت خوابیدن در دل تو بغض و كینه و حسد بشری نباشد...