یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۷

فمینیسم چیست ؟

واژه ی فمينيسم را نخستين بار چارلز فوريه سوسياليست قرن نوزدهم برای دفاع از حقوق زنان به کار برد. در ابتدای قرن بيستم ميلادی و در جريان موج اول فمينيسم و تلاش برای کسب حق رأی، عده ی زيادی از زنان خود را فمينيست ناميدند. واژه ای با که با آغاز دهه های شصت و هفتاد ميلادی و اوج گرفتن موج دوم جای خودش را در ادبيات، سياست، هنر، تاريخ، اقتصاد، حقوق، انسان شناسی و جامعه شناسی نيز باز کرد. فمينسم در پی نقد همه ی انديشه ها بود.
در پاسخ به سؤالی در باره ی چيستی فمينيسم، پاسخی جامع و مانع نمی توان داد. گروهی آن را جنبشی سازمان يافته برای به دست آوردن حقوق زنان قلمداد می کنند، گروهی آن را چشم اندازی در پی رفع کردن فرودستی، ستم، نابرابری ها و بی عدالتی ها عليه زنان می دانند و گروهی نيز آن را يک ايدئولوژی می پندارند که هدفش نه فقط برابری زنان و مردان که دگرگون سازی تمام ساختارهای اجتماعی است. با وجود تعريف های گوناگون، فمينيست ها همگی معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسيت شان) ظلم شده است.
تعريف هايی که فمينيست ها از فمينيسم کرده اند تحت تأثير تربيت، ايدئولوژی يا طبقه ی آن ها شکل گرفته است. فمينيست های ليبرال بر لزوم برابری در عرصه ی عمومی تأکيد می کنند، فمينيست های مارکسيست نظام سرمايه داری را عامل اصلی تبعيض جنسيتی بر می شمارند، فمينيست های راديکال مردسالاری در حوزه ی عمومی و خصوصی را زير سؤال می برند و از نظريات روان کاوانه برای تفسير نابرابری سود می برند و فمينيست های سوسياليست مردسالاری و سرمايه داری را با هم نقد می کنند و راهکار ارائه می دهند.
فمينيسم سياه، اکوفمينيسم، فمينيسم پسااستعماری و پسافمينيسم نيز نمونه هايی از ديگر انواع فمينيسم است که در موج سوم فمينيسم پا به عرصه ی وجود گذاشته اند. در ادامه، گرايش های مختلف فمينيستی به اختصار معرفی می شوند:
فمينيسم ليبرال
فمنيسم ليبرال يکی از شناخته شده ترين گرايش های انديشه فمنيستی است، چهره معتدل يا رسمی فمنيسم را نشان می دهد و به تبيين جايگاه زنان بر اساس ۱) حقوق برابر، و ۲) موانع مصنوعی در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومی که فراسوی خانواده و خانه داری واقع شده می پردازد. بيشتر نوشته های مردم پسند در مورد مشاغل زنان، برابری زن و مرد در مقام والدين، و نياز به آموزش فارغ از جنسيت برای کودکان بر پايه همين نظريه هستند.
فمنيستهای ليبرال، در تبيين نابرابری جنسی به مواردی همچون تقسيم کار جنسی، جدايی عرصه عمومی و خصوصی (که مردان بيشتر در عرصه نخستين و زنان عرصه دوم جای دارند)، و فرايند اجتماعی کردن کودکان بگونه ای که بتوانند در بزرگسالی نقشی متناسب با جنسيت شان ايفا کنند، اکتفا می کنند.
به نظر فمينستهای ليبرال، نظام ليبراليستی با برخورداری از نهادها و حقوق معين قانونی اش بيش از هر جامعه ديگری اجازه آزادی و برابری فردی می دهد؛ اما حتی اينجا هم فرصتهای برابر، با نژادپرستی و تبعيض جنسی مخدوش می گردد. تبعيض جنسی مثل نژادپرستی انسانها را در قالب شخصيتی انعطاف ناپذير محبوس و اجتماع را از شکوفايی استعداد اعضای آن محروم می کند، از آنجا که زنان را دست کم می گيرد از شکوفايی گرامی ترين ارزشهای فرهنگی جلوگيری می کند.
ليبرالها معتقدند به بيشتر انسانها می توان آموزش داد تا منطقی بودن انتقاد فمنيسمی از روابط تبعيض آميز اجتماعی را درک کنند. برنامه های فمنيسم ليبرال برای از ميان برداشتن نابرابری جنسی عبارتند از ۱) بسيج امکانات سياسی و قانونی که در حال حاضر برای تغيير وضع در دسترس اند؛ ۲) تامين فرصت های برابر اقتصادی؛ و ۳) اصلاح نهادهای خانواده، مدرسه، و رسانه های همگانی. در مجموع، تمرکز فمنيسم ليبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغيير انقلابی آن.
فمينيسم مارکسيستی
مبانی و چارچوب نظری فمينيسم مارکسيستی برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکيت خصوصی و دولت» انگلس، منبعِ کلاسيکِ فمينيست های مارکسيست است. بسياری از داده های انسان شناسانه اين رويکرد بر اساس نظريات مورگان طرح ريزی شده است. افرادی همچون اگوست ببل، کلارا زتکين، الکساندرا کولنتای، ايولين ريد، و ليز واگل، صاحب نظران اصلی فمينيسم مارکسيستی به شمار می آيند.
اين گرايش از انديشه فمينيستی بر اساس الگوی تحليلی انديشه مارکسيستی به تبيين چرايی موقعيت تحت ستم زنان می پردازد و پس از آن توضيح می دهد که برای تغيير اين وضعيت چگونه بايد مبارزه کرد. معتقدين به فمينيسم مارکسيستی بر اين نظرند که اساس ستمی که بر زنان روا می رود ناشی از مالکيت خصوصی، تقسيم کار جنسيتی و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از ديگر سو، نظام سرمايه داری را عامل اصلي بازتوليد اين نابرابری می دانند. به بيان ديگر، دشمن اصلی فمينيست های مارکسيست، نظام طبقاتی (اقتصادی) است که زنان را در موقعيت فرودست جای داده است. استراتژی پيشنهادی فمينيست های مارکسيست برای تغيير وضعيت موجود و رفع نابرابری های جنسيتی، تلاش برای تحقق انقلاب سوسياليستی و تاسيس جامعه کمونيستی است که تحت لوای آن موقعيت زنان با مردان برابر خواهد شد.
بدين ترتيب، جنبش فمينيستی بايد بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلی خود را مبارزه طبقاتی بداند. حوزه عمل فمنيست های مارکسيست، عرصه عمومی است، و بيشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنيست های مارکسيست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نيروهای خواهان انقلاب سوسياليستی ملحق کنند.
فمينيسم راديکال
يکی از اصلی ترين تفاوت های فمينيسم راديکال با گرايش های فمينيستی متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه های ديگر انديشه است، دستگاه هايی که فمينيست های راديکال «مردانه» تلقی می کنند. فمينيسم راديکال به زنانگی ارزش مثبتي بخشيده و زنان را به مثابه طبقه ای فرودست در برابر مردان قلمداد مي کند. شايد بتوان گفت عمده ترين مفهوم در اين جريان فمينيستی «ستم جنسی» به عنوان کهن ترين و شديدترين شکل نابرابری است، ستمی که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن می شوند. البته فمينيست های راديکال تنها به نقد ستمی که بر زنان روا داشته می شود اکتفا نمی کند بلکه پيشتر رفته و تمامی اشکال سلطه و سرکوب را ناشی از تفوق مردانه اعلام می دارد.
فمينيسم راديکال به رغم شباهت روش شناختی با جريان های سوسياليستی – مارکسيستی، از منتقدان جدی آنان به شمار می رود. آنان به جای مساله «کار و توليد»، بر احساسات جنسی و جامعه پذيری زنان تاکيد می کنند و اعلام می دارند که هر زنی، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سنی و… منافع مشترکی با ديگر زنان دارد. توالي منطقي چنين تفکری، تلقي مردان به عنوان يک گروه دشمن و جدايی طلبی جنسيتی است؛ امری که خود به نقد «ناهمجنس گرايی» نيز منتهی می شود.
راديکال ها اگرچه سلطه طلبی مردانه را نه امری ذاتی، بلکه ساختاری اجتماعی تلقی می کنند، اما از آن جا که ستم جنسی را عميقاً تثبيت شده می دانند از مدلی انقلابی برای تغيير اجتماعی دفاع می کنند.
فمينيسم روانکاوانه
اصطلاح «روان کاوی» برگرفته از نظريهای است که فرويد در سه مقاله درباره ی نظريه ی جنسی از آن استفاده کرد و رشد زنانگی را بر اساس «رشک ورزی به آلت نرينه» در دختر، و رشد مردانگی را بر حسب «عقده ی اديپ» به مثابه ی نفی مادر دانست. با نقدهايی که فمينيستها، به خصوص موج دوميها، به فرويد وارد آوردند و نظريات روان کاوانهی او را داراي سوگيری جنسيتی دانستند، نظريههای روان کاوانهی جديدی شکل گرفتند که به نظريه های جنسيت معروف شدند.
فمينيست ها از نظريات روان کاوانه ی فرويد برای توضيح اين مسأله استفاده کردند که چهطور آموزشهای دوران کودکی بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالی سرباز می کند. نانسی چودوروف، کارول گيليکان، کيت ميلت و ژوليت ميچل را می توان جزء فمينيست های روانکاو به حساب آورد. به طور مثال چودوروف به نقش مادر در به آغوش کشيدن فرزند و هويت يابی جنسی فرزند از طريق مادر اشاره می کند و توضيح می دهد که چرا پسران زودتر مستقل شده و دختران علاقهمند به برقراری ارتباطهای عاطفی هستند.
ژاک لاکان، يکی ديگر از مفسران روش فرويد و از تأثيرگذاران بر فمينيسم روانکاوانه است که عدم برخورداری از آلت تناسلی را نمادی فرهنگی می داند و از تعبيرات زيست شناختی فرويد فاصله می گيرد. او در عين حال بر رابطه ی هويت يابی جنسی و يادگيری زبان تأکيد می کند. ايريگاری، يکی از شاگردان و منتقدان لاکان است و در کنار هلن سيکسو از بانيان مکتب “نوشتار زنانه” شمرده می شود. مکتبی که می خواهد از موضع بدن زنان بنويسد و زنانه نوشتن را ترويج دهد.
فمينيسم سوسياليستی
در نتيجه مجادلات ميان فمينيست های راديکال و فمينيست های مارکسيست، بر سر علتِ فرودستی زنان و چگونگی تغيير وضعيت در دهه ۱۹۷۰ رايج بود؛ نظريه های جديدی شکل گرفتند که به فمينيسم سوسياليستی شهرت يافتند. ژوليت ميشل، هايدی هارتمن، و آليسون جگر از جمله صاحب نظران اصلی اين گرايش نظری هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمينيسم و مارکسيسم»، اثر هايدی هارتمن، از جمله آثار کلاسيک اين جريان فکری است.
مسئله اصلی فمينيست های سوسياليست توضيح چگونگی ترکيب نظام سرمايه داری و نظام مردسالاری است. به بيان ديگر، آنها معتقدند که برای تحليل وضعيت فرودستی زنان و همچنين طراحی استراتژی مبارزاتی برای تغيير وضعيت نبايد صرفاً نگاهی تک بعدی داشت (صرفاً طبقاتي مانند مارکسيست ها و يا صرفاً روانکاوانه مانند برخی راديکال ها)؛ بلکه بايد مجموعه ای از شرايط و علل را در ايجاد موقعيت فرودست زنان بررسی نمود.
از اين رو، فمينيست های سوسياليست، معتقدند که برای تغيير وضعيت موجود در جهت رسيدن به جامعه برابر بايد مبارزه ای «همزمان» با نظام مردسالاری و سرمايه داری صورت پذيرد. بدين ترتيب، فضای عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنيست های سوسياليست محدود به کارخانه ها نيست، بلکه مجموعه حوزه های عمومی و خصوصی که زنان در آنها مورد تبعيض قرار دارند، مکانی برای مبارزه است. در واقع، شيوه عمل فمينيست های سوسياليست، شيوه چند جانبه است.
فمينيسم سياه
جرقه زير سوال بردن جامعيت مفهوم زن در فمينيسم از مبارزات زنان سياه پوست (در جهت رفع ستم از خود) زده شد. جريان فمينيسم سياه در موازات مبارزات دهه های ۵۰ و ۶۰ سياه پوستان آمريکا و در کنار موج دوم مبارزات ضد آپارتيد تئوريزه شد که از بزرگان اين گرايش فمينيسم می توان به بل هوکس اشاره کرد. در واقع فمينيستهای سياه اين مساله که همه زنها صرف زن بودن در يک جبهه اند را زير سوال برد. نتايج مصيبت بار مبارزات فمينيست های پيشين (که بيشترشان سفيد و بورژوا بودند) و تناقضات موجود، در واقع برهان هايی قوی برای لزوم بازنگری بودند. به عنوان مثال، خانواده که يکی از نهادهای مورد انتقاد فمينيسم (الالخصوص راديکال) بود، اتفاقاً برای زنان سياه نهادی بود که از آنها در مقابل اشکال ديگر سرکوب (نژادی) محافظت می کرد، و سعی فمينيستهای غالب آن زمان برای تضعيف آن می توانست معادل تشديد سرکوب زنان سياه باشد. در واقع فمينيست های سياه معتقد بودند اين نظر بايد در فمينيسم تئوريزه شود که سرکوب ماهيتی چند وجهی دارد و بايد که کليت آنرا در مورد زنان مورد انتقاد قرار داد. ايده اين حرکت فمينيستهای سياه از نظرات فمينيستهای سوسياليست می آمد که به ماهيت دوگانه سرکوب طبقاتی – جنسی معتقد بودند و فمينيستهای سياه با تاکيدی زياد نژاد را هم به عنوان يکی از عظيم ترين نمادهای سرکوب وارد اين چند وجهی می کردند.
فمينيسم پساساختارگرا
تحت تاثير تئوری های پساساختارگرايانه و پسامدرن که توسط فيسوفانی چون فوکو (به عنوان فيلسوفی پساساختارگرا) و دريدا و ليوتار (به عنوان تئوريسين های پسامدرنيسم) نقش بارزی در گفتمان غالب دهه ۸۰ داشتند، باعث بوجود آمدن ترکيبی شد بنام فمينيسم پسامدرن يا پساساختار گرا. در واقع، فمينيسم پساساختارگرا از طريق فوکو به تئوريهای روانشناسی (فرويد، لاکان، باتای) وصل می شد. فمينيستهای سياه پيش از آن جرقه اين مساله را زده بودند که در کليت مفهوم «زن» می توان تشکيک کرد. هرچند جواب آنها به مساله اضافه کردن جنبه ای بنام نژاد بر چند وجهی سرکوب بود اما به اين مساله می توان اينگونه هم پاسخ داد که اصولا مفهوم زن کليت ندارد و فمنيست ها با پذيرفتن اين کليت مرتکب اشتباه مفهومی مهلکی شده اند. اين ديدگاه کاملاً با نگاه پسامدرن به مفاهيم سازگار است؛ در نتيجه بوجود آمدن اين ترکيب (فمينيسم با پسامردنيسم) اجتناب ناپذير می نمود. حتی شايد بشود اينگونه هم به مساله نگاه کرد که يک پسامدرن صرف پسامدرن بودن، هر نوع مفهومی که بر گرفته از ذهنيت کليت ساز (يکی از مفاهيم پايه ای مدرنيته) است را رد می کند. پس نمی تواند پذيرای مفاهيم زن و مرد، و تفکيک دو جنس باشد و صرفِ پسامدرن بودن بالاجبار به نوعی فمينيست هم هست. اين نکته هم حائز اهميت است که با وجود تفکيکهايی که بسياری بين پسامدرنيته و پساساختارگرايی قائلند، به دليل همپوشانی زياد و تمرکز مطلب حاضر روی فمينيسم، در مطلب حاضر اين دو را معادل و در يک مفهوم کلی فمينيسم پساساختارگرا – پسامدرن مورد بررسی قرار داديم.
فمينيسم پسااستعماری
فينيسم پسااستعماری (Postcolonial) از آبشخور فکری فمينسم پسامدرن – پساساختارگرا و بستر مبارزات ضد استعماری ملت های شرقی جوانه زد. اين گرايش فمينيستی شباهت زيادی به فمينسم سياه دارد با اين تفاوت که جامعه به حاشيه رانده شده ای که در تعريف «زن» آنرا ناديده می گيرند، بجای اينکه درون جامعه اصلی باشد در سرزمين ديگری است. از يک طرف آليس واکر از نظريه پردازانی است که حيطه کارهايش کلاً شامل جوامع در حاشيه، چه سياه چه مستعمرات می شود (می توان از او به عنوان حلقه ارتباطی فمينسم سياه و پسااستعماری نام برد)؛ از طرف ديگر متفکرانی چون فرانس فانون و ادوارد سعيد در جوامع آزاد شده از استعمار مستقيم در حال نقد قوم مداری غربی بودند. در نهايت افرادی چون گاتاری، اسپيواک و رِی چاو در اين فضا به توليد انديشه فمينيسم پسااستعماری پرداختند که در واقع وارد کردن مساله زنان در نقد قوم مداری غربی بود. مشابه شرايط سياهان، ناديده گرفتن شرايط خاص آن جوامع در تعريف فمينيسم عوارض جانبی حضور فمينيسم در آن جوامع را موجب شده است. برای مثال می توان به مساله حجاب اشاره کرد. فمينيستهای غربی از ابتدا اين مفهوم را به سرکوب زنان پيوند زدند و سعی کردند کشف حجاب را در بسته مدرنيته اعمال شده از طرف استعمارگران که با عنوان متمدن سازی سعی در تزريق آن به جوامع استعمار شده داشت، جای دهند. اين اشتباه باعث شد جنبشهای ضد استعماری و ملی اين سرزمينها با حجاب زنان پيوند خورد. در واقع عکس العمل اين جوامع در مقابل اعمال فرهنگ بيگانه (به نام مدرنيزاسيون) متاسفانه با تاکيد روی مفهوم حجاب – که نوعی سرکوب زنان است – همراه شد. سرکوبی که يکی از دلايل اصلی آن اشتباه فمينيست های سفيد غربی در پيوند ناميمون مساله حجاب با پروژه متمدن سازی است.
پسافمينيسم
بد نيست اشاره ای هم به پسافمينيستها داشته باشيم. پسا فمينيست ها مشابه فمينست های پست مدرن دست روی مفهوم کلی زن می گذارند با اين تفاوت که بحث آنها تنها نقد نيست بلکه اين تاکيد روی کليت مفهوم زن را نه تنها اشتباه (چونان فمينيست هاي پسامدرن) بلکه «مضر» می دانند و بر اين عقيده اند که با تعريف فمينيسم، خود پايه اول ستم بر بخشی از جامعه که مدعي دفاع از آنها هستيم را گذاشته ايم: يعنی تفکيک مفهومی زن و مرد. بر اساس اين استدلال پسافمينيست ها خود را صراحتاً مخالف فيمينسم معرفی می کنند.
در پايان، جا دارد اشاره ای هم به نظريه کوئير داشته باشيم که مدعی طيفی بودن جنسيت است. اين نظريه روی ترنس ها و وجود انواع مختلف بدن و روحيات (مثلاً تن زنانه روحيات مردانه، تن مردانه روحيات زنانه، تن ترنس روحيات مردانه، تن ترنس روحيات زنانه و…) تاکيد دارد و هم می شود گفت الهام گرفته از ترکيب فمينيسم روانشناسانه و گفتمان پسامدرن بوده و شاهدی است بر ايده فمينيستهای پسامدرن و پسافمينيست ها. البته يک استفاده ديگر از ترکيب پسافمينيسم مي شود. در اين کاربرد پسافمينيسم معادل جامعه ای در نظر گرفته می شود که به برابری جنسيتی رسيده و عده ای مدعی اين اند که حداقل در جامعه آنها چنين است.

********
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثه‌ای است که از جنبش‌ها، نظریه‌ها و فلسفه‌های گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه می‌کند.

واژهٔ فمينيسم را نخستين بار شارل فوريه، سوسياليست قرن نوزدهمی برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گسترده‌ای از نظریات اجتماعی، جنبش‌های سیاسی، و بینش‌های فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده‌اند یا از آنان الهام گرفته‌اند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن‌ها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیش‌ترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابری‌های جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده‌ است.
فمینیست‌های اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل» می‌نامند. نهضت‌های حق‌طلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد می‌کنند، بدون این‌که لزوماً به وضعیت نامساعد آنان اشاره کرده و یا مردان را از این بابت سرزنش کنند. موج اوّل فمینیستی با روشنگری‌های مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحه‌ای‌اش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد.
این جنبش در طول سال‌های بعد، با ظهور موج دوم فمینیسم و موج سوم فمینیسم کامل‌تر شد. فمینیسم سعی می‌کند تا ضمن درک دلایل نابرابری‌های موجود، تمرکز خود را به سیاست‌های جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوع‌های کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیء‌انگاری، بی‌داد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعّالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی می‌پردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیت‌ها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم این‌که بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بوده‌اند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیست‌ها زن بوده‌اند/هستند.
تمام فمینیست‌ها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستم‌دیدگی و روش‌های مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده‌ است.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی
که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد‌. فمینیسم در عین حال توجّه‌برانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایت‌های مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.
خاستگاه‌ها
در طول تاریخ حامیان برابری جنسیت‌ها و حقوق زنان را می‌توان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایت‌های بیشتر از زنان و آزادی‌های بیش‌تر در امور زنان می‌گشت، و کریستین د پیزان، اولین نویسنده حرفه‌ای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوشش‌هایی که جهت محدود کردن ارث‌بری زنان و عضویت در اتحادیه انجام می‌گرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفه گسترده و جنبش اجتماعی نگذشته‌است.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش اغلب باز می‌گردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی می‌کردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورگ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامه‌هایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی گردید. مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملانی است که بدون شک می‌تواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونه‌ای افزون‌تر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمان‌خواه در سال ۱۸۳۷ کلمه «فمینیسم» را اختراع نمود، و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همه جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمان‌یافته تاریخ‌گذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و ...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر نمود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همه آن‌ها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت، و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاش‌های جنگی‌شان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهارده‌گانه وودرا ویلسون خود تصمیم‌گیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایش‌های فمینیسم
برخی از تئوریهای فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقوله خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار می‌دهند، سایر تئوریها (به جای ارائه تعدد جنسیتها) مذکر / مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخه‌ای مورد تحقیق قرار می‌دهند. معذالک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را بصورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه می‌کنند،
و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج می‌کنند. سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کرده‌است. جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدودا بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده می‌شوند. اخیرا، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال می‌باشند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کرده‌اند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسائی می‌کند: تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» می‌نامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهنده برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر می‌گیرد. فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح می‌دهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت می‌نمایند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصا، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت می‌کنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست می‌باشد، کمینر هر دو جریان محافظه کار و تساوی گرا را در محدوده موج اول و موج دوم فمینیسم شناسائی می‌کند.
برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات اساسی، همچون مری دالی، شارلوت بانچ و مریلین فریه، از جداسازی & امدش؛ یک جداسازی کامل از مذکر و مونث در جامعه و فرهنگ & امدش حمایت کرده اند؛ در حالی که دیگران نه تنها ارتباط مابین مردان و زنان را بلکه بسیاری از معانی «مرد» و «زن» را به خوبی مورد تحقیق قرار می‌دهند (تئوری غیر عادی را در نظر بگیرید). بعضی معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی خودشان ساختهای اجتماعی می‌باشند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدائی نجات بشریت می‌باشد (یعنی، آزادی مردان بمانند آزادی زنان است.)
«درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیله پدر سالاری و یا سرمایه داری ، و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
زیرمجموعه‌هایی از فمینیسم

فمینیسم سوسیالیستی
فمینیسم لیبرال
فمینیسم مارکسیستی
فمینیسم آنارشیستی
فمینیسم رادیکال
فمینیسم مدرن
فمینیسم اسلامی
فمینیسم آفریقائی
فمینیسم آمازونی
فمینیسم ضد نژاد پرستانه
فمینیسم سیاه پوستان
فمینیسم مغلطه‌ای
فمینیسم فرهنگی
فمینیسم متضاد
فمینیسم اقتصادی
فمینیسم هستی گرایی
فمینیسم ژاپنی
فمینیسم فرانسوی
فمینیسم فردگرایی (همچنین به عنوان فمینیسم طرفدار آزادی نیز شناخته می‌شود)
فمینیسم همجنس باز(زن)
فمینیسم مذکر یا فمینیست موافق مردان
فمینیسم مادی
فمینیسم جدید
فمینیسم پاپ
فمینیسم بعد از - مستعمرات
فمینیسم پست مدرنی که شامل نظریه فراهنجار می‌باشد.
فمینیسم طرفدار جنس (همچنین به عنوان فمینیسم آزادی جنسی نیز شناخته می‌شود، فمینیسم جنس مطلق و فمینیسم خود خواه)
فمینیسم روانکاوانه
فمینیسم طرفدار اصلاحات سیاسی
فمینیسم جداگرایی
فمینیسم معنوی
فمینیسم دیدگاه
فمینیسم جهان سوم
فمینیسم تغییر ملیت
فمینیسم تغییر(جابجائی)
زن گرایی

فعالیتهای مطمئن، مشی‌ها و مردم همچنین می‌توانند به عنوان فمینیست مقدماتی یا پست فمینیست توصیف شوند.
ارتباط با جنبش‌های دیگر
برخی از فمینیستها با اعتقاد به گفته مارتین لوتر کینگ جی آر.، که می‌گوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست را در پی می‌گیرند . به اعتقاد آن ، بعضی فمینیستهای خودشناخته دیگر جنبشها همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس خواهی را مورد حمایت قرار می‌دهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیستهای سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد را مورد انتقاد قرار می‌دهند. ادعاهای فمینیست درباره چهره زنان به قول معروف بی فایده در جامعه غربی اغلب کمتر به زندگی زنان سیاهپوست مربوط می‌شود.
این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژه زن گرائی را جهت دیدگاههای خود ترجیح می‌دهند.
فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس خواهی، همجنس باز (زن) و تغییر جنسیت مرتبط شده‌است و درمواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق می‌باشد. برخی از فمینیستها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط می‌باشند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن می‌بینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی داده‌اند از برخی گرد آوریها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عده‌ای از فمینیستها، که می‌گویند کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد می‌شود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان می‌شود نیست، طرد می‌شوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع می‌شود، اشخاصی که از اینکه کشمکشهای سیاسی و اجتماعیشان با فمینیستها مرتبط شود، و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند شکلی ازپدر سالاری است حمایت می‌کنند.
در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین و پانزدهمین شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقائی-آمریکائی اهداء نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی، از جمله دیگران، مدعی شدند که مردان سیاهپوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود، از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدائی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن حق رای و انتخاب زنان آمریکائی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.
فمینیسم مدرن
بسیاری از فمینیستها معتقدند كه در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبشها راجع به شدت مسایل جاری، اینكه مشكلات چه هستند، و چگونه می‌توان آنها را حل كرد، اختلافاتی وجود دارد.
از سوی دیگر افراطیهای شامل برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی كسانی هستند كه استدلال می كنند كه جامعه انسانی با تعداد كم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون كریستینا هاف سامرز یا كمیل پاگلیا وجود دارند، كسانی كه خود را به عنوان فمینیست می‌شناسند اما همین افراد جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می كنند.
مشکل بسیاری از فمینیستها استفاده از واژه "فمینیست" در مورد گروهها یا مردمی است كه در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیتها درمانده اند. برخی از فمینیستها، همچون كاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب "حمایت از هرزه گر و شهوتران") بر در نظر گرفتن تعریف فمینیسم بسادگی این عبارت كه "زنان هم انسان هستند" تأکید می‌کند. نظریاتی كه به جای متحد كردن جنسها آنها را از یكدیگرجدا می كنند به اعتقاد این افراد به جای "فمینیست" بودن "جنسگرا" هستند.
همچنین مشاجراتی میان فمینیستهای تفاوت گرا همچون كارول گیلیگان از یك سو، كسی كه معتقد است فرقهای مهمی بین جنسها وجود دارد (كه ممكن است ذاتی باشد یا نباشد، اما نمی‌تواند نادیده گرفته شود)، و كسانی كه معتقدند تفاوتهای غیر ضروری مابین جنسها وجود دارد،‌ موجود می‌باشد، و نقشهای مشاهده شده در جامعه به شرایط بستگی دارند
ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را بصورت جامع تجزیه و تحلیل می‌کند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می كند كه قدرت بر روی زندگی،‌ كنترل برروی لذت و غلبه بر شادی را گرامی می‌دارد. مطابق نظر فرنچ، " تنها ابداع یك سیرت كه به نسل بشریت اجازه خواهد داد بسادگی زنده بماند كافی نیست. بقا زمانیكه مستلزم وجودی آن یك حالت بدبختی باشد یك شر است. بلکه زمان شایسته است که باقی ماندن و ادامه حیات خوشی/لذت هدف آن باشد. مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر به‌عنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، كوته فكر و پر رو تقلیل یافته است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی كه درگیرقدرت (برای مردان) یا فداكاری(برای زنان) می‌شود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسأله سطحی و پوچ توصیف می‌شود. اما لذت از دایره پیگردهای جدی یا اغراض خارج نیست، به واقع، لذت در آنها پیدا می‌شود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است كه ماریلین فرنچ به عنوان یك جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته است، پیشنهاد می كند.
كارول تاوریس، مولف "خشم: احساس بد تعبیر شده" و "عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل می‌باشند"، مدعی است كه در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته می‌شوند و زنان همواره در آمریكای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.
تأثیرات بر حقوق مدنی
فمینیسم بر روی بسیاری از تغببرات، شامل حق رای و شرکت در انتخابات زنان، استخدام وسیع زنان با دستمزدهای مساوی تر، حق آغاز کردن طلاق عایدیها و معرفی "گناه نبودن طلاق، حق فراهم کردن وسائل جلوگیری از بارداری و سقط جنینهای سالم، و حق تحصیلات دانشگاهی در جامعه غرب تأثیر گذاشته‌است.
تاثیرات فمینیسم در غرب
در حالی که تعدادی از فمینیستها استدلال می‌کنند که اختلافات زیادی تا رسیدن به تساوی وجود دارد دیگران موافق نیستند و مشاهده می‌شود که بسیاری از مبارزه طلبیها مغلوب شده اند. برای مثال، در جوامع پیشرفته، امروزه در هر دو مورد فارغ التحصیل شدن از مدارس عالی و ثبت نام در دانشگاه تعداد زنان بیشتر از مردان برآورد می‌شود. زنان در نرخهایی برابر و یا بیش از مردان در مدارس حرفه‌ای پذیرفته می‌شوند. این در حالیست که در قیاس با مردان، زنان کمتری در زندانها بر اثر شکنجه جان می سپارند. خشونت بر علیه زنان بازتاب به مراتب بیشتری در برابر خشونت بر علیه مردان دارد و مردان بسیار بیشتری به جبهه های جنگ فرستاده می شوند و مرگ در مورد آنان تاثیر بسیار کمتری بر جنبشهای مدعی برابری حقوق زنان و مردان در مقایسه با مرگ یک زن می گذارد.
