پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۴

عارف قزوینی: پس از صرف چائی و شربت و شيرينی مرا زير بار ننگينی بردند یعنی عمامه بر سر من کردند


عارف قزوینی: پس از صرف چائی و شربت و شيرينی مرا زير بار ننگينی بردند یعنی عمامه بر سر من کردند

پدرم با داشتن دو پسر از من بزرگ تر چون مرا روضه خوان خيال می کرد، وصی خود قرار داده، روزی از جمعيتی دعوت شد پس از صرف چائی و شربت و شيرينی مرا زير بار ننگينی بردند یعنی عمامه بر سر من کردند. البته اشخاص حساس می دانند با اين حال من در چند روز اولی که عبور از کوچه و بازار می کردم با اين بار ننگين شرم آور در چه حالی بودم.
 
منهم آن چه را بر سرم آورده بودند، چون بميل و دلخواه من نبود و بر خلاف ميل، تلافی آنرا به آخرت نگذاشته، کردم آنچه را که نمی شود کرد. در واقع همان طوری که عمامه مرا شرمنده و رسوا کرد من نيز او را در پيش اهل علم صورت يک پول سياه قلمداد کردم.

فراموش نشدنی است که سفر اولی که از طهران به قزوين مراجعت کردم با موی سر و پوطين برقی با لباسی که تا چند روز چنين هيکلی را هيچکس نديده بود روز بیست و یکم ماه رمضان بمسجد شاه قزوين رفتم، غافل از اينکه با اين فرم مناسب نبوده است در چنين روزی خود را آفتابی کنم. اتفاقأ برای خوبی هوا و صف های جماعت در صحن مسجد بسته شده بود وعاظ شهر هر کدام بوسعت دايرة عوام فريبی خود را گرم و خود را سرگرم خر درست کردن نموده بودند.

ورود بی موقع من، مثل خروس بی محل، چنان جلب نظر کرد که ديگر هيچکس گوش بياوه سرائی آنها نداده جهت پريشانی حواس جمعيت را وقتيکه فهميدند، مسئله شراب ثلث ( که ذکر خواهم کرد) اطلاع داشتند (در سر منبر چه کردند و چه گفتند) همانروز روزی بود که خود منهم فهميدم اسلام دارد از ميان میرود و من هم زير پای جمعيت که مانع رفتن اسلامند پامال شده خدای نکرده اسلام که رفته هيچ، منهم از ميان بروم

بقول .... که به انگليسها فرموده بود مملکت بجهنم جان من در خطر است اينجاست که گفته اند کلام الملوک ملوک الکلام در هر صورت رسيده بود بلايی که بخير گذشت. کاری که شد اين بود يازده روز ديگر باقيماندة از ماه مبارک" صحبت کفر من اندرسر منبر میشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر