تاریخ تولد : ۵۸۲ هجری قمری
تاریخ درگذشت : ۴۶۵ هجری قمری
بیوگرافی و زندگینامه
سلطانالاوليا و الاقطاب تاج المعشوقين شمسالدينوالحق، محمدبن علی بن ملک تبريزی به سال ۵۸۲ هجری قمری در تبريز قدم به عرصه هستی نهاده استنسب شريفش به تركان قبچاق منتهی می گردد در اينرابطه مولوی می گويد (زهی بزم خداوندی زهی می های شاهانه - زهی يغما كه می آرد شه قبچاق تركانه) دردوران جوانی در تبريز به (شيخ ابوبكر سلهباف) عارفمشهور آن عصر اظهار ارادت نموده و در محضرش ازرموز طی مراحل عرفان به كسب اطلاعاتی موفق گرديده است و از اين مصاحبت شورسر و جنب و جوشی بر اوعارض شده كه نتوانسته است در وضع زندگی آسايشی داشته باشد و خودش گفته كه تمام ولايتها را از شيحابوبكر سلهباف دريافتم معالوصف از حضور او استغنای احساس كرده به فكر درك حضور شيوخ شهرهای ديگرمی افتد از تبريز رخت سفر بربسته سياحت در عالم را درجستجوی اوتاد وجهه همت خود قرار می دهد و در جايی قرار نمی گيرد. عدهيی از ساكنين طريقت عرفان او راملقب به (كامل تبريز)ی می گردانند و جماعتی ازمسافران صاحبدل احتمالاً برطی الارض او، او را مستمی'به (طاير) يعنی پرنده می نمايند مخالفانش او را (شمسآفاقی) لقب می دهند هدفشان نسبت ولگرد دادن بر اوبوده است شمس چون بر حلب وارد می شود مقيم يكی از حجرههای مدرسهيی آن شهر می شود و در آنجا متحمل چهارده ماه رياضت می گردد و از نمط سياه لباس بر تنمی كند شمس را در سير سلوك عرفان افراط استيلا داشته ولی از يك جهت منزهترين دامن را در طريقت بهخود اختصاص داده آن هم اين است كه در رديف اماماحمد غزالی، ركنالدين عراقی، كمال فجندی و امثالهم قرار نگرفته است تا به صبيان بازی از خود تمايل نشان بدهد وقتی كه به بغداد وارد می شود و با اوحدالدينكرمانی شيخ يكی از خانقاههای مهم بغداد ملاقات می نمايد از او استفساد ميكند در چيستی شيخاوحدالدين می گويد ماه را در ميان آب طشت می بينم(يعنی در رخ غلام زيبا جمال حق را) شمس تبريزی می گويد اگر در پشت گردنت دنبل نداشتی به آسمان می نگريستی خود ماه را در آنجا می ديدی ضمناً پس ازرسيدن در قونيه به محضر جلالالدين مولوی در شصتسالگی با دختری بنام كيميا ازدواج می كند كه اين كار راغلام بارگان مبادرت نورزيدهاند. شمس تبريزی دستارادت به شيخ ركنالدين سجاسی متوفای ۶۰۶ هجری قمری داده او به شمس اشاره نموده كه به قونيه رفته وجلال مولوی را به طريقت هدايت نمايد.
درباره شرح حال شمس تبريزی می توان از سه مأخذمهم استفاده نمود اين سه مأخذ مثنوی بهاءالدين سلطانولد فرزند مولانا جلالالدين مولوی و رساله فريدون بناحمد سپهسالار و كتاب مناقبالعارفين شمسالديناحمد افلاكی است كه به سال ۷۱۸ هجری قمری نوشتهاين سه مأخذ مخصوصاً مناقبالعارفين شمستبريزی رادر سير سلوك عرفان آنچنان در فراز و نشيب قراردادهاند كه جهت صحيح بر حركت او معين نيست و آثارخودش هم حاكی از سرگردانی او در شريعت و طريقتاوست او از سران معتقدين وحدت وجود به افراطمی باشد و در شريعت اين قول افلاكی كه شمس گفت (هركس در عهد خود به مسند مردی نشسته بعضی كاتب وحی بودند و بعضی محل وحی اكنون جهد كن كه هر دوباشی هم محل وحی حق و هم كاتب وحی خود) حق وحساب او را تصفيه می كند.
گفتيم شمس جهت مجذوب ساختن جلالالدين مولوی به اشاره شيخ سجاسی می بايست به شهر قونيه برودولی عدهيی بر اين سرند كه شمس تبريزی اقاليم را زيرپا نهاد و نظير خود را در لفظ و معنا نيافت چون كمالات او به حدّ كمال رسيده بود در جستجوی اكملی بود كه روز شنبه بيست و ششم جمادی الاخرای ۶۴۲ هجری قمری كه مصادف بود با ۲۶/۹/۶۲۳ شمسی در قونيه حضور مولانا جلالالدين بلختی ثم رومی را درك نمود مولوی فقيه حنبلی و مدرس علوم دينی بود شمس او راچنان مجذوب خود ساخت كه از تدريس علوم منقول دلبر داشت و به تقديس قديس اعظم نوظهور خود يعنی شمس تبريزی پرداخت سه ماه هر دو در حجره خلوتنشستند و بر كسی ظاهر نشدند النهايه اين ملاقات يكفقيه حنبلی را به اعرفالعارفين و اشعرالشاعرين مبدل ساخت كه مثنوی و ديوان شمس تبريزی و فيه و مافيه وساير آثار مولوی ثمره شجره اين ملاقات می باشند.
شمس در مولوی چنان شور درسر و سودا در دل بهجوشش می آورد كه تنها خودش را در نظر او مجسم می دارد تا آنجا كه مولوی می گويد (پير من و مراد من -درد من و دوای من فاش بگفتم اين سخن - شمس من وخدای من - كعبه من كنشت من - مونس روزگار من -دوزخ من بهشت من - شمس من و خدای من) الی آخردر چنين حال مولوی ديگر از آن خود نيست از شريعتدل برداشته است مدرسه شريعت او بر مركز سماع ورقص مبدل گرديده است شمس تبريزی هم دم از انسانسالاری می زند و حديث (مَنْ عَرَفَ نفسه فَقَدْ عَرَفَ رَبِّهُ)را تفسير به رأی می كند و می گويد وقتی خودش راشناخت خدا را شناخت پس خودش همين خداست سخن را به جايی می كشاند كه در مقالاتش می گويد (او (يعنيپيغمبر) ندانم از چه حيا داشت كه نگفت مَنْ عَرَفَ نفسيفَقَدْ عَرَفَ رَبِّهُ هر كه مرا شناخت پس خدايش را شناخت)اين بيان نمونهيی از مقالات اوست در ساير مقالاتمسلك وحدت وجودی و انسان سالاری خود را درمراحل خطرناك قرار می دهد و پا از هندوئيسم هم كه در(الله، انسان، عشق) خلاصه است فراتر می نهد بر سرشيطان كه در نظام الله سالاری شرّ مطلق و عدوالله وعدوالناس مسلّم است غسل توبه می ريزد و رئوفالناس می گرداند كار به جايی می انجامد كه مردم شهرقونيه و علما و بعضی از عرفا از همه بيشتر فرزند دوممولوی علاءالدين محمد عليه شمس تبريزی قيام كرده واذيت آزارش را وجهه همت خود قرار می دهند در اينحئص و بئص كيميا زن فرشته جمالش هم در اثر ايجادحادثهئی هستی خود را از دست می دهد. يك هفته پساز فوت او روز پنجشنبه بيست يك ماه شوال سال ۶۴۳ پس از مرور ۴۵۷ روز سكونتش در قونيه ناگهان ازابصارالناس غايب می گردد جلال الدين مولوی در آتش مفارقتش می سوزد و می سازد و می گويد:
(ای صباحالی زخدّ و خال شمس الدين بيار - عنبر ومشك ختن از چين به قسطنطين بيار - من نه تنهامی سُرايم شمس دين و شمس دين - می سرايد عندليباز باغ و كبك از كوهسار) الی آخر كه غزل زيبايی می باشد تاب مفارقت او را نياورده فرزندش سلطان ولدرا مأمور بر جستجوی شمس می گرداند او پس ازانقضای پانزده ماه شمس را از دمشق به قونيه می آورد وبر دل پدرش آرامش می بخشد اما كار در اينجا خاتمه نمی پذيرد آتش كينه و ديك مخالفين را بر جوشش می افزايد می كوشند كه غيبت صغرای شمس را به غيبت كبری مبدل گردانند تحمل ندارند كه شمس موسيقی راتا حدودی (وحی ناطق پاك) و نوای چنگ را تا حد (قرآن فارسی) انگاشته و به مولوی بر گفتن اين بيت ولوبعد از ناپديد شدنش هم باشد بگو يا ند (خشك سيم وخشم چوب و خشك پوست از كجا ميآيد اين آوازدوست) و تحمل ندارند شمس بگويد (آن لحظه كه صادقی بر قصد موسی اگر در مشرق بود محمد در مغربهر دو بر قصند و وجدشان حاصل شود) چگونه بر غيبت كبرايش مخالفين موفق شدند اقوال گوناگون ذكر شدهاست كه به نقل يكی پرداخته می شود. مولوی را با شمس مجالستی بود چند نفر از دراويش آمدند شمس را احضارنمودند شمس از جای برخاست در حالی كه متذكر اينذكر بود (به پای مرگ می برندم) او را به محلی آوردندكه طرح كشتنش را در آنجا كشيد بودند ضرباتی بر او وارد ساخته به حياتش خاتمه دادند و جسدش را درچاهی افكندند كه بعدها پسر بزرگ مولوی او را بيرونكشيد و در جوار جدش به خاك سپرد اين حادثه به سال ۶۴۵ هجری قمری اتفاق افتاد گروهی هم بر اين قولند كهاز نظر ايشان غايب گرديد كه باوری بيش نيستعبدالرحمن جامی هم در نفحات الانس متذكر شده كهشمس را به سال ۶۵۴ در قونيه كشتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر