پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۵

روش ‌هایی برای شروع یک گفتگو


شروع گفتگو برای خیلی‌ها کار سختی است.
برای اینکه یک مکالمه را راحت‌ تر شروع کنید، توصیه‌هایی برایتان داریم:
۱) لبخند بزنید.
می‌دانیم کار آسانی است اما لبخند قدرت فوق‌العاده‌ای دارد. وقتی غریبه‌ای به سمت ما می‌آید، ذهن ما از سیگنال‌های غیرکلامی مثل حالات چهره برای تحلیل اینکه فرد تهدیدی محسوب می‌شود یا خیر استفاده می‌کند.
لبخند نشان می‌دهد که شما فردی بی‌خطر و صمیمی برای برقراری ارتباط هستید. این تکنیک غیرکلامی را دفعه بعدی که می‌خواهید به فردی غریبه برای شروع یک گفتگو نزدیک شوید، تمرین کنید و مطمئن باشید نتیجه خواهید گرفت.
۲) سوالات باز بپرسید.
اگر نمی‌دانید سوالات باز چه سوالاتی هستند، باید بگوییم که این سوالات نیازمند پاسخی فراتر از بله یا خیر هستند. این سوالات حتی روی افراد خجالتی را هم باز می‌کند. برعکس سوالات بسته بله یا خیر، خیلی زودتر از آنچه متوجه شوید مکالمه را تمام می‌کند.
می‌توانید با فکر کردن به فضایی که طرف‌مقابلتان برای پاسخگویی به سوالتان دارد، سوالات باز خوبی بپرسید. سوالاتتان را با «چه» شروع کنید و خواهید دید که طرفتان خیلی راحت قادر به پاسخگویی خواهد بود.
سوالاتی مثل: «چه چیز باعث شده اینجا بیایی؟» یا «از چه چیز این مهمانی تا اینجا خوشت آمده؟»
۳) شوخ‌ طبع باشید.
قرار نیست کمدین شوید اما کمی شوخ‌طبعی جادوی هر مکالمه‌ای است. شوخ‌طبعی خیلی سریع شما را به فرد مقابل نزدیک می‌کند.
طنز مسئله‌ای ذهنی است اما کمک می‌کند که بدانید بیشتر طنزها در مکالمات اصلاً خنده‌دار نیستند. ببینید شما و بقیه آدمها به چه چیزهایی می‌خندید تا متوجه شوید که بیشتر آن چیزها اصلاً خنده‌دار نیست. اما چطور؟
ما بیشتر به خاطر خالی کردن فشار در مکالمات می‌خندیم. طنز یا شوخ‌طبعی یک احساس نیست بلکه روشی برای خالی کردن احساس است. ببینید چه چیزهایی برای شما خنده‌آور است، از آنها درس بگیرید و آن را تکرار کنید.
۴) موجبات راحتی افراد را فراهم کنید.
لبخند شما، سوالات بازتان و شوخ‌طبعی‌تان موجب راحتی فرد مقابل خواهد شد اما از این نکته چهارم برای نظم بخشیدن به سه نکته قبل استفاده کنید. با قصد فراهم کردن راحتی افراد وارد مکالمه شدن حس صمیمیتی در شما ایجاد خواهد کرد که برای دیگران خوشایند خواهد بود. توضیح آن کمی دشوار است اما هر چه از دستتان برمی‌آید برای از بین بردن ناراحتی افراد انجام دهید.
اگر به نظرتان می‌رسد که وقتی به کسی نزدیک شدید، احساس ناراحتی را در آن فرد ایجاد کرده‌اید، اصلاً نباید آن را نادیده بگیرید. آن را موضوعی برای شروع رابطه بدانید. درمورد آن نظر بدهید و از فرد مقابل سوال کنید که برای راحت‌تر کردن او چه کاری از دستتان برمی‌آید.
اینکه فقط به آن موضوع اشاره کنید ممکن است اوضاع را بدتر کند به جای اینکه مشکل را برطرف کند.
اگر با یک لبخند شروع کنید، یک سوال باز بپرسید، یک چیز خنده‌دار بگویید و موجبات راحتی طرف‌مقابلتان را فراهم کنید، از تاثیری که مهارت‌های اجتماعی‌تان بر فرد مقابلتان می‌گذارد متعجب خواهید شد.
بااینکه شروع یک مکالمه برای خیلی‌ها سخت است اما خوشبختانه می‌توانید برای این کار کمی جادو به کار ببرید. این توصیه‌ها کمکتان می‌کند گفتگوی موردنظرتان را بدون هیچ مشکلی آغاز کنید.

دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۵

قِران بدفال


فتحعلی شاه قاجار در سال سی ام سلطنت خود جشن مفصلی گرفت و پس از آن در روی سکه ها کلمه صاحبقران را به القاب او افزودند. پیش از آن تنها السطان بن السطان بن السطان می نوشتند. چون سکه های جدید با عنوان صاحب قران منتشر شد، مردم تا مدتی سکه یک ریالی آن زمان را یک صاحب قران می گفتند و کم کم در زبان مردم مختصر شد و قران گفتند و این که هنوز یک ریالی را یک قران می گویند از آن زمان است. اتفاقا در همان سالی که جشن قرآن سی سال خود را گرفت و سکه صاحب قرانی زد، شکست سختی از روسهای تزاری خورد و مردم این جشن قرن را به فال بد گرفتند و این نحوست را به گردن این سکه های صاحب قرانی انداختند. قائم مقام معروف، شاعر و نویسنده شهیر که پس از آن صدراعظم محمدشاه شد درآن موقع این بیت را سروده است:
سکه صاحبقرانی بر شما آمد نکرد
بازآن بیهوده سلطان بن سلطان شما

به روایت سعید نفیسی خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی.

شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۵

از بيخ عرب شد


با وجود آنکه بالغ بر يک صد ميليون نفر عرب زبان در دنيا زندگی می کنند و عرب شدن هيچ ارتباطی با انکار بديهيات ندارد، بايد ديد که اين عبارت چرا و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.
قبل از ظهور اسلام زبان رسمی ايران، زبان پهلوی ساسانی بود که به گويشها و لهجه های مختلف در سراسر ايران به آن تکلم می کردند. حمله و تسلط عرب بر ايران اگر وثيقه گرانبهايی چون دين مبين اسلام را بر ايرانيان عرضه کرد، در عوض اساس قوميت و مليت ايران را که قرون متمادی بر اين سرزمين پهناور حکفرما بود متزلزل ساخت و فرهنگ و ادب کشور ما را به شکل و هيئتی ناموزون در آورد. اجمالاً آنکه خط و کتابت در ايران به خط و کتابت عربی تبديل شد و زبان پهلوی و شقوق مختلف آن جای خود را به زبان عربی داد. اينکه می بينيد خط و زبان عربی در کليه ممالک پهناور اسلامی تا اقصی نقاط شمال غرب افريقا ريشه دوانيد و ميليونها نفر را به زبان عربی متکلم ساخت؛ ولی نتوانست زبان و فرهنگ ملی و قومی ما ايرانيان را ريشه کن کند. اين نکته را در همت و پايمردی بزرگان و دانشمندان وطنخواه خراسان و آن رادمرد توانای طوس، حکيم ابوالقاسم فردوسی بايد جستجو کرد، که با بنيان کتاب شاهنامه و صدها کتاب نظم و نثر پارسی شيرازه مليت ايران را از تند باد حوادث مصون داشته اند و زبان دری را که شاخه ای از زبان پهلوی به جای زبان عربی بکار برده اند.

چون بحث و تفصيل در اين مقوله سر دراز دارد به اقتضای مقال از آن می گذريم. غرض اين است که سلسله طاهريان اگر چه در تجديد استقلال ايران مساعی جميله مبذول داشته و به سابقه ايران دوستی و حسن مليت بی گمان در احيای کليه آداب و مراسم ايرانی ساعی و کوشا بوده اند؛ ولی چون در عصر و زمان آنها استقلال و تماميت ايران هنوز نضج و نموی نگرفته بود، لذا ناگزير بودند که به ظاهر در حفظ و نگاهداری رابطه دوستی و سياسی خود با دربار خلفای عباسی اظهار علاقه کنند تا نهال نورس استقلال کشور که پس از قريب دو قرن تسلط بيگانه دوباره جوانه زده بود با تندرويهای بی مورد و احساسات دور از عقل و منطق بکلی ريشه کن نشود. به همين جهات و علل زبان و خط عربی را در زمان حکومت طاهريان و صفاريان و سامانيان در امور ديوانی و حکومتی خراسان جايگزين خط و زبان فارسی کردند و حتی خود نيز گهگاه به عربی شعر می سرودند و توقيعاتی می نوشتند.

پيداست بزرگان و دانشمندان خراسان به مصداق "الناس علی دين ملوکهم" از امرای خويش پيروی کرده همه تازی آموختند؛ و در زبان تازی تا آنجا پيش رفتند که غالب آنان را ذواللسانين می ناميدند. اهالی خراسان چون بازار خط و زبان عربی را تا اين پايه گرم و رايج ديدند به جهت علاقه و دلبستگی خويش به فرهنگ و ادب پارسی، هر ايرانی را که عربی می نوشت و يا به عربی صحبت می کرد، از باب تعريض و کنايه می گفتند: "فلانی از بيخ عرب شد"، يعني عرق و حميت و نژاد ايرانی بودن را فراموش کرده و يکسره به دامان عرب آويخته. در واقع چون ايرانيان در آن عصر و زمان حاضر به قبول نفوذ بيگانگان نبودند و در عين حال قدرت مبارزه و مخالفت علنی با هيئت حاکمه را هم نداشته، لذا حس مليت و وطن خواهی خويش را در عبارت مثلی بالا قالب گيری کرده آن را به رخ مجذوبان و مرعوبان عرب می کشيدند.

از آنجايی که عبارت از بيخ عرب شد مترجم بيان و احساسات قاطبه ايرانيان وطن دوست بود، پس از چندی همه جا ورد زبان گرديد و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد تا جايی که در ايران امروز نيز با وجود آنکه به هيچ وجه مصداقی بر آن مترتب نيست مع هذا در موارد انکار بديهيات به آن استشهاد و تمثيل می کنند.

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۵

تعریف تکنوکراسی چیست ؟


فن‌سالاری ( به انگلیس Technocracy) در اصطلاح به حکومت تکنیک اطلاق شده‌است که در آن نظام سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی باید بوسیلهٔ صاحبان فن اداره شود. به دیگر سخن فن‌سالاری به مفهوم هواداری از رهبری ارباب فن است که بر ماشینیسم و دانش فنی و مهارت‌های فناورانه تکیه دارد و همان‌ها یعنی مهندسان، دانشمندان و تکنوکرات‌ها باید فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی را رهبری کنند.

نهضتی بنام فن‌سالاری در سال ۱۹۳۲ در آمریکا بوجود آمد که مرکز آن دانشگاه کلمبیا بود. در بحبوحهٔ بحران بزرگ اقتصادی آمریکا که اقتصاددانان و سیاست‌مداران از غلبهٔ بر آن عاجز بودند گمان می‌رفت که شاید مهندسان و فن سالاران قادر به مهار آن باشند. در واقع این نهضت واکنش رکود بزرگ بود. از آن پس حکومت ارباب فن هوادار جندانی نیافت و این عقیده رایج شد که مغزها و دست‌های تکنوکرات‌ها هر اندازه که خوب چرخ‌های فناوری جدید را بچرخاند دلیل آن نیست که بتواند چرخ‌های حکومت را هم به خوبی به گردش در آورند. به ویژه که در عصر ما فناوری خود به سبب داشتن عارضه‌های منفی مورد انتقاد و نکوهش برخی از متفکران اجتماعی قرار گرفته‌است.

دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۵

فریا استارک اولین زن خارجی که به قلعه الموت رفت


فریا استارک، زن انگلیسی یکی از معروفترین جهانگردان انگلیسی است که در طول زندگی خود به کشورهای بسیار زیادی از جمله ایران نیز سفر کرده است.
کودکی وی در کشور ایتالیا گذشت. او در سالهای اولیه زندگی خود بیشتر بیمار بوده و اوقاتش را در خانه و بستر بیماری گذراند.
از دهه ۱۹۲۰ به بعد وی سفرهای طولانی خود را آغاز کرد که در طی آنها به ایران آماده و تبدیل به اولین زن خارجی شد که به قلعه الموت رفته و سپس کتابی را در مورد این قلعه و پیروان " حسن صباح " به رشته تحریر درآورد.
او تا پایان عمر خود به سفر کردن و نوشتن سفرنامه های گوناگون ادامه داد.

شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۵

مختـصر و مفیـد در مـورد دروغ و دروغ گفتـن


گاهی حتی بدون اینکه فکر کنیم دروغ می‌گوییم و خودمان نیز نمی‌دانیم که چرا الان و در رابطه با موضوعی دروغ گفتیم! چرا دروغ یکی از عادت های روزمره ی همه‌ی ما شده است؟ آیا برای رسیدن به هدف خاصی دروغ می‌گوییم یا نه؟ آیا بدون دروغ هم می‌توان زندگی کرد؟ آیا تاکنون فکر کرده اید که دروغ چیست و چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

اگر به افرادی که در اطرافتان هستند خوب توجه کنید، درخواهید یافت که بسیاری از آنها در طول روز دروغهای فراوانی می گویند. در واقع این مسئله گویای این است که تقریبا همه افراد در این سیاره خاکی به شیوه های متفاوتی در زندگی دروغ می گویند. آنها بر این باورند که غالب شدن شرایطی در آن لحظه افراد را وادار به دروغگویی می نماید. در بسیاری از موارد، افراد برای حفظ علایق شخصی خود دروغ می گویند. اما افرادی هم هستند که برای گول زدن دیگران دروغ می گویند. گروه دیگری از افراد نیز به دروغگویی معتاد شده اند. خیلی ها هم به این دلیل دروغ می گویند که از هر گونه مورد انتقاد قرار گرفتن در اجتماع دور باشند. اما بطورکلی می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که :

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ “فیلسوف” است.

کسی که راست و دروغ برای او یکی است، “چاپلوس” است.

کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، “دلال” است.

کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، “گدا” است.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، “قاضی” است.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را بهتر نمایان سازد، “وکیل” است.

کسی که با دروغ غریبه است و جز راست چیزی نمی گوید، “بچه” است.

کسی که به خودش هم دروغ می گوید، “متکبر” است.

کسی که حتی دروغ خودش را باور می کند، “ابله” است.

کسی که سخنان دروغش شیرینست، “شاعر” است.

کسی که علیرغم میل باطنی خود دروغ می گوید، “همسر” است.

کسی که اصلا دروغ نمی گوید، “مرده” است.

کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد، “بازاری” است.

کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد، “پرحرف” است.

کسی که دروغ گفتنش را مصلحت آمیز عنوان می کند، “خوش خیال” است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را در برخی مواقع راست می پندارند، “سیاستمدار” است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، “دیوانه” است.
 

پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۵

زندگینامه احمد شاملو


احمد شاملو (زاده ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران؛ در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه - درگذشته ۲ مرداد ۱۳۷۹ فردیس کرج) شاعر، نویسنده، فرهنگ ‌نویس، ادیب و مترجم ایرانی است. آرامگاه او در امامزاده طاهر کرج واقع است. تخلص او در شعر الف. بامداد و الف. صبح بود.

تولد و سال‌های پیش از جوانی

احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت که تبار او به گفته شاملو در شعری از مجموعه‌ی مدایح بی‌صله، به اهل کابل برمی‌گشت؛ مادرش کوکب عراقی است. دوره‌ی کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هرچند وقت را در جایی به مأموریت می‌رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شده‌است و محل تولد در شناسنامه رشت نوشته شده‌است.)

دوران دبستان را در شهرهای خاش و زاهدان و مشهد گذراند و از همان دوران اقدام به گردآوری مواد فرهنگ عامه کرد. دوره دبیرستان را در بیرجند و مشهد و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را در دبیرستان ایرانشهر تهران خواند و به شوق آموختن دستور زبان آلمانی در سال اول دبیرستان صنعتی ثبت‌نام کرد. در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندرمری به گرگان و ترکمن‌صحرا فرستاده شد. او هم‌راه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در آن هنگام در فعالیت‌های سیاسی شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر شد و به زندان شوروی در رشت منتقل گردید. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه(ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌وری و جبهه دموکرات آذربایجان به هم‌راه پدرش دستگیر می‌شود و دو ساعت جلوی جوخه آتش قرار می‌گیرد تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند. سرانجام آزاد می‌شود و به تهران باز می‌گردد و برای همیشه ترک تحصیل می‌کند.

ازدواج اول و چاپ نخستین مجموعهٔ شعر

در بیست و دو سالگی (۱۳۲۶) با اشرف الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار کودک او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. در همین سال اولین مجموعه اشعار او با نام «آهنگ‌های فراموش شده» به چاپ می‌رسد و هم‌زمان کار در نشریاتی مثل «هفته نو» را آغاز می‌کند.

در سال ۱۳۳۰ او شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار «قطع نامه» را به چاپ می‌رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده دارد.

دستگیری و زندان

در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه اشعار آهن‌ها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده می‌شود و با یورش ماموران به خانه او ترجمه طلا در لجن اثر ژیگموند موریس و بخش عمده کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشته خودش و تمام یادداشت‌های کتاب کوچه از میان می‌رود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخه‌های یگانه ای از نوشته‌هایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بی‌آفتاب توسط پلیس ضبط می‌شود که دیگر هرگز به دست نمی‌آید. او موفق به فرار می‌شود اما پس از چند روز فرار از دست ماموران در چاپخانه روزنامه اطلاعات دستگیر شده، به عنوان زندانی سیاسی به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده می‌شود. در زندان علاوه بر شعر به نوشتن دستور زبان فارسی می‌پردازد و قصه بلندی به سیاق امیر ارسلان و ملک بهمن می‌نویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر از بین می‌رود. در ۱۳۳۴ پس از یک سال و چند ماه از زندان آزاد می‌شود.

ازدواج دوم و انتشار هوای تازه

در ۱۳۳۶ با طوبی حائری ازدواج می‌کند (دومین ازدواج او نیز مانند ازدواج اول مدت کوتاهی دوام می‌آورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا می‌شود.) در این سال با انتشار مجموعه اشعار هوای تازه خود را به عنوان شاعری برجسته تثبیت می‌کند. این مجموعه حاوی سبک نویی است و بعضی از معروف‌ترین اشعار شاملو همچون پریا و دخترای ننه دریا در این مجموعه منتشر شده‌است. در همین سال به کار روی اشعار حافظ، خیام و بابا طاهر نیز روی می‌آورد. پدرش نیز در همین سال فوت می‌کند. در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جمله برگه‌های تحقیقاتی کتاب کوچه را رها می‌کند.

فعالیت‌های سینمایی و تهیه نوار صوتی

در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه قصه خروس زری پیرهن پری برای کودکان دست می‌زند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسولت نیز می‌پردازد. این آغاز فعالیت سینمایی جنجال‌آفرین احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی فعال است. در سال‌های پس از آن و به‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانسته‌اند. خود او می‌گفت: «شما را به خدا اسم‌شان را فیلم نگذاریدو بعضی شعر معروف او دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است را به این تعبیر می‌دانند که فعالیت‌های سینمایی او صرفا برای امرار معاش بوده‌است. شاملو در این باره می‌گوید: «کارنامهٔ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی

در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری ادارهٔ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تاسیس می‌کند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار می‌شود.

آشنایی و ازدواج با آیدا سرکیسیان

شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان آشنا می‌شود. این آشنایی تاثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطه عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توفق کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و بعد از این آشنایی دوره جدیدی از فعالیت‌های ادبی او آغاز می‌شود. آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می‌کنند و در ده شیرگاه (مازندران) اقامت می‌گزینند و تا آخر عمر در کنار او زندگی می‌کند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نام‌های آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه را منتشر می‌کند و سال بعد نیز مجموعه‌یی به نام آیدا، درخت و خنجر و خاطره! بیرون می‌آید و در ضمن برای بار سوم کار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه آغاز می‌شود.

در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه خوشه را به عهده می‌گیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل می‌شود، ادامه دارد. در این سال او به عضویت کانون نویسندگان ایران نیز در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ او کار روی غزلیات حافظ و تاریخ دوره حافظ را آغاز می‌کند. نتیجه این تحقیقات بعدها به انتشار دیوان جنجالی حافظ به روایت او انجامید.

در اسفند ۱۳۵۰ شاملو مادر خود را نیز از دست می‌دهد. در همین سال به فرهنگستان زبان ایران برای تحقیق و تدوینِ کتاب کوچه، دعوت شد و به مدت سه سال در فرهنگستان باقی ماند.


سفرهای خارجی

شاملو در دهه ۱۳۵۰ نیز به فعالیت‌های گسترده شعر، نویسندگی، روزنامه نگاری (از جمله همکاری با کیهان فرهنگی و آیندگان)، ترجمه، سینمایی (از جمله تهیه گفتار برای چند فیلم مستند به دعوت وزارت فرهنگ و هنر) و شعرخوانی خود (از جمله در انجمن فرهنگی کوته و انجمن ایران و امریکا) ادامه می‌دهد. در ضمن سه ترم به تدریس مطالعه آزمایشگاهی زبان فارسی در دانشگاه صنعتی مشغول می‌شود. در ۱۳۵۱ به علت معالجه آرتروز شدید گردن به پاریس سفر می‌کند تا زیر عمل جراحی گردن قرار گیرد. سال بعد، ۱۳۵۲، مجموعه اشعار ابراهیم در آتش را به چاپ می‌رساند. در ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت می‌کند تا در کنگره نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو عازم ایتالیا می‌شود. در همین سال دعوت دانشگاه بوعلی برای سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه را می‌پذیرد و به مدت دو سال به این کار اشتغال دارد.

در ۱۳۵۵ انجمن قلم و دانشگاه پرینستون از او برای سخنرانی و شعرخوانی دعوت می‌کنند و از همین رو عازم ایالات متحده می‌شود. در این سفر او به سخنرانی و شعرخوانی در بوستون و برکلی می‌پردازد و پیشنهاد دانشگاه کلمبیای نیویورک برای تدوین کتاب کوچه را نمی‌پذیرد. در ضمن با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و وزنیسینسکی از نزدیک دیدار می‌کند. این سفر سه ماه به طول می‌کشد و شاملو سپس به ایران باز می‌گردد.

هنوز چند ماه نگذشته که او دوباره به عنوان اعتراض به سیاست‌های دولت ایران، کشور را ترک می‌کند و به امریکا سفر می‌کند و یک سالی در آنجا زندگی می‌کند و در این مدت در دانشگاه‌های مختلفی سخنرانی می‌کند. در ۱۳۵۷ او از آمریکا به انگلستان می‌رود و در آنجا مدتی سردبیری هفته‌نامه «ایرانشهر» در لندن را به عهده می‌گیرد.

انقلاب و بازگشت به ایران

با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم شاهنشاهی، شاملو تنها چند هفته پس از پیروزی انقلاب به ایران باز می‌گردد. در همین سال انتشارات مازیار اولین جلد کتاب کوچه را در قطع وزیری منتشر می‌کند. شاملو در ضمن به عضویت هیات دبیران کانون نویسندگان ایران در می‌آید و به کار در مجلات و روزنامه‌های مختلف می‌پردازد. او در ۱۳۵۸ سردبیری هفته‌نامه کتاب جمعه را به عهده می‌گیرد. این هفته‌نامه پس از انتشار کمتر از چهل شماره توقیف می‌شود.

شاملو در این سال‌ها مجموعه اشعار سیاسی خود را با صدای خود می‌خواند و به صورت مجموعهٔ کتاب و نوار صوتی کاشفان فروتن شوکران منتشر می‌کند. از جمله اشعار این مجموعه مرگ وارطان است که شاملو اشاره می‌کند تنها برای فرار از اداره سانسور مرگ نازلی نام گرفته بوده‌است و در واقع برای بزرگداشت وارطان سالاخانیان، مبارز کمونیست ایرانی، بوده‌است.

از ۱۳۶۲ با بسته‌تر شدن فضای سیاسی ایران چاپ آثار شاملو نیز متوقف می‌شود. هر چند خود شاملو متوقف نمی‌شود و کار ترجمه و تالیف و سرودن شعر را ادامه می‌دهد در این سال‌ها به‌ویژه روی کتاب کوچه با هم‌کاری همسرش آیدا مستمر کار می‌کند و ترجمهٔ رمان دن آرام را نیز پی‌می‌گیرد. تا آن که ده سال بعد ۱۳۷۲ با کمی‌بازتر شدن فضای سیاسی ایران آثار شاملو به صورت محدود اجازه انتشار می‌گیرد.

۱۳۶۷ به آلمان سفر می‌کند تا به عنوان میهمانِ مدعوِ دومین کنگرهٔ بین‌المللی ادبیات: اینترلیت ۲ تحت عنوان جهانِ سوم: جهانِ ما در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور در این کنگره شرکت کند. در این کنگره نویسندگانی از کشورهای مختلف حضور داشتند از جمله عزیز نسین، دِرِک والکوت، پدرو شیموزه، لورنا گودیسون و ژوکوندا بِلی. عنوان سخنرانی شاملو در این کنگره «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کنبود. در ادامه این سفر دعوت انجمن قلم (Pen) و دانشگاه یوته‌بوری به سوئد و ضمن اجرای شب شعر با هیئت ریسهٔ انجمن قلم سوئد نیز ملاقات می‌کند.

۱۳۶۹ برای شرکت در سیرا ۹۰ توسط دانشگاه UC برکلی به عنوان میهمان مدعو به آمریکا سفر کرد. سخنرانی وی به نام «نگرانی‌های من» و «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظواکنش گستردهٔی در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج کشور داشت و مقالات زیادی در نقد سخنران شاملو نوشته شد. در این سفر دو عمل جراحی مهم روی گردن شاملو صورت گرفت با این حال چندین شب شعر توسط وی برگزار شد و ضمنا به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه UC برکلی دانشجویان ایرانی به (زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی) را نیز تدریس کرد و در همین موقع ملاقاتی با لطفی علی‌عسکرزاده ریاضی‌دان شهیر ایرانی داشت.

سال ۱۳۷۰ بعد از سه سال دوری از کشور به ایران بازگشت و تا آخر عمر دیگر از کشور خارج نشد.

سرانجام

سال‌های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره می‌گویید: «راستش بار غربت سنگین‌تر از توان و تحمل من است... چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌استاز سوی دیگر اجازه هیچ‌گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌شد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سال‌ها در توقیف مانده بودند. بیماری او نیز به شدت آزارش می‌داد و با شدت گرفتن بیماری مرض قندش، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایران‌مهر پای راست او را از زانو قطع کردند روزها و شب‌های دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سال‌ها کار ترجمه و به‌خصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گه‌گاه از او شعر یا مقاله‌ای در یکی از مجلات ادبی منتشر می‌شد. او در دهه هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوهٔ نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شده‌اش را با این شیوه منتشر کرد.

سرانجام در ساعت ۹ شب دوم مرداد ۱۳۷۹ (چند ساعت بعد از آن که دکتر معالجش) او و آیدا را در خانهٔ‌شان در شهرک دهکدهٔ فردیس کرج تنها گذاشت، درگذشت.

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۵

تاریخچه شیر و خورشید سرخ و هلال احمر


تاریخچه شیر و خورشید سرخ و هلال احمر از نگاه خسرو معتضد ,هلال احمر، علامت بهداری دولت عثمانی بود

پس از جنگ جهانی اول، کشورهای عربی - به جز مصر که مختصر استقلالی داشت - همین نشانه هلال احمر را به عنوان آرم بهداری و بیمارستان ها و و اتومبیل‌های آمبولانس برگزیدند اما ایران زیر بار هلال احمر نرفت چون آن را نشان عثمانی ها می دانستند...

در پی انتشار یادداشتی در عصر ایران با عنوان "شیر و خورشید سرخ" زنده می شود؟"، خسرو معتضد - نویسنده، روزنامه نگار و تاریخ پژوه- با ارسال مقاله ای اختصاصی به ریشه تاریخی دو نشان شیر و خورشید سرخ و هلال احمر پرداخت.

متن این مقاله به این شرح است:
پیش از اسلام در پرچم ایران شیر دیده نمی‌شده و در عصر هخامنشی بنابه نوشته گزنفون، عقاب زرینی بر سر یک نیزه بوده است. در تصویر مربوط به جنگ داریوش سوم و اسکندر که در بمبئی کشف شده هم نقش عقاب روی پرچم ایران دیده می‌شود.

پرچم ایران در عصر ساسانیان، درفش کاویانی بوده است. نقش خورشید در پرچم هخامنشیان همراه با ماه و عقاب دیده می‌شده است. بنابراین شیر، آرم سلسله‌های ایرانی نبوده و بیشتر از نقش عقاب یا قوش استفاده می‌شده است. روی پرچم اشکانیان نیزاژدها نقاشی می‌شده است. علامت خورشید یا مهر نیز به چشم می‌خورد. خورشید و ماه روی بیرق ساسانیان دیده می‌شد حتی ماه و خورشید را روی تاج خود منقوش می‌کرده‌اند.

در شاهنامه، شیر تنها در بیرق چند سردار و پهلوان دیده می‌شده است کما اینکه از نقش گرگ، ببر،ماه، پلنگ ،آهو، گراز، همای و اژدها هم بوده است. روی درفش کاویان گوهرهای گران‌بها نیز نصب می‌کرده‌اند.

البته از نقش و مجسمه شیر نیز آثاری در دست است.
در عصر پس از اسلام در اشعار نظامی از بیرقی با خورشید ده‌زبانه و شیر سیاه که در جنگ با قبیله لیلی به کار رفته سخن به میان آمده، در عصر سلجوقیان شیر و پلنگ روی پرچم سلاجقه نقش می‌بسته، مولوی از شیران روی علم یا بیرق یاد می‌کند. شیر، نماد برج اسد در آسمان بوده است. مظفرالدین سلجوقشاه‌ بن سلغر هم بر پرچم خود نقش شیر داشته است.

لقب الب‌ ارسلان هم به معنی شیر فاتح بوده است.

مغول‌ها پرچم‌هایی بافته با موی اسب را پیشاپیش سپاه حرکت می‌دادند و شیر و خورشید بیشتر نماد آسمان و ستارگان بوده است. برج اسد هم خانه خورشید خوانده می‌شده است.

بنابه نوشته کسروی به نقل از ابن‌عربی، غیاث‌الدین کیخسرو از شاهزادگان سلجوقی فرمان داد روی خورشید تصویر زیبای شاهزاده خانمی گرجی را رسم کردند.

انتخاب شیر و خورشید بیشتر جنبه نجومی داشته و به قصد الهام گرفتن از هفت سیاره بوده و خورشید از کواکب هم جزو آنها بوده است. کیخاتو - سلطان مغول - نیز تصویر شیر و خورشید را بر روی سکه‌های خود ترسیم و حک می‌کرده است. فقط امیر تیمور از هلال استفاده می‌کرده است. پیش از او نیز بنا به تصویر یک مینیاتور، مغول‌ها بیرق شیر و خورشید در دست می‌گرفتند.

در عصر صفویه روی علم‌های ایران نام الله، سرهای اژدها، تیغه‌های شمشیر یا نیزه و البته شیر و خورشید منقوش بوده است. از زمان شیخ جنید پدربزرگ شاه اسماعیل پرچم در زمینه سبز با یک شیر خوابیده و خورشید زرین در حال طلوع بوده است.

علم‌دار باشی از مشاغل مهم عصر صفوی بوده است. شاه اسماعیل صفوی اما از نقش شیر و خورشید استفاده نمی‌کرد و پرچم او سبز و بالای علم شکل ماه بوده است.

اولین تاج در سال ۱۶۰۱ میلادی روی پرچم حسینعلی بیگ سفیر شاه عباس در رم بر روی شیر منقوش است در حالی که شیر به روی دو پای عقب خود برخاسته است.
در زمان نادرشاه نیز شیر زرین برروی پرچم دیده می‌شد. شیر خفته روی سکه‌های آغامحمدخان هم نقش بسته بود که در پشت آن خورشیدی در حال طلوع بود و جالب این که به جای صورت عبارت یا محمد و زیر شکم شیرهم یاعلی نوشته شده بود.
برروی پرچم میرزا ابوالحسن خان شیرازی - سفیر ایران در سن‌پترزبورگ - در سال ۱۸۱۶ تصویربزرگ شیر دیده می‌شود. در دوران محمدشاه شیربه شکل ایستاده و با شمشیری در دست ترسیم می شد.
می توان گفت نقش تاج در زمان قاجاریه و پس از این که فتحلیشاه، تاج کیانی بر سر گذاشت و روی نامه‌ها و تلگراف‌های دولتی ظاهرشد.

شیر در بسیاری از مکاتبات دولتی مثلاً گزارش‌های کارگزاری کل عربستان (نامی که قبل از دوره پهلوی برای بخشی از خوزستان استفاده می شد) و شط‌ العرب (اروند رود) و مدیریت "سیر سفاین" در شط کارون نشسته بود و تاج کیانی که به کلی با تاج پهلوی فرق داشت بالای سر شیر و درست بالای خورشید دیده می‌شد.

تاج، تنها گهگاه به کار می‌رفته نه همیشه. اداره تلگرافی دولت علّیه ایران معمولاً شیر شمشیر به دست را که خورشیدی با انوار خود در پشت آن قرار داشته در میان دو شاخه گل به روی سر صفحه تلگرافات خود به چاپ می‌رسانده است. گاهی دایره‌ای دور شیر و خورشید را می‌پوشانده و تاج کیانی یا تاج قاجاری بالای آن قرار می‌گرفته است.

از دوران تاج‌گذاری رضاشاه در چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ هجری خورشیدی تاج پهلوی که به‌ وسیله یک هنرمند جواهرساز مهاجر روسی ساخته شده بود، جایگزین تاج بلند قاجاریه شد و در دهه ۱۳۵۰ کمی در اندام شیر تغییر داده و شکل آن را مرتب و متناسب با قواعد گرافیکی مدرن ترسیم کردند.


هلال‌احمر اما علامت بهداری دولت عثمانی بوده که در قرن نوزدهم میلادی به دلیل جنگ‌های طولانی با دولت روسیه تزاری و دُوَل استقلال ‌طلب بالکان مانند یونان، رومانی، مجارستان،صربستان و آلبانی ناچار شده بودند برای واحدهای بهداری صحرایی خود آرمی انتخاب کنند.

در کنوانسیون‌های جهانی پس از جنگ‌های کریمه در نیمه دوم قرن نوزدهم که علامت صلیب دولت سوئیس (به رنگ سفید در زمینه قرمز)، به صورت "قرمز در زمینه سفید" به عنوان علامت صلیب سرخ برگزیده شد و به عنوان نشانه بیمارستان‌ها و اماکن و وسایط نقلیه بهداری تعیین شد.

در مقابل، عثمانی ها هم با استفاده از نشان دولت خود (هلال و ستاره سفید در زمینه قرمز)، هلال‌احمر (هلال قرمز در زمینه سفید) را برای خود برگزیدند. همان گونه که صلیب سرخ، قرمز شده نشان دولت سوئیس است هلال احمر نیز قرمز شده نشان عثمانی( هلال و ستاره سفید در زمینه قرمز) است.

پس از جنگ جهانی اول، کشورهای عربی - که به جز مصر که مختصر استقلالی داشت که آن را هم انگلیسی‌ها با اشغال مصر از میان برده بودند - همین نشانه هلال احمر را به عنوان آرم بهداری و بیمارستان ها و اتومبیل‌های آمبولانس برگزیدند اما ایران زیر بار هلال احمر نرفت زیرا پرچم هلال و ستاره که نشان عثمانی‌ها بود مخصوصاً با جنگ‌های آغاز شده از دوران سلطان محمد فاتح با اوزون حسن پدربزرگ مادری شاه اسماعیل از سال‌های ۸۷۰ هجری قمری برای ایرانیان خوش یمن و خوش سابقه نبود.

مردم ایران مخصوصاً با حوادث سال‌های ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۹ که عثمانی‌ها هر زمان به شهرهای ایران در باختر کشور از کردستان تا کرمانشاه و همدان وارد می‌شدند دل خوشی از عثمانی ها نداشتند و همان آرم شیر و خورشید با تغییر رنگ به رنگ سرخ نشانه جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران شد.

بنابراین آنچه علی یونسی وزیر اسبق اطلاعات و دستیار ویژه رییس جمهور در امور اقوام و اقلیت‌های مذهبی و دینی در دولت کنونی گفته کاملاً درست است و کسانی که ترجیح شیر و خورشید سرخ بر نشان عثمانی هلال احمر را دستاویز حمله به او و دولت دکتر روحانی قرار داده‌اند به لحاظ تاریخی دراشتباه هستند.

همان طور که نوشته شده بود می توان حدس زد که اگر خمینی نیز در سال ۱۳۵۸ دستور حذف شیر و خورشید را دادند به خاطر تاج و تنفر عمومی ار رژیم سرنگون شده پهلوی بوده و نه خود شیر و خورشید. اشاره آن مطلب درباره انتساب هلال به عثمانی و نه کلیت اسلام نیز درست است.

تازه مربوط به بهداری عثمانی بوده و نه به تمامیت عثمانی، در هر حال شیر و خورشید سرخ مناسب تر است تا علامت اداره بهداری یک قشون خارجی و می توان دوباره برای یک جمعیت امدادی نشان اختصاصی داشت

جمعه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۵

پرفسور خمینی (میزان فهم و درک پدر معنوی یک عده!)

مردک بی سوادی که موج سواری خوبی بود و عده ای جاهل از اون فرد بی سواد برای عوام چه بتی ساختند٬ طوری این بی سواد را در پیش قشر بی سواد بزرگ کردند که بعد خود توان شکستن این بت را نداشتند و عوام اجازه کوچکترین نقدی را نمی داد و خفه می کردند همه صدا ها را. دوستان مخالف حکومت شما باید سر مار رو هدف قرار بدهید و نه دم آن رو.

ریاضی:
«شما یاوه گویان با زندگانی معنوی و سعادت اجتماعی یك گروه انبوه صدها هزار میلیون نفری بازی می‌كنید
(كشف‌الاسرار: نوشتۀ خمینی، صفحه ۷۴)

«میلیون‌ها میلیون سلاطین و بزرگان و فلاسفه در عالم آمدند.»
(كشف‌الاسرار: نوشتۀ خمینی، صفحه ۱۷۶)

«اسلام میلیون‌ها حكم دارد.»
(كشف‌الاسرار: نوشتۀ امام خمینی، صفحه ۵۵)

فلسفه:
«فیثاغورث حكیم در زمان سلیمان بود و حكمت را از او اخذ كرد.»
(كشف‌الاسرار: نوشته خمینی، صفحه ۳۲)

«فیثاغورث در قرن پنجم پیش از میلاد در یونان زندگی میكرد و حضرت سلیمان در قرن ۱۰ قبل از میلاد در اورشلیم زندگی میكرد. بین این دو نفر پنج قرن اختلاف هست.»

«انبذقلس فیلسوف بزرگ در زمان داوود نبی بود و حكمت را از او و از لقمان حكیم اتخاذ كرد.»
(كشف‌الاسرار: نوشته امام خمینی، صفحه ۳۳)

«انبذقلس – Empedocles – فیلسوف بزرگ یونانی در قرن پنجم پیش از میلاد و حضرت داوود در قرن دهم پیش از میلاد زندگی می‌كردند.»

«از حكما و فلاسفه بزرگ دیگر اسكندر است!»
(كشف‌الاسرار: نوشته خمینی، صفحه ۳۵)

تاریخ:
«این موضوع مربوط به امروز و دیروز نیست. دو هزار سال است كه آمریكا ما را استعمار كرده است!»
(دیدار با دانشجویان خط امام پس از گروگانگیری اعضای سفارت آمریکا، جماران، ۱۹ آبان ۱۳۵۸)

پزشكی:
«امروز بر دكترهای كشور ثابت شده كه برای علاج ناخوشی‌هایی مثل تیفوس و تیفوئید (حصبه) چاره‌ای جز عمل كردن به طبق دستورات یونانی نیست و علاج‌های اروپایی نمی‌توانند كاری به اینگونه مرض‌ها بكنند!»
(كشف‌الاسرار: نوشته امام خمینی، صفحه ۲۸۰)

هنر:
سوال: «شما موسیقی را عامل فساد و شهوترانی دانسته‌اید. ولی آیا آثار موسیقی كسانی چون باخ و موتسارت و بتهون و وردی را نیز با این همه معنویت آنها عامل فساد می‌دانید؟»

خمینی: «من اینهایی را كه اسم بردید نمی‌شناسم ولی اگر مارش جنگی ساخته باشند كارشان خوب است. در غیر اینصورت كارشان قابل قبول نیست!»
(اوریانا فالاچی در مصاحبه با خمینی – متن كامل سخنرانی در كتاب مصاحبه با تاریخ نوشته فالاچی)

سیاست:
«اسلام به كاخ كرملین هم كشیده شده، به كاخ سفید هم كشیده شده. به آمریكای لاتین هم رفته. به آفریقا هم رفته، به مصر هم رفته. ملزم كرده است همه آنها را كه از اسلام اطاعت كنند.»
(دیدار با رئیس‌جمهور و مقامات كشور، جماران، ۱۸ مرداد ۱۳۶۳)

«یكی از راه‌های ایجاد اختلاف در یك ملّت وجود احزاب است… اساساً احزاب از اول برای این درست شده‌اند كه مردم با هم متجمع نشوند. چون دولت‌ها از اجتماع توده‌ها می‌ترسند احزاب سیاسی را درست كرده‌اند!»

اسلام سیاسی یا غیرسیاسی؟
«روحانی نباید كار دیگری غیر از روحانیت یعنی بسط توحید و تقوی و پخش و تعلیم قانون‌های آسمانی و تهذیب اخلاق بپردازد.»
(كشف‌الاسرار: نوشته خمینی، صفحه ۲۰۸)

«این را بدانید كه تنها روحانیت می‌تواند در این مملكت كارها را از پیش ببرد. فكر نكنید كه بخواهید كنار بگذارید روحانیت را!»
(دیدار با نمایندگان مجلس، جماران ۶ خرداد ۱۳۶۰)

دانشگاه كجاست؟
«ریشۀ تمام مصیبت‌هایی كه تاكنون برای بشر پیش آمده از دانشگاه‌ها بوده است… همۀ مصیبت‌هایی كه در دنیا پیدا شده از متفكرین و متخصصین دانشگاهی است… اگر به اسلام علاقه دارید بدانید كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌ای بالاتر است.»
(دیدار با اعضای دفتر تحكیم وحدت حوزه و دانشگاه، ۲۷ آذر ۱۳۵۹)

«ما هرچه می‌كشیم از این طبقه‌ای است كه ادعا می‌كند دانشگاه رفته‌ایم و روشنفكریم و حقوق‌دانیم. هرچه می‌كشیم از اینها است.»
(قم، ۱ مرداد ۱۳۵۸)

فرار مغزها:
«منافقین هی می‌گویند مغزها دارند فرار می‌كنند. به جهنم كه فرار میكنند. این دانشگاه رفته‌ها، اینها كه همه‌اش دم از علم و تمدن غرب می‌زنند بگذارید بروند. ما این علم و دانش غرب را نمی‌خواهیم. اگر شما هم می‌دانید كه اینجا جایتان نیست فرار كنید. راهتان باز است
(جماران، ۸ آبان ۱۳۵۸)

صادرات انقلاب:
«ما باید به هر قیمت شده باشد انقلاب خودمان را به تمام ممالك اسلامی و تمام جهان  صادر كنیم.»
(پیام به ملّت، ۲۲ بهمن ۱۳۵۸)

«باید در صدور انقلاب‌مان به تمام جهان كوشش كنیم.»
(پیام نوروزی به ملّت، اول فروردین ۱۳۵۹)

كشورهای جهان اعتراض كردند:
«ما قصد صدور انقلاب اسلامی را نداریم. اینها حرف‌های دشمنان اسلام است.»
(دیدار با مسئولان صدا و سیما، ۱۶ مرداد ۱۳۶۱)

جاسوسی:
«هیچكس حق ندارد برای كشف جرم و گناه جاسوسی دیگران را بكند زیرا این خلاف مقررات اسلام است.»
(ماده ۶ از فرمان ۸ ماده‌ای خمینی به ملّت، جماران، ۱ مرداد ۱۳۶۱)

«دانش آموزان باید با كمال دقت اعمال و كردار دبیران و معلمین خود را زیر نظر بگیرند و اگر خدای نكرده در یكی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند… این كار را به صورت مخفی انجام دهند.»
(پیام به دانشجویان، دانش آموزان، استادان و دبیران، بازگشایی مدارس در سال تحصیلی ۶۱-۶۲ ، ۱ مهر ۱۳۶۱)

حكم مواد مخدر:
«تعجب می‌كنم كه این دولت (شاه) چگونه فكر می‌كند…در نظر دارند قاچاقچیان هروئین را اعدام كنند. این موضوع نه تنها خلاف اسلام است. خلاف انسانیت هم هست.»
(كتاب ولایت فقیه: نوشتۀ امام خمینی، نجف ۱۳۵۵)

«اینهایی كه مواد مخدر می‌فروشند شرعاً مستوجب اعدامند و باید بدون هیچ تأخیری اعدام شوند. هیچ ترحمی هم در مورد آنها جایز نیست.»
(۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۹)

بنی‌صدر كی بود؟
«جناب آقای بنی‌صدر را همین مردم كوچه و بازار از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور كردند، برای اینكه مردی مسلمان است، مومن است، خدمتگزار است.»
(دیدار با استانداهای كشور، جماران، ۱۸ آذر ۱۳۵۹)