سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۵

جنگ شاپور سوم ساسانی انتقام فتوحات اسکندر مقدونی (۲۸)


شاپور که‌ هنگام‌ جلوس‌ چهل‌ ساله‌ بود، تا وقتی كه‌ اردشير حيات‌ داشت‌ به‌ احترام‌ او تاج‌گذاری نكرد؛ بعد از آن‌ هم‌ يك‌ چند توالی حوادث‌ به‌ او فرصت‌ برای اين‌ كار نداد، فقط‌ مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولين‌ جنگ‌ با روم‌، فرصت‌ اجرای اين‌ مراسم‌ را پيدا كرد (ح‌ ۲۴۴). با آنكه‌ او به‌ قدر پدرش‌ در جنگها فاتح‌ نبود، باز سلطنت‌ سی و يك‌ ساله‌اش‌ يك‌ دوره‌ی اقتدار طولانی در تاريخ‌ سلسله‌ی نوبنياد محسوب‌ شد و به‌ همين‌ سبب‌ در قسمتي‌ از خاطره‌ی آن‌، مثل‌ مورد پدرش‌، روايت‌ تاريخ‌ با افسانه‌ها در آميخت‌ - يا رنگ‌ افسانه‌ گرفت‌. از آن‌ جمله‌ در اين‌ روايات‌ گفته‌اند مادر شاپور دختر اردوان‌ آخرين‌ پادشاه‌ اشكاینی بود و وقتی كه‌ اردشير از اين‌ قصه‌ آگاه‌ شد، به‌ قتل‌ او كه‌ فرزندی هم‌ در شكم‌ داشت‌ فرمان‌ داد. همين‌ نكته‌ و علاقه‌ی ابرسام‌ به‌ حفظ‌ جان‌ كودك‌ شاهانه‌ سبب‌ گشت‌ كه‌ كودك‌ يك‌ چند در خارج‌ از دربار و دور از ديدار پدر زيست‌، و بالاخره‌ طی ماجرايی افسانه‌وار مورد قبول‌ پدر گشت‌؛ اما واقعيتهای تاريخ‌ با اين‌ روايت‌ توافق‌ ندارد، چنان‌ كه‌ شواهد ديگر نشان‌ می دهد كه‌ شاپور در جنگ‌ هرمزدگان‌ در كنار پدر می جنگيد، لاجرم‌ نواده‌ی اردوان‌ مقتول‌ نبود. در مورد جنگی هم‌ كه‌ در ماجرای محاصره‌ی شهر هتره‌ در بين‌النهرين‌ در جنوب‌ محل‌ نينوا روی داد و منجر به‌ فتح‌ نهايی آن‌ شهر شد روايات‌ می گويد پادشاه‌ آنجا از اعراب‌ قضاعه‌ بود و ضيزن‌ نام‌ داشت‌ و او را ساطرون‌ (سطرون‌ = ساطرپ‌؟) می خواندند. شهر در مقابل‌ سپاه‌ ايران‌ به‌ مقاومت‌ ايستاد چنان‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ بارها در برابر سپاه‌ روم‌ ايستادگی كرده‌ بود، اما دختر ساطرون‌، كه‌ نضيره‌ (يا مالكه‌) نام‌ داشت‌ و در آن‌ ايام‌ به‌ خارج‌ شهر آمده‌ بود، شيفته‌ی شاپور شد و با وعده‌ی وصلی كه‌ از وی يافت‌، دروازه‌ی شهر را به‌ روی سپاه‌ ايران‌ گشود. دنباله‌ی روايت‌ حاكی از آن‌ است‌ كه‌ شاپور از كيد او ترسيد و بد عهديی را كه‌ او با پدر كرد كيفر سخت‌ داد، اما عين‌ روايت‌ با تفاوت‌ در نام‌ اشخاص‌ در روايت‌ ديگر در باب‌ شاپور دوم‌ (ذوالاكتاف‌) نقل‌ شده‌ است‌؛ به‌ علاوه‌، نظير آن‌ در مورد نانيس‌ ، دختر كرزوس‌ ليديه‌، و تحويل‌ سارديس‌ به‌ دشمن‌ نيز نقل‌ است‌. ساير اجزای روايت‌ نيز در قصه‌های عاميانه‌ی اقوام‌ مختلف‌ تكرار شده‌ است‌ و اين‌ جمله‌، نشان‌ می دهد كه‌ شكل‌ روايت‌ اصل‌ تاريخی ندارد و چيزی جز يك‌ قصه‌ی سرگردان‌ نيست‌ هر چند ماجرای محاصره‌ و فتح‌ شهر به‌ وسيله‌ی شاپور يا پدرش‌ اردشير واقعيت‌ دارد و قصه‌ نيست‌.

نقشهای برجسته‌ای كه‌ همراه‌ با كتيبه‌های شاپور بر صخره‌های اطراف‌ كازرون‌ و ديگر شهرهای پارس‌ از اين‌ دومين‌ پادشاه‌ خاندان‌ ساسانيان‌ باقی است‌ او را مردی خوش‌ بالا با صورت‌ مطبوع‌ و سيمای موقر نشان‌ می دهد كه‌ غرور شاهانه‌ در تمام‌ حركات‌ و حالات‌ او به‌ نحو بارزی به‌ چشم‌ می خورد و ديدار او را تا حدی نادلپذير جلوه‌ می دهد. در بين‌ روايات‌ ديگر، آنچه‌ كه‌ منبع‌ رومی راجع‌ به‌ رفتار او با اُذَيْنَه‌ پادشاه‌ تَدْمُرْ (پالمير در جنوب‌ صحرای شام‌) نقل‌ می كند، اين‌ غرور و خودبينی شاهانه‌ی او را كه‌ در نقشهای سكه‌هايش‌ نيز پيداست‌ برجسته‌تر می سازد. بر وفق‌ اين‌ روايت‌، وقتی كه‌ شاپور در جنگی كه‌ منجر به‌ اسارت‌ والريان‌ امپراطور روم‌ شد در آن‌ سوی فرات‌ می تاخت‌، اين‌ اذينه‌ درصدد جلب‌ دوستی او برآمد و هدايای بسيار با نفايس‌ نادر كه‌ باريك‌ قطار شتر می شد با نامه‌ای دوستانه‌ به‌ نزد وی فرستاد و از سابقه‌ی دوستی كه‌ همواره‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ وی داشت‌ در آن‌ نامه‌ ياد كرد، اما شاپور كه‌ در لحن‌ نامه‌ی او بويی از خودبينی يافت‌ يا آن‌ را چنان‌ كه‌ بايد متواضعانه‌ نديد، برآشفت‌ و نامه‌ را از هم‌ بدريد و گفت‌ اين‌ اذينه‌ كيست‌ و از كدام‌ سرزمين‌ است‌ كه‌ با خداوندگار خويش‌ چنين‌ گستاخ‌ وار سخن‌ می گويد؟ آن‌گاه‌ فرمان‌ داد تا هدايای او را به‌ فرات‌ ريزند و خود او را دست‌ بسته‌ به‌ پيشگاه‌ آرند. اين‌ جبروت‌ شاهانه‌ كه‌ خشم‌ و كينه‌ی عربی را در وجود اذينه‌ برانگيخت‌ و بازگشت‌ از اين‌ سفر پيروزمندانه‌ را برای شاپور مايه‌ی اهانت‌ و حتی شكست‌ به‌ دست‌ اين‌ شيخ‌ عرب‌ ساخت‌ و او را دست‌ نشانده‌ی متحد روم‌ كرد، در سيمای مغرور و موقر شاپور به‌ چشم‌ می خورد و حماقت‌ را در نقاب‌ غرور می پوشاند. نقشهايی هم‌ كه‌ والريانوس‌ (والريان‌) امپراطور اسير، را در پيش‌ پای او افتاده‌ نشان‌ می دهد، تصويری از همين‌ غرور فوق‌العاده‌ی اوست‌ كه‌ حاكی از عظمت‌ اخلاقی نيست‌؛ و هر چند آنچه‌ درباره‌ی بد رفتاری او با امپراطور اسير در روايات‌ مأخوذ از روميان‌ نقل‌ است‌، بيشتر به‌ وسيله‌ی دشمنان‌ مسيحی اين‌ امپراطور مشرك‌ روايت‌ شده‌ است‌ و برای مورخ‌ چندان‌ اعتبار ندارد، تصوير وضع‌ التماس‌آميز مرد اسير در پيش‌ پای اسب‌ شاه‌ هم‌ چندان‌ حاكی از نجابت‌ شاهانه‌ی سوار فاتح‌ به‌ نظر نمی آيد.

شاپور اين‌ مايه‌ غرور و جبروت‌ و قساوت‌ خويش‌ را هم‌ مثل‌ دلاوری و جنگجويی و پايداری خويش‌ از پدرش‌ اردشير ميراث‌ يافته‌ بود. وی كه‌ در طی چهارده‌ سال‌ سلطنت‌ پدر در كنار او جنگيده‌ بود، و در تمام‌ سالهای اخير هم‌ شريك‌ يا جانشين‌ او بود، از همان‌ آغاز جلوس‌ اتمام‌ كارهايی را كه‌ در دوران‌ فعاليت‌ پدرش‌ ناتمام‌ مانده‌ بود به‌ عهده‌ داشت‌. سياست‌ تعرضی پدر را نيز در ايجاد وحدت‌ و تمركز در تمام‌ كشور ادامه‌ داد. در غرب‌ با روم‌ و در شرق‌ با كوشان‌ كشمكشهايی را كه‌ ادامه‌ی آنها می بايست‌ قلمرو وی را به‌ آنچه‌ در دوره‌ی پيش‌ از عهد مقدونی بود برساند، به‌ جد تمام‌ تعقيب‌ كرد. كوشان‌ در آن‌ ايام‌ دوران‌ شكوفايی خود را پشت‌ سرگذاشته‌ بود اما ثروتی كه‌ از بازرگانی شرق‌ و غرب‌ اندوخته‌ بود آن‌ را برای قلمرو شاپور خطری مجسم‌ میكرد. حمايتی هم‌ كه‌ كوشان‌ از آغاز نهضت‌ اردشير از خاندان‌ اشكانيان‌ و از جنبشهای ضد اردشير در ارمنستان‌ می كرد آن‌ كشور را در نظر شاپور به‌ صورت‌ يك‌ متحد بالقوه‌ی روم‌ تصوير می نمود. اما خود روم‌ كه‌ هنوز در ارمنستان‌ و بين‌النهرين‌ از تحريك‌ و توطئه‌ بر ضد ايران‌ نمی آسود، در اين‌ ايام‌ در نوعی هرج‌ و مرج‌ نظامی و سياسی غوطه‌ می خورد. هرج‌ و مرج‌ چنان‌ بود كه‌ در مدت‌ سلطنت‌ سی و يك‌ ساله‌ی شاپور بيش‌ از سی تن‌ در آنجا به‌ عنوان‌ فرمانروا بر مسند نشستند. غالب‌ اين‌ فرمانروايان‌ هم‌ به‌ وسيله‌ی سربازان‌ خويش‌ به‌ امپراطوری انتخاب‌ می شدند و چند صباح‌ بعد نيز به‌ دست‌ آنها بر كنار يا كشته‌ میشدند. ادامه‌ی اين‌ وضع‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا جنگ‌ تعرضی به‌ قلمرو روم‌ را ادامه‌ دهد. در اين‌ جنگها يك‌ امپراطور در حال‌ عقب‌نشينی از مرزهای وی كشته‌ شد، امپراطوری ديگر برای بازگشت‌ به‌ كشور خود ناچار به‌ پرداخت‌ فديه‌ و باج‌ به‌ وی شد و يك‌ امپراطور هم‌ به‌ اسارت‌ وی افتاد و تا پايان‌ عمر در اسارتش‌ باقی ماند.
شاپور كه‌ در ادامه‌ی سياست‌ تعرضی پدر در بين‌النهرين‌ و سوريه‌ به‌ تاخت‌ و تاز در اراضی روم‌ پرداخته‌ بود، در همان‌ آغاز جلوس‌، نصيبين‌ و حَرّانْ را گرفته‌ بود، و سپاه‌ او در آن‌ سوی فرات‌ تا انطاكيه‌ی سوريه‌ پيش‌ رفته‌ بود. در اين‌ هنگام‌ گرديانوس‌، امپراطور جوان‌ كه‌ داعيه‌ی كسب‌ قدرت‌ در روم‌ او را به‌ مقابله‌ با اين‌ تهديدها واداشته‌ بود، همراه‌ پدر زن‌ خويش‌ تيمه‌ سيوس‌ كه‌ سرداری جنگ‌ آزموده‌ بود لشكری گران‌ به‌ دفع‌ وی تجهيز كرد. گرديانوس‌ انطاكيه‌ را از تعرض‌ سپاه‌ ايران‌ خلاص‌ كرد، نصيبين‌ و حران‌ را باز پس‌ گرفت‌ و درفش‌ روم‌ را تا سواحل‌ دجله‌ پيش‌ برد. اما در اين‌ ميان‌ پدر زنش‌ تيمه‌ سيوس‌ ناگهان‌ بيمار شد و درگذشت‌. در سپاهش‌ هم‌ اختلافات‌ در گرفت‌ و ناچار به‌ عقب‌ نشينی شد و در شورشی كه‌ ظاهراً فيليپ‌، فرمانده‌ جديد سپاهش‌، بر ضد او به‌ راه‌ انداخت‌ كشته‌ شد (۲۴۴) و نقشه‌های او در غلبه‌ بر بابل‌ عقيم‌ ماند. جانشين‌ او فيليپ‌، معروف‌ به‌ عرب‌، كه‌ سردار سپاهش‌ هم‌ شده‌ بود و از جانب‌ سربازان‌ به‌ امپراطوری انتخاب‌ شده‌ بود برای تحكيم‌ امپراطوری متزلزل‌ خود بازگشت‌ به‌ روم‌ را ضروری يافت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ مذاكره‌ با شاپور را لازم‌ ديد. امپراطور جديد، چنان‌ كه‌ شاپور در كتيبه‌ی خود در كعبه‌ی زرتشت‌ ياد می كند، نزد وی آمد، پانصد هزار دينار فديه‌ داد و با پرداخت‌ مبلغی غرامت‌ با پادشاه‌ پارس‌ پيمان‌ متاركه‌ای منعقد كرد كه‌ برای ايران‌ متضمن‌ منفعت‌ بود و برای روم‌ همچنان‌ كه‌ بعضی مورخان‌ از روی انصاف‌ خاطرنشان‌ كرده‌اند تا حدی كه‌ مقتضای احوال‌ اجازه‌ میداد متضمن‌ وهن‌ نمی شد.
اين‌ متاركه‌ تقريباً تا چهارده‌ سال‌ از هر دو جانب‌ رعايت‌ شد. در ايران‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا وحدت‌ و تمركز را در تمام‌ كشور برقرار سازد و كسانی را كه‌ در مدت‌ درگيريهای او با روم‌ داعيه‌ی طغيان‌ و استقلال‌ يافته‌ بودند به‌ انقياد وادارد. در واقع‌ اقوام‌ ولايات‌ ساحل‌ خزر از آغاز سلطنت‌ او سر به‌ طغيان‌ برآورده‌ بودند. از وقايعنامه‌ی اربلا چنان‌ برمی آيد كه‌ شاپور در اولين‌ سال‌ سلطنت‌ - در واقع‌ بعد از تاجگذاری - با طوايف‌ خوارزمی، مردم‌ ماد در نواحی جبل‌ ، وايف‌ گيل‌ و ديلم‌ و گرگان‌ جنگيد و آنها را به‌ اظهار طاعت‌ وادار كرد. از كتاب‌ پهلوی شهرستانهای ايران‌ ، نيز چنان‌ مستفاد می شود كه‌ وی در خراسان‌ با فرمانروايی به‌ نام‌ پهله‌زاگ‌ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين‌ سالها ارمنستان‌ هم‌ كوششی برای اعاده‌ی استقلال‌ از دست‌ رفته‌ كرد (۲۵۳) اما سپاه‌ شاپور در دفع‌ اين‌ اقدام‌ با چنان‌ قاطعيت‌ و سرعتی عمل‌ كرد كه‌ تا چندين‌ سال‌ بعد از مرگ‌ او نيز تيرداد، پسر خسرو و مدعی تاج‌ و تخت‌ ارمنستان‌، برای تجربه‌ی تازه‌ای در اين‌ زمينه‌ جرئت‌ نيافت‌. گرجستان‌ نيز كه‌ در گذشته‌ متحد روم‌ و ارمنستان‌ بود در اين‌ ايام‌ به‌ وسيله‌ی شاپور مغلوب‌ شد، و آن‌گونه‌ كه‌ از وقايعنامه‌های گرجی برمی آيد، پسری از آن‌ وی به‌ نام‌ مهران‌ بنيان‌گذار سلسله‌ی خسروی در گرجستان‌ شد و بعدها آيين‌ عيسی گرفت‌. غلبه‌ بر گرجستان‌ و ارمنستان‌ و رفع‌ هرگونه‌ دغدغه‌ از جانب‌ آن‌ نواحی، شاپور را به‌ تعرض‌ در سوريه‌ هم‌ تحريك‌ كرد. وی در سوريه‌ تا پای ديوار انطاكيه‌ پيش‌ راند و در كاپادوكيه‌ نيز تاخت‌ و تاز كرد. پسر وی هرمزد در آن‌ نواحی شهر طوانه‌ و قيصريه‌ را گرفت‌ و غنايم‌ بسيار از خزاين‌ حكام‌ اين‌ نواحی به‌ دست‌ آورد. در اين‌ هنگام‌ والريان‌، امپراطور شصت‌ ساله‌، تصميم‌ به‌ جنگ‌ گرفت‌. وی سپاه‌ شاپور را از حوالی انطاكيه‌ باز پس‌ راند (۲۵۹) و به‌ خاطر همين‌ مختصر پيروزی به‌ عنوان‌ فاتح‌ پارت‌ و منجی شرق‌ سكه‌ زد. ولی قسمتی از سپاه‌ وی در راه‌ دچار بيماريهای واگير شد، در نواحی ادسا هم‌ بخشی ديگر از سپاه‌ گرفتار بيماری گشت‌ و در حركت‌ به‌ شرق‌ در بين‌ آنها ترديد و تزلزل‌ پيش‌ آمد. امپراطور خواستار مذاكره‌ و پرداخت‌ غرامت‌ شد. در مذاكره‌ای روياروی كه‌ طرفين‌ در باب‌ آن‌ توافق‌ كردند ظاهراً برخوردی خصمانه‌ روی داد و والريان‌ با عده‌ی كثيری از سپاهيان‌ خويش‌ به‌ اسارت‌ افتاد (۲۶۰). اين‌ بار گويی چيزی از جنايت‌ كاراكالاً امپراطور روم‌ به‌ وسيله‌ی شاپور تلافی شد.

اين‌ پيروزی برای شاپور اوج‌ افتخاری را كه‌ طالب‌ آن‌ بود تأمين‌ كرد. از اين‌رو وی نقش‌ برجسته‌ی آن‌ را بر صخره‌های پارس‌ همه‌ جا در دل‌ كوهها تصوير كرد. هر چند در بازگشت‌ از اين‌ سفر جنگی سپاه‌ وی از جانب‌ اذينه‌، پادشاه‌ تدمر كه‌ طالب‌ فرصتی بود تا انتقام‌ اهانتی را كه‌ فاتح‌ پارسی در حق‌ او كرده‌ بود بكشد، مورد تعرض‌ واقع‌ شد و قسمتی از غنايم‌ را با خسارات‌ و تلفات‌ قابل‌ ملاحظه‌ از دست‌ داد، اما پيروزی بر امپراطور برای شاه‌ بيش‌ از آن‌ افتخارآميز بود كه‌ شكست‌ يك‌ دسته‌ سپاه‌ وی از يك‌ شيخ‌ عرب‌ از اهميت‌ آن‌ بكاهد. والريان‌ ظاهراً تا پايان‌ عمر در اسارت‌ شاپور ماند و پسرش‌، گاليه‌ نوس‌ ، هم‌ كه‌ در روم‌ جای او را گرفت‌ چندان‌ كوششی برای آزادی پدر يا تلافی شكست‌ روم‌ به‌ جا نياورد. شاپور والريان‌ را با تعدادی از روميان‌ در شهر نوساختیه‌ی خويش‌ جندیشاپور- واقع‌ بين‌ شوش‌ و شوشتر و ظاهراً در محل‌ خرابه‌های شاه‌آباد كنونی - سكونت‌ داد و در بنای سد كارون‌، در شوشتر، مهندسان‌ رومي‌ را به‌ كار گرفت‌: سد قيصر . تعدادی ديگر از روميان‌ را در پارس‌ و در پارت‌ جای داد. با آنكه‌ در دنبال‌ ماجرای والريان‌ رابطه‌ی ايران‌ و روم‌ در نوعی فترت‌، كه‌ نه‌ جنگ‌ بود و نه‌ صلح‌، واقع‌ شد، شاپور خود را از دغدغه‌ی تعرض‌ و تحريك‌ روم‌ آزاد يافت‌ و در داخل‌ به‌ كار آبادانی، و در خارج‌ به‌ بسط‌ قلمرو خويش‌ در نواحی شرقی كشور پرداخت‌. وی در نواحی شمال‌شرقی، چنان‌ كه‌ خودش‌ در يك‌ كتيبه‌ی طولانی - در ديوار آتشگاه‌ نقش‌ رستم‌ - ياد می كند، نه‌ فقط‌ پيشاور بلكه‌ باختر و قسمتی از سغد را نيز گرفت‌. در نواحی شمال‌ غربی هم‌، چنان‌ كه‌ از كتيبه‌ هايش‌ برمی آيد، قلمرو او غير از گرجستان‌ و ارمنستان‌ شامل‌ نواحی آلبانی هم‌ می شد. اينكه‌ وی خود را پادشاه‌ ايران‌ وانيران‌ می خواند ناظر به‌ وسعت‌ دامنه‌ی فتوحاتش‌ در خارج‌ از فلات‌ بود- چيزی كه‌ پدرش‌ اردشير هم‌ به‌ آن‌ انديشيده‌ بود، اما به‌ تحقق‌ دادنش‌ كامياب‌ نشده‌ بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر