شنبه، شهریور ۰۳، ۱۴۰۳

شما قضاوت کنید


ﺳﯿﺎﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟

ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺸﺎﺀ ﺑﻨﻮﯾﺴﻪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ:
ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ !
ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﻦ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟
ﭘﺪﺭﺵ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻪ :ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ
ﯾﮏ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺰﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺑﺸﯽ
ﻣﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻫﺴﺘﻢ، ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.. ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺴﺖ، ﭼﻮﻥ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ.
ﮐﻠﻔﺖ ﻣﻮﻥ ﻣﻠﺖ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻫﺴﺖ، ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ
ﻭﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ.
ﺗﻮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼ ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺱ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﯽ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽ...
ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﯿﮑﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﺶ ﻫﺴﺖ،ﻧﺴﻞ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﭼﯽ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﺑﺘﻮﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ.
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﭘﺮﻩ. ﻣﯽ ﺭﻩ
ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ ﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﺯﯾﺮﺷﻭ ﮐﺜﯿﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺧﻮﺩﺵ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ. ﻣﯽ ﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺗﻮﯼ ﺗﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ. ﻣﯽﺭﻩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻠﻔﺖ ﺷﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭﮐﻨﻪ، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺗﻮﯼ ﺗﺨﺖ ﮐﻠﻔﺘﺸﻮﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ .....؟؟؟؟
ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺳﺮ ﺟﺎﺵ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻪ.
ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ: ﭘﺴﺮﻡ! ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﭼﯿﻪ؟ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﮔﻪ:
ﺑﻠﻪ ﭘﺪﺭ، ﺩﯾﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﭼﯿﻪ:
ﺳﯿﺎﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﮑﻮﻣﺖ، ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻣﻠﺖ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺩﻩ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ
ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﻨﻪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻧﺴﻞ
ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ کثافت ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﻧﻪ

چهارشنبه، تیر ۲۷، ۱۴۰۳

پيروزی بزرگ ارتش ايران در ديشيا، و تصرف رومانی و مولدوا تا اوكراين


ژوئيه سال ۵۱۳ پيش از ميلاد، و طبق محاسبات تقويمی مورخان اروپايی؛ ۱۳ ژوئيه ( ۲۳ تيرماه و روزی چون امروز) ارتش ايران نيروهای كنفدراسيون گتائه Getae را در كنار دانوب جنوبی، منطقه داكيه Daci =Dacia (تلفظ انگليسی: دی شيا = رومانی امروز) شكست داد و سراسر بالكان شرقی را ضميمه قلمرو ايران ساخت (بالكان به معنای رشته كوههای جنگلی، منطقه ای است كوهستانی شبه جزيره شكل در جنوب شرقی اروپا، از دريای آدرياتيك تا دريای سياه).به فرمان داريوش بزرگ، ارتش ايران به فرماندهی سپهبد بغابيش (بغابيشه) برای سركوب سيتی ها از دريای مرمره گذشته و پای به اروپا نهاده بود. حاكمان محلی برای ايستادگی در برابر نيروهای ايران كه مركب از هشتاد هزار تن بودند كنفدراسيون «گتائه» را تشكيل داده بودند كه پس از چند روز نبرد، ۱۳ ژوئيه شكست خوردند و رومانی و مولداوی (مولدوای امروز) تا اوكراين از آن ايران شد. داريوش اين پيروزی، و دليل لشكركشی به اروپا را در كتيبه ای شرح داده و مناطق متصرفه را نام برده است. هرودوت در كتاب چهارم و عمدتا در صفحه ۹۳ اين كتاب به شرح جنگ دی شيا (داكيه) پرداخته و استرابو منطقه مفتوحه ايران در پيروزی داكيه را «دائویDaoi» ناميده است - منطقه ای كه رومی ها آن را در جنگهای سال ۱۰۱ تا ۱۰۶ ميلادی تصرف و سپس «رومانيا» خوانده شده است. مورخان اروپايی نبرد ژوئيه ۵۱۳ پيش از ميلاد در داكيه را از بزرگترين رويدادهای دنيای باستان و نخستين پيشروی نظامی بزرگ و عميق شرق (آسيا) در غرب (اروپا) بشمار آورده اند.داريوش بزرگ دو سال پيش از جنگ «دی شيا (رومانی، در سال ۵۱۵ پيش از ميلاد كار ساختن تخت جمشيد را آغاز كرده بود.

شنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۳

آغا محمدخان قاجار چگونه مرد؟


آغا محمدخان قاجار که در نوجوانی در بارگاه عادلشاه , برادرزاده و جانشین نادر شاه افشار اخته شده بود دوران رشدش را به عنوان یک فرد خنثی سپری کرده بود. به همین دلیل از زیبایی و برازندگی خیره کننده ی دوران کودکی اش هیچ نمانده بود. چهره ای بدون ریش , با پوست چروک و روحی متلاطم و افسرده. قطعا تحقیر و توهینی که از سوی همه ی مردم چون آواری بر سر او می ریخته هم در نابسامانی های روحی اش نقش مهمی داشته.

آغا محمدخان که فهرست بلند بالایی از وحشی گری ها و خشونت های بی مانند از خودش نشان داده بود به چهره ای ترسناک برای همه بدل شده بود. حتی نزدیک ترین نزدیکانش هم از او می ترسیدند.

قتل عام های گسترده , تپه ساختن از چشمهای بر آمده ی مردم کرمان و صدور دستور تجاوز به زنان آنها , کور کردن لطفعلی خان زند و تجاوز گروهی به او و بسیاری اقدامات خشونت بار دیگر از این پادشاه خود خوانده یک هیولای تمام عیار ساخته بود.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۳

پيشه‌وری؛ فرقه دموكرات‌ آذربايجان و سرويس ويژه‌ای كه به اسم قوم‌گرايی به شوروی دادند


گروه تاريخ ـ محسن محمدزاده: ۲۱ آذر، سالروز تشکیل و فروپاشی فرقه دمکرات آذربایجان در ایران در سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ است. موضوع ظهور و سقوط اين فرقه، بهانه‌ای است كه جریانات قوم گرایی افراطی به مناسبت آن به فعاليت پرداخته و پیشه وری را به عنوان نماد ملی و الگوی نسل جوان معرفی می‌کنند. اما براستي پيشينه اقدامات و فعاليت پيشه وری و نسبت او با كشورهای متخاصم ايران چه بوده است؟

فرقه دمکرات آذربایجان و سید جعفر پیشه وری، عناوینی هستند که امروزه سخن گفتن و نوشتن از آنها، حساسیت های خاصی را به همراه دارد. چراکه دو نگاه افراطی در مورد عملکرد فرقه و خصوصا پیشه وری وجود دارد. دسته ای او را به عنوان اسطوره تاریخ معاصر و قهرمان و نماد ملی می ستایند و دسته ای دیگر او را تجزیه طلب و خائن به ناموس و میهن می دانند و لایق بدترین دشنام ها.

از نظر نگارنده، فرقه دمکرات و شخص پیشه وری را نمی توان فقط سیاه یا سفید دید. چراکه در کارنامه آنان مانند تمام جریانات اجتماعی، هم نقاط قوت وجود دارد و هم ضعف. برای اینکه بتوان در مورد کلیت فرقه دمکرات نظری داد، بایستی اقدامات آن را مورد به مورد و با در نظر گرفتن اقتضائات زمان، در ترازوی نقد منصفانه قرار داد تا حقیقت مشخص شود. اما مسلم است که برایند اقدامات فرقه دمکرات آذربایجان، سیاست های دوره استبدادی پهلوی و همچنین نقش آفرینی آمریکا، انگلیس و شوروی در ایران، چیزی جز ریخته شدن خون هزاران بیگناه و طمع بیگانگان به کشور عزیزمان نبود.

