آورده
اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،
پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت
گفت ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت ، پسرم من
تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره
نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر
مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس میکنم بار
این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.
از
تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق
مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا
خواهند. ...
پسر
گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این
پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.
پدر
همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
از
فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت
که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی
در مخرج آن مردگان فرو مینمود وازآن پس
خلایق میگفتند: خدا کفن دزد اول را بیامرزد
که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا
نمیداشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر