چلوکباب
انواع مختلف دارد كه حتما شما هم يكی دو
نوع آن را بارها امتحان كرده ايد .
از
نوع : چلوكباب
مخصوص ، كوبيده ، برگ، زعفرانی ، لقمه ای
و غيره و ذالك ...اما
چلوكباب زكی خان داستان شيرينی دارد و
اگر نصيب شود مسلما خوشمزه تر و گواراتر
خواهد بود .
به
مال مفت رسیدی هلاك كن خود را كه اين معامله
كم اتفاق می افتد !
مرحوم
حاج ميزا زكی خان (
كه
در زمان رضا شاه، زندگی می كردم )
،
با كليه رجال مشاهير و معاريف ، شوخی و
مزاح داشت .
روزی
به چلوكبابی نايب در سبزه ميدان تلفن كرد
كه اينجا منزل امير اسعد (
پسر
سپهدار تنكابنی )
است
. چون
آقا امروز تعداد زيادی مهمان دارند
خواهشمنديم ۵۰ ظرف چلوكباب خوب و ما كول
سر ظهر ياوريد .
حاجی
نايب خدا بيامرز هم چون طرف را مردی متشخص
ديد ، ديگر كنجكاوی بيشتری نكرد و به
آشپزان دستور داد غذای سفارشی را با بهترين
كيفيت آماده كنند .
ساعت
۱۲ ظهر بود كه خانم سردار اسعد ديد در می
زنند . چون
در باز كرده مشاهده كرد كرد مرتبا ظرف
چلوكباب است كه به داخل می آورند ، نوكر
و كلفت پرسیدند :
خانم
! مگر
امروز ميهمان داريم ؟ خانم به تصوير اينكه
امير اسعد امروز عده ای را برای ناهار
وعده گرفته و دعوت كرده است سفارش غذا
داده و آوردن چلوكباب ها به اين منظور است
! لذا
دستور داد غذا ها را ببرند در مهمانخانه
و مرتب روی ميز بچينند .........
چند لحظه بعد سردار اسعد هم رسيد و از ماجرای
چلوكباب ها متعجب شد و گفت :«
من
كسی را ميهمان نكرده ام و اولا چلوكباب
سفارش نداده ام.
در
اين حيص و بيص كه زن و شوهر جر و بحث می
كردند و دنبال يافتن علت آمدن چلوكباب ها
بودند ، ناگهان صدای در بلند شد .
نوكرها
دويدند در را باز كردند ، ديدند حاج ميرزا
زكی خان و ۴۹ نفر گدای گرسنه پشت سر هم
ياالله يا الله گويان وارد شدند !
امير
اسعد از مشاهده چنين وضعيتی ، مدتی مات و
مبهوت شدودهانش از تعجب باز مانده بود ،
با اين حال برخود مسلط شد و پرسيد :
حاجی
ميرزا زكی خان !
اين
چه مسخره بازی است كه در آوردی ؟
ميرزا زكی خان گفت : قربان ! شام و ناهار شما را كه همه اش نبايد رجال و اعيان بخورند ، آخر اين بدبخت ها هم حقی دارند !! ديگر معطل نشد و گداها را به مهمانخانه راهنمايی كرد و هر كدام يك دست خوراك چلوكباب مفصل را با مخلفات آن خوردند و دعا به جان سردار اسعد كردند و رفتند .
ميرزا زكی خان گفت : قربان ! شام و ناهار شما را كه همه اش نبايد رجال و اعيان بخورند ، آخر اين بدبخت ها هم حقی دارند !! ديگر معطل نشد و گداها را به مهمانخانه راهنمايی كرد و هر كدام يك دست خوراك چلوكباب مفصل را با مخلفات آن خوردند و دعا به جان سردار اسعد كردند و رفتند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر