داستان
زيبای اسفنديار يكی از حماسههای
شورانگيز و تأثر آفرين ايران است.
در
شاهنامه فردوسی و داستانهای ملی
ايران اسفنديار پسر گشتاسب حامی
دين زرتشت معرفی شده است.
بنابر
سنت زرتشتی، اشو زرتشت پيامبر بزرگ
ايرانی تحت حمايت شاه گشتاسب به
ترويج دين خود پرداخت و به جبران
نيكی و خدمات گشتاسب، به او جامی
داد كه اسرار جهان بر او آشكار میشد،
به پشتوتن پسر بزرگ وی شيری نوشاند
كه زنده جاويد شد و به اسفنديار پسر
كوچك گشتاسب دانهای چند از انار
قدسی خورانيد كه وی را روئين تن و
شكستناپذير ساخت.
در
شاهنامه روئين تنی اسفندياربه
سبب فرو بردن وی در چشمهای كه آب
آن آدمی را روئين تن میكرد دانسته
شده است.
اسفنديار در جوانی دلاوری خوبرو و جنگاور بود كه هيچ سلاح جنگی بر بدن او كارگر نبود و هيچكس يارای مقابله با وی را نداشت. وی به دين زرتشت گرويد و برای توسعه اين دين بسيار كوشيد و جنگهای زيادی كرد. بزرگترين دلاوری او جنگ با ارجاسب پادشاه توران بود كه دو خواهر او را اسير خود ساخته بود. اسفنديار با تحمل شدايد فراوان از هفت خان جادو كه ارجاسب بر سر راه او گسترده بود عبور كرد و سرانجام دژ مستحكم روئين دژ را كه بر قلهای رفيع استوار بود فتح كرد. وی دو خواهر خود را از چنگال ارجاسب رهايی بخشيد و شاه توران را به قتل رساند.
اسفنديار پس از قتل ارجاسب تخت و تاج پادشاهی را از پدر خواست و پدر كه قتل ارجاسب را وعده پادشاهی او كرده بود; بار ديگر اسفنديار را به مأموريتی سخت فرستاد و به او گفت اگر به زابلستان رفته و رستم را كت بسته به نزد وی آورد تاج پادشاهی را بر سر اسفنديار مینهد. دشمنی گشتاسب با رستم بدين سبب بود كه رستم از پذيرش دين زرتشت سرباز زده بود و زور بازو و هوش و تدبير وی موجب هراس شاه گشتاسب بود. شاه بد طينت علاوه بر اين درصدد بود پسرش را كه خواهان دستيابی به سلطنت وی بود بدست رستم از پای درآورد چرا كه سالها پيش حكيمی فرزانه به نام جاماسب پيشبينی كرده بود كه اسفنديار به دست رستم به قتل خواهد رسيد.
اسفنديار كه خود شيفته مردانگی و دلاوری رستم و خصال پهلوانی او بود با رستم روبرو شد و از تهمتن خواست با او به نزد گشتاسب برود. رستم پذيرفت ولی اسفنديار اصرار كرد كه بايد دستهای اورا بسته و با اين هيئت او را به دربار گشتاسب ببرد. پهلوان سيستان از پذيرش اين شرط كه دون شأن مقام والای خود میدانست. امتناع كرد و كار آنان به جنگ كشيد. در نبردی سخت و سهمناك اسفنديار زخمهايی عميق بر بدن رستم وارد آورد و ضربههای رستم بر او كاری نيفتاد. سرانجام زال از سيمرغ مدد جست و پرنده افسانهای راز آسيبپذيری اسفنديار(۱) را فاش كرد ولی يادآور شد اگر رستم اسفنديار را به قتل برساند دودمان خود را بر باد میدهد.
روز ديگر رستم كه با ماليدن پر سيمرغ بر بدن خود از زخمهای روز قبل بهبود يافته بود با تيری دو شاخه كه در چوب گز نهاده و در آب رز خوابانده بود چشمان اسفنديار را نشانه رفت و پهلوان جوان و روئينتن را به خاك نشاند. رستم در آخرين لحظات زندگی اسفنديار بر بالين او نشست و دو دلاور از ظلم و ستم گشتاسب دردمندانه گريستند و سپس اسفنديار درگذشت. پس از مرگ اسفنديار بهمن پسرش به كينخواهی پدر برخاست و چون رستم كشته شده بود افراد خاندان او را به كين پدر بكشت و پيشبينی سيمرغ را به تحقق رساند.
داستان رستم و اسفنديار و رزم سهمناك آن دو از زيباترين داستانهای شاهنامه است كه فردوسی تمامی هنر خود را در خلق اين حماسه به كار گرفته است. اين حماسه تأثيرانگيز هنوز در بعضی از قهوهخانههای سنتی ايران توسط نقالان روايت میشود.
(… ببالا ز رستم همی رفت خون
بشد سست و لرزان كه بيستون
بخنديد چون ديدش اسفنديار
بدو گفت كای رستم نامدار
چرا گم شد آن نيروی پيل مست
ز پيكان چرا پيل جنگی بخست
كجا رفت مردی و گرز تو
برزم اندرون فره و برز تو
گريزان ببالا چرا برشدی
چو آواز شير ژيان بشندی
چرا پيل جنگی چو روباه گشت
ز رزمت چنين دست كوتاه گشت
… بدو گفت روئين تن اسفنديار
كه ای برمنش پير ناسازگار
تو مردی بزرگی و زورآزمای
بسی چارهدانی و نيرنگ و رای
بديدم همه فر و زيب ترا
نخواهم كه بينم نشيب ترا
بجان امشبی دادمت زينهار
به ايوان رسی كام كژی مخار
… بدانست رستم كه لابه بكار
نيايد همی پيش اسفنديار
… بزد تير بر چشم اسفنديار
سيه شد جهان پيش آن نامدار
خم آورد بالای سر و سهی
از و دور شد دانش و فرهی
نگون شد سر شاه يزدانپرست
بيفتاد چاچی كمانش زدست...)
منابع:
۱ ـ فردوسی، ابوالقاسم: شاهنامه، تهران، نشر قطره ۱۳۷۷.
۲ ـ اسلامی ندوشن، محمدعلی: سرو سايه فكن، تهران، انجمن خوشنويسان ايران، ۱۳۶۹.
۳ ـ سايكس، سرپرسی: تاريخ ايران (جلد اول)، ترجمه محمد تقی فخر داعی گيلانی، تهران، دنيایكتاب، ۱۳۶۳.
۱ ـ به روايت فردوسی اسفنديار در زمانی كه در آب چشمه روئينتن فرو برده شد چشمان خود را بست و دو چشم او نقطه ضعف و تنها نقطه آسيبپذير بدن او به شمار می آمدند.
اسفنديار در جوانی دلاوری خوبرو و جنگاور بود كه هيچ سلاح جنگی بر بدن او كارگر نبود و هيچكس يارای مقابله با وی را نداشت. وی به دين زرتشت گرويد و برای توسعه اين دين بسيار كوشيد و جنگهای زيادی كرد. بزرگترين دلاوری او جنگ با ارجاسب پادشاه توران بود كه دو خواهر او را اسير خود ساخته بود. اسفنديار با تحمل شدايد فراوان از هفت خان جادو كه ارجاسب بر سر راه او گسترده بود عبور كرد و سرانجام دژ مستحكم روئين دژ را كه بر قلهای رفيع استوار بود فتح كرد. وی دو خواهر خود را از چنگال ارجاسب رهايی بخشيد و شاه توران را به قتل رساند.
اسفنديار پس از قتل ارجاسب تخت و تاج پادشاهی را از پدر خواست و پدر كه قتل ارجاسب را وعده پادشاهی او كرده بود; بار ديگر اسفنديار را به مأموريتی سخت فرستاد و به او گفت اگر به زابلستان رفته و رستم را كت بسته به نزد وی آورد تاج پادشاهی را بر سر اسفنديار مینهد. دشمنی گشتاسب با رستم بدين سبب بود كه رستم از پذيرش دين زرتشت سرباز زده بود و زور بازو و هوش و تدبير وی موجب هراس شاه گشتاسب بود. شاه بد طينت علاوه بر اين درصدد بود پسرش را كه خواهان دستيابی به سلطنت وی بود بدست رستم از پای درآورد چرا كه سالها پيش حكيمی فرزانه به نام جاماسب پيشبينی كرده بود كه اسفنديار به دست رستم به قتل خواهد رسيد.
اسفنديار كه خود شيفته مردانگی و دلاوری رستم و خصال پهلوانی او بود با رستم روبرو شد و از تهمتن خواست با او به نزد گشتاسب برود. رستم پذيرفت ولی اسفنديار اصرار كرد كه بايد دستهای اورا بسته و با اين هيئت او را به دربار گشتاسب ببرد. پهلوان سيستان از پذيرش اين شرط كه دون شأن مقام والای خود میدانست. امتناع كرد و كار آنان به جنگ كشيد. در نبردی سخت و سهمناك اسفنديار زخمهايی عميق بر بدن رستم وارد آورد و ضربههای رستم بر او كاری نيفتاد. سرانجام زال از سيمرغ مدد جست و پرنده افسانهای راز آسيبپذيری اسفنديار(۱) را فاش كرد ولی يادآور شد اگر رستم اسفنديار را به قتل برساند دودمان خود را بر باد میدهد.
روز ديگر رستم كه با ماليدن پر سيمرغ بر بدن خود از زخمهای روز قبل بهبود يافته بود با تيری دو شاخه كه در چوب گز نهاده و در آب رز خوابانده بود چشمان اسفنديار را نشانه رفت و پهلوان جوان و روئينتن را به خاك نشاند. رستم در آخرين لحظات زندگی اسفنديار بر بالين او نشست و دو دلاور از ظلم و ستم گشتاسب دردمندانه گريستند و سپس اسفنديار درگذشت. پس از مرگ اسفنديار بهمن پسرش به كينخواهی پدر برخاست و چون رستم كشته شده بود افراد خاندان او را به كين پدر بكشت و پيشبينی سيمرغ را به تحقق رساند.
داستان رستم و اسفنديار و رزم سهمناك آن دو از زيباترين داستانهای شاهنامه است كه فردوسی تمامی هنر خود را در خلق اين حماسه به كار گرفته است. اين حماسه تأثيرانگيز هنوز در بعضی از قهوهخانههای سنتی ايران توسط نقالان روايت میشود.
(… ببالا ز رستم همی رفت خون
بشد سست و لرزان كه بيستون
بخنديد چون ديدش اسفنديار
بدو گفت كای رستم نامدار
چرا گم شد آن نيروی پيل مست
ز پيكان چرا پيل جنگی بخست
كجا رفت مردی و گرز تو
برزم اندرون فره و برز تو
گريزان ببالا چرا برشدی
چو آواز شير ژيان بشندی
چرا پيل جنگی چو روباه گشت
ز رزمت چنين دست كوتاه گشت
… بدو گفت روئين تن اسفنديار
كه ای برمنش پير ناسازگار
تو مردی بزرگی و زورآزمای
بسی چارهدانی و نيرنگ و رای
بديدم همه فر و زيب ترا
نخواهم كه بينم نشيب ترا
بجان امشبی دادمت زينهار
به ايوان رسی كام كژی مخار
… بدانست رستم كه لابه بكار
نيايد همی پيش اسفنديار
… بزد تير بر چشم اسفنديار
سيه شد جهان پيش آن نامدار
خم آورد بالای سر و سهی
از و دور شد دانش و فرهی
نگون شد سر شاه يزدانپرست
بيفتاد چاچی كمانش زدست...)
منابع:
۱ ـ فردوسی، ابوالقاسم: شاهنامه، تهران، نشر قطره ۱۳۷۷.
۲ ـ اسلامی ندوشن، محمدعلی: سرو سايه فكن، تهران، انجمن خوشنويسان ايران، ۱۳۶۹.
۳ ـ سايكس، سرپرسی: تاريخ ايران (جلد اول)، ترجمه محمد تقی فخر داعی گيلانی، تهران، دنيایكتاب، ۱۳۶۳.
۱ ـ به روايت فردوسی اسفنديار در زمانی كه در آب چشمه روئينتن فرو برده شد چشمان خود را بست و دو چشم او نقطه ضعف و تنها نقطه آسيبپذير بدن او به شمار می آمدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر