سه‌شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۹

سگ و مسجد!


مولانا شرف الدین دامغانی از کنار مسجدی می گذشت.

خادم مسجد سگی را کتک می زد و در را بسته بود که سگ فرار نکند.

مولانا در مسجد را باز کرد و سگ گریخت.

خادم مسجد با مولانا دعوا کرد.

مولانا گفت: ای یار! سگ را ببخش چون عقل ندارد. از بی عقلی است که به مسجد در آمده وگرنه ما که عقل داریم ، آیا هرگز ما را در مسجد دیده ای؟!

"عبید زاکانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر