یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۸

دلزدگی زناشویی چیست؟


روان‌شناسان می‌گویند دلزدگی زناشویی روندی تدریجی است و ذره ذره در تن روان ما ته نشین می شود. دلزدگی زناشویی آن قدر موثر است که حتی می تواند بدن ما را هم درگیر کند.
دلزدگی زناشویی سه نشانه دارد٬ نشانه های جسمی یکی از این عوامل است. بعضی افراد اصلاً دلزدگی را یک نوع احساس خستگی تعریف می‌کنند. غیر از خستگی و کسالت، دلزده‌ها علامت‌هایی مثال بی‌حالی، سردردهای مزمن، دردهای شکمی و بی‌اشتهایی یا پرخوری هم از خودشان نشان می دهند. دلزده‌ها از نظر جسمی هم از پا می افتند.

نشانه‌های عاطفی دلزدگی: دلزده‌ها قبل از هر چیز احساس آزردگی می کنند. آن‌ها حس می‌کنند در زندگی مشترک اذیت می‌شوند و تمایلی به حل مشکلات نشان نمی‌دهند و امیدی هم ندارند مشکلاتشان حل شود. گاهی این ناامیدی و اندوه آنان را به وادی افسردگی می کشاند. آنها احساس پوچ و بی معنایی دارند حس می کنند کسی را در زندگی ندارند که از آنها حمایت عاطفی کند.

دلزده‌ها خودشان را باور ندارند و خودشان را دوست ندارند. درست همین احساسات را نسبت به همسرشان هم دارند. آنها دیگر نه همسرشان را قبول دارند و نه می توانند او را دوست داشته باشند.

توقعات غیرمنطقی و غیرواقع بینانه در این زمینه موثر است. گاهی توقعات ما آن قدر بالا و غیرواقع بینانه است که ازدواج با هر فرد دیگری هم نمی تواند این توقع‌ها را برآورده کند.

وقتی زن و شوهر از فاز هیجانی و عاطفی اول ازدواج بیرون می آیند، هر حادثه کوچکی را بهانه می‌کنند تا به همسرشان یک برچسب منفی برنند، در این مواقع سکوت مردها نشانه بی‌احساسی‌شان تلقی می‌شود و یک بار محبت نکردن زنها، نشانه نامهربانی شان می‌شود.

اگر همسران نیازهای خود را مطرح نکنند یا در رابطه با همدیگر پی به نیازهای یکدیگر نبرند و به راه حل مثبتی برای برآورده کردن نیازهای شان نرسند، خطر دلزدگی دو چندان می شود.

با دلزدگی زناشویی چه کنیم؟
 
روان شناسان می‌گویند توقع‌های غیرمنطقی بیشترین ارتباط را با دلزدگی زناشویی دارد. این که ما باور داشته باشیم توافق نداشتن باعث تخریب رابطه است اولین باور غیرمنطقی است. باید یاد بگیریم اختلاف نظر طبیعی است و نباید آن را منفی تفسیر کنیم. این که باور داشته باشیم رفتارهای همسرمان تغییر نمی‌کند هم غیرمنطقی و غیر منصفانه است. این که توقع داشته باشیم همسرمان ذهن ما را بخواند هم غیرمنطقی است. باید خودمان نیازهای مان را به زبان بیاوریم و توقع نداشته باشیم همسرمان ذهن مان را بخواند.

کمال‌گرایی جنسی هم از جمله باورهای غیرمنطقی است که به دلزدگی زناشویی می‌انجامد و نباید همیشه از همسرمان توقع داشته باشیم در همه شرایط و مواقع با ما رابطه جنسی تام و تمام داشته باشد. در نهایت اگر ما تفاوت‌های بین جنسیت خودمان و جنسیت همسرمان را نشناسیم و توقع داشته باشیم همسرمان هم مثل خودمان مردانه یا زنانه عمل کند باعث دلزدگی زناشویی می‌شود.

در روزهای اول ازدواج همه چیز تازه و هیجان‌برانگیز است اما وقتی که همه چیز تکراری شد، زن و شوهر کم کم از هم دلزده می شوند. در این مواقع با گذاشتن انرژی برای رابطه می‌توان آن را همچنان هیجان برانگیز نگه دارد. سعی کنید همسرتان را غافلگیر کنید، هر چند وقت برنامه دو نفره هیجان برانگیز برای هم بگذارید. به هم ابراز احساسات کنید. اگر مشکلی هم پیش آمد با هم مطرحش کنید یا با مشورت گرفتن از یک مشاور خانواده آن را حل کنید.

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۸

شمس‌ تبریزی



تاریخ تولد : ۵۸۲ هجری قمری

تاریخ درگذشت : ۴۶۵ هجری قمری

بیوگرافی و زندگینامه

سلطان‌الاوليا و الاقطاب‌ تاج‌ المعشوقين‌ شمس‌الدين‌والحق‌، محمدبن‌ علی بن‌ ملک‌ تبريزی به‌ سال‌ ۵۸۲ هجری قمری در تبريز قدم‌ به‌ عرصه‌ هستی نهاده‌ است‌نسب‌ شريفش‌ به‌ تركان‌ قبچاق‌ منتهی می گردد در اين‌رابطه‌ مولوی می گويد (زهی بزم‌ خداوندی زهی می های شاهانه‌ - زهی يغما كه‌ می آرد شه‌ قبچاق‌ تركانه‌) دردوران‌ جوانی در تبريز به‌ (شيخ‌ ابوبكر سله‌باف‌) عارف‌مشهور آن‌ عصر اظهار ارادت‌ نموده‌ و در محضرش‌ ازرموز طی مراحل‌ عرفان‌ به‌ كسب‌ اطلاعاتی موفق‌ گرديده‌ است‌ و از اين‌ مصاحبت‌ شورسر و جنب‌ و جوشی بر اوعارض‌ شده‌ كه‌ نتوانسته‌ است‌ در وضع‌ زندگی آسايشی داشته‌ باشد و خودش‌ گفته‌ كه‌ تمام‌ ولايتها را از شيح‌ابوبكر سله‌باف‌ دريافتم‌ مع‌الوصف‌ از حضور او استغنای احساس‌ كرده‌ به‌ فكر درك‌ حضور شيوخ‌ شهرهای ديگرمی افتد از تبريز رخت‌ سفر بربسته‌ سياحت‌ در عالم‌ را درجستجوی اوتاد وجهه‌ همت‌ خود قرار می دهد و در جايی قرار نمی گيرد. عده‌يی از ساكنين‌ طريقت‌ عرفان‌ او راملقب‌ به‌ (كامل‌ تبريز)ی می گردانند و جماعتی ازمسافران‌ صاحبدل‌ احتمالاً برطی الارض‌ او، او را مستمی'به‌ (طاير) يعنی پرنده‌ می نمايند مخالفانش‌ او را (شمس‌آفاقی) لقب‌ می دهند هدفشان‌ نسبت‌ ولگرد دادن‌ بر اوبوده‌ است‌ شمس‌ چون‌ بر حلب‌ وارد می شود مقيم‌ يكی از حجره‌های مدرسه‌يی آن‌ شهر می شود و در آنجا متحمل‌ چهارده‌ ماه‌ رياضت‌ می گردد و از نمط‌ سياه‌ لباس‌ بر تن‌می كند شمس‌ را در سير سلوك‌ عرفان‌ افراط‌ استيلا داشته‌ ولی از يك‌ جهت‌ منزه‌ترين‌ دامن‌ را در طريقت‌ به‌خود اختصاص‌ داده‌ آن‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ در رديف‌ امام‌احمد غزالی، ركن‌الدين‌ عراقی، كمال‌ فجندی و امثالهم‌ قرار نگرفته‌ است‌ تا به‌ صبيان‌ بازی از خود تمايل‌ نشان‌ بدهد وقتی كه‌ به‌ بغداد وارد می شود و با اوحدالدين‌كرمانی شيخ‌ يكی از خانقاههای مهم‌ بغداد ملاقات‌ می نمايد از او استفساد مي‌كند در چيستی شيخ‌اوحدالدين‌ می گويد ماه‌ را در ميان‌ آب‌ طشت‌ می بينم‌(يعنی در رخ‌ غلام‌ زيبا جمال‌ حق‌ را) شمس‌ تبريزی می گويد اگر در پشت‌ گردنت‌ دنبل‌ نداشتی به‌ آسمان‌ می نگريستی خود ماه‌ را در آنجا می ديدی ضمناً پس‌ ازرسيدن‌ در قونيه‌ به‌ محضر جلال‌الدين‌ مولوی در شصت‌سالگی با دختری بنام‌ كيميا ازدواج‌ می كند كه‌ اين‌ كار راغلام‌ بارگان‌ مبادرت‌ نورزيده‌اند. شمس‌ تبريزی دست‌ارادت‌ به‌ شيخ‌ ركن‌الدين‌ سجاسی متوفای ۶۰۶ هجری قمری داده‌ او به‌ شمس‌ اشاره‌ نموده‌ كه‌ به‌ قونيه‌ رفته‌ وجلال‌ مولوی را به‌ طريقت‌ هدايت‌ نمايد.

درباره‌ شرح‌ حال‌ شمس‌ تبريزی می توان‌ از سه‌ مأخذمهم‌ استفاده‌ نمود اين‌ سه‌ مأخذ مثنوی بهاءالدين‌ سلطان‌ولد فرزند مولانا جلال‌الدين‌ مولوی و رساله‌ فريدون‌ بن‌احمد سپهسالار و كتاب‌ مناقب‌العارفين‌ شمس‌الدين‌احمد افلاكی است‌ كه‌ به‌ سال‌ ۷۱۸ هجری قمری نوشته‌اين‌ سه‌ مأخذ مخصوصاً مناقب‌العارفين‌ شمس‌تبريزی رادر سير سلوك‌ عرفان‌ آنچنان‌ در فراز و نشيب‌ قرارداده‌اند كه‌ جهت‌ صحيح‌ بر حركت‌ او معين‌ نيست‌ و آثارخودش‌ هم‌ حاكی از سرگردانی او در شريعت‌ و طريقت‌اوست‌ او از سران‌ معتقدين‌ وحدت‌ وجود به‌ افراط‌می باشد و در شريعت‌ اين‌ قول‌ افلاكی كه‌ شمس‌ گفت‌ (هركس‌ در عهد خود به‌ مسند مردی نشسته‌ بعضی كاتب‌ وحی بودند و بعضی محل‌ وحی اكنون‌ جهد كن‌ كه‌ هر دوباشی هم‌ محل‌ وحی حق‌ و هم‌ كاتب‌ وحی خود) حق‌ وحساب‌ او را تصفيه‌ می كند.
گفتيم‌ شمس‌ جهت‌ مجذوب‌ ساختن‌ جلال‌الدين‌ مولوی به‌ اشاره‌‌ شيخ‌ سجاسی می بايست‌ به‌ شهر قونيه‌ برودولی عده‌يی بر اين‌ سرند كه‌ شمس‌ تبريزی اقاليم‌ را زيرپا نهاد و نظير خود را در لفظ‌ و معنا نيافت‌ چون‌ كمالات‌ او به‌ حدّ كمال‌ رسيده‌ بود در جستجوی اكملی بود كه‌ روز شنبه‌ بيست‌ و ششم‌ جمادی الاخرای ۶۴۲ هجری قمری كه‌ مصادف‌ بود با ۲۶/۹/۶۲۳ شمسی در قونيه‌ حضور مولانا جلال‌الدين‌ بلختی ثم‌ رومی را درك‌ نمود مولوی فقيه‌ حنبلی و مدرس‌ علوم‌ دينی بود شمس‌ او راچنان‌ مجذوب‌ خود ساخت‌ كه‌ از تدريس‌ علوم‌ منقول‌ دل‌بر داشت‌ و به‌ تقديس‌ قديس‌ اعظم‌ نوظهور خود يعنی شمس‌ تبريزی پرداخت‌ سه‌ ماه‌ هر دو در حجره‌ خلوت‌نشستند و بر كسی ظاهر نشدند النهايه‌ اين‌ ملاقات‌ يك‌فقيه‌ حنبلی را به‌ اعرف‌العارفين‌ و اشعرالشاعرين‌ مبدل‌ ساخت‌ كه‌ مثنوی و ديوان‌ شمس‌ تبريزی و فيه‌ و مافيه‌ وساير آثار مولوی ثمره‌‌ شجره‌‌ اين‌ ملاقات‌ می باشند.

شمس‌ در مولوی چنان‌ شور درسر و سودا در دل‌ به‌جوشش‌ می آورد كه‌ تنها خودش‌ را در نظر او مجسم‌ می دارد تا آنجا كه‌ مولوی می گويد (پير من‌ و مراد من‌ -درد من‌ و دوای من‌ فاش‌ بگفتم‌ اين‌ سخن‌ - شمس‌ من‌ وخدای من‌ - كعبه‌ من‌ كنشت‌ من‌ - مونس‌ روزگار من‌ -دوزخ‌ من‌ بهشت‌ من‌ - شمس‌ من‌ و خدای من‌) الی آخردر چنين‌ حال‌ مولوی ديگر از آن‌ خود نيست‌ از شريعت‌دل‌ برداشته‌ است‌ مدرسه‌ شريعت‌ او بر مركز سماع‌ ورقص‌ مبدل‌ گرديده‌ است‌ شمس‌ تبريزی هم‌ دم‌ از انسان‌سالاری می زند و حديث‌ (مَن‌ْ عَرَف‌َ نفسه‌ فَقَدْ عَرَف‌َ رَبِّه‌ُ)را تفسير به‌ رأی می كند و می گويد وقتی خودش‌ راشناخت‌ خدا را شناخت‌ پس‌ خودش‌ همين‌ خداست‌ سخن‌ را به‌ جايی می كشاند كه‌ در مقالاتش‌ می گويد (او (يعني‌پيغمبر) ندانم‌ از چه‌ حيا داشت‌ كه‌ نگفت‌ مَن‌ْ عَرَف‌َ نفسي‌فَقَدْ عَرَف‌َ رَبِّه‌ُ هر كه‌ مرا شناخت‌ پس‌ خدايش‌ را شناخت‌)اين‌ بيان‌ نمونه‌يی از مقالات‌ اوست‌ در ساير مقالات‌مسلك‌ وحدت‌ وجودی و انسان‌ سالاری خود را درمراحل‌ خطرناك‌ قرار می دهد و پا از هندوئيسم‌ هم‌ كه‌ در(الله‌، انسان‌، عشق‌) خلاصه‌ است‌ فراتر می نهد بر سرشيطان‌ كه‌ در نظام‌ الله‌ سالاری شرّ مطلق‌ و عدوالله‌ وعدوالناس‌ مسلّم‌ است‌ غسل‌ توبه‌ می ريزد و رئوف‌الناس‌ می گرداند كار به‌ جايی می انجامد كه‌ مردم‌ شهرقونيه‌ و علما و بعضی از عرفا از همه‌ بيشتر فرزند دوم‌مولوی علاءالدين‌ محمد عليه‌ شمس‌ تبريزی قيام‌ كرده‌ واذيت‌ آزارش‌ را وجهه همت‌ خود قرار می دهند در اين‌حئص‌ و بئص‌ كيميا زن‌ فرشته‌ جمالش‌ هم‌ در اثر ايجادحادثه‌ئی هستی خود را از دست‌ می دهد. يك‌ هفته‌ پس‌از فوت‌ او روز پنجشنبه‌ بيست‌ يك‌ ماه‌ شوال‌ سال‌ ۶۴۳ پس‌ از مرور ۴۵۷ روز سكونتش‌ در قونيه‌ ناگهان‌ ازابصارالناس‌ غايب‌ می گردد جلال‌ الدين‌ مولوی در آتش‌ مفارقتش‌ می سوزد و می سازد و می گويد:
(ای صباحالی زخدّ و خال‌ شمس‌ الدين‌ بيار - عنبر ومشك‌ ختن‌ از چين‌ به‌ قسطنطين‌ بيار - من‌ نه‌ تنهامی سُرايم‌ شمس‌ دين‌ و شمس‌ دين‌ - می سرايد عندليب‌از باغ‌ و كبك‌ از كوهسار) الی آخر كه‌ غزل‌ زيبايی می باشد تاب‌ مفارقت‌ او را نياورده‌ فرزندش‌ سلطان‌ ولدرا مأمور بر جستجوی شمس‌ می گرداند او پس‌ ازانقضای پانزده‌ ماه‌ شمس‌ را از دمشق‌ به‌ قونيه‌ می آورد وبر دل‌ پدرش‌ آرامش‌ می بخشد اما كار در اينجا خاتمه‌ نمی پذيرد آتش‌ كينه‌ و ديك‌ مخالفين‌ را بر جوشش‌ می افزايد می كوشند كه‌ غيبت‌ صغرای شمس‌ را به‌ غيبت‌ كبری مبدل‌ گردانند تحمل‌ ندارند كه‌ شمس‌ موسيقی راتا حدودی (وحی ناطق‌ پاك‌) و نوای چنگ‌ را تا حد (قرآن‌ فارسی) انگاشته‌ و به‌ مولوی بر گفتن‌ اين‌ بيت‌ ولوبعد از ناپديد شدنش‌ هم‌ باشد بگو يا ند (خشك‌ سيم‌ وخشم‌ چوب‌ و خشك‌ پوست‌ از كجا مي‌آيد اين‌ آوازدوست‌) و تحمل‌ ندارند شمس‌ بگويد (آن‌ لحظه‌ كه‌ صادقی بر قصد موسی اگر در مشرق‌ بود محمد در مغرب‌هر دو بر قصند و وجدشان‌ حاصل‌ شود) چگونه‌ بر غيبت‌ كبرايش‌ مخالفين‌ موفق‌ شدند اقوال‌ گوناگون‌ ذكر شده‌است‌ كه‌ به‌ نقل‌ يكی پرداخته‌ می شود. مولوی را با شمس‌ مجالستی بود چند نفر از دراويش‌ آمدند شمس‌ را احضارنمودند شمس‌ از جای برخاست‌ در حالی كه‌ متذكر اين‌ذكر بود (به‌ پای مرگ‌ می برندم‌) او را به‌ محلی آوردندكه‌ طرح‌ كشتنش‌ را در آنجا كشيد بودند ضرباتی بر او وارد ساخته‌ به‌ حياتش‌ خاتمه‌ دادند و جسدش‌ را درچاهی افكندند كه‌ بعدها پسر بزرگ‌ مولوی او را بيرون‌كشيد و در جوار جدش‌ به‌ خاك‌ سپرد اين‌ حادثه‌ به‌ سال‌ ۶۴۵ هجری قمری اتفاق‌ افتاد گروهی هم‌ بر اين‌ قولند كه‌از نظر ايشان‌ غايب‌ گرديد كه‌ باوری بيش‌ نيست‌عبدالرحمن‌ جامی هم‌ در نفحات‌ الانس‌ متذكر شده‌ كه‌شمس‌ را به‌ سال‌ ۶۵۴ در قونيه‌ كشتند.

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۸

ریا‌کاری و دودوزه‌ بازی مُلایِ تبریزی!


ملایی بر فرازِ کوهی پلی ساخت که برای احدی سودمند نبود. و چون مردم علتِ ساختنِ این پل را پرسیدند، گفت: می‌دانم که شاه عباس به تبریز خواهد آمد و از سببِ ساختنِ این پل خواهد پرسید. آنوقت من خود را معرفی خواهم کرد.

اتفاقاً چنین شد؛ وقتی که شاه عباس به تبریز آمد، روحانی موصوف، جزو مستقبلین بود. چون شاه پل را بر فرازِ قله دید، پرسید که راه را که ساخته و مقصودش چه بوده است؟

ملا گفت: شهریارا من بانی این پل هستم، و مقصودم فقط این بود که آن اعلیحضرت وقتی که تشریف فرمای تبریز می‌شوند اسم بانی آن را سوال بفرمایند.

«سفرنامه تاورنیه، برگِ ۱۱۹»

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۸

سینا، اولین بیمارستان ایران


مریضخانه ای که جایگاه طب نوین ایران شد

«اذا مرضت فهو یشفین» خدای من، همان خدایی است که چون بیمار شوم، مرا شفا دهدآیه فوق در سردر نخستین و قدیمی ترین بیمارستان تهران به نام سینا حک شده است؛ بیمارستانی در دل ابزارفروشی و یراق آلات حسن آباد. وقتی وارد محوطه بیمارستان می شوی، بوی قدیمی بودن و حس نوستالژی سراغت نمی آید، با اینکه بعضی از بناهای داخل حیاط بیمارستان، از همان تاسیس پابرجاست، شاید چون همچنان مشغول ساخت وساز و اضافه نمودن ساختمان به بیمارستان هستند یا اینکه در طی سالیان متمادی ساختار آن به کل تغییر داده شده و بارها مورد بازسازی قرار گرفته است، دیگر اثری از آن بنای تاریخی به جانماده.

محوطه بیمارستان از خیابان سی تیر (قوام السلطنه) آغاز و تا ۱۰۰ متر مانده به میدان حسن آباد پایان می یابد. تمام ورودی های آن هم مدرن است و اثری از ۱۰۰ سال گذشته دیده نمی شود فقط قسمت شرقی بیمارستان که ساختمان بیماری های ارولوژی (مجاری ادراری) است که در زمان سلطنت احمدشاه تاسیس شده به همان صورت اولیه ظاهر خود را حفظ کرده که به قول پرستارانش این ساختمان، قدمتی ۱۱۰ ساله دارد. در این بیمارستان دولتی، علاوه بر پنج ساختمان مجزا، بوفه شبانه روزی، پایگاه بسیج، تالار گردهمایی، بانک، پارک کودک به همراه دستگاه های بدنسازی و مهدکودک هم وجود دارد که به تدریج در ۱۰ سال اخیر به آن اضافه شده اند.

تاریخچه بیمارستان سینا

بعد از مراجعت ناصرالدین شاه از سفرهای اروپایی که به شدت تحت تاثیر پیشرفت های صنعتی اروپا قرار گرفته بود، با مشاهده بیمارستان های فرنگی دستور داد تا مریضخانه ای به سبک اروپایی در دل شهر تهران دایر کنند که در واقع آغازی برای گسترش علم طب شناسی شد. مشیرالدوله صدراعظم وقت، علی قلی میرزا اعتضادالسلطنه و ناظم الاطبا نفیسی (پزشک و مؤلف فرهنگ بزرگ فارسی به فارسی) مامور انجام این کار شدند. مریضخانه موردنظر در سال ۱۲۵۱ ه.ش با نام «مریضخانه دولتی» با ۴۰۰ تخت با سه ساختمان مجزا در خیابان امام خمینی (سپه سابق) نرسیده به میدان حسن آباد (هشت گنبد) تاسیس شد. به گفته قدیمی ترین پرستار بیمارستان براساس اسناد موجود در یکی از ساختمان های بیمارستان در یک سال اول تاسیس بیش از ۲۵۰۰ بیمار، معالجه شدند.

ریاست این مریضخانه سال ها برعهده ناظم الاطبا نفیسی بود. وی شاه را متقاعد به تربیت پزشکان ایرانی برای معالجه بیماران کرد و بر اثر اقدام وی در مدرسه دارالفنون، شعبه ای به نام طب دایر و مقرر شد دانشجویان هفته ای چند بار به اتفاق استادان در این مریضخانه گرد هم آیند و برای انجام کارآموزی، در این بیمارستان مشغول شوند که این مریضخانه نخستین دانشکده پزشکی ایران محسوب می شود. بعد از ناظم الاطبا، مخبرالدوله به ریاست این بیمارستان منصوب شد تا سرانجام بعد از انتخاب رییس های متفاوت در سال ۱۲۷۰ه.ش میرزا ابوالحسن خان بهرامی که تازه از فرنگ به تهران مراجعت کرده بود، رییس مریضخانه دولتی شد و به قصد سازمان دهی بیشتر و پیشرفت سریع، به تدریج پزشکان اروپایی را در این بیمارستان گماشت.

در زمان سلطنت مظفرالدین شاه، نخستین بازسازی و سازماندهی بیمارستان، توسط آلمانی ها انجام گرفت که بناهای به جامانده از این بیمارستان، همان ساختار آلمانی خود را حفظ نموده است و با گذشت سال ها بخش های مختلف دیگری به این بیمارستان افزوده شد. در فاصله سلطنت پهلوی اول تا پهلوی دوم، این مریضخانه مجهز به بخش های داخلی، جراحی، ارولوژی، رادیولوژی، چشم پزشکی، دندانپزشکی، گوش و حلق و بینی و پوست شد. این مریضخانه تا سال ۱۳۱۹ شمسی با نام مریضخانه دولتی به کار خود ادامه داد و در آن سال به منظور تجلیل و قدردانی از پدر طب ایران ابوعلی سینا، نام «سینا» جایگزین مریضخانه دولتی شد که هم اکنون با همین نام دایر است. بعد از سال ۱۳۱۹، در بیمارستان سینا، تغییرات عمده ای ایجاد شد و بیمارستان به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران الحاق شد و در دهه ۴۰ با ریاست پروفسور عدل که تازه از فرانسه برگشته بود، بخش های مختلف پزشکی دیگری به ساختمان ها افزوده شد.

ریاست پروفسور عدل آغازی برای پیشرفت جراحی در تهران و سایر شهرستان ها بود. وی ضمن تربیت استادان و جراحان بزرگ، آنها را روانه شهرستان ها کرد. از جراحان بنام که هم اکنون در قید حیات هستند، می توان به دکتر جهرمی، احمد فلسفی، قره گزلو و نیرمند اشاره کرد. در اوایل دهه ۵۰ به تدریج بخش های جراحی اعصاب، قلب، دیالیز و ارتوپدی، به مجموعه بیمارستان اضافه شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، این بیمارستان تا خیابان سی تیر (قوام السلطنه) گسترش یافت و دو ساختمان به سه ساختمان اصلی که از آغاز پابرجا بود، اضافه شد.

امروز سینا

اکنون با گذشت ۱۵۰ سال از تاسیس نخستین بیمارستان طهران، این بیمارستان به عنوان یکی از مهم ترین مراکز آموزشی درمانی دانشگاه علوم پزشکی تهران مطرح است و از مهمترین مراکز ارجاع بیماران سانحه دیده و تصادفی در سراسر کشور و از بزرگ ترین و موفق ترین مراکز در زمینه جراحی ترمیمی و پیوند اعضا محسوب می شود. این بیمارستان ۴۰۰ تختخوابی با ۷۰ عضو هیات علمی و ۷۰۰ پرسنل در پنج ساختمان، اکنون با مدیریت دکتر غفار زاده اداره می شود.

خاطره ای از ناصرالدین شاه و بیمارستان

همزمان با ایجاد مریضخانه دولتی، به گفته مسوولان یک بیمارستان نظامی در تهران تاسیس شد و اداره آن به شاهزاده علیقلی میرزا واگذار شد. این بیمارستان که هر ساله بودجه مناسبی در اختیار مدیرش قرار می گرفت، اختصاص به نظامیان کشور داشت اما به علت سودجویی های علیقلی میرزا و از آنجا که وی بودجه دریافتی را صرف خود می کرد، در این بیمارستان خبری از پزشک، پرستار و دارو نبود و چنانچه بیماری به آنجا مراجعه می کرد، فقط با تعدادی محافظ نظامی که مشغول مراقبت اش بودند، روبه رو می شد. یک روز ناصرالدین شاه که شیفته گزارش های تقلبی علیقلی میرزا شده بود و کاملا باور کرده بود که نظامیان مرتب به بیمارستان مراجعه و تحت معاینه و مداوا قرار می گیرند، تصمیم گرفت بازدیدی از آنجا داشته باشد.

شاهزاده در آخرین دقایق قبل از رسیدن شاه به بیمارستان در جریان تصمیم شاه قرار گرفت و بی درنگ به ماموران محافظ بیمارستان دستور داد تا تخت های بیمارستان را اشغال و در برابر ناصرالدین شاه نقش بیمار را ایفا کنند. نگهبانان نیز با عجله خود را روی تختخواب ها انداخته و زیر لحاف ها خوابیدند و خود را به بیماری زدند. شاه به هنگام ورود به بیمارستان با مشاهده غیبت نگهبانان و تفنگ هایی که این سو و آن سو پراکنده بود، متوجه شد کاسه ای زیر نیم کاسه است اما چیزی به روی خودش نیاورد. با وجودی که نگهبانان ماهرانه توانستند خود را بیمار نشان دهند و با آه و ناله جواب احوالپرسی ها و سوالات شاه را بدهند اما پوتین گل آلود یکی از بیماران قلابی که فرصت نکرده بود، آن را از پایش درآورد و به راحتی دیده می شد، ماجرا را فاش کرد و باعث شد تا شاه در عین عصبانیت دستور شلاق زدن بیماران مصلحتی را صادر و بیمارستان را تعطیل کند.