چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۲

پیغام ظل السطان

« ظل السلطان » حاکم مقتدر اصفهان در عهد ناصری ، روزی در سرمای سخت زمستان دركالسكه مجهز و محصور از شيشه خود نشسته بودو گردش می كرد . در راه ناگهان ابرها بهم برآمد و كولاك و توفان شديدی توام با ريزش برف سنگينی دست به حمله و يورش بيرحمانه زد ! ظل السلطان كه می خواست نشان دهد حتی از قدرت طبيعت هم بيمی ندارد و از آن والاتر و قدرتمندتر است ، در حاليكه شيشه كالسكه محل جلوس وی ، امكان رخنه سرما و برف و كولاك را نمی داد و در جايگاه خود آسوده لميده بود ، كمی شيشه كالسكه را پائين كشيد و به سورچی نگون بخت كه سرپناهی نداشت و ضربه های كولاك و توفان را نوش جان كرد، گفت :
« از قول من به اين كولاك و بوران ، پر قدرت بگو كه زحمت بيهوده ای می كشی ، ما درجای گرم و نر می نشسته ايم و شما قادر به هيچ كاری در باب ناراحت كردن و تشويش خاطر ما نيستی ! » چند لحظه بعد ، سورچی بيچاره كه از شدت سرما بر خود می لرزيد سربرگداند و خطاب به ظل السلطان گفت :
« قربان ! پيغامتان را به كولاك و توفان رساندم ، آن ها در جواب فرمودند كه به حضرت والا بگو كه درست است اما زورمان به حضرت ايشان نمی رسد ، ولی پدر پدرسوخته سورچی ايشان را در می آوريم و حقش را كف دستش می گذاريم ومی دانيم چه بلايی بر سر او بياوريم ! »

۱ نظر:

  1. نمی دونم باید خندید و گریست. سواره هایی هستندو بودند که خبر از حال پیاده ندارند و نداشته اند فرق نمی کنه هر جایی دنید
    جالب بود

    پاسخحذف