«
ظل
السلطان »
حاکم
مقتدر اصفهان در عهد ناصری ، روزی در سرمای
سخت زمستان دركالسكه مجهز و محصور از شيشه
خود نشسته بودو گردش می كرد .
در
راه ناگهان ابرها بهم برآمد و كولاك و
توفان شديدی توام با ريزش برف سنگينی دست
به حمله و يورش بيرحمانه زد !
ظل
السلطان كه می خواست نشان دهد حتی از قدرت
طبيعت هم بيمی ندارد و از آن والاتر و
قدرتمندتر است ، در حاليكه شيشه كالسكه
محل جلوس وی ، امكان رخنه سرما و برف و
كولاك را نمی داد و در جايگاه خود آسوده
لميده بود ، كمی شيشه كالسكه را پائين
كشيد و به سورچی نگون بخت كه سرپناهی نداشت
و ضربه های كولاك و توفان را نوش جان كرد،
گفت :
« از قول من به اين كولاك و بوران ، پر قدرت بگو كه زحمت بيهوده ای می كشی ، ما درجای گرم و نر می نشسته ايم و شما قادر به هيچ كاری در باب ناراحت كردن و تشويش خاطر ما نيستی ! » چند لحظه بعد ، سورچی بيچاره كه از شدت سرما بر خود می لرزيد سربرگداند و خطاب به ظل السلطان گفت :
« قربان ! پيغامتان را به كولاك و توفان رساندم ، آن ها در جواب فرمودند كه به حضرت والا بگو كه درست است اما زورمان به حضرت ايشان نمی رسد ، ولی پدر پدرسوخته سورچی ايشان را در می آوريم و حقش را كف دستش می گذاريم ومی دانيم چه بلايی بر سر او بياوريم ! »
« از قول من به اين كولاك و بوران ، پر قدرت بگو كه زحمت بيهوده ای می كشی ، ما درجای گرم و نر می نشسته ايم و شما قادر به هيچ كاری در باب ناراحت كردن و تشويش خاطر ما نيستی ! » چند لحظه بعد ، سورچی بيچاره كه از شدت سرما بر خود می لرزيد سربرگداند و خطاب به ظل السلطان گفت :
« قربان ! پيغامتان را به كولاك و توفان رساندم ، آن ها در جواب فرمودند كه به حضرت والا بگو كه درست است اما زورمان به حضرت ايشان نمی رسد ، ولی پدر پدرسوخته سورچی ايشان را در می آوريم و حقش را كف دستش می گذاريم ومی دانيم چه بلايی بر سر او بياوريم ! »
نمی دونم باید خندید و گریست. سواره هایی هستندو بودند که خبر از حال پیاده ندارند و نداشته اند فرق نمی کنه هر جایی دنید
پاسخحذفجالب بود