جمعه، آبان ۱۱، ۱۳۹۷

اسطوره ها و افسانه ها - اسطوره‌ طوفان‌


اسطوره‌ طوفان‌ از مجموع‌ داستانهای‌ ادبی و كهن‌ بابل‌ است‌ كه‌ از زمان‌ سومريان‌ آغاز می‌شود و ظاهرا اصل‌ آن‌ ناشی‌ از طغيان‌ شديدی‌ است‌ كه‌ در دو رود بزرگ‌ دجله‌ وفرات‌ به‌ وقوع‌ پيوسته‌ است‌. اين‌ داستان‌ به‌ روايات‌ مختلف‌ نقل‌ شده‌ و لطيف‌ ترين‌ آن‌ به‌ صورتی‌ است‌ كه‌ در ذيل‌ حماسه‌ گيلگمش‌ پهلوان‌ بابلی آمده‌ است‌ و در ضمن‌ آن‌ حكايت‌ طوفان‌، نقل‌ و روايت‌ شده‌ است‌. براساس‌ اين‌ داستان‌، خدايان‌ چون‌ از گناه‌ انسانها به‌ خشم‌آمدند، تصميم‌ گرفتند با طوفانی‌ شديد نژاد آدميان‌ را برانداخته‌ و آنها را محو و نابود سازند. اين‌ سر نهانی‌ بطور اتفاقی‌ به‌ گوش‌ يكی‌ از افراد آدميان‌ رسيد; بدين‌ گونه‌ كه‌ خدای‌ اثا كه‌ از خدايان‌ مهربان‌ بود و نسبت‌ به‌ مردی موسوم‌ به‌ اوتناپيشتيم‌ بر سر لطف‌ بود،پنهانی‌ او را از اين‌ خطر كه‌ در پيش‌ بود آگاه‌ ساخت‌. آن‌ مرد به‌ سرعت‌ دست‌ به‌ كار شد و كشتی‌ بزرگی‌ ساخت‌ كه‌ صد و بيست‌ زراع‌ اضلاع‌ آن‌ و صد و چهل‌ زراع‌ ارتفاع‌ آن‌ بود.

اوتناپيشتيم‌ بعدها سرگذشت‌ خود را برای‌ گيلگمش‌ چنين‌ نقل‌ كرد:

((من‌ خاندان‌ و كسان‌ خود را در اين‌ كشتی‌ بردم‌

و نيز از خزندگان‌ مزرعه‌ و دام‌ و دد صحرا و صنعتگران‌ بلاد عده‌ای چند را با خود بردم‌.

در روز معين‌ كه‌ رب‌ شمش‌ مقرر داشته‌ بود.

و در آن‌ روز خدای ظلمات‌ بارانهای‌ سنگين‌ روان‌ داشته‌،

من‌ به‌ كشتی درون‌ رفتم‌ و درها را فرو بستم‌.

روز موعود نزديك‌ شد.

از افق‌ ابری‌ سياه‌ برخاست‌

و رعدی‌ هولناك‌ به‌ غرش‌ آمد.

خدايان‌ نابود و مردوخ‌ از پيش‌ رفتند،

و طوفان‌ به‌ غايت‌ شدت‌ رسيد.

نور و روشنی‌ به‌ ظلمت‌ و تاريكی مبدل‌ شد،

از افق‌ ابری‌ سياه‌ برخاست‌.

و رعدی‌ هولناك‌ به‌ غرش‌ آمد،

خدايان‌ نابو و مردوخ‌ از پيش‌ رفتند،

و طوفان‌ به‌ غايت‌ شدت‌ رسيد.

نور و روشنی‌ به‌ ظلمت‌ و تاريكی‌ مبدل‌ شد،

و سيلاب‌ تمام‌ سطح‌ جهان‌ را فراگرفت‌،

و آب‌ از قلل‌ جبال‌ بالاتر رفت‌،

و آبها جاروی‌ فنا بر روی‌ نوع‌ انسان‌ كشيد.

هيچ‌ كس‌ به‌ ياد ديگری‌ نبود،

و هيچ‌ كس‌ طاقت‌ سر برداشتن‌ و بر آسمان‌ نگريستن‌ نداشت‌.

چون‌ كار به‌ اينجا رسيد خدايان‌، خود از اين‌ طوفان‌ به‌ هراس‌ افتادند.

پس‌، برخاستند و به‌ آسمان‌ رفتند.

عشتر چون‌ زنی‌ در هنگام‌ زايمان‌ ناله‌ می‌ كرد،

آن‌ ملكه‌ خدايان‌ زار زار می‌ گريست‌،

و آدميان‌ همه‌ در گل‌ و لای‌ مدفون‌ گشتند.

چون‌ روز هفتمين‌ در رسيد آشفتگی‌ آرام‌ گرفت‌.

و طوفان‌ كه‌ مانند لشكری مهاجم‌ بود عقب‌ نشست‌،

درياها ساكن‌ شد و سيلاب‌ خاموش‌ گشت‌،

من‌ دريچه‌ را گشوده‌ به‌ آن‌ دريای‌ بيكران‌ نظر افكندم‌ و شيون‌ و زاری‌ آغاز كردم‌،

ولی‌ سراسر آدميان‌ در گل‌ فرو رفته‌ بودند.

دشتها و مزرعه‌ ها همه‌ چون‌ باتلاقی وسيع‌ در برابر ديده‌ من‌ می نمود.

پرتو خورشيد برچهره‌ من‌ تافت‌،

خم‌ شدم‌ و بنشستم‌ و بگريستم‌.

اشك‌ از ديدگان‌ من‌ روان‌ بود.

چون‌ به‌ جهان‌ نظر كردم‌ همه‌ سراسر دريا بود.

پس‌ از دوازده‌ روز خشكی‌ نمودار گشت‌.

كشتی به‌ سوی‌ سرزمين‌ نيسير، روان‌ بود،

كوه‌ نيسير آن‌ را به‌ خود محكم‌ گرفت‌ و از آن‌ پس‌ بی حركت‌ ماند.

پس‌، من‌ كبوتری رها كردم‌ و به‌ بيرون‌ فرستادم‌،

آن‌ پرنده‌ از هر طرف‌ به‌ دقت‌ بال‌ گشود

و چون‌ مقر و مكانی نيافت‌ به‌ كشتی‌ باز آمد.

پس‌، پرستويی پرواز دادم‌.

او نيز به‌ هر سو پريد،

و چون‌ جای‌ آرامش‌ پيدا نكرد ناگزير بازگشت‌

پس‌ بار ديگر زاغی‌ را از كشتی‌ آزاد ساختم‌.

آن‌ پرنده‌ فرو رفتن‌ آب‌ را ملاحظه‌ كرد.

پس‌، آوازی‌ داد و ديگر باز نگشت‌.

پس‌، من‌ هرچه‌ داشتم‌ به‌ چهار گوشه‌ جهان‌ رها كردم‌ و بر فراز قله‌ كوهی‌ قربانی گذرانيدم‌،وشراب‌ مقدس‌ نوشيدم‌))

زيبايی‌ عبارات‌ و تمثيلهای‌ ادبی‌ كه‌ در اين‌ داستان‌ بكار رفته‌ به‌ خوبی‌ نمايانگر ادبيات‌ پرمحتوای‌ عهد باستان‌ می‌باشد. افسانه‌ طوفان‌ بابل‌ دارای تشابهاتي‌ با طوفان‌ نوح‌ می‌باشد.

منابع‌:
۱- ناس‌، جان‌: تاريخ‌ جامع‌ اديان‌، ترجمه‌ علی اصغر حكمت‌، تهران‌، انتشارات‌ آموزش‌ وانقلاب‌ اسلامی، ۱۳۶۲

۲- راوندی‌، مرتضی: تاريخ‌ اجتماعی‌ ايران‌، (جلد اول‌)، تهران‌، انتشارات‌ اميركبير، ۱۳۵۷

۳- مشكور، محمد جواد: تاريخ‌ ايران‌ باستان‌ در عهد باستان‌، تهران‌، دانشسرای عالی‌،۱۳۴۷

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر