جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۲

زندگی نامه فوزیه نخستین همسر محمدرضا شاه

 
فوزیه فؤاد شاهدخت مصر خواهر ملک فارق در ۵ نوامبر ۱۹۲۱ در شهر اسکندریه مصر چشم به جهان گشود. او در سن ۱۸ سالگی و در زمانی که رضا شاه مسولیت پادشاهی ایران را عهده دار بود و محمد رضا شاه ولیعهدی را٫ به پیشنهاد رضا شاه و بخاطر استحکام بیشتر پادشاهی ایران به همسری محمد رضا شاه در آمد.

محمدرضا پهلوی ولیعهد ایران و فوزیه دختر فواد شاهزاده مصری در ۱۶ ماری ۱۹۳۹با هم ازدواج کردند. این ازدواج در نهایت مدتی پس از به سلطنت رسیدن محمدرضا به جدایی ‌انجامید.




بزرگترین مشکل برای این ازدواج، اصل سی و هفتم متمم قانون اساسی ایران بود که بر اساس آن مادر ولیعهد الزاما باید ایرانی تبار می‌بود. مجلس در اقدامی بی سابقه نه تنها به فوزیه تابعیت ایران داد، بلکه او را ایرانی تبار نامید. مراسم خواستگاری بلافاصله توسط نمایندگان ویژه پیگیری شد و محمدرضا برای اجرای مراسم عقد کنان به مصر رفت و پس از برگزاری مراسمی به همراه فوزیه، نازلی (مادر زنش) و هیات همراه در فروردین ماه ۱۳۱۸ به تهران بازگشت. کاخ قبه برای اقامت او وهمراهان در نظر گرفته شد شهناز، نخستین فرزند شاه ایران حاصل این ازدواج است که بعدها همسر اردشیر زاهدی شد.
فوزیه
فوزیه پس از ۹ سال از محمدرضا شاه جدا شد و بعدها با یکی از افسران ارتش مصر ازدواج کرد. محمدرضا پهلوی نیز پس از فوزیه با ثریا بختیاری و سپس با فرح دیبا ازدواج کرد. در متن اعلام طلاق از طرف محمدرضا پهلوی آمده است: سه سال پیش علیا حضرت ملکه فوزیه بنا به دلایل پزشکی ایران را ترک گفتند و اخیرا تقاضای طلاق کرده‌اند، زیرا اقامت معظم لها در تهران برایشان از نظر سلامت جسمانی مضر است. در اجابت به این درخواست، ما محمدرضا پهلوی شاهنشاه ایران طلاق خود را از همسرم علیاحضرت فوزیه اعلام می‌کنیم... این جدایی در روابط ایران و مصر اثری نخواهد داشت، بلکه این روابط بهتر از گذشته خواهد بود.

سرانجام فوزیه خواهر ملک فاروق، پادشاه پیشین مصر و نخستین همسر محمدرضا شاه پهلوی، در سن ۹۱ سالگی در شهر اسکندریه مصر درگذشت.
پیکر فوزیه در قاهره پایتخت مصر به خاک سپرده شد. پیکر محمدرضا شاه هم در همین شهر دفن شده است.

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۲

دیدگاه شما پیرامون سیاست چیست؟

برای دیدن بهتر تصویر بر روی آن کلیک کنید

ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺑﯿﺴﻮﺍﺩ، ﺑﯿﺴﻮﺍﺩ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﯼ ﮐﻮﺭ ﻭ ﮐﺮ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭﮎ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ نمی دﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ قبیل ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﻥ،ﻣﺴﮑﻦ،ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ و... ﻫﻤﮕﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻭ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ،ﺳﯿﻨﻪ ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ می گوﯾﺪ ﮐﻪ : ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﺍﺳﺖ ! ﭼﻨﯿﻦ ﺁﺩﻡ کوته فکری درک نمی کند ﮐﻪ ﺑﯽﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ بوجود می آورﺩ ،ﻗﺘﻞ ﻭ ﻏﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ می کند ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺗﺮ ﺑﺮﻓﺴﺎﺩ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﺪ، ای ایران! همین بس که خدا و پیغمبر و جبرئیل و تمامی فرشتگان دست به هم دادند و قسم خوردند که ترا از تخت سعادت و نیکبختی و شوکت و شرافت فرود آرند و بر خاک مذلت و فقر و مسکنت به بدترین حال بنشانند.

جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۲

مقدمه ای بر ملی گرایی

 
جان هاچیستون و آنتونی اسمیت / برگردان: دکتر مصطفی یونسی و دکتر علی مرشدی زاد
 
ملی گرایی یکی از قویترین نیروهای دنیای مدرن است. با وجود این، تا کنون مطالعه آن نسبتا مغفول مانده است. ملی گرایی به عنوان یک ایدهئولوژی و جنبش، تاثیر زیادی بر انقلابهای آمریکا و فرانسه گذاشت، اما تا اواسط قرن نوزدهم مورد مطالعه تاریخی قرار نگرفت و تا اوایل قرن بیستم، تحلیل اجتماعی – علمیای درباره آن انجام نشد.
تحقیقات مستمر در خصوص ملیگرایی تا پس از قرن بیستم به تاخیر افتاد و در واقع تنها از دهه ۱۹۶۰ و پس از فَوران ملیگراییهای ضداستعماری و قومی بود که این موضوع به طور جدی مورد تحقیق محققانی از نحلههای مختلف قرار گرفت.
دلایل چندی برای این وضعیت وجود دارد. نخست اینکه پدیدههای ملیگرایی شامل رشد ملتها و دولتِ ملی و نیز هویت و اجتماع قومی، دارای حوزهای گسترده و شعبههای متعدد است. این حوزه به تعدادی از موضوعات مرتبط کشیده میشود: نژادگرایی، فاشیسم، تحول زبانی، دین سیاسی، اجتماعگرایی، تعارض قومی، حقوق بینالملل، حمایتگرایی، اقلیتها، جنسیت، مهاجرت و نسلکُشی.
ملیگرایی شکلهای متنوع و رنگارنگ به خود میگیرد: دینی، محافظهکارانه، لیبرال، فاشیستی، کمونیستی، فرهنگی، سیاسی، حمایتگرا، ادغامگرا، تجزیهطلب، انضمامخواه، مردمان پراکنده (دیاسپورا)، پان و…
سَیالبودن و تنوع احساسات ملیگرایانه، آرزوهای ملی و ارزشهای فرهنگی ملی، همانند بسیاری از تفاوتهای موجود در هویتهای ملی، مانع دیگری در مقابل تحقیق نظاممند پدید میآورد.

مفاهیم اساسی
 
شاید مشکل اصلی در مطالعه ملتها و ملیگرایی، دستیابی به تعاریفی مناسب و مورد توافق درباره مفاهیم کلیدی ملت و ملتگرایی بوده است.
در واقع مفهوم ملت در دو جبهه مورد بحث و جدل قرار گرفته است: به صورت تعاریف علمیِ رقیب و به صورت شکلی از هویت که با دیگر انواعِ هویت جمعی رقابت دارد. بهرغم تمایز میان مفهوم ملت از دیگر مفاهیم هویت جمعی (طبقه، دین، جنسیت، نژاد و اجتماع دینی) توافق اندکی در زمینه نقش مولفههای قومی ملت در مقابل مولفههای سیاسی آن وجود دارد یا توافق اندکی در مورد تعادل میان عناصر ذهنی (خواست و خاطره) و عناصر عینیتر (سرزمین و زبان) یا در مورد ماهیت و نقش قومیت در هویت ملی وجود دارد. آنچه اغلب به آن پرداخته میشود، قدرت و یا حتی اولویتهای وفاداری و هویتهای ملی بر هویتهایی مانند طبقه، جنسیت و نژاد است. شاید تنها عُلقه های دینی در گستره و قدرت خود با وفاداریهای ملی رقابت کردهاند. در عین حال علقه های ملی میتوانند با دیگر شکلهای هویت جمعی درآمیزند یا حتی به درون آن بلغزند یا بنا به قدرت و برجستگی خود، جانشین آن شوند.
ملیگرایی قبل از هر چیز آموزهای برای آزادی و حاکمیت مردمی بود. مردم باید آزاد شوند؛ یعنی آزادی از هرگونه محدودیت خارجی. آنان باید سرنوشت خود را تعیین کنند و آقای خانهی خود باشند. باید منابع خود را زیر کنترل داشته باشند. باید تنها از ندای درون خود پیروی کنند. اما این امر مستلزم برادری است. مردم باید وحدت یابند؛ باید تمامی تقسیمات داخلی خود را از میان بردارند. باید در سرزمین تاریخی واحد یعنی میهن گرد هم آیند. از برابری قانونی برخوردار شوند و در فرهنگ عمومی، وادی مشترک یابند. اما کدام فرهنگ و کدام سرزمین؟ تنها در میهنی که بنا بر حق تاریخی متعلق به آنان است. یعنی سرزمین نیاکانشان و تنها با فرهنگی که با گذر از نسلها به آنان به ارث رسیده و بنا بر این تجلی هویت واقعی آنان است.
استقلال، وحدت و هویت، سه موضوع آرمانی است که از زمانی که روسو، هردر، فیشته، کوریس و مازینی آنها را در اروپای غربی و مرکزی شایع کردند، از سوی ملیگرایان در هر کجا دنبال شد. آنها همچنین شالودهی اهداف خاصتر و جنبشهای ملیگرایانه بودند که به وسیله روشنفکران الهام گرفتهشد. در بیشتر این جنبشها میتوان الگویی از بسیج را که توسط میروسلاو هروش توصیف شدهاست، یافت. این جنبشها که با نخبگانی از روشنفکران آغاز شد، گسترش یافت و آن دسته از طبقات حرفهای را که اغلب به عنوان مبلغان سیاسی عمل میکردند، در بر گرفت و نهایتا به دیگر بخشهای جامعه مانند تودهی کارمندان، پیشهوران، کارگران و حتی روستاییان تسری یافت. البته تمامی جنبشها به این مرحلهی نهایی نرسیدهاند.

از مقدمه کتاب ملی گرایی

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۲

پیغام ظل السطان

« ظل السلطان » حاکم مقتدر اصفهان در عهد ناصری ، روزی در سرمای سخت زمستان دركالسكه مجهز و محصور از شيشه خود نشسته بودو گردش می كرد . در راه ناگهان ابرها بهم برآمد و كولاك و توفان شديدی توام با ريزش برف سنگينی دست به حمله و يورش بيرحمانه زد ! ظل السلطان كه می خواست نشان دهد حتی از قدرت طبيعت هم بيمی ندارد و از آن والاتر و قدرتمندتر است ، در حاليكه شيشه كالسكه محل جلوس وی ، امكان رخنه سرما و برف و كولاك را نمی داد و در جايگاه خود آسوده لميده بود ، كمی شيشه كالسكه را پائين كشيد و به سورچی نگون بخت كه سرپناهی نداشت و ضربه های كولاك و توفان را نوش جان كرد، گفت :
« از قول من به اين كولاك و بوران ، پر قدرت بگو كه زحمت بيهوده ای می كشی ، ما درجای گرم و نر می نشسته ايم و شما قادر به هيچ كاری در باب ناراحت كردن و تشويش خاطر ما نيستی ! » چند لحظه بعد ، سورچی بيچاره كه از شدت سرما بر خود می لرزيد سربرگداند و خطاب به ظل السلطان گفت :
« قربان ! پيغامتان را به كولاك و توفان رساندم ، آن ها در جواب فرمودند كه به حضرت والا بگو كه درست است اما زورمان به حضرت ايشان نمی رسد ، ولی پدر پدرسوخته سورچی ايشان را در می آوريم و حقش را كف دستش می گذاريم ومی دانيم چه بلايی بر سر او بياوريم ! »

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۲

تلگراف مجاهدین خلق به خمینی

لطف کنید بر روی عکس کلیک کنید و به دقت بخوانید

تلگراف مجاهدین خلق به امام خمینی
قم - محضر مبارک حضرت آیت الله العظمی امام خمینی
بسم الله الرحمن الرحیم
پدر گرامیمان
اکنون که انقلاب رهایی بخش اسلامی و ضد امپریالیستی ایران در مسیر حقیقی مردمی خود مجددا اوج گرفته٫و بر آن است تا ریشه های استعماری و امریکایی شاه خاین را از بن بر انداخته و راه هرگونه بازگشت را آنها سد کند:
فرزندان مجاهد شما که اکیدا خواستار ادامه رسالت ضد استعماری شما هستند٫ جانهای نا چیز خود را که کمترین فدیه رهایی این میهن و این خلق و مکتب است بر کف گرفته و آمادگی نثار کردن آنها را با همه توانایی های ناچیز تر سیاسی و نظامی شان اعلام می دارند.
به انتظار فرمان قاطع امام در ریشه کنی همه بنیاد های امپریالیستی و صهیونستی
مجاهدین خلق ایران   ۱۳۵۸/۸/۱۴
۱۳۵۸/۸/۱۴

شما خود مقایسه کنید٫ چه به روز اقتصاد و پول ملی این کشور که نیاوردند این آخوندها


جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۲

کتاب “پژوهشی در زندگی علی نماد شیعه گری” نوشته “آله دالفک” (۱۷)

«علی» که ایرانیان گمراه و ساده اندیش او را سرور آزادگان می نامند و نام وی را بر بسیاری از فرزندان خود نهاده اند و بگاه دردمندی بجای رفتن پیش پزشک از روان او یاری می جویند، همان کشتارگری است که یا در همه ویرانگری های ایران شریک دیگر رهبران دینی اسلام بوده است و یا پس از رسیدن به رهبری ،به دستور او بر ایران تاخت و تاز و کشتار گردیده است. علی همان کسی است که در زمان رهبری ابوبکر تازش بر ایران را پی ریزی کرد. حسن و حسین پسران علی بدستور پدر همراه سعیدالعاص سردار خون آشام تازی به مازندران تازش بردند و کشتاری خونین کردند.
خواندن یک کتاب بهتر از دانلود کردن صدها کتاب است 

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۲

تعریف مفسد فی الارض از کتاب خلخالی جنایت کار


مفسد فی الارض؛ یعنی کسی که به گسترش فساد در روی زمین بکوشد و به توسعه آن کمک کند. فساد هم یعنی چیزی که موجب انحطاط و نابودی و انحراف جامعه از اصل طبیعی آن باشد. افرادی که اعدام شدند، در گسترش فساد و فحشا و رواج هرویین و تریاک و بی‌بندوباری و لامذهبی و آدم کشی و خیانت و چاپلوسی و خلاصه، همه اوصاف رذیله کوشایند.

حال اگر دقت فرمایید متوجه خواهید شد که با این تعریف از مفسد فی الارض می توان هر فردی را که بهر دلیلی دستگیر نموده اید بر روی چوبه دار ببرید و تعجب آور نیست که خلخالی جنایت کار به هر بهانه ای بدون انجام صحیح دادرسی و وکیل مدافع ٫ افراد بی گناهی را به جوخه تیر سپرده و در پاره ای از موارد برای ترویج ترس و ارعاب در جامعه٫ از چوبه دار در ملاء عام استفاده نموده است.

النصر بالرعب ٫ پیروزی در ایجاد ترس است.

روش معمول اعراب در اشغال سرزمین های دیگر٫ که در حال حاضر هم آخوند های غیر ایرانی جانی ٫ با توسل به این روش هموطنانمان را در داخل ایران سرکوب می نمایند.
 

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۲

زندگی نامه ( بیوگرافی ) زنده یاد دکتـــر شاپور بختیار - بمناسبت بیست و دومین سالروز ترور دكتر شاهپور بختیار


شاپور در ۱۹۱۴ در جنوب غربی ایران و از پدری به نام محمدرضا (معروف به سردار فاتح) و مادری به نام ناز بیگم به دنیا آمد. خانوادهٔ او از طوایف ایل بختیاری بودند. پدربزرگ مادری بختیار، نجف قلی صمصام‌السلطنه، دو بار در ۱۹۱۲ و ۱۹۱۸ به نخست‌وزیری رسیده بود. مادر دکتر شاپور بختیار در هفت سالگی او فوت کرد. شاپور بختیار تحصیلات دورهٔ ابتدایی را در شهرکرد گذراند و تحصیلات متوسطه را ابتدا در اصفهان و سپس در بیروت پایتخت لبنان به پایان رساند. او مدرک دیپلم دبیرستان خود را در بیروت و از مدرسه‌ٔ فرانسوی بیروت دریافت کرد.
 
 
وی در ۱۹۳۶ به فرانسه رفت و در ۱۹۳۹ دکترای خود را در زمینهٔ علوم سیاسی از دانشگاه سوربن دریافت کرد. او در ضمن دو مدرک لیسانس در زمینه‌های حقوق و فلسفه نیز دریافت کرده بود و در ۲۵ سالگی با یک بانوی فرانسوی پیمان زناشویی بست. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه آزاد توسط آلمان نازی وی به فعالیت‌های مخفی مقاومت فرانسه پیوست. در سال ۱۹۴۶شاپور بختیار به ایران بازگشت. در سال ۱۹۵۱ توسط وزیر وقت کار به عنوان مدیر ادارهٔ کار استان اصفهان انتخاب شد و بعدها به ادارهٔ کار در استان خوزستان (مرکز صنعت نفت ایران) ارتقا یافت. در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، بختیار که عضو حزب ایران شده بود، به طرفداری از مصدق برخاست و در سال ۱۹۵۳ در دولت کوتاه محمد مصدق، بختیار معاون وزارت کار شد. پس از بازگشت محمد رضا شاه پهلوی در پی کودتای ۲۸ مرداد، بختیار به منتقدان شاه پیوست و به همین علت چند بار به زندان افتاد.
بختیار در جبهه ملی دوم نیز فعال بود. در بهمن ۱۳۴۲ همراه با دیگر رهبران جبهه ملی به زندان افتاد. در خرداد ۱۳۵۶ سه تن از سران جبهه ملی یعنی کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار نامه‌ای به شاه نوشته و از او خواستند که برای نجات کشور به اصول مشروطیت تمکین کند.
 
در اواخر سال ۱۹۷۸ و اوج گیری انقلاب ایران، شاه دستور آزادی بختیار از زندان را صادر کرد و از وی در دیداری خصوصی در کاخ نیاوران تهران خواست که مقام نخست ‌وزیری ایران را قبول کند. بختیار برای «آرام کردن اوضاع» و جلوگیری از اوج گرفتن انقلاب ایران مقام نخست ‌وزیری را قبول کرد و خود را «مرغ طوفان» نامید. بختیار علیرغم مخالفت جبهه ملی ایران این پست را قبول کرد و به همین علت از جبهه ملی کناره گیری کرد.
نهایتا در گرماگرم تب انقلاب، بختیار به همراه وزرای دولتش از مجلس سنا رای اعتماد گرفت و ۳۶ روز در این سمت بود. در پی اوج گرفتن اعتراضات محمدرضا شاه به همراه فرح پهلوی از کشور خارج شد. با خروج شاه از ایران و اعلام بیطرفی ارتش، همه چیز به نفع انقلابی‌ها تغییر کرد. آیت‌الله خمینی بعد از ۱۳ سال تبعید در روز ۱۲ بهمن به ایران بازگشت و در همان جا دولت اپوزیسیون را اعلام کرد. سرانجام پس از ۱۰ روز انقلابی‌ها تمام مراکز و اداره های دولتی را به دست گرفتند و سرانجام دکتر شاپور بختیار در میانه فروردین سال ۱۳۵۸به فرانسه سفر کرد.
بلافاصله پس از ورود به فرانسه، وی نهضت مقاومت ملی ایرانرا بنیان گذاشت و به مخالفت صریح با جمهوری اسلامی و آیت‌الله خمینی پرداخت. از مهم‌ترین این فعالیت‌ها دخالت وی در کودتای نوژه بود. در تابستان ۱۳۵۹تیمی به رهبری انیس نقاش یکی از رهبران جنبش حزب الله در لبنان اقدام به قتل وی می‌کنند که با هشیاری محافظ هاي بختیار ناموفق بود. او از این سوء قصد جان سالم به در برد اما در این ماجرا یک پلیس و یکی از همسایگان خانه بختیار به قتل رسیدند.امیرشاهی مدعی‌ست که این تیم از سوی مسئولان وقت جمهوری اسلامی برای قتل دکتر شاپور بختیار اعزام شده بودند. انیس نقاش توسط پلیس فرانسه دستگیر و به حبس ابد محکوم می‌شود اما پس از مدتی از طرف دولت فرانسه مورد عفو قرار می‌گیرد و به جمهوری اسلامی تحویل داده می‌شود.
 
عاملان و طرح ترور دکتر شاپور بختیار
آخر بار در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰برابر ۶ اوت ۱۹۹۱، شاپور بختیار و منشی وی سروش کتیبه را در خانه مسکونی اش در حومه پاریس به قتل می‌رسانند. امیر شاهی مدعی ا‌ست قتل توسط گروهی سه‌نفره و از سوی مسئولین وقت جمهوری اسلامی به این کار مبادرت ورزیدند. با وجود محافظت شبانه روزی از خانه بختیار و با وجود ۱۳ محافظ مسلح، قاتل ها بدون هیچ مشکلی از خانه وی خارج شده و متواری شدند. بعد از چند روز یکی از قاتل‌ها در سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد.
علی وکیلی راد در طول محاکمه‌اش در ۱۹۹۴در جریان اعترافاتش بيان کرد که جمهوری اسلامی وی و همکارانش را مامور قتل شاپور بختیار کرده بودند . ششم اوت ۱۹۹۱ اعلام شد که شاپور بختیار آخرین نخست وزیر نظام سلطنتی ایران در محل سکونتش در پاریس کشته شده است. معاینه جسد نشان داد که قتل ساعتها پیش از کشف جسد صورت گرفته بود. “سروش کتیبه ” منشی بختیار نیز با او کشته شده بود. قتل، با ضربات متعدد چاقو صورت گرفته بود به همان شیوه که زنده یاد فریدون فرخ زاد و داریوش فروهر را کشته بودنند. طبق گزارش پلیس نگهبان خانه، قبلا کسانی به دیدار بختیار رفته بودند که کارت شناسایی (مجعول) نشان داده بودند. بعدا سه نفر متهم به قتل شاپور بختیار شدند که تنها یکی از آنان به نام “علی وکیلی راد” در سویس دستگیر و در پاریس محاکمه و محکوم شد. در آن روز بختیار قرار ملاقاتی با سه نفر داشت که یکی از آنها عضوی از سازمان خودش بود. فرد مورد نظر فریدون بویراحمدی نام داشت که توسط سازمان اطلاعات ایران اجیر شده بود تا دو مرد دیگر به نامهای علی وکیلی راد و محمد آزادی را به دیدار بختیار ببرد. عده ای مدعی شده اند که دولت وقت فرانسه از طرح قتل بی اطلاع نبوده است. از جمله مسعود هندی که خویشاوند آیت الله خمینی و نماینده سابق تلویزیون دولتی ایران در پاریس بود. او به یکی از مسئولین وزارت اطلاعات برای اخذ ویزای ورودی قاتلان به فرانسه تحت پوشش تکنیسین برق، یاری کرده بود. نام مسعود هندی پیشتر در تحقیقات مربوط به قتل ارتشبد اویسی و برادرش، دو ایرانی مهاجر دیگر در پاریس، مطرح شده بود. بررسی مکالمات تلفنی علی وکیلی راد و محمد آزادی، با یک ترک ایرانی تبار به نام "ادیبسوی" می‌رسد که پاسپورتهای ترکیه‌ای برای قاتلان جعل کرده بود. قبل و بعد از قتل بختیار، دو ایرانی درگیر در توطئه از آپارتمان "ادیبسوی" تلفنهای بسیاری به وزارت مخابرات ایران کرده بودند. که شماره تلفنهای مذکور در تهران، توسط پلیس مخفی ایران و تیم حمایتی تروریستها در ژنو، مورد استفاده قرار گرفته بود. متهم دیگر، فرشته جهانبانی، آپارتمانی را اجاره کرده بود که یکی از قاتلان، بویراحمدی، بعد از جنایت در آن پناه جسته بود. وی همکاری با سازمان امنیت ایران (واواک) را تصدیق کرد. پلیس در آپارتمان وی رمز و قلم مخصوصی با جوهر نامرئی پیدا کرد. او امیرالله تیموری، رئیس امنیتی ایران ایر در فرودگاه اورلی پاریس را به عنوان مافوق خود معرفی کرد. زین‌العابدین سرحدی فرد دیگری بود که برای قاتلان در سویس هتل رزرو کرده و فرارشان را تسهیل نموده بود. سرحدی روز ۲۲ مرداد ۱۳۷۰ وارد سویس شده بود تا ظاهرا به عنوان بایگان در سفارت ایران در برن مشغول به کار شود. شیخ عطار فرد دیگری که مشاور فنی برنامه ارتباط ماهواره‌ای برای وزارت مخابرات ایران بود. این وزارتخانه به داشتن ارتباط نزدیک با " سرویس های اطلاعاتی" شهرت دارد.یکی دیگر غلامحسین شوریده شیرازی نژاد است که در محافل تجاری شناخته شده است او از یک شرکت سویسی بنام "کوماترا" تقاضا کرده بود که از "دوستی" از ایران دعوت به عمل آورد. این "دوست" در واقع محمد آزادی یکی از قاتلان است که ویزای ورود به سویس را بدست آورده بود. فرد دیگر، ناصر قاسمی نژاد، مقام اطلاعاتی در ژنو، منتظر تروریستها بوده است تا آنها را به ایران بازگرداند. دادگاه علی وکیلی راد را مجرم تشخیص داده و به حبس ابد محکوم کرد.چندی پیش او مورد عف قرار میگیزد و به تهران منتقل میشود. مسعود هندی، خویشاوند خمینی و کارمند تلویزیون دولتی ایران، به جرم همدستی در توطئه تروریستی به ده سال زندان محکوم شد.

غلامحسین شوریده شیرازی نژاد و حسین شیخ عطار، مشاور وزارت مخابرات ایران، ناصر قاسمی نژاد، فریدون بویراحمدی و محمد آزادی، افسر سپاه پاسداران، همگی غیاباً محاکمه شده و گناهکار تشخیص داده شدند و روز ۲۶ خرداد ۱۳۷۴ به حبس ابد محکوم گردیدند. بختیار هنگام مرگ ۷۶ ساله بود. یادش گرامی و روح اش شاد باد.

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۲

آیا می دانید در یک دقیقه چه اتفاقاتی در اینترنت می افتد؟


زندگی نامه زنده یاد فریدون فرخزاد

 به مناسبت سالگرد به قتل رسیدن فریدون فرخزاد این فرزند شریف ایران زمین که به فرمان آخوند های جانی در خون قلتید. یادش گرامی

  جامعه ما قهرمان زنده قبول نمی کند باید مرد تا قهرمان شد. زنده یاد فریدون فرخزاد

جمله ای از رضا شاه


سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۲

جنگ ماراتن نبرد داریوش اول با یونانیان (۸)


«ماراتن»: Marathon در اصل نام دهکده اى است در يونان و در آن محل بود كه يونانيها بر ايرانيان فاتح آمدند، در ۴۹۰ قبل از ميلاد نخستين كسى كه خبر اين فتح را از آن دهكده به آتن برد قهرمان شناخته شد و هم اكنون به ياد او و آن واقعه است كه دو ماراتن از بازيهاى اساسى المپيك است و آن وقت كداميك از ما مى دانيم كه «آريابرزن» كه بود و در تنگ تكاب فارس يا نمى دانم در كجاى ديگر مى توانست باشد. در مقابل اسكندر و سربازانش چه رشادتها كرد و چه جانبازيها.

با اين مقدمه كوتاه، اكنون به علل و تشريح اين نبرد مى پردازيم كه به باور مورخان غربى اولين نبرد سرنوشت ساز تاريخ بشر است.

۱ـ علل جنگ و استعداد دو طرف متخاصم

الف ـ علل جنگ :

آتش زدن سارد(۱) به دست يونانيها موجب شد كه به امر داريوش بزرگ، ارتش ايران براى سركوب شورشيان به محل اعزام شود. پس از فرونشاندن شورش، نيروهاى ايران به فرماندهى «مردونيه» براى دفع بقيه شورش آسياى صغير به حركت درآيند.دراين لشكركشى مردونيه توانست سلطه ايران را براى بار دوم در «تراكيه»(۲) فراهم سازد و سپس براى ارضاى خاطر يونانيها با تأسيس حكومت ملى در مناطق تسخير شده موافقت نموده و در نتيجه پادشاه مقدونيه را وادار ساخت كه مانند گذشته از ايران اطاعت نمايد. مردونيه پس از اين اقدامات احضار شد و ادامه برنامه جنگى وى برحسب دستور داريوش به «داتيس» و «آرتافرن» Artafren محول گرديد. داتيس با ششصد كشتى* كه در اختيار داشت از راه دريا به سوى آتن روانه گرديد. نيروهاى ايران در اين پيشروى با پياده شدن در «اريتره»(۳) با سپاه «اريتره» كه از مهمترين مردان جنگى يونان بودند، جنگيدند و پس از سه روز آنان را از پاى درآوردند، سپس اهالى اين شهر را به علت شركت در طغيان يونانيهاى آسيا و حمله به شهر سارد و تخريب معبد آن سركوب نمودند و عده زيادى از آنان را اسير كردند و به شوش فرستادند. ناوگان دريايى ايران سپس به طرف شبه جزيره «آتيك»(۴) كه آتن مركز آن بود به حركت درآمدند. در تمامى اين مراحل «هيپ پياس» Hippias فرمانرواى مخلوع آتن همراه سپاهيان ايران بود و براى اينكه مجدداً به حكومت آتن انتخاب شود موجبات ادامه جنگ با يونان را فراهم ساخت. همچنان كه براى شروع جنگ اصلى ايران و يونان نيز سپاهيان ايران را به سوى دشت ماراتن براى جنگ راهنمايى نمود.
ب ـ استعداد دو طرف متخاصم :

بنا به نوشته «كرنليوس» (۵) عده پياده نظام ايران در اين جنگ ۲۰۰‎/۰۰۰ نفر بوده كه بر اين عده، تعداد ۱۰‎/۰۰۰ نفر سواره نظام نيز اضافه شده است. مورخ ديگرى به نام «يوستينوس» (۶) تعداد كل نيروهاى ايران را در اين جنگ ۶۰۰‎/۰۰۰ نفر ذكر نموده است. «ادواردماير» متخصص تاريخ عهد قديم، سپاهيان ايران را مجموعاً از پياده وسواره ۲۰‎/۰۰۰نفر بيان نموده است . سلاح ايرانيان در اين جنگ تير و كمان و سپر بود، به استثناى سپاه جاويدان كه داراى اسلحه دفاعى بودند، بقيه به چنين اسلحه اى مجهز نبودند. مورخان استعداد يونانيها را در اين جنگ ۱۱‎/۰۰۰ ذكر نموده اند. (۷)

۲ ـ شرح عمليات Philippides:

آتنيها زمانى از لشكركشى ايرانيان به يونان آگاه شدند كه «داتيس» به « اريتره» تك نمود. آنان توسط «فيليپ پيد» دونده مشهور و تندرو، پيامى براى اسپارتى ها فرستادند و درخواست كمك فورى نمودند و خود نيز آماده نبرد شدند. اسپارتى ها پيام فرستادند كه به آنان كمك خواهند كرد، اما به علت جشن هاى مذهبى اين كمك حدود دو هفته به تأخير خواهدافتاد. تقريباً در همان موقع به آتنى ها خبر رسيد كه ايرانيان در حدود ۴۰ كيلومترى ماراتن در حال پياده شدن به ساحل هستند. آتنى ها با حدود ۹۰۰۰ نفر (هپليت: (Hoplites پياده نظام سنگين اسلحه و تعداد كمى نيروهاى سبك اسلحه به بلنديهاى مشرف به دريا پيشروى نمودند و پياده شدن نيروهاى ايران را نظاره كردند. آنان مى توانستنداز همين محل پيشروى نيروهاى ايران را از معبر باريكى كه به آتن ختم مى شود، سد نمايند. بزودى تعداد كمى از نيروهاى شهر پلاته به آنها پيوستند. فرماندهى آتنى ها را در اين نبرد «كالى ماك» به عهده داشت و ده سردار ديگر آتنى تحت فرماندهى او بودند كه محتشم ترين و با تجربه ترين آنها «ميليتار» (۸) بود. ظاهراً ايرانيان فهميدند كه بسيارى از آتنى ها از ترس شكست و انهدام شهرشان آماده تسليم هستند. ايرانيان بدين منظور در خليج ماراتن پياده شده بودند كه آتنى ها را از شهرشان به اين سمت بكشانند. پس از پياده شدن بخشى از نيروهاى ايران، «آرتا فرن» با نيمى از سپاه ايران سوار بر كشتى شده و به سمت «آتيك » و آتن حركت نمودند در حالى كه «داتيس» و بقيه سپاه ايران (احتمالاً ۲۰۰۰۰ نفر) در ساحل توقف نمودند تا آتنى ها را از هر گونه حركتى بازدارند. «ميليتار» طرح جنگى ايرانيان را حدس زد و اصرار نمود كه بلافاصله به نيروهاى ايران تك شود. پس از تشكيل يك شوراى جنگى پرشور «كالى ماك» به پشتيبانى از طرح جسورانه «ميليتار» رأى داد و فرماندهى فرد را به او تفويض نمود. بلافاصله نيروهاى آتنى و اهالى پلاته از ارتفاعات فرود آمدند و درفاصله هشت استاد (راست و برابر ۱۴۷۲ متر) و به روايتى يك مايل از سپاه ايران آرايش رزمى گرفتند. در اين آرايش تاكتيكى، آتنى ها در جناح راست و اهالى پلاته در جناح چپ مستقر گرديدند… «ميليتار» جبهه يونانى ها را طورى گسترش داد كه جناحين نيروهاى متكى به دو رودخانه كوچكى گرديد كه به دريا جريان داشتند. اين كار موجب گرديد كه مركز آتنى ها ضعيف (۱۲ رديف سرباز در عمق) و در مقابل سوار نظام ايران ضعيف و آسيب پذير گردد. اما «ميليتار» جناحين نيروهايش را با عمق كانال فالانژ يعنى ۱۶ رديف آرايش داد. نتيجه اين آرايش آن بود كه جناحين او قوى و به وسيله خط ضعيفى در مركز جبهه به يكديگر متصل مى گرديدند.

پس از اين آرايش، آتنى ها اقدام به تعرض نمودند و دوان دوان به سوى سپاهيان ايران يورش بردند. ايرانيان از اين نوع شيوه كارزار كه عده اى بدون ترس و محابا به سوى آنان مى دوند دچار بهت و حيرت شدند و پنداشتند كه آتنى ها (يونانى ها) ديوانه شده اند. همين كه سربازان آتنى مقابل ايرانيان رسيدند جنگى سخت و خونين آغاز گرديد. در ابتداى عمليات ايرانيان به سهولت مركز آرايش يونانيها را به عقب راندند، درحالى كه فالانژهاى سنگين اسلحه در جناحين، جناحين نيروهاى ايران را به عقب راندند. در اين مورد مورخان اختلاف عقيده دارند كه آيا اين عمل يونانيها برابر طرح انجام شده و يا بطور اتفاقى رخ داده است. با غلبه يونانيها در جناحين، مركز آرايش ايران نيز به عقب آمده و به فرمان «داتيس» نيروهاى ايران به طرف ساحل عقب نشينى نمودند. يونانيها، نيروهاى ايران را تا ساحل تعقيب نمودند ولى نتوانستند از سوار شدن آنان بر كشتى جلوگيرى نمايند

۳ـ نتيجه عمليات :

بنا به نوشته «هرودوت» ايرانيان در اين نبرد متحمل ۶۴۰۰ نفر تلفات گرديدند و هفت كشتى خود را از دست دادند. تلفات يونانيها فقط ۱۹۲ نفر كشته بود كه «كالى ماك» و تعدادى از سرداران يونانى از جمله آنان بودند. اكنون «ميليتار» به سرعت نيروهاى خود را به سمت آتن راند. او اميدوار بود بشارت اين پيروزى نيروهاى متزلزل يونانى را در آتن وادار به مقاومت نمايد تا ارتش يونان فرا رسد. ازاين رو او « فيليپ پيد» دونده مشهور را براى ارسال اين پيام به آتن اعزام نمود. هنگامى كه ارتش يونان به آتن رسيد، نيروهاى ايران در حال نزديك شدن به ساحل براى پياده كردن نيروها بودند. ايرانيان با مشاهده ارتش يونان دريافتند كه خيلى دير كرده اند. ازاين رو «آرتافرن» از پياده نمودن نيروهاى ايران خوددارى نمود. سرانجام نيروهاى ايران پس از مدتى توقف در سواحل يونان با ۵۹۳ كشتى باقيمانده به آسيا مراجعت نمودند. تا نبرد ماراتن تصور مى شد كه ايرانيان شكست ناپذيرند. پيروزى يونانى ها دراين جنگ الهام بخش آنان درجنگهاى آينده با ايرانيان وعقب راندن نيروى عظيم و هراس انگيز چهار ميليونى (۱۱) خشايارشا وشكست بعدى سپاهيان ايران بود.
۴ ـ ديدگاه مورخان درباره نبرد ماراتن :
الف ـ نبرد ماراتن (ماراتون) يكى از قاطع ترين و سرنوشت سازترين محاربات بشر است . دراين جدال اگر سپاه عظيم وقدرتمند ايران فاتح مى شد، چه بسا كه تمدن غرب هرگز گسترش وتكامل نمى يافت وبه جاى آن حكومتى مستبد ونيمه شرقى ، نظارت جهان را به عهده مى گرفت. اما يونانيها كه در پيشاپيش سپاه آنان، نيروى دموكراتيك آتن به پيش مى رفت، پيروز گشت و در اثر اين پيروزى توانست تمدن درخشان خود را از تباهى وفنامحفوظ دارد ومهمتر از آن انديشه آزادى ودموكراسى را درعالم محفوظ بدارد».(۱۲)
ب ـ نى بور : Niebuhr مى گويد: «نوشته هاى يونانيها درباره نبرد ماراتن وجنگهاى ديگر ايران با يونان به شعر وافسانه گويى و داستان سرايى از تاريخ نويسى شبيه تر است.آنچه به نظر مى رسد اين است كه سپاه ايران در دشت ماراتن دچار شكست نشده است، بدين معنى چون «داتيس » فرمانده سپاه ايران متوجه شد كه ميدان عمل وباريك بودن عرض ميدان نبرد مانع از كاربرد سواره نظام است ، ناچار شد كه فرمان عقب نشينى صادر نمايد. «هرودوت » صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايران قلمداد كرده است». (۱۳)

پ ـ ناپلئون كه وقايع نبردهاى ايران را به استناد نوشته هاى هرودوت و ساير منابع يونانى مطالعه نموده است ، در يادداشت هاى خود چنين مى نويسد: در باب فتوحاتى كه يونانيها به خود نسبت مى دهند وشكست هايى كه براى ايرانيان قائلند ، نبايد فراموش كرد كه اين گفته ها تماماً از يونانى ها است و گزاف گويى و لافزنى آنان نيز مسلم مى باشد. از طرف ايرانيان نيز نوشته هايى به دست نيامده تا بتوان اين نوشته ها را با گفته هاى يوناينها مقايسه كرد ونتيجه را بر مبناى قضاوت قرار داد.(۱۴)
ت ـ اما جالب ترين اظهارنظر ، نتايج توأم با تحقيقات علمى «هانس ولبروك» (۱۵)مورخ آلمانى است. او دراين باره مى نويسد: ارتش يونان در ماراتن از سربازان پياده سنگين اسلحه تركيب شده بود و تشكيل فالانژ ابتدايى رامى داد كه قابليت مانور آن محدود به تغيير مكان بطور بطئى به سمت جلو بود. اين ارتش مواجه با ارتشى بود كه از لحاظ استعداد كمتر ولى از كمانداران و سواره نظامى كه آموزش عالى داشتند، تركيب شده بود. «هرودوت» نوشته است كه يونانيها با حمله و پيشروى ۴۸۰۰ قدم در وسط دشت ماراتن وخرد نمودن مركز جبهه ايرانيان فاتح شدند. «ولبروك» خاطرنشان ساخت كه اين عمل از لحاظ فيزيكى غيرممكن است. طبق آيين نامه هاى نظامى مشق صف جمع ارتش آلمان، سرباز با تجهيزات كامل مى تواند فقط در دقيقه تقريباً ۱۰۸۰ تا ۱۱۵۰ قدم بدود. اسلحه آتنى ها از سربازان كنونى آلمان سبكتر نبود و دو نقص كلى هم داشتند. يكى اينكه آنان سربازان حرفه اى نبودند بلكه مردمان غيرنظامى بودند. ديگر اينكه سن غالب آنان از حد مجاز در ارتش هاى نوين تجاوز نمى كرد. به علاوه «فالانژ» يك دسته از سربازان مجتمع و فشرده به هم بود كه نمى توانست همه نوع حركات سريع را انجام دهد يا حمله از دور به چنين واحدى فالانژ را به يك توده بدون سازمان تبديل نموده و ممكن بود توسط سربازان حرفه اى ارتش ايران بدون اشكال از بين بروند. تاكتيكى كه توسط هرودوت تشريح شده بود آشكارا غيرممكن بود. بيشتر اين علت كه فالانژ يونانى ها در مصاف در زمين باز در پهلو ضعيف وبد و ممكن بود به وسيله سواره نظام محاصره شود. به نظر «دلبروك» آشكار بود كه نبرد ماراتن در خود دشت به وقوع نپيوسته است بلكه در يك دوره كوچك در جنوب شرقى و در جايى زد وخورد شده است كه ارتفاعات و جنگل يونانيها را از حركات محاصره اى محفوظ داشته است. به نظر مى رسد موضع دره «وارنا» يگانه موضع ممكن بود. به علاوه اين موضوع به يگانه راه آتن تسلط داشت. براى رسيدن به شهر آتن ايرانيان مجبور بودند نيروهاى «ميليتار» را از بين ببرند و يا آنكه از جنگ دست بكشند وايرانيان شق اول را انتخاب نمودند. پس تنها توضيح منطقى فرد اين است كه ايرانيان با وجود كمى تعداد و عدم توانايى به كار بستن تاكتيك محاصره اى جنگ را آغاز نمودند و «ميليتار» در لحظه بحرانى وضع دفاعى را به حالت تعرض درآورده است. «ولبروك» در خاتمه مى نويسد: دشت ماراتن به قدرى كوچك است كه تقريباً ۵۰ سال پيش يك افسر ستاد ارتش آلمان كه آنجا را بازديد نموده بود، با تحير نوشت كه براى يك تيپ پروسى (آلمانى) جاى كافى براى انجام تمرينات ندارد.(۱۶)
۵ ـ ختم نوشتار :

اكثر مورخان غربى، بسيارى از وقايع جنگى ايران را با سفسطه و ذكر ارقام وروايات نادرست ثبت كرده اند. مثلاً در مورد نبرد ماراتن كه داريوش شخصاً در آن حضور نداشت و ايرانيان حتى يك نفر اسير نداده اند، آنچنان اغراق نموده و خاطره آن را گرامى مى دارند كه نام يكى از ورزش هاى دو و ميدانى المپيك را ماراتن نهاده اند.آنها براى اينكه به غرور ملى شان لطمه نخورد، از افتخارات جنگى ايرانيان مثلاً نبرد كاره: ۵۳ پيش از ميلاد كه به شكست فاحش روميها از اشكانيان منجر گرديد، چيزى نمى نويسند. «آلبرماله فرانسوى» و «ژول ايزاك» در تاريخ مفصل خود براى شكست ايرانيان در دشت ماراتن سه صفحه از جلد يكم تاريخ خود را به آن اختصاص داده اند، در صورتيكه براى شكست كراسوس از «سورنا» سردار اشكانى حتى يك سطر هم مطلب ننوشته اند. آيا عوامل بخصوصى در كار نبوده است كه تا ممكن باشد افتخارات تاريخى ما راتحريف نمايند؟ قطعاً بلى. كما اينكه ويل دورانت در كتاب يازده جلدى تاريخ تمدن (جلد ۶) در مورد سقوط قسطنطنيه به دست تركان عثمانى در نگرشى رندانه چنين مى نويسد سلطان محمدفاتح با تصرف قسطنطنيه (استانبول فعلى) نه تنها انتقام جنگهاى صليبى بلكه انتقام نبرد مارتن را هم بازستاند. نوشتار را با سؤالى به پايان مى بريم. آيا نبايد «آريابرزن » در برابر يونانيها سرافكنده باشد؟ او در تنگ تكاب همان كارى را كرد كه «لئونيداس» در مقابل خشايارشا در تنگه «ترموپيل »كرد. با اين تفاوت كه لئونيداس تزلزل روحى شكست هاى پى در پى سپاه كشورش را ندانست وروحيه او و افرادش ضعيف نشده بود. اما «آريابرزن» شاهد شكست هاى پى در پى كشورش در نبردهاى «گرانيك» ، «ايسوس» و «اربل» (اربيل كنونى در عراق) يا «كوكل» بود. اسكندر مقدونى با سپاه فاتح خود تمام غرب كشورش ، و متصرفات آفريقايى سرزمينش رافتح كرده بود و...

«آريا برزن» در برابر «لئونيداس» سرافكنده است ، نه براى اينكه كارش كمتر از او بود، بلكه براى آنكه لئونيداس بازماندگانى قدرشناس داشت كه نامش را بلندآوازه كنند و كارش ضرب المثل دليرى و فداكارى شود. ولى آريابرزن را چه بسيارى از هموطنانش كه نمى شناسند.

در پايان نگارنده اين سطور اميدوار است كه اين پژوهش كوتاه موجب آگاهى بيشتر خوانندگان ارجمند از حقايق اين نبرد تاريخى گرديده و اين تحريف تاريخى كه به غلط در اذهان هموطنان بويژه نوجوانان ما نقش بسته است را روشن سازد.


* عمدتاً از كشتى هاى نوع «ترى رم»

شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۲

چگونه دیکتاتور می شویم


چگونه دیکتاتور می شویم انسان در طول رشد خود، هر چه ساختار اجتماعی بیشتری یافت، همراه آن برای حفظ بقای گروه و تولید امنیت در آن به نظام های نگهدارنده نیاز پیدا كرد. قانون از همین ریشه به وجود آمده است. بخشی از این قانون اجتماعی است و بخشی فردی، بدین معنا كه هر فرد هم با قوانین اجتماع روبه رو است و هم با قوانین روان خودش. اغلب انسان ها با قوانین اجتماع تا حدی آشنا هستند و می دانند كه بنیان این قوانین بر پایه مفهوم «تبعیت در غیر این صورت مجازات» است. اما قوانین فردی چیست و چگونه در روان به وجود می آید و تاثیرش در زندگی فرد چگونه و نتایجش چه است؟

در این نوشتار سعی شده این مفاهیم تا حدی باز شود تا خواننده بتواند هم در روان خود با این پدیده ارتباط برقرار كند و هم آن را در دیگران تا حدی بازشناسد. شاید جوابی باشد به برخی پرسش هایی كه ممكن است در ذهنی جست وجوگر ایجاد شده باشد.طبق برخی تقسیم بندی های روانكاوانه، روان انسان شامل سه بخش است كه به تدریج در سیر رشد شكل می گیرد.اولین بخش روان كه از بدو تولد وجود دارد بخش غرایز و خواسته های غریزی انسان است كه «آن» (id) نامیده می شود. البته غیر از این بخش، عواطف بدوی بشر مانند خشم و شادی و برخی تكانه های عاطفی دیگر نیز از بدو تولد در ساختار روانی بشر موجود است كه این بخش عواطف در اثر ارضا یا عدم ارضای خواسته های غریزی در روان تولید می شود. وجود این بخش ابتدایی در روان برای بقای حیات اساسی است. به تدریج در سیر رشد از حدود هشت ماهگی بخش دیگری در روان شكل می گیرد كه به آن هسته مركزی روان یا «من» (ego) می گویند. وظیفه اصلی من انسان سنجش و تشخیص واقعیت است و به دنبال آن ابزارهای خاصی دارد كه با آن ارتباط فرد را با جهان بیرون ممكن و اداره می كند. از حدود یك سالگی ساختار دیگری در روان شروع به شكل گیری می نماید كه در واقع همین بخش مورد نظر ما یعنی وجدان اخلاقی است. به این بخش «فرامن» (superego) می گویند. كلمه وجدان اخلاقی معادل مناسبی برای سوپرایگو نیست چرا كه تنها بخشی از سوپرایگو است. این بخش روان شامل تمام باید _ نبایدهای زندگی، معیارها و ارزش ها منجمله ارزش های اخلاقی یعنی خوب و بدها، سنت و بخشی از فرهنگ است. این بخش از باید _ نبایدها و خوب و بدهای والدین شروع به شكل گیری می كند و به تدریج در سیر رشد كامل می شود و در دوران بزرگسالی خود بدون حضور دیگرانی كه در ابتدا این معیارها را تولید كرده اند در روان فرد وجود دارد و كار می كند.بخش وجدان اخلاقی با دو وسیله من انسان را وادار به اطاعت از فرمان های خودش می كند؛ یكی تولید ترس و دیگری تولید احساس گناه. ترس های ذهنی مختلف مانند ترس از مجازات و تنبیه، ترس از قضاوت بد دیگران و... احساس گناه از بد بودن. از این سه بخش تنها بخشی كه در تماس با واقعیت قرار دارد بخش من (ego) است. بخش غرایز و بخش وجدان اخلاقی ارتباطی با واقعیت ندارند. در واقع بخش غرایز با خواسته های تكانه ای خود زندگی می كند و بخش وجدان اخلاقی با بایدهای خود. طرز كار این سه سیستم بدین گونه است كه انسان با هر واقعیتی كه در هستی خود روبه رو می شود، بخش غرایز یك سیگنال به من می دهد و بخش وجدان یك سیگنال. من انسان واقعیت را می سنجد، هر دو سیگنال را با واقعیت تطبیق می دهد و یكی از این دو سیگنال یا فرم تعدیل شده آنها را انتخاب می كند و عمل نهایی را انجام می دهد. به عنوان یك مثال بسیار ساده خواننده فرض كند به یك میهمانی شام رفته است. میز غذا چیده شده اما صاحبخانه به دلایلی هنوز سر میز نیامده. در این زمان بخش غرایز سیگنال گرسنگی شدید را می دهد كه بخش من را وادار به خوردن كند. از طرف دیگر بخش وجدان اخلاقی سیگنال می دهد كه اگر قبل از آمدن صاحبخانه غذا بخوری آدم بد و بی تربیتی هستی بنابراین نباید غذا بخوری. این بخش من است كه باید واقعیت را بسنجد مثلاً میزان گرسنگی و امكان تحمل آن را. میزان صمیمیت با صاحبخانه و فضای میهمانی را. آیا میهمانان دیگر غذا می خورند یا صبر كرده اند و... در نهایت با سنجش این واقعیت ها و دریافت دو سیگنال عمل نهایی را انجام می دهد. شكل گیری بهنجار بخش من و بخش وجدان اخلاقی موجب سلامت روان و قدرت پخته و تعادل روان می گردد. اما اگر درست شكل نگیرد چه اتفاقی می افتد؟

بخش «من» می تواند در سیر رشدی انسان قوی شود یا ضعیف بماند (مثلاً در صورت وجود یك مادر بیش از حد حمایت كننده). وجود یك من قوی باعث ایجاد تعادل در دو سیستم دیگر روان می شود. شكل گیری وجدان اخلاقی اما سه مرحله دارد. ممكن است به دلایلی اصلاً شكل نگیرد یا ساختار بسیار ناقصی داشته باشد در این صورت فرد بی وجدان می شود. بسیاری از بزهكاران و جنایتكاران در این گروه قرار می گیرند. یعنی به دلیل عدم وجود وجدان اخلاقی یا سوپرایگو غلبه بر بخش غرایز است و ساختار روان بسیار بدوی باقی می ماند. این افراد همه كار را برای ارضای نیازهای غریزی خود انجام می دهند و ارضای لذت در اینها در بدوی ترین نوع خود باقی می ماند.در حالت دیگر كه حالت سلامت است یك وجدان اخلاقی سالم شكل می گیرد یعنی وجدان اخلاقی نرم و پخته و منعطف كه زیاد سختگیر نیست و ترس و احساس گناه بیش از حد در من انسان برنمی انگیزد. گرچه دارای باید و نبایدها و معیارها و قوانین و سنت های خاص خویش است اما در یك تعامل تنگاتنگ با بخش من كه واقعیت ها را تعبیر می كند و می سنجد، می تواند این معیارها و ارزش ها را براساس واقعیت تغییر دهد. در این حالت سه بخش روان در یك هماهنگی زیبا با هم قرار می گیرند. بخش غرایز با وجدان اخلاقی كنار می آید و من قوی استادانه این دو بخش را براساس واقعیت اداره می كند و تمایلات هر دو بخش را می تواند به گونه ای كنترل كند كه هر دو بخش راضی باشند. در یك انسان سالم نه بخش وجدان اخلاقی سختگیر است و نه بخش غرایز غیرقابل كنترل. مسئله مهم این است كه انسان با بخش وجدان اخلاقی خود همانندسازی می كند (identification with the superego) یعنی مانند وجدان اخلاقی خود می شود. در نتیجه با دیگران همان گونه رفتار می كند كه وجدان اخلاقی خودش با من درونش عمل می كند. یعنی فردی كه وجدان اخلاقی سختگیر در مورد خودش ندارد با دیگران هم ملایم و منعطف است، پخته عمل می كند، سختگیر نیست، بخشنده می شود، مدارا می كند و بنیان روابطش با دیگران نه بر پایه انتقال ترس و احساس گناه به دیگری بلكه بر پایه انتقال عاطفه می شود. یعنی مهر می دهد و مهر می گیرد. چنین انسانی سالم و یك بالغ تمام عیار است. صورت سوم شكل گیری وجدان اخلاقی نوع بدوی آن است یعنی در این مرحله وجدان اخلاقی شكل می گیرد اما ابتدایی است و رشد نایافته. در این صورت سختگیر می شود، ناپخته است، منعطف نیست، استثناپذیر نیست، بخشش ندارد و مرتب در من فرد تولید احساس ترس و گناه شدید می كند.(این احساس ترس و گناه لزوماً به خودآگاه فرد نمی آید) و اینقدر از این ابزار استفاده می كند كه باعث تضعیف بخش من و سركوب بخش غرایز می شود و حكومت بر روان فرد را در دست می گیرد. به این نوع ساختار وجدان اخلاقی، سوپرایگوی آزارگر (Sadistic Superego) می گویند. یعنی وجدان اخلاقی كه آزارگر است و بخش های دیگر روان را آزار می دهد را تحت سلطه و كنترل خود در می آورد. چنین انسانی برخود بسیار سختگیر است، خود را نمی بخشد، انباشته از امیال سركوب شده است، معیارهای اخلاقی غیرقابل تغییر دارد و ارزش هایی كه در او شكل گرفته هرگز در ارتباط با واقعیت تغییر نمی كند. انگار این باید و نبایدها و معیارها و ارزش های اخلاقی را روی سنگ نوشته اند، هرگز قابل پاك شدن و تغییر نیست. اینگونه افراد را به همین دلیل متحجر می گویند (متحجر از حجر به معنای سنگ می آید). این فرد زندگی را به خود سخت می گیرد، همیشه در چارچوب های بسیار محكم زندگی می كند، گاهی اوقات ریاضت می كشد یا مثل مرتاض ها زندگی می كند و بخش غرایز وجود خویش را بسیار زیاده تر از حد بهنجار مهار می كند و تحت فشار قرار می دهد. نمونه چنین انسانی در ادبیات جهان در كتاب بینوایان نوشته ویكتور هوگو آمده. آن پلیس معروف به نام ژاور كه ژان والژان، قهرمان داستان را هرگز به خاطر دزدیدن یك قرص نان نبخشید و تا آخر عمر برای مجازات او در پی اش روان بود. حال این نوع شخصیت دو عارضه مهم پیدا می كند كه یكی در رابطه با دیگران است و دیگری در رابطه با خودش. این فرد در رابطه با دیگران چگونه می شود؟ دیكتاتور می شود. یعنی پدیده ای كه قبلاً گفته شد اینجا هم اتفاق می افتد یعنی فرد شبیه سوپرایگوی خودش می شود. با وجدان اخلاقی خود همانندسازی می كند كه این بار آزارگر است.(identification with the sadistic superego) پس این فرد همانگونه با دیگران می شود كه با خودش است. سختگیر، بدون بخشش و غیر قابل انعطاف. دیگران را مجبور می كند كه طبق قوانین وجدان اخلاقی او زندگی می كنند و پایبند معیارهای ارزشی او باشند و اینكار را با تولید ترس و احساس گناه در دیگران انجام می دهد. واقعیت یا معیارهای دیگران تاثیری در امكان تغییر معیارهای او ندارند. استثنا نمی تواند بپذیرد و قوانین همانی هستند كه او می گوید. چنین انسانی بالقوه می تواند یك دیكتاتور تمام عیار شود و اساس روابطش با دیگران بر رابطه سلطه- زیرسلطه گردد. (همانگونه كه وجدان اخلاقی خودش بر دو بخش دیگر روانش سلطه كامل دارد). بنابراین نتیجه وجدان اخلاقی سختگیر در یك انسان در رابطه با دیگران می تواند دیكتاتوری باشد. اما در رابطه با خودش چه عاقبت دیگری می تواند پیدا كند؟ گفته شد كه وجدان اخلاقی آزارگر و سختگیر بخش غرایز را به شدت تحت فشار قرار می دهد و از ارضای به موقع تكانه های آن جلوگیری می كند. این سختگیری و فشار از یكسو چارچوب های سخت را برای بخش غرایز به وجود می آورد و از سوی دیگر بخش من را كه كنترل كننده و ایجادكننده تعادل بین این دو بخش بوده، بسیار ضعیف می كند. خوب چه احتمالی پیش می آید. این احتمال كه بخش غرایز در یك انفجار غریزی این چارچوب ها را بشكند و طغیان كند. (مانند نوجوانی كه یك پدر سختگیر ارتشی دارد و به ناگهان قوانین پدر را می شكند و بزهكار می شود.)

من انسان هم كه ضعیف شده دیگر نمی تواند طغیان غرایز را براساس واقعیت مهار كند. در این حالت ترس و احساس گناه انكار می شود (در یك سیستم دفاعی روان) و فردی كه قبلاً اینگونه تابع اخلاق سختگیر خود بوده تبدیل به یك بزهكار و فاسد می شود. چنین انسانی درگیر هر نوع فسادی می تواند بشود. چه فسادهای مالی یا فسادهای اخلاقی و...بنابراین دیكتاتوری و فساد دو رهاورد شوم یك وجدان اخلاقی نابهنجار و آزارگر است.به همین دلیل فرهنگ اعتدال، فرهنگ رشد است. اعتدال یعنی سلامت و قدرت پخته یك روان بالغ، حفظ تعادل و میزان در تمام معیارها و ارزش ها منجمله اخلاق و سنت، باعث رشد روان یك جامعه می شود. من جامعه قوی می شود و ارتباطش با واقعیت هر روز بیشتر می شود و باعث از بین رفتن روابط سلطه-زیرسلطه و بسیاری از فسادهای رایج در جامعه می شود.نویسنده امیدوار است روزی فرا برسد كه از نظریه های عمیق علمی و به خصوص روانشناختی بتوان هرچه بیشتر برای ایجاد تعادل در روان جامعه استفاده كرد. استفاده از این نظریه ها توسط دیگران چه مردم و چه مسئولان مستلزم وجود وجدان اخلاقی بهنجار و منعطفی است كه قادر باشد معیارها و ارزش های دیگران را هم درك كند و به آنها بها بدهد.
*روانپزشك و روانكاو
دكتر آذردخت مفیدی