بنابراین سعی نگارنده بر این است که گرفتار افراط و تفریط نشده و با طرح مستندات، نقدی منصفانه بر افکار و عملکردهای فرقه دمکرات و پیشه وری در حوزه ای خاص داشته باشد. امید است که خواننده محترم، بدون پیش داوری نسبت به موضوع، به مطالعه مطلب پرداخته و نهایتا با نگاهی عادلانه به قضاوت بنشیند.

در پایان مقدمه، توضیح اینکه این نوشتار به دنبال بررسی آراء و افکار سید جعفر پیشه وری، رهبر فرقه دمکرات آذربایجان در باب ایران و ایرانیت و همچنین رابطه با شوروی می باشد.

بررسی سخنان و نوشته‌های پیشه وری، ثابت می‌کند که وی تا قبل از سال ۱۳۲۴، هیچ نظری نسبت به جدایی آذربایجان از ایران نداشته است. هرچند وی در چندین مقاله من جمله مقاله «آذربایجان جزء لاینفک ایران» با استناد به اصول قانون اساسی مشروطیت، انتقادات و پیشنهاداتی را نسبت به انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح می‌سازد ولی پایبندی به ایران واحد، موضوعی است که همواره در مقالات وی موج می‌زند.

« ما کار نداریم که ابتدا چگونه بوده. شاید آذربایجانی ها از جنس مغول ها هستند، یا خراسانی ها از نسل عرب یا گیلانی ها از ملت دیگر یا کردها از نسل مدی بوده اند. این ها را امروز مدرک قرار دادن دیوانگی است. ایرانیت مافوق همه نوع اختلافات است. یک نفر آذربایجانی خود را بهتر از شیرازی ایرانپرست می داند.» (۱)

در مثالی دیگر، وی در سرمقاله‌ای که در پاسخ به نطق دکتر مصدق در خصوص مخالفت با واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی در روزنامه آژیر منتشر کرد، نوشته است:
«اقای دکتر مصدق از اینکه میان ملت ایران مبارزه و مناقشه شدید مشاهده می‌شود متاسف هستند و می‌ترسند دامنه این مناقشه به جدال و بقول خودشان به برادر کشی بکشد. بنابراین میل دارند سیاسیون این دوره به آزادی خواهان صدر مشروطیت تاسی کنند و از سیاست به تمام معنا ایرانی پیروی نمایند. این نظریه کاملا صحیح است. اگر هر ایرانی بخواهد غیر این بکند خائن است. هدف اشخاص با ایمان البته باید حفظ آزادی و استقلال میهن خود باشد. در این هیچگونه جای بحث و ایراد نیست و نمی‌تواند باشد.» (۲)

با رد درخواست امتیاز نفت شمال، دولت شوروی به دنبال عاملی برای اعمال فشار به ایران و وادار نمودن دولت و مجلس ایران به پذیرش این مساله بود. بنابراین تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، با فرمان مستقیم استالین به باقراف – صدر حزب کمونیست آذربایجان شوروی – در دستور کار شوروی قرار گرفت و فرقه دمکرات آذربایجان در شهریور ۱۳۲۴ به صورت رسمی پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت. (۳)
مساله زبان آذری و قوم گرایی در بین آذری‌های ایران قبل از حکومت رضاشاه وجود نداشت. این در واقع آتشی بود که در دوره رضاشاه برافروخته شد و به عنوان عامل داخلی، نقشی عمده داشت. (۴) همین فشارهای دوره رضاخان بود که پس از بوجود آمدن فضای نسبتا آزاد بعد از ۱۳۲۰ و قبل از ظهور فرقه دمکرات، تکیه بر زبان آذری را در اکثر روزنامه‌های آذربایجان سبب شد. (۵) بعد از تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری پیشه وری و حکومت فرقه بر منطقه آذربایجان که رسما از ۲۱ آذرماه ۱۳۲۴ شروع شد و یک سال به طول انجامید، وی زبان ترکی را به عنوان زبان رسمی استان، غیر قابل مصالحه ذکر کرد و تا آنجا پیش رفت که خواستار پالایش زبان ترکی از واژه‌های فارسی و عربی شد. (۶) بعد از این، سخنان پیشه وری رنگ و بوی تجزیه طلبی به خود گرفت.

«آذربایجان ترجیح می‌دهد به جای اینکه با بقیه ایران به شکل هندوستان اسیر باشد، برا ی خود سرزمین ایرلند آزادی باشد.» (۷)

«اگر کار بدین منوال پیش رود، ما چاره‌ای نداریم جز اینکه تماما از تهران جدا شده و دولتی مستقل تشکیل دهیم.» (۸)

همچنین در متن تلگرافی که سران فرقه به باقراف نوشته‌اند آمده است:

«پدر عزیز و مهربان میر جعفر باقراف؛ خلق آذربایجان جنوبی که جزء لاینفک آذربایجان شمالی است، مانند همه خلق‌های جهان چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته است» (۹)

نظر نویسنده بر این است که پیشه وری در صدد بوده است با طرح مباحث قومی و زبانی، افراد بیشتری را با فرقه همراه نماید تا پشتوانه مردمی حکومتش افزایش یابد و این مساله را نمی‌توان به عنوان عقیده واقعی وی قلمداد کرد. کما اینکه وی در روز ۱۷ آذر ۱۳۲۵ در نامه‌ای که برای حکومت شوروی و باقراف می‌فرستد از شوروی مقداری سلاح جهت تجهیز فدائیان دخواست و عنوان می‌کند «ما می‌توانیم در مناطق مناسبی، عملیات جنگی را آغاز کنیم و با سرنگون کردن حکومت ارتجاعی تهران، به متشکل کردن نیروهای آزادی خواه ایران که قادر به برقراری یک حکومت دمکراتیک باشند، بپردازیم.» (۱۰)

همچنین تمایل باقراف و دستگاه اطلاعاتی شوروی به الحاق آذربایجان ایران به شوروی نیز در این جهت گیری‌های پیشه وری بی‌تاثیر نبوده است.

اما نظرات و دیدگاههای پیشه وری و یارانش نسبت به ارتباط با شوروی، اصلی‌ترین نقد وارد بر فرقه می‌باشد. ارتباطی که بیشتر تداعی کننده سرسپردگی و اطاعت محض می‌باشد. پیشه وری در موارد متعددی و با صراحت تمام بر لزوم قرار گرفتن در زیر بیرق شوروی تاکید می‌کرد.

وی در واکنش تند خود نسبت به سخنان دکتر مصدق در مجلس، چنین می‌نویسد:

«مردم بیغرض ایران درست مطابق عقیده و سلیقه شما معتقد شده‌اند که اگر اتحاد جماهیر شوروی از صحنه سیاست بین المللی غائب شود برای آن‌ها در هوای آزاد هم تنفس دشوار خواهد بود. برای اینکه ملاحظه بفرمایید عده بیشماری «شمال» را قبله حاجات خود شناخته‌اند و از گفتن و نوشتن این هم عار ندارند. آقای دکتر شما که خودتان می‌دانید سیاست اتحاد جماهیر شوروی نباشد زندگی برای اکثریت ایرانیان حرام و غیرممکن خواهد بود.

عده‌ای می‌کوشند تا بتوانند در هوای آزاد تنفس بکنند. برای این تنفس دوستی اتحاد جماهیر شوروی را مانند شما لازم دانسته از آن با کمال سربلندی جانبداری می‌کنند.» (۱۱)

همین جانبداری، عملا منجر به اطاعت محض پیشه وری و فرقه از شوروی شده بود. سران شوروی هم که با توافق در خصوص واگذاری امتیاز نفت شمال با دولت ایران، به مقصود خود رسیده بودند، دستور تسلیم در مقابل ارتش ملی ایران و خروج سران فرقه از کشور را صادر کرد. در این خصوص خاطراتی از نزدیکان پیشه وری ذکر می‌گردد:

نصرت ا... جهانشاهلو (معاون پیشه وری)

«در سرکنسولگری شوروی در اتاق کوچکی در بخش شرقی حیاط، آقای قلی اف ما را پذیرفت. آقای پیشه وری که از روش ناجوانمردانهٔ روس‌ها سخت برآشفته شده بود، از آغاز به سرهنگ قلی اف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی‌کند، ناجوانمردانه‌‌ رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفته‌های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ داده‌اید. به من بگویید پاسخ گوی این نابسامانی‌ها کیست؟

آقای سرهنگ قلی اف که از جسارت آقای پیشه وری سخت برآشفته بود و زبانش تپق می‌زد، یک جمله بیش نگفت «سنی گتیرَن، سنه دِئیر گِت – کسی که تو را آورده، به تو می‌گوید برو» و جمله دیگری هم بدان افزود که «ساعت هشت امشب، رفیق گوزل اف، بیرون شهر، سر راه تبریز-جلفا منتظر شماست» و از جا برخاست. همین که از سرکنسولگری شوروی بیرون آمدیم، آقای پیشه وری به من گفت که هرچه نیاز داری از خانه بردار، چون ساعت هشت با راننده در بیرون شهر منتظر یکدیگر خواهیم بود.» (۱۲)

دکتر حسن نظری (فرمانده محور قافلانکوه در مقابله با ارتش ملی ایران)

«رویداد فاجعه آمیز فرار ما، بی‌هیچ مقاومتی در برابر نیروهایی که هیچ کار نظامی و جنگی چشمگیر علیه ما انجام نداده و پیروزمندانه، آذربایجان را به ایران برگردانده بودند، شرم آور بود. این فاجعه از درون ما، از وابستگی رهبری فرقه و قشون ملی به بیگانگان بروز کرد و پس از سال‌ها که ما چشمانمان باز‌تر شد، پی بردیم که چه ۲۱ آذرماه ۱۳۲۴ و چه ۲۱ آذر ۱۳۲۵، ساخته و پرداخته همسایه شمالی بود.» (۱۳)

پروفسور احمد شفائی (ریاست نظام وظیفه ارتش آذربایجان و رییس ستاد لشگر ویژه بابک)

«و بالاخره روز منحوس ۲۰ آذر ۱۳۲۵، یعنی سالگرد تشکیل حکومت ملی فرارسید. به هنگام صرف ناهار با پناهیان سر یک میز نشسته بودیم. او گفت که از طرف پیشه وری به عنوان فرمانده کل قوا، دستور ترک مقاومت داده شده است. این خبر باورکردنی نبود. مات و مبهوت ماندم. چطور ممکن است آن همه زحمت و فداکاری طی یک سال پر ماجرا را به این آسانی و با یک تصمیم ظاهرا نامعقول مقامات بالا زیر پا گذاشت؟

اما حالا و پس از گذشت ۳۹ سال می‌گویم که مگر خود این تصمیم، گواه گویای این حقیقت نیست که پیشه وری و دیگر مقامات به اصطلاح بالای حکومت و اشخاص به اصطلاح تصمیم گیرنده، در حقیقت بلندگوهای مقامات حزبی شوروی در باکو بوده‌اند؟ پیشه وری که چند روز قبل با کمال عجله تصمیم به ایجاد لشگر داوطلب «بابک» گرفت و نام «بابک» را برای آن برگزید و مصمم بود با آن لشگر با ارتش ایران مقابله کند، چطور شد که یک دفعه از همه چیز چشم پوشید و دستور ترک مقاومت داد؟ مسلم است که شوروی‌ها و اربابان باکو یا مسکو صلاح ندانسته‌اند این مقاومت صورت گیرد. لذا به او اشاره کرده‌اند که بازی بس است؛ صحنه را برچین و بیا نزد ما!

در این دستورات قدری دقت کنید. یک سال با آن همه سرو صدا و آن همه تلاش و کوشش و آن همه خون و تلفات، دموکرات‌ها به اصطلاح حکومت کردند و با اشاره‌ای از شوروی‌ها همه را برجا گذاشتند و جان خود را نجات دادند و اصلا ناراحت هم نشدند که این فرار، چه عواقب خونبار و موحشی در پی خواهد داشت. چندین ده هزار نفر اشخاص بیچاره پس از فرار توسط مردم خشمگین به طرز فجیعی به قتل رسیدند. شنیده‌ام که در شهر تبریز، مردم چند دمکرات را مانند گوسفند قربانی، جلو پای سواران و سربازان ارتش مرکزی سر بریدند.» (۱۴)

خاطرات و مستندات در خصوص وابستگی و اطاعت محض پیشه وری از سران شوروی، به لحاظ تعدد، غیر قابل انکار می‌باشد. تسلیم فرقه به ارتش ایران و خروج سران فرقه من جمله پیشه وری از کشور به دستور شوروی، مهر تاییدی بر همین مطلب می‌باشد.

امروز پس از گذشت سال‌ها، برای کسانی که کمترین اطلاعی از تاریخ معاصر دویست ساله ایران دارند، واضح و بدیهی است که هیچ یک از قدرت‌های خارجی، خیرخواه ملت ایران نبوده و تنها سعی در استفاده از این ملت در راستای اهداف خود دارند. حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان که بیش از یک سال به طول نینجامید، همچون تابلویی در مقابل چشمان ماست که چگونه عقاید و احساسات پاک هزاران نفر از مردم و جوانان آذربایجان، بازیچه دست قدرتهای خارجی و عوامل داخلی آنان شد.

اما براستی حکم تاریخ در خصوص هزاران خونی که ریخته شد، چیست؟ چه کسانی باید در مقابل پدران و مادران و همسران و فرزندان داغدیده پاسخگو باشند؟!

پاورقی:
۱- روزنامه حقیقت، شماره ۹۳، خرداد ۱۳۰۱

۲- روزنامه آژیر، شماره ۲۲۹، ۲۸/۹/۱۳۲۳

۳- پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان، منیژه صدری و رحیم نیکبخت، پیوست یک: استالین و فرمان تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، صص ۲۲۹-۲۲۰ / فصلنامه گفتگو، شماره ۴۰، تابستان ۱۳۸۳، صص ۱۵۶-۱۳۹

۴- از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان، علی مرادی مراغه‌ای، ص۳۲۳

۵- دو عامل دیگر نیز بر شکل گیری این گرایش در معدودی از نخبگان و عوام آذربایجان اثر گذاشته بود. عامل اول جریان پانترکیستی ترکیه به رهبری آتاترک بود. آرمان «جوانان ترک» مبنی بر تشکیل حکومت واحد تورانی که از نظر آنان آذربایجان ایران را نیز در بر می‌گرفت و همزمانی آن با سیاست‌های غلط پان ایرانیستی رضاخان، بستری برای طرح این گرایشات افراطی فراهم آورده بود. عامل دوم سیاست اعمالی شوروی بود. سران شوروی که طرح تجزیه و الحاق آذربایجان را با تغییر نام آران - مناطق آذری نشین شمال ارس – به آذربایجان در سال ۱۹۱۸ میلادی کلید زده بودند، قصد داشتند میوه اقدامات قبلی خود را با تحت فشار دادن دولت ایران به وسیله تجزیه آذربایجان، بدست فرقه دمکرات بچینند.

۶- قومیت و قوم گرایی در ایران، حمید احمدی، ص ۲۸۹

۷- نشریه آذربایجان، شماره ۸، ۲۹/۶/۱۳۲۴

۸- نشریه آذربایجان، شماره ۴۸، ۲/۱۰/۱۳۲۴

۹- آذربایجان و آران، عنایت ا... رضا، ص ۲۳۰

۱۰- فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشه وری، شاهرخ فرزاد، ص ۲۵۰ به نقل از کتاب فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان به روایت اسناد محرمانه آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی، جمیل حسنلی، ترجمه منصور همامی، نشر نی، ۱۳۸۳

۱۱- از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان، علی مرادی مراغه‌ای، صص ۳۰۹-۳۰۰

۱۲- ما و بیگانگان، نصرت ا... جهانشاهلو، چاپ سمرقند، ۱۳۸۸

۱۳- فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشه وری، شاهرخ فرزاد، ص ۱۷۶

۱۴- ه‌مان، صص ۱۱۲- ۱۱۰

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۳

شهر هرت کجاست؟


زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست؟

شهر هرت جايی است که رنگهای رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب.

شهر هرت جايی است که اول ازدواج می کنند بعد همديگر رو می شناسن.

شهر هرت جايی است که بهشتش زير پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند ...

شهر هرت جايی است که درختها علل اصلی ترافيک اند و بريده می شوند تا ماشينها راحت تر برانند.

شهر هرت جايی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

شهر هرت جايی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله ۵ دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند.

شهر هرت جايی است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصيبت ديده، چند چادر برپا کرد.

شهر هرت جايی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.

شهر هرت جايی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن و پول تاکسی شونو در بيارن.

شهر هرت جاييه که بیش از نصف مردمش زير خط فقرن اما سريال های تلويزيونی رو توی کاخها می سازن.

شهر هرت جايی است که گريه محترم و خنده محکومه.

شهر هرت جايی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه پس ميرويم ترکيه و دوبی واروپا و آمريکا و ........ را آباد ميکنيم...

شهر هرت جايی است که هرگز آنچه را بلدی نبايد به ديگری بياموزی.

شهر هرت جايی است که وقتی می ری مدرسه کيفتو می گردن مبادا آينه داشته باشی.

شهر هرت جايی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.

شهر هرت جايی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه ...

شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خوای با اين آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چي بابام بگه..

شهر هرت جايی است كه هر روز توی خيابون شاهد توهين به مادرها و دخترها هستی ولی كاری ازدستت برنمياد.

شهر هرت جايی است كه مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده...

شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.

شهر هرت جایی است که ساق پا پیدا و موی سر پوشیده است!!

شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.

شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.

شهر هرت جايی است كه .............

خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست ...

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۳

اسطوره ها و افسانه ها - زاب


نام‌ اين‌ پادشاه‌ در اوستا اوزوا(Uzava) و نام‌ پدرش‌ توماسپه‌(Tumaspa) به‌ معنای دارنده‌ اسبان‌ فربه‌ آمده‌ كه‌ همان‌ طهماسب‌ فارسی است‌. در كتاب‌ بندهش‌ نام‌ وی‌ تخماسب‌ ذكر شده‌ كه‌ افراسياب‌ را از ايران‌ بيرون‌ راند و و پنج‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد.
به‌ روايت‌ فردوسی پس‌ از قتل‌ نوذر و ظلم‌ ستم‌ فراوان‌ ‌افراسياب بر ايران‌ زمين‌،بزرگان‌ ايران‌ طوس‌ و گستهم‌ فرزندان‌ نوذر را فاقد لياقت‌ پادشاهی دانستند و زاب‌ (زو) را كه‌ از تخمه‌ و نژاد فريدون‌ بود، عليرغم‌ سالخوردگی‌، به‌ عنوان‌ شاه‌ ايران‌ انتخاب‌ كردند. وی به‌ ياری پهلوانان‌ نامدار ايران‌ با افراسياب‌ به‌ جنگ‌ برخاست‌ و چون‌ خشكسالی ايران‌ رافراگرفته‌ بود و سپاهيان‌ ايران‌ و توران‌ از اين‌ بابت‌ در رنج‌ بودند پس‌ از پنج‌ سال‌ طرفين‌ با يكديگر صلح‌ كرده‌ و رود جيحون‌ را به‌ منزله‌ سرحد دو كشور قرار دادند. پس‌ از انعقاد صلح‌ زاب‌ در سن‌ ۸۶ سالگی درگذشت‌; وی‌ در شاهنامه‌ پادشاهی‌ عادل‌ و دادگر توصيف‌ شده‌ كه‌ عليرغم‌ مدت‌ كوتاه‌ سلطنت‌ ايرانيان‌ را مورد لطف‌ و عنايت‌ خود قرارداد
.

*
ز تخم‌ فريدون‌ بجستند چند


يكي‌ شاه‌ زيبای‌ تخت‌ بلند
نديدند جز پور طهماسب‌ زو
كه‌ زور كيان‌ داشت‌ و فرهنگ‌ كو
يكی‌ مژده‌ دادند نزديك‌ زو
كه‌ تاج‌ فريدون‌ بتو گشت‌ نو
سپهدار دستان‌ و يكسر سپا
ترا خواستند ای سزاوارگاه‌
چو بشنيد زو گفته‌ موبدان‌

همان‌ گفته‌ قارن‌ و بخردان‌
بيامد به‌ نزديك‌ ايران‌ سپاه‌
بسر برنهاده‌ كياني‌ كلاه‌
به‌ شاهی‌ برو آفرين‌ خواند زال‌
نشست‌ از بر تخت‌ زر پنج‌ سال‌
كهن‌ بود بر سال‌ هشتاد مرد

بدادو به‌ خوبی‌ جهان‌ تازه‌ كرد
سپه‌ را ز كار بدی‌ بازداشت‌
كه‌ با پاك‌ يزدان‌ يكی‌ راز داشت‌
گرفتن‌ نيارست‌ و بستن‌ كسی‌
وزان‌ پس‌ نديدند كشتن‌ بسی
همان‌ بد كه‌ تنگی‌ بد اندر جهان‌
شده‌ خشك‌ خاك‌ و گيا را دهان‌
نيامد همی‌ زآسمان‌ هيچ‌ نم‌
همی‌ بركشيدند نان‌ با درم‌
دو لشكر بران‌ گونه‌ تاهشت‌ ماه‌

بروی اندر آورده‌ روي‌ سپاه‌
نكردند يكروز جنگی گران‌
نه‌ روز يلان‌ بود و رزم‌ سران‌
زتنگی چنان‌ شد كه‌ چاره‌ نماند

سپه‌ را همی‌ پود وتاره‌ نماند
سرنامداران‌ تهی‌ شد زجنگ‌

زتنگی‌ نبد روزگار درنگ‌
برآن‌ برنهادند هردوسخن‌
كه‌ در دل‌ ندارند كين‌ كهن‌
ببخشند گيتی‌ برسم‌ و بداد

زكار گذشته‌ نيارند ياد
فراخي‌ كه‌ آمد زتنگی‌ پديد
جهان‌ آفرين‌ داشت‌ آن‌ را كليد
به‌ هرسو يكی‌ جشنگه‌ ساختند
دل‌ از كين‌ و نفرين‌ بپرداختند
چنين‌ تا برآمد برين‌ سال‌ پنج‌
نبودند آگه‌ كس‌ از در دو رنج‌
بدو بخت‌ ايرانيان‌ كند رو
شد آن‌ دادگستر جهاندار زو
 
منابع‌:
۱- فردوسی‌ ،ابوالقاسم‌: ‌،شاهنامه تهران‌، نشر قطره‌، ۱۳۷۷

۲- مشكور ، محمد جعفر: تاريخ‌ ايران‌ باستان‌، تهران‌، انتشارات‌ اشرفی‌، ۱۳۶۳
۳- محمودی‌ بختياری‌، عليقلی‌: زمينه‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ ايران‌ (نگاهی‌ به‌ عصر اساطير)،تهران‌، پازنگ‌،

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۴۰۲

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
۱- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
۲- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
۳- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
۴- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم

منظور از ۷ قلم آرایش چه بود؟


از میان اعداد، عدد هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده‌است. بسیاری از فرهنگ‌ها و تمدن‌های قدیم و جدید، برای عدد هفت احترامی بیش از سایر اعداد قائلند و نمونه‌هایِ بسیاری در زندگی‌ و باور‌هایِ مردم بر اساس عدد هفت شکل گرفته است ... گاهی‌ گفتن ۷ یعنی‌ بیش از حد اندازه ، مثل هفت قلم آرایش که عبارت بود از :

نخست : حنا

دویم : بند

سه : وسمه

چهارم : سرمه

پنجم : سرخاب

ششم : سفیداب

و هفتم : خال