تاثیر بر زبان
بسیاری از فمینیستهای انگلیسی-زبان اغلب از آنچه که فکر می‌کنند زبان غیر-جنسیتی است طرفداری می‌کنند. استفاده از "Ms" به معنی "خانم" جهت اشاره به هر دو دسته زنان چه آنها که ازدواج کرده اند یا نکرده اند یا استفاده از "he (ضمیر اشاره به مرد) یا she (ضمیر اشاره به زن)" (یا دیگر ضمایر خنثی-جنسیتی) به جای "he (ضمیر اشاره به مرد)" در جاهایی که جنسیت مشخص نیست.
همچنین فمینیستها اغلب از طرفداران استفاده از زبان "جنسیت-شمولی" می‌باشند، همچون “human” (به معنی بشر) به جای “mankind” (این واژه نیز به معنی بشر است اما واژه به معنی مرد نوعی دید مذکرگرا به بشریت ایجاد می‌کند).
فمینیستها استفاده مطلوب از زبان را در بیشتر موقیتها هم جهت آنچه که آنها ادعا می‌کنند نوعی برابری و رفتار محترمانه با زنان است یا جهت تاثیر گذاشتن بر لحن سخنرانی سیاسی، گسترش داده اند. این می‌تواند حرکتی در جهت تغییر زبان به نظر آید که توسط برخی از فمینیستها به عنوان جنسیت گرایی تلقی می‌شود. این فمینیستها استدلال می‌کنند که زبان ادراک واقعیت را مستقیما تحت تاثیر قرار می‌دهد.
از آنجایی که بسیاری از زبانهای غیرهندو-اروپایی ساختار گرامری جنسیتی ندارند در فمینیسم قبل از دوران استعمار موضوع زبان اغلب کمتر مورد تاکید قرار می‌گیرد.
در تغییرات زبانی تحت تأثیر فمینیسم می‌توان نوعت رویکرد متفاوت را نسبت به زبان فرانسه دید. ساختار گرامری جنسیتی در فرانسه بسیار نافذتر از انگلیسی می‌باشد، این ساختار عملا ایجاد یک زبان فارغ از جنسیت را غیر ممکن می سازد. در عوض، نامهایی که در اصل فقط یک شکل مذکر داشتند اکنون قرینه‌های مونثی دارند که برای آنها ایجاد شده است. کلمه "پرافسیر" به معنی معلم در زبان فرانسه، سابقا همیشه صرفنظر از جنسیت معلم مذکر بود، حالا یک شکل مونث برابر دارد "پرافسیوز". مواردی که شکلهای مذکر و مونث جدا می‌شوند همیشه وجود داشته است، زمانی حالت استاندارد برای توصیف گروهی از مردان و زنان به این صورت بود که حالت جمع مذکر را استفاده می نمودند. امروزه، شکلهایی متفاوت برای هر جنس رایجتر هستند. چنین عبارتی در کانادا و فرانسه مصطلح هستند. اما عملا در سایر کشورهای دیگر که به فرانسه صحبت می‌کنند ناشناخته می‌باشد.
این رویکرد ایجاد ساختار زبانی کلی برای هر دوجنس در سایر زبانها نیز در حال گسترش است و بسیاری از فمنیستها در سراسر جهان تلاش می‌کنند ساختارهایی را که در آن نشانه‌های مذکر برای اشاره به انسان به معنای کلی به کار می‌رود از زبان حذف کنند.
تاثیر بر مذهب

فمینیسم تاثیری عظیم بر بسیاری از جنبه‌های مذهب داشته است. در شاخه‌های روشنفکری مسیحیت پروتستان (و به طور برجسته در برخی استیلاهای محافظه کارانه وابسته به علوم الهی، همچون انجمنهای الهی زنان روحانی تلقی شده‌اند، و در یهودیت نوگرا ، زنان می‌توانند خاخام شوند. در درون این گروههای مسیحی و یهودی، زنان بتدریج با به دست گرفتن مواضع قدرت با مردان بیشتر برابر شده اند، اکنون نقش آنها در توسعه زمینهای جدید اعتقادی مورد توجه قرار گرفته است.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شده است. به گونه‌ای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کرده است، زنان به نقش راهبه‌ها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشته است. مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال می‌کند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن می نگرند. فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر