چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۵

تعریف مکتب اومانیسم یا هیومنیسم چیست؟

انسان‌گرایی (اومانیسم) (به انگلیسی Humanism) مکتبی‌ست فکری که بر پایهٔ آن انسان قادر به انجام هر کاری است و اصل و ریشه هر چیزی به انسان بر می‌گردد.
واژه Humanism (با H بزرگ) نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجسته یونانی و رومی پدید آمده‌است. این واژه از واژه لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده و از آغاز در مقابل دو امر قرار داشته‌است:
الف) موجودات خاکی و مادی دیگر غیر از انسان، مانند حیوانات . deus Ldivus
ب) مرتبه دیگر از هستی ؛
یعنی مجردات در انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزه‌هایی از معرفت و فعالیت که از کتاب مقدس نشات می‌گرفت و humanitas یعنی حوزه‌هایی که به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط می‌شده‌است، فرق گذاشتند. و از آنجا که حوزه دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشته‌های رومی و به طور فزاینده یونان باستان می‌گرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار که معمولاً ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند.

انسان‌گرایی انسان را مالک همه هستی می‌داند و خاستگاه و فرجام همه‌چیز معرفی می‌کند. در برخی از موارد انسان‌گرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است . اما از نقطه نظر علمی، در آنتروپولوژی ارتباطی میان اومانیسم و ناخداباوری وجود ندارد و ارتباط عمیقی میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد شده‌است، زیرا بنیانگذاران اومانیسم در «اروپا ی مدرن» که دکارت و کانت می‌باشند خود سرسخت‌ترین خداباوران هستند. سارتر در کتاب « اگزیستانسیالیسم و اصالت‏ بشر» (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی دکارتی را تنها نقطه تمایز اگزیستانسیالیسم از بقیه فلسفه‌ها و «تنها مبنای ممکن برای اومانیسم» می‏داند.
به باور انسان‌گرایی ماده اول و آخر جهان از ماده ساخته شده و هیچ جهان فراطبیعی وجود ندارد. در انسان‌گرایی باور بر این است که روح وجود ندارد . عده‌ای انسان‌گرایی را برآمده از گسترش نظام سرمایه‌داری می‌دانند .

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۵

حكايت سلطان محمود غزنوی و دزدان


اصل اين داستان درمثنوی آمده است وبا اين ابيات شروع مي‌شود:

يكی شبی می گشت‌شه محمود فرو بـاگـروه دزد شبـرو بـازخـورد


خلاصه داستان اين كه شبی سلطان محمود تنها می گذشت و به گروه دزدان شبرو برخورد كرد. دزدان به سلطان محمود گفتند: أی رفيق با وفا تو كيستی؟ سلطان گفت: من هم يكی ازگروه شما هستم. يكی ازدزدان گفت: أی حيله‌ گران بياييد هر كسی از ما آنچه را كه از فن دزدی می داند مشخص نمايد. يكی از آنان گفت: أی رفقا من دارای خاصيتی هستم كه اگر سگی عوعو كند می فهمم كه چه می گويد. دزدان به او گفتند كه دودانگ را می دانی؟ ديگری گفت: تمام هنر من درچشمم می باشد و در تاريكی چنان می بينم كه در روز روشن. سومی گفت: قدرت و توانايی من در بازويم می باشد و در نقب زدن استادم. چهارمی گفت: هنرمن در حس بويايی است چنانچه كه خاك را بو می كنم و به راز معادن درون زمين و گنج‌ های آن پی می برم. من مانند مجنون خاك را بو می كنم وخاك ليلی را تشخيص می دهم. من هر پيراهنی را كه بوكنم پيراهن يوسف راتشخيص می دهم. پنجمی گفت: خاصيت من در پنجه‌ ام است. كمند می اندازم و به بالای كنگره‌ها می روم و آن را تسخيرمی كنم. به سلطان محمود گفتند هنر تو چيست؟ او گفت: هنرمن در ريشم می باشد وقتی ريشم را بجنبانم جلادان از قتل صرفنظر می كنند. همه به او گفتند: رهبر ما تومی باشی، زيرا تو می توانی ما را رهايی دهی. سپس همگی بيرون آمدند و به طرف قصر شاه رفتند. شخصی كه بو كننده بود پيش آمد و خاك را بو كرد وگفت: اينجا خزانه شاه است. نقب زن جلو آمد و آن محل را شكافت و آنان چيز‌های با ارزش را از خزانه بيرون آوردند.

سلطان محمود تمام مشخصات دزدان و آدرس آنان را به خاطر سپرد و روز ديگر كيفيت دزدان را برای سرهنگان گفت و در نهايت به دنبال آنان رفتند و دزدان را به دربار آوردند. به محض اين كه دزدان شاه را ديدند فهميدند كاه او يار و هم رديف دزدی شبانه آنها بوده است. زيرا كه می گفت: خاصيت من آن است كه ريشم را می جنبانم. آنها مستاصل شدند. شاه محمود آنها را نصيحت كرد و رهايشان كرد. مولوی دنباله داستان را گرفته و می گويد: ازعرفان الهی روی برنگردانيد و به چشم حقارت به مردان خدا نبايد نظر كرد. خداوند متعال می خواهد تو در اين دنيا زهد و تقوا داشته باشی. آنان بعد از شنيدن سخنان سلطان محمود كه مولانا از زبان خود بيان می كند، می گويند: اكنون نوبت تو رسيده كه ريش بجنبانی، زيرا زيركی های ما به غير از بدبختی و گناه چيزی برای ما بوجود نياورد. پس بارالها تمام حيله‌های ما را ناديده بگير و تو ما را ببخش. زيرا گوش بايد صدای غولان راه بشريت را بشناسد و يا عوعوی سگی را كه سگ اصحاب كهف باشد و خاصيت گوش آن است كه بانگ سگ را از شير تشخيص دهد و مبادا كه در دنيا از بدنامان احساس ننگ وعار كنيد بلكه بايد گوش بر اسرار آنها نهاد.

هين زبد نامان نبايد ننگ داشت         هـوش بـراسـرار‌شان بـايد نهاد

جمعه، دی ۰۳، ۱۳۹۵

به این میگن آدم هفت خط


معنا : زیرک و مکار
ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنیم!
 
 اما چرا؟:
روایتی درمورد ریشۀ تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر می گردد به آئین شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمان پیمانه های ظریف و زیبائی از شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چون پایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی زمین یا میز بگذارد و از نوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود.

از این رو دارندۀ جام مجبور بوده است محتویات آنرا لاجرعه سربکشد. اما برای اینکه کسی بیش ازاندازۀ ظرفیت خود باده گساری نکند واز سرِ مستی با حرکت و یا گفتار خود، احترام و شأن مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین، پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت تعین میزان توانائی او در باده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای دارنده پیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی کردند. در مجالسی که پادشاه حضور داشته است، میهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که " لوطی" نیز خوانده می شده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه درآنها ظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در مجلس بشود.

این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحب ظرفیت و زرنگ بوده و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند. این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.


اضافه میشود که هر یک از خطوط هفتگانه جام شراب، اسم ویژۀ خود را داشته است:
۱- خط مزور - کمترین میزان شراب در جام
۲- خط فرودینه
۳- خط اشک
۴- خط ازرق (خط شب، خط سیاه یا خط سبز) این خط کاملاً در وسط پیمانه بوده و خط اعتدال درشرابخواری محسوب می گردیده است.
۵- خط بصره
۶- خط بغداد
۷- خط جور که لب پیمانه بوده و جام بیش از آن جا نداشته؛ به عبارت دیگر جام لبریز از شراب می بوده است.

شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۵

احمد کسروی، سردار روشنگری و آگاهی

در برسی شخصیتهای نامی ایران زمین، نام احمد کسروی به عنوان یکی از شخصیتهای ویژه و تاریخی این مرز و بوم به چشم می خورد.احمد کسروی به جهت تلاش و کوششی که در راستای حفظ زبان و تاریخ و فرهنگ این آب و خاک کشید قابل ستایش و تقدیر فراوان است ولی آنچه چهره او را نسبت به دیگر روشنفکران و اندیشمندان این مرز و بوم برجسته تر می سازد همانا مبارزه با خرافات مذهبیست که کسروی به درستی آن را نشانه گرفته بود.اگر در روزگاری که کسروی به عنوان پرچم دار مبارزه با خرافات مذهبی پا به میدان گذارده بود به جای ترور و حذف فیزیکی او، کمی هم به صحبتهایش گوش می دادند، دیگر امروزه این حال روز ما نبود که مشتی شیخ گدا با استفاده از جهل مردم بر مسند پادشاهی نشینند و جان و مال و ناموس یک کشور را در اختیار امیال خویش قرار دهند.

چکیده ای از زندگی نامه احمد کسروی :
در سال ۱۲۶۹ شمسی در شهر تبریز، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛سیداحمد، فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب آموخت؛وی هنوز طلبه جوانی بود و شانزده سال بيشتر نداشت كه در تبريز به مشروطه طلبان پيوست. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.و بدينوسيله اولين مبارزه اجتماعی خويش را آغاز كرد. کسروی بعدها هر چه بیشتر مطالعه کرد و بیشتر آموخت از طلبه بودن خود پشیمان شد و تازه فهمید که دشمن اصلی این مملکت همان خرافات و جهلیست که گریبانگیر این مردم است و هرچه در مسیر زندگی به جلو رفت به جدی ترین منتقد خرافات سنتی و مذهبی بدل گشت.
مرحوم کسروی که خود استاد زبان عربی بود کتابهای متعددی در این زمینه داشت که مدتها به عنوان کتب درسی در مدارس تدریس می شد . به واسطه تسلط بر زبان عربی زمانی که او مأمور عدلیه زنجان شد ، درآنجا تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال ۱۳۱۳، به نام تاریخ هجده ساله آذربایجان، به ضمیمه ماهنامه پیمان، چاپ شد که این کتاب اهمیت فراوان دارد.
سپس سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. پس از بازگشت به تهران مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد.
دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید.
در سالهای بعد به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد.
در سفر به همدان و غرب ایران، هشت هزار نام از نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت.او در ادامه فعالیتهای ادبی بر فرهنگستان و لغت‌سازان ایراداتی می‌گیرد و خود، زبان و ادبیات خاصی به نام ”زبان پاک“ به کار می‌برد و کتابی هم در همین باب دارد.
بیشتر تحقیقات و مطالعات کسروی در تاریخ و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال ۱۳۱۲ به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد.كسروی بيش از هفتاد جلد كتاب تحقيقی، تاريخی، انتقادی اجتماعی از خود بجای گذاشته است و اغلب آن ها هركدام لا اقل موردی از ناهنجاری های اجتماعی را برملا می سازد و راه حل های كم و بيش مناسبی را ارائه می دهد.
مرحوم کسروی به دلیل شجاعت و جسارت درنوع بیان، دشمنان زیادی داشت از جمله افراد سنتی و مذهبی همچنین افراد حکومتی و فرماندهان و وزرا و ...در اين ميان دولتيان بخاطر جلب رضايت دين سالاران و هم به علت عداوتی كه از وی داشتند،به گروه متشكل مخالفان پيوسته برای درهم كوبيدن صدای اين شخصيت مزاحم، هم آهنگ شده بودند.
با شكايت دكتر صديق وزير فرهنگ و سيد محمد صادق طباطبائی رئيس مجلس شورای ملی، و تائيديه تعدادكثيری از اصرار صدرالاشراف و هژير و دولتمردان بلند پايه، تعقيب و محاكمه كسروی از دادگستری خواستار شد . و بالاخره كسروی جهت محاكمه به دادگاه احضار گرديد، خود در اين باره می گويد:

 خدارا سپاس كه پس از ٥٨ سال زندگانی، يكبار راهم به شعبه بازپرسی افتاده و آن هم گناهم كتاب نوشتن و با خرافات جنگيدن است .اين پرونده مرا به راهی می اندازد كه اگر تا پايان پيش رود مرا هم پايه سقراط و مسيح خواهد گردانيد.

روز بیستم اسفندماه ۱۳۲۴ زمانی‌که بلیغ، بازپرس دادسرای تهران به شکایت روحانیون علیه کسروی رسیدگی می‌کند، گروهی از فدائیان اسلام به رهبری برادران سیدحسین و سیدعلی امامی به دادسرا ریخته و احمد کسروی و منشی او سیدمحمدتقی حدادپور را در کاخ دادگستری ترور می‌کنند.
مگر نه اينست كه همان اسلامگرایان سنتی در برابر منطق كسروی حرفی برای گفتن نداشتند ! آنان با منطق سنتی و ديرينه خود یعنی همان ترور به مقابله حريف شتافتند و حرف حساب و منطق کسروی را با ترور پاسخ دادند که خود نشانه ای بی چون و چرا بر اثبات منطق و خرد کسروی بزرگ است.
در آخر جالب آنکه هژير بسیار پيگير بود تا ضارب كسروی(امامی) آزاد شود چون كسروی مهدور الدم است. سر انجام امامی آزاد شد و دست تقدیر آنکه اتفاقا قربانی بعدی خود هژير بود که به دست امامی و فداییان ترور شد.

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۵

جنگ پل ( جسر ) اولین نبرد یزدگرد سوم پادشاه ساسانی با اعراب (۳۱)


از زمانى که خسروپرويز نامه فرستاده حضرت محمد(ص) را پاره كرد تا زمانى كه مسلمانان به صورت جدى امپراطورى ساسانى را تهديد كردند كمتر از 20 سال فاصله شد اما در اين مدت همه چيز تغيير كرده بود. شاهنشاهى ايران در اثر كشمكشهاى طولانى با روم تضعيف شده و تغيير مداوم پادشاهى و جامعه طبقاتى بى رحم هم مزيد علت شد تا بزرگترين دولت سياسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از آن طرف اعراب مسلمان علاوه بر تشكيل يك واحد متشكل نظامى با بهره گيرى از اتحاد اعراب بيابانگرد، با بهره گيرى از فرماندهى مناسب به سرعت در حال توسعه بودند.


جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در 12هجرى برابر با 633 ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد.
اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.


جنگ اوليس
اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد.
خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت.

قدرت گرفتن عمر
ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است.
در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد.
عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.

جنگ پل
«مثنا» سردار عرب كه جانشين خالد شده بود پس از چند نبرد با ايرانيان به دليل قلت نيرو مجبور به عقب نشينى و منتظر نيروهاى اعزامى از مدينه شد. پس از رسيدن ابوعبيده سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادويه سردار ايرانى رفتند.
در اين جنگ جادويه از سى فيل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبيده در آن كشته شد و تنها پايدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب كاملاً از هم نپاشد. اعراب سراسيمه به اوليس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقيب آنها صرف نظر كرد.

 
 

شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۵

کفش ملی

کفش ملی‌ واقعا هم کفش‌هایِ خوب و پر دوامی میساخت...
امروز شاید کسی مردی را به یاد نیاورد که در دانشگاه تهران حقوق خواند، ولی فقط چندماهی وکالت کرد و بهترین سال های عمرش را صرف ساخت بزرگ ترین مجموعه تولید کفش در ایران کرد....

کارخانه کفش ملی‌ در سال ۱۳۳۶، توسط آقایِ محمد رحیم متقی ایروانی ( نیکوکار و سرمایه گذار ایرانی) تاسیس شد، کارخانجاتی که تعدادشان به ۵۲ کارخانه در سراسر کشور توسعه یافت و بیش از ۱۰ هزار نفر در آنها شاغل بودند کفش ملی‌ نه تنها نیاز بسیاری در داخل را تامین میکرد بلکه حتا به اتحاد جماهیر شوروی، مجارستان،لهستان، رمانی حتا اروپایِ غربی نیز صادرات داشت و ارز خارجی‌ برایِ ایران فراهم می‌‌آورد..
سرمایه شرکت رو به فزون و سود دهی‌ بود و رحیم ایروانی حتا برایِ کارگرانش در نزدیکی‌ کارخانه مسکن نیز تهیه میدید...
پس از انقلاب ۵۷ کارخانه‌هایش مصادره شدند ... شرکت پس از مدتی‌ ورشکست کرده و.....و امروز انبار‌ها و زمین‌هایش بیشتر به مخروبه شبیه اند ....
 

پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۵

کتاب گرفتاری اسلام - نوشته ارشاد مانجی

هر دینی پیروانی دارد که مثل میمون رفتار می کنند. اما تفاوت اینجاست که تنها در اسلام معاصر است که «تقلید» بدل به نگرش غالب شده است. قرآن نه تنها اصلا کامل نیست، که آنچنان تناقض های عمیقی دارد که مسلمانانی که به پیروی از قرآن زندگی می کنند چاره ای ندارند جز آنکه تصمیم بگیرند بر کدام بخش هایش تأکید کنند و کدام بخش هایش را کم اهمیت تلقی کنند.

سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۵

عشق، سکس و زندگی مشترک در ادب کهن فارسی

ادب کهن فارسی سرشار از منظومه‌های عاشقانه‌ای است که تا حدی درک از عشق، آزادی‌ها و تابوهای جنسی را در زمانه ‌خود بازتاب می‌دهند. این نوشتار به هفت نمونه از این منظومه‌ها پرداخته، بمانند چکه‌هایی از رودخانه ‌ادبیاتی غنی.

ویس و رامین

منظومه‌ی عاشقانه‌ی "ویس و رامین" نوشته‌ی فخرالدین اسعد گرگانی، از زیباترین منظومه‌های عاشقانه‌ی ایرانی‌ست که به زمان اشکانیان بازمی‌گردد.
ویس ناخواسته به همسری پادشاهی پیر در‌می‌آید. به کمک دایه شاه را طلسم می‌کند تا نیروی جنسی خود را از دست بدهد و در این میان عاشق برادر شاه می‌شود که جوان و زیباست.

مؤبدشاه بزودی متوجه رابطه‌ی ویس و رامین می‌شود و تهدید می‌کند که ویس را کور خواهد کرد، اما ویس به تندی می‌گوید:
وگــــر تیــغ تو از من جان ســتاند / مرا این نام جاویـــــدان بــــــــماند
 که جان بسپرد ویس از بهرِ رامین / به صدجان می‌خرم من نام چونین

ویس و رامین آشکار و پنهانی به یکدیگر عشق می‌ورزند تا اینکه ویس با کودتایی رامین را بر تخت می‌نشاند و هر دو تا پایان عمر با سعادت می‌زیند.
این منظومه سرشار از تصاویر اروتیک و عاشقانه‌ای است که گرگانی در زبانی یگانه بکار می‌برد. برای نمونه کام‌دل‌برآمدن به معنای ارگاسم برای زن و مرد که جای آن در زبان امروزین نیز خالیست.
چو کامِ دل برآمد این و آن را / فزون شد مهربانی هردوان را
مینورسکی برخی از تصویرسازی‌های این منظومه را از زیباترین تصاویر اروتیک ادبیات کلاسیک جهان می‌شمارد.
یکی تن بود در بستر به دو جان / چو رخشنده دو گوهر در یکی کان
 یا:
ز تنگی دوسـت را دربرگـرفتن / دو تن بودند در بستر چو یک تن
 اگر باران بر آن هر دو سمن‌بر / بباریدی نگشتی سینه‌شان تر


زال و رودابه
داستان زال و رودابه در شاهنامه اثر فردوسی به زمان پادشاهی منوچهر بازمی‌گردد.
زال و رودابه نادیده به یکدیگر دل می‌بازند و هر دو می‌دانند که عشقی ممنوعه در سینه دارند. نژاد رودابه به ضحاک می‌رسد و نباید فرزندی از تخمه‌ی جهان‌پهلوانان ایران با نوادگان ضحاک بوجود آید.

کابل تحت تسلط ایران است و مهراب‌شاه از نابودی کابل وحشت دارد. با تلاش سیندخت، مادر رودابه، و نیز خود دو عاشق سرانجام پدر زال، سام، و نیز منوچهر با این وصلت موافقت می‌کنند.
فردوسی در صحنه‌هایی کوتاه مهر دو دلداده را در نخستین شب دیدار چنین به تصویر می‌کشد:
همه بود بوس و کنار و نبید / مگر شیر کو گور را نشکرید
اگر در این داستان تا پیش از ازدواج، رودابه و مادرش نقشی بسیار فعال دارند، این نقش پس از ازدواج و رفتن رودابه به سیستان کم‌رنگ می‌شود. به هنگام مرگ رستم رودابه را دوباره می‌بینیم، این بار در نقش مادری که از غم و درد بی‌پایان مرگ پسرش دیوانه می‌شود.

رستم و تهمینه
روزی رستم به هوای شکار نزدیک مرز توران می‌تازد. اما به هنگام‌ خواب اسبش را می‌دزدند و او برای یافتن رخش روانه‌ی سمنگان و مهمان شاه می‌شود. شب‌هنگام تهمینه، دختر شاه، بر بالین رستم می آید، از عشقش به رستم می‌گوید و از او پسری می‌خواهد که جای معشوق را برایش پر کند و یال و کوپالی چون پدر داشته باشد. پسری که بعد‌ها بدست پدر کشته می‌شود.
تنها ماجرای عاشقانه‌ای که ما از قهرمان حماسی ایران می‌شنویم، همین همخوابگی یک‌شبه با تهمینه است. ما نه عشق و عاشقی‌ای از او می‌شنویم و نه حتی از همسرگزینی او چیزی می‌خوانیم. تنها می‌دانیم که فرزندانی دارد، همین و بس.

بیژن و منیژه

داستان "بیژن و منیژه" در شاهنامه به زمان اشکانیان بازمی‌گردد. بیژن از پهلوانان کیخسرو برای مقابله با گرازانی که شهر ارمانیان در مرز توران را ویران کرده و دهقانان را به ستوه آورده‌اند راهی می‌شود و پس از پیروزی بر گرازان وارد خاک توران می‌شود.
منیژه از چادرش که ظاهر بیژن را می‌بیند به او دل می‌بازد و دایه‌اش را می‌فرستد تا او را به جشنگاه بهاری بیاورد.
بیژن و منیژه سه روز با یکدیگر مهر می‌ورزند. هنگام بازگشت بیژن، منیژه در شرابش داروی بیهوشی می‌ریزد و بیژن را پنهانی به شهر و کاخ خود می‌برد.
بیژن در لباس زنانه و در میان صدها پرستنده با ترانه و شراب چند صباحی خوش می‌گذراند، تا اینکه آگاهی به افراسیاب می‌رسد که دخترش از ایران جفت گزیده است. افراسیاب بیژن را در چاهی به زنجیر می‌کشد و منیژه را نیز از کاخ رانده و پای برهنه بر چاه می‌نهند تا از سوراخ چاه برای بیژن غذا بیاندازد تا بیژن از گرسنگی نمیرد.
از این سوی رستم به نجات بیژن می‌شتابد و با همیاری منیژه او را از چاه می‌رهاند و بیژن و منیژه را به ایران می‌آورد. کیخسرو به بیژن می‌گوید:
به رنجش مفرسای و سردش مگوی / نگر تا چه آوردی او را به روی!

گشتاسپ و کتایون
بر اساس گزارش شاهنامه در داستان "گشتاسپ و کتایون"، در روم باستان رسم بر این بوده که هرگاه دختر قیصر به سن ازدواج می‌رسیده، جشنی برپا و از بزرگان روم دعوت می‌کرده‌اند تا دختر تاجش را بر سر مرد منتخب‌اش بگذارد. کتایون که گشتاسپ را در خواب دیده تاج را بر سرش می‌نهد. قیصر کتایون را از تاج و تخت محروم می‌کند، اما کتایون عشق را با صراحت بر سلطنت و گنج و رفاه ترجیح می‌دهد.
پس از ماجراهای بسیار در روم گشتاسپ به ایران بازمی‌گردد و بر تخت سلطنت می‌نشیند و کتایون به او می‌پیوندد و دو پسر به نام‌های اسفندیار و پشوتن به دنیا می‌آورد.
خلاف بسیاری از زنان بیگانه که وقتی پایشان به ایران می‌رسد، دیگر از آنان یاد نمی‌شود، در شاهنامه کتایون در ایران نیز همانند روم نقشی پررنگ دارد. در ایران اما کتایون همسو با گشتاسپ نیست، بلکه علیه اوست. او نگران پسرش است که از سوی شوهر به خاطر تاج و تخت به سلاخی فرستاده می‌شود. کتایون به تاج و تخت نفرین می‌فرستد:
که نفرین برین تخت و این تاج باد! / برین کُشتن و شور و تاراج باد!
ولی هرچه تلاش می‌کند تا پسرش را از قتل‌گاه برهاند، به جایی نمی‌رسد. اسفندیار با برنامه‌ریزی گشتاسپ به دست رستم کشته می‌شود.

خسرو و شیرین
بر اساس شاهنامه خسرو در جوانی تنها شیرین را عاشق بوده و چون پادشاه می‌شود، در جنگ با بهرام شیرین را فراموش می‌کند. اما در دیداری دوباره عشقش تازه می‌شود و او را به مشکبویش می‌فرستد که با طرد بزرگان روبرو می‌شود. خسرو می‌گوید که بدنامی شیرین به خاطر وی بوده و بزرگان هم سرانجام می‌پذیرند. شیرین که بسیار حسود است، به مریم زهر می‌دهد و دختر قیصر را می‌کشد و خود بانوی شبستان خسرو می‌شود.
در منظومه‌ی نظامی، شاعر قرن ششم، خسرو و شیرین به یکدیگر عاشقند، اما خسرو از ترس مریم می‌خواهد که پنهانی به شیرین عشق بورزد و شیرین خواسته‌ی خسرو را رد می‌کند.
جفا زین بیش؟ که اندامم شکستی / چو نام‌آور شدی نامم شکستی
در این میان مهندس کوه‌کن فرهاد عاشق شیرین می‌شود و خسرو نقشه‌ی قتل فرهاد را می‌ریزد. پس از چندی مریم هم می‌میرد و خسرو شیرین را به همسری برمی‌گزیند.
در منظومه‌ی نظامی دو گونه‌ی عشق بویژه در پرسش خسرو و پاسخ فرهاد تصویر می‌شود. عشق فرهاد که از آتش عشق به کوه می‌زند و عشق خسرو که علاقه‌ای زودگذر بیش نیست.
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ / بگفت از دل تو می‌گویی من از جان
 بگفتا عشق شیرین بر تو چونست / بگفت از جان شیرینم فزونست [...]
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک / بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

 در فرهادنامه اثر عارف اردبیلی، شاعر قرن هشتم هجری، شیرین و فرهاد یکدیگر را دوست دارند. خسرو نیز به شیرین دل‌باخته و از ترس همسرش مریم نمی‌تواند او را به مشکبوی خود بیاورد و از دور مراقب اوست. اما دو عاشق پنهانی به یکدیگر عشق می‌ورزند.
اردبیلی بارها به رابطه‌ی جنسی شیرین و فرهاد می‌پردازد. تصاویری که بیشتر به پورنوگرافی نزدیکند تا اروتیسم. برای نمونه:
چنانش خرزه‌ای تا ناف بسپوخت / که نافش مدتی از درد می‌سوخت

لیلا و مجنون
نه‌تنها نظامی گنجه‌‌ای، بلکه جامی نیز در قرن دهم منظومه‌ی عاشقانه‌ی لیلا و مجنون را سروده‌اند.
لیلا و قیس از دو قبیله‌ی دشمن به یکدیگر دل می‌بازند. عشقی ممنوعه که زبانزد مردم می‌شود و از سوی شاعر به یک روان در دو تن تصویر می‌شود. لیلا را به ازدواج مرد دیگری درمی‌آورند، ولی با مرگ شوهر لیلا هم امیدی به وصلت دو عاشق نیست.
در منظومه‌ی جامی لیلا زن را همچون پرنده‌ای با بال‌های بسته می‌انگارد که عشق او عیب شمارده می‌گردد.
مردان همه جا خجسته حالند / بیچاره زنان که بسته بالند
 آمد شد عشق کار زن نیست / زن مالک کار خویشتن نیست
 عشقی که بر آورد سر از جیب / از مرد هنر بود ز زن عیب

هم‌چنین جامی به چند ملاقات شبانه‌ی مجنون با لیلا و نیز عشق‌ورزی آنان اشاره دارد.
هر دو معشوق و هر دو عاشق / چون شیر و شکر به هم موافق [...]
لیلی و گره ز مو گشادن / قیس و دل و دین به باد دادن

در هر دو منظومه امکانی برای زندگی مشترک دو عاشق نیست و تنها پس از مرگ استخوان‌های آنان یکدیگر را در آغوش می‌فشارند.

کتابنامه:
عارف اردبیلی، فرهادنامه، تصحیح و مقدّمه و حاشیه: دکتر عبدالرضا آذر، ۲۵۳۵
 فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، مقدمه و تصحیح و تحشیه: دکتر محمد روشن، ۱۳۷۷
 نورالدین عبدالرّحمن بن احمد جامی، مثنوی هفت اورنگ، ۱۳۷۸
 ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق
 الیاس ابن یوسف متخلّص به نظامی، کلیّات خمسه نظامی،

دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۵

آداب و غذای ایرانیان در دوره قاجار


ایرانیان از دیر باز به غذا خوری نه به عنوان صرف غذا و سیر کردن شکم،که به عنوان یک گردهمایی و نشست و برخاست نگاه داشته اند.غذا خوردن به عبارتی یک رخداد اجتماعی محسوب می شده و به همین دلیل رستوران داری و قهوه خانه داری جزو مشاغل و کسب و پیشه قشر متوسط جامعه بوده است.

در دوره صفویه به طور خاص و دردیگر ادوار تاریخی به طور عام شاهد رشد و نمو و پیدایش غذاهای جدید بودیم.انواع غذاهای سنتی ایرانی شامل آش ها،قلیه ها،چلو ها و نوشیدنی های مختلف با رعایت دیدگاه های مذهبی[خاصه پس از رسمی شدن مذهب تشیع در دوره صفوی] روزانه در ایران مصرف می شده است که بخشی از آنها هنوز هم در رستوران های ایرانی موجود است که "کباب"،"کوفته" و "چلوها" فقط بخشی از غذاهای آن دوره هستند.

جالب آنکه در دوره صفویه چند کتاب آشپزی و رسم قهوه خانه داری هم وجود داشته است و در دوره قاجار چند کتاب آشپزی اصیل ایرانی به تعداد کتب درباره آشپزی و رسم و رسوم قهوه خانه داری و غذاخوری اضافه شده است.

این روال همچنان ادامه پیدا کرد و در برخی شهر های سنتی مثل اصفهان،تبریز،شیراز،تهران و شهر های جنوبی ایران رسوم غذاخوری در رستوران ها به یک عادت عامه تبدیل شد.اما نکته جالب آنکه قالب مردم نه برای اقدامی تشریفاتی بلکه به طور روزانه به غذاخوری ها مراجعه می کردند و بیشتر اهل کسبه و پیشه صبحانه و ناهار خود را در غذاخوری ها می خوردند.

قیمت غذاها در دروه های تاریخی متفاوت بوده است اما تفاوت فاحشی نداشته تا پایان دوره قاجار و شروع دوره پهلوی.در دوره پهلوی قیمت غذاها افزایش نه چندان محسوسی پیدا کرد اما کم کم با ورود فرهنگ غذاخوری غربی به ایران،رستوران رفتن از یک عادت روزانه به یک تفریح بدل شد و پس از انقلاب هم رستوران ها و فست فودها غربی جای خود را به سفره خانه ها و غذاخوری های سنتی دادند و در حال حاضر نیز رستوران رفتن به یک رخداد لوکس بدل شده است.

کتب مربوط به آشپزی و غذاخوری

"جامعالصنایع"،"علمالطبخ" و کتاب آشپزی دورهی قاجار به نام "خوراکهای ایرانی" نوشتهی نادرمیرزا از تبار شاهان قاجار از جمله کتاب های موجود درباره خورد و خوراک ایرانیان است.

نادرمیرزا از گپهای چند سالهی خود با همسرش دربارهی غذا و شیوهی پختشان میگوید که حاصلش کتاب خوراکهای ایرانی شده است.شعرها، حکایتها و نکتههای پزشکی از نادرمیرزا است. شاید این کتاب را بتوان اولین کار مشترک یک زن و مرد دانست. هر چند نام زن در متن پنهان شده است و این موضوع، خود جای کنکاش دارد که چرا چنین شده است.

همکاری زن و مردی در نوشتن کتاب آشپزی، ویژگی دیگری را نیز برای این کتاب آورده است. کتاب غذاهای معمول مردم است. هر چند نادرمیرزا از تبار شاهی است و غذاهایی که میخورد، با مردمان عادی فرق دارد اما به هر حال با آنچه آشپزهای رسمی و حرفهای می پزند، تفاوت دارد. البته طبیعی است که تنوع خوردنی ویژه گروههای ثروتمند باشد و نوشتن دربارهی خوردن خاص کسانی است که دغدغهی نان شان نیست و سودای قاتقشان بیدار شده است.

آداب رسوم ایرانیان قجری در هنگام صرف غذا

خانم مادام دیو لافوا در کتاب خود از خاطراتش در سفر به ایران چنین می نویسدقبل از شروع به غذا نوکران با آفتابه لگن در مقابل مهمان زانو به زمین می زنند و مهمان دست راست خود را در بالای لگن نگاه میدارد و نوکر با آفتابه آب می ریزد تا دست شسته شود.بعد تمام مهمانان با صاحب خانه به سفره غذا نزدیک شده آستین دست راست را بالا می زنند و دست چپ را برای نگهداری لباس روی سینه قرار می دهند و با دست راست مقداری پلو که در مشت بگنجد برداشته و با گوشت مخلوط می کنند و فشار می دهند تا مانند گلوله ای بشود.

بعد آن را تقریباً بدون جویدن می بلعند و بسا می شود که گلوله در گلو گیر کند و مجبور می شوند گردن بشکنند و به او قدری فشار آورند تا منبسط و منقبض شود و گلوله به معده برسد.در موقع غذا خوردن حرف و آب خوردن ممنوع است زیرا که در این صورت ،اشخاص پر چانه از نصیب خود محروم می شوند خوردن ناهار تقریباً ده دقیقه طول میکشد که در آخر کار قاشق بزرگ پر عمق چوبی را بر داشته و پر از سکنجبین یا شربت یا دوغ تازه می کنند بعد دوباره دست را با آفتابه و لگن می شویند و بلافاصله مشغول کشیدن قلیان میشوند و بعد نماز می خوانند و در رختخواب که در روی زمین پهن است می خوابند.

غذای معروف ایرانیان

چلوکباب یکی از اصیلترین و از معروفترین غذاهای ایرانی است. این غذا متشکل از چلو کره و کباب است که با سماق مصرف میشود. تاریخچه مورخانی که در دوره صفویه از ایران بازدید کردهاند، مستقیما نامی از چلوکباب به عنوان یک غذای ملی نبردهاند. یک سیاح اروپایی که در عصر شاه عباس مدتی در اصفهان به سر برده گفتهاست: « غذای متداول ایرانیان که همیشه باید بر سر سفرهشان باشد و قبل از هرچیز دیگری میخورند، برنج نپختهای است که آن را پلو مینامند و معمولا با گوشت گوسفند سرو میشود.... ایرانیان با انگشتان خود گوشت را پاره میکنند و کمتر دیده میشود که از کارد استفاده کنند»[گرچه استفاده از کارد و چنگال و نشستن بر سر میز را ابتدا ایرانیان در دوره پادشاهی کوروش کبیر به کار می بردند و برخی از اسرای رومی این سنت ایرانیان را به فرهنگ غربی انتقال دادند] سیاح دیگری در دوره آغا محمدخان نیز از «کبابهایی که از گوشت بره و مرغ و گوسفند» ترتیب داده شده سخن گفتهاست. با اینحال اختراع غذای مستقلی به نام چلوکباب را به ناصرالدینشاه هم نسبت میدهند. واحد شمارش چلوکباب «دست» است.

یک دست چلوکباب معمولاً به یک بشقاب پر از پلو، کباب برگ(یک سیخ) یا کوبیده(دو سیخ) گفته میشود که همراه با گوجه فرنگی کباب شده، سماق، پیاز و نوشیدنی (معمولا دوغ) سرو میشود. قیمت یک پرس چلوکباب کامل در زمان ناصرالدین‎شاه ۳ قران، در زمان احمد شاه ۴ تا ۵ ریال، در زمان محمدرضاشاه تا ۶۰ ریال و امروزه حدود ۵۰۰۰۰ ریال میباشد.

منوی غذای دوره قاجار

اگر به رستوران نقش جهان اصفهان بروید منوی غذایی را می بینید که مربوط به ۱۳۱ سال پیش است.این تصویر مربوط است به منوی غذاهای ایرانی در سال ۱۲۷۰ هجری شمسی که حکومت قاجاریه در ایران حکمرانی می کرد.این منوی غذا در غذاخوری "مشدی میر آقا قرآنی" در اصفهان نصب شده بود و در حال حاضر نیز در بازار مسجد میدان نقش جهان اصفهان و در رستوران نقش جهان در ورودی این رستوران به دیوار نصب است.

بر اساس قیمت های روی این منوی غذا ارزش واحدها بر اساس زمان درج این قیمت ها یعنی ۱۲۷۰ خورشیدی "زمان قاجار" نوشته شده است.این نوع واحد ها از سال ۱۲۶۹یعنی دقیقا یک سال قبل از تاریخ این منو تا سال ۱۳۱۱ توسط بانک شاهی ایران به همین منوال بود.

موضوع هر ۲۰ شاهی معادل یک ریال بعنوان "گفتار غیر رسمی" از بعد از سال ۱۳۱۱ یعنی زمانی که واحد پول جدید ایران توسط بانک ملی ایران مشخص شد در بین مردم رواج داشته است.

پس از نشر و ضرب سکه و اسکناس توسط بانک ملی ایران " نه بانک شاهی زمان قاجار" عنوان شاهی به عنوان واحد پول بکلی از سیستم پولی و بانکی ایران حذف شد.واژه ۱۰ شاهی معادل نیم ریال واژه ای غیر رسمی گفتار مردم ایران بود. در همان زمان هم سکه ای که ۱۰ شاهی نام داشت در واقع سکه ۵۰ دیناری بود که به اشتباه و از روی گفتار عامیانه ده شاهی نام گرفته بود که آن هم از انجا که کوچکترین واحد پول بود بیشتر به عنوان پست شمردن و بی ارزش قلمداد کردن موضوع و یا چیزی بکار برده میشد.

ناصر الدین شاه قاجار و غذاخوردنش

غذای ناصرالدينشاه و آداب صرف آن، موضوعی است که از چشم ناظران و اطرافيان شاه پنهان نبوده است. دکتر چارلز جيمز ويلس - طبيب دربار که سال ۱۸۸۶ ميلادی به ايران آمد- کتابی دارد تحت عنوان «تاريخ اجتماعی ايران در عهد قاجاريه». اين کتاب درباره اوضاع اجتماعی و اداری ايران در دوران سلطنت ناصرالدينشاه است و نويسنده کوشيده نکاتی مهم و خواندنی از آن عصر را در کتاب خود بگنجاند.

ناهار اعليحضرت همایونی

او در شرح مشاهداتش از غذا خوردن ناصرالدينشاه مينويسد: «ناهار سلطنتی هميشه در وقت ظهر داده ميشود. اعليحضرت شاه در وقت صرف ناهار مانند عثمانيان روی تشک مينشيند و در سر سفره قريب پنجاه قاب غذاهای لذيذ و لطيف چيده شده است. در اين وقت اعليحضرت شاه چند لقمه از سادهترين آن غذاها را ميل ميكنند و محض رفع عطش چند پياله شير و شربت خنک که در فنجانهای بسيار مرغوب چينی داده ميشود، ميل ميكنند.

در وقت صرف ناهار مقربين و ساير حضار سکوت اختيار ميکنند و پيشخدمتان خاصه با کمال ملايمت و سکوت، قابها را تجديد و تبديل ميکنند. بهندرت در وقت صرف ناهار، اعليحضرت شاه يکی از حضار را مورد عنايت و التفات ملوکانه نموده، با او تکلم ميكنند. شخص مزبور در جواب فرمايشات شاه، اول تعظيم نموده و پس از آن اين کلمات را معروض ميدارد: «تصدق قبله عالم گردم، قربانت شوم، آنچه قبله عالم امر فرموده بودند به انجام رسيد....» خلاصه پس از صرف ناهار اعليحضرت شاه دهان و دستهای مبارک را با آفتابه لگن طلا ميشويند. پس از آن از سر سفره برخاسته و شاهزادگان باقي غذا را صرف ميکنند. شام سلطنتی هم مانند ناهار مزبور در ۳ ساعتی شب داده ميشود و در وقت صرف آن دسته موزيک ترنمات جديد را مينوازد. اعيان و رجال حاضر در وقت شام عبارتند از: وزير امور خارجه، فرمانده گارد، حکيمباشی همايونی، خاصهتراش، تلگرافچی باشی، امير آخور، شاعر درباری، نقاشباشی ».

ظرف غذای ناصر الدین شاه

دکتر فووزيه؛ -طبيب ديگر ناصرالدينشاه - نيز در کتاب «۳ سال در دربار ايران» (ترجمه عباس اقبال آشتياني) مينويسد: «غذاهای مختلف را -آنچنان که پيش ما معمول است- يکی بعد از ديگری نميآورند، بلکه همه را توسط تعداد فراشانی که براي آوردن آنها لازم باشد، يکجا حاضر ميکنند. به اين شکل که فراشها -که بر سر هر کدام مجموعه (سينی) گِرد بزرگی است و قلمکاری خوشرنگ با منگولههای رنگارنگ بر آن انداختهاند- دنبال غذاها پيش ميآورند و مجدالدوله، ناظرباشی شاه هميشه پيشاپيش ايشان است.

همين که فراشها به حضور شاه رسيدند، همه مجموعهها را بر زمين ميگذارند و قلمکارها و سرپوشها را از روی ظروف برميدارند و با مجموعههای خالی و قلمکارها بيرون ميروند. آقادايی -که گاهی ميرزا ابوالقاسم نيز با او همراه است- ظروف غذايی را که شاه ميخواهد نزديک او ميبرد و شاه که مثل همه ايرانيان چهارزانو مقابل سفرهای چرمی -که سفره پارچهای ملونی روی آن مياندازند- مينشيند با دست -يعنی بيقاشق و چنگال- از آن ظروف غذای خود را برميدارد و ميل ميکند. اما کباب از اين قاعده مستثنی است، به اين معنی که آن را به محض اينکه حاضر شد صرف ميکند.

بعد از آنکه شاه غذای خود را خورد، همان فراشها مجموعهها را ميآورند و سفره را برميچينند تا ديگران به ترتيب سلسله مراتب از باقيمانده، غذای خود را بخورند. اما معلوم است که با اين ترتيب به نوکرهای زيردست جز مقداری برنج خشک و استخوان بيگوشت چيزی نميرسد. هر قدر تعداد غذاخورها بيشتر شود، باز نوع غذا معمولا همان است؛ فقط مقدار آن مخصوصاً پلو را بيشتر ميکنند و با ترتيبی که وضع درخانه (دربار) شاهنشاه دارد، ميتوان دريافت که تا چه اندازه ميتوان بر مقدار غذاها افزود و فوج فراشان را زيادتر کرد

غذاخوردن با کارد و چنگال

اما در همين کتاب آمده است که ميرزا حسينخان سپهسالار (صدراعظم) قبل از اينکه شاه به مسافرت اروپا برود، فکر بکری به ذهنش رسيد؛ به اين قرار: «در ايران شاه، وزيران، اعيان و اشراف مانند افراد و رعايای معمولی عادت دارند طبق سنت متداول با چنگال باباآدم (منظور انگشتان يک دست است!) غذا بخورند. صدراعظم چون با سبک غذا خوردن فرنگيها آشنايی داشت، خواست قبل از عزيمت شاه، غذا خوردن با کارد و چنگال را به شاه ياد بدهد. به اين منظور، ضيافتهايی ترتيب داد و طی آن شخصاً نقش تعليم غذا خوردن به ملتزمين را برعهده گرفت.

به مدت يک هفته که درباريها غذا خوردن به سبک فرنگيها را تمرين ميکردند، شاهنشاه پشت ديوار نازکی مينشست و به منظور يادگيری درسهای صدراعظم، از چند سوراخ کوچک غذا خوردن آنها را نظاره ميکرد. وقتی شاه و درباريان توانستند برای صرف غذا خوب از قاشق و چنگال استفاده کنند، مساعی صدراعظم بسيار مورد تقدير قرار گرفت

سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۵

تعریف مکتب اسکولاستیک چیست ؟


اسکولاستیک از ریشه لاتین اسکولا به معنی مدرسه می‌باشد. در قرون وسطی علم و حکمت تنها در مدارس کلیسا تدریس می‌شد بنابراین مجموعه علم و حکمت منتسب به مدرسه و بنام اسکولاستیک معروف شد و طرفداران این مکتب مدرسیون نام گرفتند. از نمایندگان این مکتب می‌شود به توماس آکویناس و آلبرتوس ماگنوس اشاره کرد.

این مکتب از قرن نهم تا پانزدهم میلادی رواج داشت و هدفش بسط تعالیم حضرت عیسی توسط فلسفه یونان بود.از دیدگاه اقتصادی این مکتب نوعی اقتصاد ملی بر مبنای اخلاق ارائه می‌کند و مسائل اقتصادی تا حدی که مربوط به اخلاق و تعالیم مسیحیت است مورد بررسی قرار می‌گیرد.

مهمترین نظریات این مکتب شناختن حق لوازم زندگی برای افراد انسان است و در پی آن شناخت حق فرد برای داشتم کالاهای مورد نیاز و همچنین درآمدی که بتواند زندگی انسان را در سلسه مراتبی که خداوند مقدر نموده تامین نماید.نقش این مکتب را نباید در شکل گیری نظامهای اقتصادی در قرون وسطی نادیده گرفت.دستمزد عادلانه که نه بر اساس عرضه و تقاضای نیروی کار در بازار شکل گرفته باشد بلکه بر اساس اصول اخلاقی مکتب اسکولاستیک باید تامین کننده زندگی متعارفی برای مزد بگیران باشد در کنار سایر تعلیمات این مکتب باعث شد که در طول حیات این مکتب در طی حدود ۶ قرن تضاد طبقاتی میان طبقه کارگر و کارفرما از بین برود.

توماس آکویناس

نظریه قیمت عادلانه نیز در همین ارتباط ارائه شد در واقع قیمت عادلانه قیمتی است که در بر گیرنده هزینه تولید و همچنین شامل سودی باشد که زندگی متعارف تولید کننده یا فروشنده را تامین نماید. یکی از عواملی که باعث سرعت گرفتن شکل‏ گیری نظام سرمایه داری بود کنار گذاشتن آموزه‌های این مکتب در مورد نرخ بهره بود. چون این مکتب علاوه بر اینکه بهره را سودی ناشی از نیاز دیگران و پدیده‌ای غیر اخلاقی می‌دانست معتقد بود بهره ناشی از اختلاف زمان است و چون زمان هدیه الهی است پس منفعت بردن از این هدیه خداوند امری نکوهش شده و از لحاظ اخلاقی محکوم است.

پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۵

ماستها را کیسه کردن


ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحیۀ اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می کرد. پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است.

مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلیۀ امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می کردند.

گدایان و بیکاره ها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمی داشتند و به اصطلاح ناخونک می زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی نظمی دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچه ها و خیابان های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله از گدایان و بیکاره ها دفع شر و رفع مزاحمت شد.

روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این مادۀ غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی توانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت.

چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافۀ ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.

ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسیدچه جور ماست می خواهی؟» مختارالسلطنه گفتمگر چند جور ماست داریم؟» ماست فروش جواب دادمعلوم می شود تازه به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه

مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفتماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می خواهی؟ این یا آن؟

مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفتآنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی

چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.

آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می گیرد.

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۵

ستار خان


تاریخ تولد : ۱۲۸۴ هجری قمری

تاریخ درگذشت : ۲۵/۸/۱۲۹۳

توضيحات - آرامگاه : شهرری - حرم شاه عبدالعظیم

بیوگرافی و زندگینامه

ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغی در ۱۲۸۴ق در قره داغ متولد شد. او از سواد چندانی بهره‌مند نبود و در تبريز به دلالی اسب مشغول بود. ستارخان که در دسته لوطيهای محل اميرخيز تبريز بود مدتی كوتاه به كدخدايی اين محله انتخاب شد و بعد به دسته تفنگداران ويژه وليعهد مظفرالدين ميرزا پيوست ولی در اين كار چندان موفق نبود و بار ديگر به دلالی اسب روی آورد و در عين حال شرارت را نيز پيشه خود كرد. مأموران دولتی او را به علت ناآرامی تحت تعقيب قرار دادند و او ناگزير به فرار از تبريز شد و به عتبات عاليات رفت. در سامراء در مسلك مريدان مرجع تقليد وقت آيت‌الله ميرزاحسن شيرازی درآمد، اما اقامت وی در عتبات نيز چندان طولی نكشيد و به علت ضرب و جرح يكی از خدام، توسط پليس عثمانی دستگير و به ايران بازگردانده شد.
در تبريز به دلالی اسب مشغول شد و در اين كار تا به جايی ارتقاء يافت كه ميدان اسب‌فروشان تبريز را در اختيار خود گرفت. با آغاز جنبش مشروطه‌خواهی در تبريز ستارخان نيز به انجمن حقيقت پيوست و پس از تشكيل انجمن ايالتی تبريز به عضويت آن درآمد.




ستارخان در دوره‌ای كه محمدعلی شاه به مخالفت با مشروطه پرداخت در تبريز فعال شد و در مقابل قوای دولتی ايستادگی كرد.ژنرال قونسول روس به وی بيرق روسيه داده و تضمين می کرد که اگر تسليم شود از تعرض محمدعلی شاه مصون باشد، اما او میهن پرست تر از آن بود که این پیشنهاد را قبول کند . آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدين محلات ديگر به جنبش آمدند و قوای دولت را عقب راندند. اين مقاومت به محمدعلی شاه معلوم ساخت که بلوای تبريز امری جدی است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گيرد و کار به جاهای باريکتر بکشد. اين بود که عين الدوله را به محاصره تبريز فرستاد و از عشاير و خوانين نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوی ماکو را منهزم نمود و بعداً عين الدوله را عقب نشاند و بر تبريز مسلط شد. اين مقاومت او را به قهرمانی ملی تبديل كرد و از اين مقاومت داستانها برای وی ساختند. پس از آنكه قوای مقاوم در برابر روسها تسليم شد حضور سردار ملی با دسته مسلح خود در تبريز معضلی بود و به همين جهت تدابيری برای خروج وی و باقرخان تدارك ديده شد تا اينكه در ۲۸ شوال ۱۳۲۸ اين دو به همراه گروهی از ياران مسلح خود بنابه دعوت تلگرافی آخوند ملا محمدكاظم خراسانی به تهران وارد شدند.
علی رغم توصيه مخبرالسلطنه حاكم تبريز كه به سردار اسعد گفته بود: ” زياد باد زير بغل آنها نيندازد“ استقبالی عظيم از آنها شد. سردار و سالار ملی به همراه فداييان خود در پارك اتابك مستقر شدند و در هنگامی كه دولت دستور خلع سلاح همگان را صادر كرد اين دو به خواسته دولت تن نداده، در نتيجه به محاصره قوای دولتی درآمدند و جنگ بين آنها درگرفت. ستارخان خود در اين درگيری هدف گلوله‌ای قرار گرفته و از ناحيه پا محروج شد. گرچه بعدها ادعا كرد كه اين تير از سوی كسان خود وی شليك شده است نه قوای دولتی، از اين زمان به بعد ستارخان ديگر به گرد سياست نگشت و در تهران اقامت داشت تا اينكه در ۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲ درگذشت.
دو برادر و يک برادرزاده او را سالداتهای روس به دار زده اند، يعنی در راه مشروطيت قربانی داده است.
درباره ستارخان خيلی چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستی نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادی نمی توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد. درباره او برای کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وی مردی شجاع و میهن پرست و نسبت به مشروطيت صميمی بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالی از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمی شد از وی متوقع بود و جوانمردی هائی هم داشته است.
 

چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۵

آیین نامهٔ جوانمردی و پهلوانی


روانشاد حسین واعظ کاشفی سبزواری در نامه ی " فتوت نامه سلطانی " که به راستی آیین نامه ی درستین جوانمردی و فتون بشمار می آید ، گفتارهای نغز فراوانی برگرفته از آموزه های فرهنگ ایران باستان و همچنین آموزه های اسلامی آورده است که آدمی را به اندیشه فرو می برد که چرا جهانیان و به ویژه پارسی زبانان از این همه خردمندی و جوانمردی بدور افتاده اند !؟ مهرمیهن گزیده ای از این کتاب ارزشمند را با ویرایشی ویژه و شایسته پیشکش پارسی زبانان می دارد، باشد که بتوانیم گام در راه نیاکان خردمندمان بنهیم.
 
آیین نامه ی جوانمردی

در آداب سخن گفتن

بدان که شرف آدمی به نطق است و هرکه در نطق ادب رعايت نكند از اين شرف بی بهره باشد؛ برای آن که نطق به صواب بايد و الا خاموشی به از آن بود. چنان که شيخ فرموده.

بهايم خموش اند و گويا بشر       زبان بسته بهتر که گويا به شرّ

و خدای تعالی در آداب سخن گفتن می فرمايد : لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النّبی و در سخن گفتن چندين ادب است که شيخ و غالب را رعايت بايد کرد؛ و چندين ادب ديگراست که نازلان را نگاه بايد داشت.

اگر پرسند که ادب غالبان در سخن گفتن چند است؟ بگوی شش : اول آن که سخن فراخور حال هرکس گويد چنانچه فرموده اند آلّم النّاس علی قدر عقولهم. يعنی با هرکس سخن گوی بر قدر عقل و فهم او. بيت :

با يار نو از غم کهن بايد گفت        با او به زبان او سخن بايد گفت

دويم آن که به لطف سخن گويد نه به عنف (درشتی ). سيّم آن که در وقت سخن گفتن خندان و شكفته باشد نه ترش روی و گرفته. چهارم چندان سخن گويد به مستمعان (شنوندگان) که به ملال خاطر ايشان نه انجامد. پنجم سخني گويد که منفعت دنيا و آخرت ايشان در آن باشد. ششم تا سخنی تمام عيار نباشد بر زبان نراند که سخن بزرگان به مثابه تخم است و اگر تخم فاسد و بی مغز باشد در هر زمين که افتد نرويد، و از او منفعتی به حاصل نرسد.

اگر پرسند که ادب نازلان در سخن گفتن چند است؟ بگوی هشت: اول آن که تا از وی سخن نپرسند نگويند. دويم در وقت سخن گفتن آواز بلند نكند. سيّم به چپ و راست ننگرد. چهارم سخن غرض آميز و کنايت نگويد. پنجم در روی شنونده نجهد و سخن سخت نگويد.
 
ششم تا فكر نكند سخن نگويد تا پشيمان نشود. هفتم در ميان سخن مردم سخن درنيارد و سخن گوينده را منقطع نگرداند. هشتم بسيار نگويد که بسيار گفتن نشانه اندك عقلی است چنانچه شيخ گنجه نشين فرمايد :

کم گوی و گزيده گوی چون دُر      تا ز اندك تو جهان شود پر

لاف از سخن چو در توان زد       آن خشت بود که پر توان زد

آب ار چه بسی زلال خيزد       از خوردن پر ملال خيزد

اگر پرسند که به چه زبان سخن می گويی؟ بگوی به زبان صدق. اگر پرسند که سخن به کدام گوش می شنوی؟ بگوی به گوش قبول. اگر پرسند که سخن از تو است يا تو از سخنی؟ بگوی من از سخنم که به کلمه آن پديد شده ام و سخن از من است که ميوه درخت انسانی سخن است. اگر پرسند که سخن تمام کدام است؟ بگوی آن که موافق سخن خدا و رسول باشد. اگر پرسند که سخن ناقص کدام است؟ بگوی آن که موافق قرآن و حديث نباشد. اگر پرسند که سخن نيك کدام است؟ بگوی آن که از آن نفعی به کسی رسد. اگر پرسند که سخن بد کدام است؟ بگوی آن که از آن ضرری به کسی عايد شود.

در آداب طعام خوردن و آب آشاميدن
 
بدان که آدمی را از طعام خوردن چاره نيست چنانچه خدای تعالی می فرمايد : و ما جعلنکهم جسداً لا ياآلون الطعام و حيوانات نيز به خوردن زنده اند. پس می بايد که ميان خوردن انسان و خوردن حيوان فرق باشد؛ چه حيوان زيستن برای خوردن دارد، و انسان خوردن برای زيستن؛ و فرق ميان اين دو خوردن به آداب است يعنی آدمی آداب و ارکان طعام خوردن نگه میدارد و حيوانات از آن بی خبرند. اگر پرسند که ارکان طعام خوردن چند است؟ بگوی سی و هفت : چهار فرض است و چهار سنت و چهار مستحب و ده ادب و چهار حرمت و چهار حكمت و هفت احتياط.

اگر پرسند که چهار فرض کدام است؟ بگوی اول لقمه حلال پيدا کردن که خدای تعالی می فرمايد آلوا من طيبات و حضرت رسول صلی الله عليه و آله می فرمايد که: طلب الحلال فريضه بعد الفريضه. دويم دهنده روزی، خدای را شناختن، سيّم شكر وی به جای آوردن. چهارم طعام پاك خوردن يعنی نجس و آلوده نباشد. اگر پرسند که چهار سنت کدام است؟ بگوی در اول طعام بسم الله گفتن . دويم پيش از طعام دست شستن . سيّم طعام به دست راست خوردن . چهارم بعد از طعام حمد گفتن. اگر پرسند که چهار مستحب کدام است؟ بگوی اول ابتدا به نمك کردن . دويم ختم به نمك کردن. سيّم بر سفره چيزی خوردن نه بر خوان . چهارم لقمه دادن خادم هرگاه که با قوم بر سفره ننشسته باشد. اگر پرسند که ده ادب کدام است؟ بگوی اول بر پای چپ نشستن که حضرت رسالت پناه صلی الله عليه و آله و سلم در وقت طعام خوردن غالباً چنان نشستی . دويم از پيش خود خوردن . سيّم در لقمه کسی ننگريستن . چهارم از کرانه کاسه خوردن. پنجم به سه انگشت طعام خوردن : ابهام و سبابه و وسطی . ششم انگشت ليسيدن . هفتم کاسه را پاك ساختن يا چيزی گذاشتن چنانچه فرموده اند : اوبقوا او نقوا . هشتم اگر لقمه از دست بيفتد برداشتن و اگر آلوده شده باشد پاك کردن و خوردن . ﻧﻬم در وقت طعام تكيه بر جايی نزدن . دهم بعد از طعام دست شستن. اگر پرسند که چهار حرمت کدام است؟ بگوی اول آن که در وقت طعام خوردن سرنخارد . دويم بينی پاك نكند . سيّم آب دهن نيفكند . چهارم طعام در دهن با کسی سخن نگويد. اگر پرسند که چهار حكمت کدام است؟ بگوی اول آن که لقمه خرد کند . دويم آن که نيك بخايد. سيّم آن که بسيار چيزی نخورد . چهارم بر سر سيری طعام ننوشد. اگر پرسند که هفت احتياط کدام است؟ بگوی اول آن که هيچ طعام را مذمت نكند اگر چه بد پخته باشد . دويم تا تحقيق نكند که از کجا است نخورد . سيّم تنها جيزی نخورد که حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرمود :شرّ الناس من اآل وحده يعنی بدترين مردمان آن است که تنها طعام خورد . چهارم جمعی را در کاسه خود شريك گرداند که برکت در اجتماع است . پنجم طعام مباهات نخورد؛ يعنی طعامی که شخصی پخته باشد برای نام و دعوی . ششم از طعام تعزيت بپرهيزد که شايد يتيمی را در آن حق باشد يا يك وارث غايب بود . هفتم بر يك نوع از طعام اقتصار کند. اگر پرسند که بخش غايب ﻧﻬادن چگونه است؟ بگوی اين سه نوع است؟ اول آن که غايب معين نباشد که کيست؟ بلكه نيت آن باشد که هرکه برسد از آن تناول کند و اين بغايت پسنديده است. دويم آن که غايب شخصی معين باشد از اهل صحبت، خواه او را در آن طعام حق باشد و خواه نباشد و اين نوع نيز مقبول است . سيّم آن که هم برای خود ذخيره کند و آن را بخش غايب نام ﻧﻬد و اين نوع پسنديده و مقبول نيست و در فتوت اين معنی را جايز نداشته اند. اگر پرسند که بخش غايب به نوعی که مقبول است از که مانده؟ بگوی از آدم صفی عليه السلام در محلی که جبرئيل (ع) وی را ميان بست چنانچه از حلوای بهشت قدری حاضر کردند و آدم عليه السلام پاره ای از آن به جهت حوا بگذشت و آن را نگاه می داشت تا وقتی که به وی رسيد و آن تكه به وی خورانيد. اگر پرسند که نواله به ياد کسی خوردن از که مانده است؟ بگوی از حضرت رسالت پناه صلی الله عليه و آله که روزی يكی به جهت هديه طبقی خرما نزد رسول(ص) آورد. جمعی از بزرگان که حاضر بودند همه را بچشانيد و گفت علی را بطلبيد . امير به مهمی رفته بودند در آن وقت حاضر نشدند . حضرت صلی الله عليه و آله و سلم فرمودند که من اين خرما را به ياد علی خوردم و چون خبر به امير رسيد شادی بسيارکرد . پس تكه به ياد عزيزان خوردن از آن جا مانده و معنی آن است که آنچه من می خورم همان است که او می خورد و از اين جا بوی اتحاد و يگانگی می آيد.

ميان جان و لبش اتحاد روحانی است     چو روح با لب او اتحاد ما جانی است

اگر پرسند که ارکان آشاميدن آب چند است؟ بگوی يازده: دو فرض و شش سنت و سه ادب. اگر پرسند که دو فرض کدام است؟ بگوی اول آن که از اِنای زر و نقره آب نخورد؛ اما از زرکوب و نقره کوب باشد جايز است به شرط آن که دهن به موضع زر و سيم نرسد . دويم آن که آب پاك باشد و آلوده و نجس نبود. اگر پرسند که شش سنت کدام است؟ بگوی اول آن که به سه دم آب بخورد . دويم هر بار ظرف آب از دهن باز گيرد . سيّم نفس و نفخ در ظرف ندهد. چهارم آن که نشسته آب خورد و بر پای نيز جايز است، و اما اولی آن باشد که نشسته خورد. پنجم آن که در اول نام خدای تعالی برد. ششم آن که در آخر حمد گويد و از امام زين العابدين(ع) منقول است که هرگه آب خوردندی بر قاتل (امام) حسين (ع) لعنت کردندی وی را از آن پرسيدند، گفت : پدرم در صحرای کربلا مرا وصيت کرده که هرگه آب خوردی از تشنگی من ياد کن و برکشنده من لعنت کن.

اگر پرسند که سه ادب کدام است؟ بگوی اول آن که از ظرف بزرگ و از مشگ آب نخورد . دوم اگر ساقی مجلس باشد آخر همه آب خورد . سيّم اگر نشسته باشد و آب خورد ظرف را به جانب راست دهد نه جانب چپ. اگر پرسند که در وقت خوردن، آب با کوزه چه می گويد؟ بگوی به زبان حال می گويد که من شب و روز در خدمت به سر دويده ام تا اين ساعت به مقصود خود رسيده ام. اگر پرسند که عزيزی که آب می خورد جمعی که حاضرند می گويند صحت باد يا هنيئاً مريئا . اين چه معنی دارد؟ بگوی معنی آن است که عمر چون می گذرد و بر يك دم اعتماد نيست چون کسی آب بخورد ممكن هست که هنوز آن آب به جگر نارسيده درگذرد يا آب در گلو گيرد و نفس منقطع شود؛ چنانچه حضرت امير عليه السلام می فرمايد : مع آل جرعة قضيّه . پس چون عزيزی آب می خورد حاضران دعا می کنند که گوارنده باد تا از آفت آن سالم ماند.


در آداب جامه پوشيدن
 
بدان که پوشيدن لباس بدان مقدار که ستر عورت باشد فرض است و در اين فرض ادبی چند است رعايت کردنی، بعضی آن که از حضرت رسالت صلی الله عليه و آله مروی است و بعضي آن که از مشايخ و بزرگان دين منقول است . اگر پرسند که ارکان لباس پوشيدن چند است؟ بگوی پانزده : چهار فرض و چهار سنت و پنج ادب و دو حرام. اگر پرسند که چهار فرض کدام است؟ بگوی اول آن که جامه از وجه حلال سازد . دويم آنکه چندان پوشد که دفع سرما و گرما کند و بدان ستر عورت شود سيّم آن که پاك باشد از نجاست. چهارم آن که محرم نباشد چون ابريشمينه و زردوز.

در آداب ضيافت (مهمانی)

بدان که مهمانی کردن سنت ابراهيم پيغمبر است و به مهمانی رفتن و اجابت کردن سنت حضرت رسالت است صلی الله عليه و علی آله که فرمودند: لودعيت الی آُراع لاجبت يعنی اگر کسی مرا بخواند به پاچه گوسفندی، من اجابت کنم و به مهمانی او روم؛ و در ضيافت کردن و به ضيافت رفتن شرطی و ادبی چند است که اهل طريق را از دانستن آن گزير نباشد. اگر پرسند که آداب و ارکان مهمانی کردن چند است؟ بگوی چهارده: دو شرط و شش ارکان و شش ادب. اگر پرسند که دو شرط کدام است؟ بگوی اول مهمان را طعام حلال و پاکيزه دهد. دويم آن که مهمانی را برای خدا کند نه برای غرض و ريا و جزا. اگر پرسند که شش ارکان کدام است؟ بگوی اول مهمان را تعظيم کردن و به جای نيكو نشاندن. دويم با مهمان گشاده روی و خندان بودن. سيّم هر چند مهمان پديد آيد روی ترش ناکردن. چهارم مهمان ناخوانده را حرمت زياده داشتن. پنجم بخل ناکردن و آنچه از دست بر آيد از مهمان دريغ نداشتن. ششم تكلف ناکردن و آنچه مقدور باشد حاضر کردن.

اگر پرسند که شش ادب کدام است؟ بگوی اول از مهمان سؤال کردن که ميل او به کدام نوع طعام باشد. دويم طعام بهتر پيش او ﻧﻬادن. سيّم در خوردن تكليف بسيار ناکردن. چهارم چون بيرون رود مشايعت کردن و کمتر آن هفت قدم است. پنجم عذر خواهی ننمودن که از آن بوی خود پرستی آيد. ششم منّت ناﻧﻬادن بلكه منت فراوان داشتن که خدای تعالی توفيق داد تا آن شخص روزی خود را بر سر سفره او تناول نمود چنانچه استاد گفته است:

هرکه را بينی به عالم روزی خود می خورد گر ز خوان تو است نانش ور ز خوان خويشتن

پس ترا منّت ز مهمان داشت بايد بهرآنك می خورد بر خوان احسان تو نان خويشتن

اگر پرسند که مهمان را چه آورد و چه برد؟ بگوی روزي خود با خود آورد و انکه ميزبان با خود ببرد و چنانچه در اخبار آمده است: الضيف اذا نزل نزل برزقه و اذا ارتحل ارتحل بذنوب قومه يعنی چون مهمان فرود آيد رزق خود با خود بياورد و چون بيرون رود انکه آن قوم که ميزبان او باشند با خود ببرد.

اگر پرسند که آداب و ارکان به مهمانی رفتن چند است؟ بگوی چهارده: دو شرط و دو سنت و ده ادب. اگر پرسند که دو شرط کدام است؟ بگوی اول آن که به مهمانی مردم صالح نيك نام رود نه مردم فاسق و حرام خوار. دويم در مجلسی که داند که در او نا مشروعی هست نرود مگر داند که به احترام او ترك خواهندکرد.. اگر پرسند که دو سنت کدام است؟ بگوی اول آن که چون بخوانند بی تعلل اجابت کند.

دويم آن که نپرسند که خوردنی چه خواهد بود. اگر پرسند که ده ادب کدام است؟ بگوی اول آن که در وقت رفتن در پيش ميزبان نرود. دويم چون به در خانه رسد پای راست در پيش ﻧﻬد. سيّم چون به خانه در آيد سلام کند. چهارم هرکجا که وی را بنشانند بنشيند و تكلف نكند. پنجم به زير و بالا و چپ و راست ننگرد. ششم طعام بر ندارد. هشتم چون طعام خورده شود زود برخيزد مگر ميزبان نگذارد. ﻧﻬم بعد از فراغ ميزبان را دعا کند. دهم چون بيرون رود شكر گويد و شكايت نكند. اگر پرسند که به مهمانی رفتی چه بردی و چه آوردی؟ بگوی برکت بردم و آخرت آوردم. اگر پرسند که بر کدام سفره چيزی خوردی؟ بگوی بر قسمت ازلی. اگر پرسند که ميزبان چه کرد و تو چه کردی؟ بگوی او دعوت کرد و من دعا کردم.

در آداب راه رفتن

بدان که آدمی را از راه رفتن در راه ها چاره نيست و چون به راه می رود او را چند چيز رعايت می بايد آرد تا مؤدب باشد و مردم دانند که او خدمت مردان کرده است؛ و رفتن در يكی از سه موضع خواهد بود يا در شارع عام و يا در بازار و يا در محله، و هر يك ادبی چند دارد. اگر پرسند که آداب رفتن در شارع چند است؟ بگوی هشت: اول آن که به غير حاجت نرود. دويم پای برهنه بر زمين ننهد. سيّم به طريق متكبران نرود. چهارم تا ضرورت نباشد سخن نگويد. پنجم از مواضع تهمت حذر کند. ششم قدم از موضع نجاست نگاه دارد. هفتم بسيار نرود مگر به نماز جماعت؛ و به نماز جمعه نيز کاسته بايد رفت. هشتم گام فراخ ننهد. اگر پرسند که ادب رفتن در بازار چند است؟ بگوی هفت: اول دوش بر کسی نزند. دويم از پس مردم ننگرد. سيّم آب دهان نه اندازد. چهارم از دور کسی را بانگ نزند. پنجم بر در دکانی که کار ندارد نايستد. ششم چيزی که نمی خرد قيمت آن نپرسد. هفتم در ميان سودای دو کس مدخل نكند مگر به طريق اصلاح يا محاکمه. اگر پرسند که آداب رفتن در محلات چند است؟ بگوی يازده: اول آن که از چپ و راست ننگرد. دويم به بالای بام ها و روزن ها نگاه نكند. سيّم در درون خانه که درش گشاده باشد ننگرد. چهارم راه برکسی تنگ نكند. پنجم با فرزند مردم سخن نگويد و بوسه بر سر و روی ايشان ندهد. ششم در محله ای که کاری ندارد نرود. هفتم سرود نگويد و به آواز چيزی نخواند. هشتم به احتياط رود تا جانوری در زير پای او هلاك نگردد. ﻧﻬم در پيش بزرگتر از خود نرود. دهم بر در خانه ای که کاری ندارد نايستد. يازدهم در محله اهل تهمت نرود.