چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۵

تعریف مکتب اومانیسم یا هیومنیسم چیست؟

انسان‌گرایی (اومانیسم) (به انگلیسی Humanism) مکتبی‌ست فکری که بر پایهٔ آن انسان قادر به انجام هر کاری است و اصل و ریشه هر چیزی به انسان بر می‌گردد.
واژه Humanism (با H بزرگ) نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجسته یونانی و رومی پدید آمده‌است. این واژه از واژه لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده و از آغاز در مقابل دو امر قرار داشته‌است:
الف) موجودات خاکی و مادی دیگر غیر از انسان، مانند حیوانات . deus Ldivus
ب) مرتبه دیگر از هستی ؛
یعنی مجردات در انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزه‌هایی از معرفت و فعالیت که از کتاب مقدس نشات می‌گرفت و humanitas یعنی حوزه‌هایی که به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط می‌شده‌است، فرق گذاشتند. و از آنجا که حوزه دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشته‌های رومی و به طور فزاینده یونان باستان می‌گرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار که معمولاً ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند.

انسان‌گرایی انسان را مالک همه هستی می‌داند و خاستگاه و فرجام همه‌چیز معرفی می‌کند. در برخی از موارد انسان‌گرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است . اما از نقطه نظر علمی، در آنتروپولوژی ارتباطی میان اومانیسم و ناخداباوری وجود ندارد و ارتباط عمیقی میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد شده‌است، زیرا بنیانگذاران اومانیسم در «اروپا ی مدرن» که دکارت و کانت می‌باشند خود سرسخت‌ترین خداباوران هستند. سارتر در کتاب « اگزیستانسیالیسم و اصالت‏ بشر» (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی دکارتی را تنها نقطه تمایز اگزیستانسیالیسم از بقیه فلسفه‌ها و «تنها مبنای ممکن برای اومانیسم» می‏داند.
به باور انسان‌گرایی ماده اول و آخر جهان از ماده ساخته شده و هیچ جهان فراطبیعی وجود ندارد. در انسان‌گرایی باور بر این است که روح وجود ندارد . عده‌ای انسان‌گرایی را برآمده از گسترش نظام سرمایه‌داری می‌دانند .

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۵

حكايت سلطان محمود غزنوی و دزدان


اصل اين داستان درمثنوی آمده است وبا اين ابيات شروع مي‌شود:

يكی شبی می گشت‌شه محمود فرو بـاگـروه دزد شبـرو بـازخـورد


خلاصه داستان اين كه شبی سلطان محمود تنها می گذشت و به گروه دزدان شبرو برخورد كرد. دزدان به سلطان محمود گفتند: أی رفيق با وفا تو كيستی؟ سلطان گفت: من هم يكی ازگروه شما هستم. يكی ازدزدان گفت: أی حيله‌ گران بياييد هر كسی از ما آنچه را كه از فن دزدی می داند مشخص نمايد. يكی از آنان گفت: أی رفقا من دارای خاصيتی هستم كه اگر سگی عوعو كند می فهمم كه چه می گويد. دزدان به او گفتند كه دودانگ را می دانی؟ ديگری گفت: تمام هنر من درچشمم می باشد و در تاريكی چنان می بينم كه در روز روشن. سومی گفت: قدرت و توانايی من در بازويم می باشد و در نقب زدن استادم. چهارمی گفت: هنرمن در حس بويايی است چنانچه كه خاك را بو می كنم و به راز معادن درون زمين و گنج‌ های آن پی می برم. من مانند مجنون خاك را بو می كنم وخاك ليلی را تشخيص می دهم. من هر پيراهنی را كه بوكنم پيراهن يوسف راتشخيص می دهم. پنجمی گفت: خاصيت من در پنجه‌ ام است. كمند می اندازم و به بالای كنگره‌ها می روم و آن را تسخيرمی كنم. به سلطان محمود گفتند هنر تو چيست؟ او گفت: هنرمن در ريشم می باشد وقتی ريشم را بجنبانم جلادان از قتل صرفنظر می كنند. همه به او گفتند: رهبر ما تومی باشی، زيرا تو می توانی ما را رهايی دهی. سپس همگی بيرون آمدند و به طرف قصر شاه رفتند. شخصی كه بو كننده بود پيش آمد و خاك را بو كرد وگفت: اينجا خزانه شاه است. نقب زن جلو آمد و آن محل را شكافت و آنان چيز‌های با ارزش را از خزانه بيرون آوردند.

سلطان محمود تمام مشخصات دزدان و آدرس آنان را به خاطر سپرد و روز ديگر كيفيت دزدان را برای سرهنگان گفت و در نهايت به دنبال آنان رفتند و دزدان را به دربار آوردند. به محض اين كه دزدان شاه را ديدند فهميدند كاه او يار و هم رديف دزدی شبانه آنها بوده است. زيرا كه می گفت: خاصيت من آن است كه ريشم را می جنبانم. آنها مستاصل شدند. شاه محمود آنها را نصيحت كرد و رهايشان كرد. مولوی دنباله داستان را گرفته و می گويد: ازعرفان الهی روی برنگردانيد و به چشم حقارت به مردان خدا نبايد نظر كرد. خداوند متعال می خواهد تو در اين دنيا زهد و تقوا داشته باشی. آنان بعد از شنيدن سخنان سلطان محمود كه مولانا از زبان خود بيان می كند، می گويند: اكنون نوبت تو رسيده كه ريش بجنبانی، زيرا زيركی های ما به غير از بدبختی و گناه چيزی برای ما بوجود نياورد. پس بارالها تمام حيله‌های ما را ناديده بگير و تو ما را ببخش. زيرا گوش بايد صدای غولان راه بشريت را بشناسد و يا عوعوی سگی را كه سگ اصحاب كهف باشد و خاصيت گوش آن است كه بانگ سگ را از شير تشخيص دهد و مبادا كه در دنيا از بدنامان احساس ننگ وعار كنيد بلكه بايد گوش بر اسرار آنها نهاد.

هين زبد نامان نبايد ننگ داشت         هـوش بـراسـرار‌شان بـايد نهاد

جمعه، دی ۰۳، ۱۳۹۵

به این میگن آدم هفت خط


معنا : زیرک و مکار
ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنیم!
 
 اما چرا؟:
روایتی درمورد ریشۀ تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر می گردد به آئین شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمان پیمانه های ظریف و زیبائی از شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چون پایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی زمین یا میز بگذارد و از نوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود.

از این رو دارندۀ جام مجبور بوده است محتویات آنرا لاجرعه سربکشد. اما برای اینکه کسی بیش ازاندازۀ ظرفیت خود باده گساری نکند واز سرِ مستی با حرکت و یا گفتار خود، احترام و شأن مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین، پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت تعین میزان توانائی او در باده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای دارنده پیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی کردند. در مجالسی که پادشاه حضور داشته است، میهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که " لوطی" نیز خوانده می شده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه درآنها ظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در مجلس بشود.

این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحب ظرفیت و زرنگ بوده و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند. این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.


اضافه میشود که هر یک از خطوط هفتگانه جام شراب، اسم ویژۀ خود را داشته است:
۱- خط مزور - کمترین میزان شراب در جام
۲- خط فرودینه
۳- خط اشک
۴- خط ازرق (خط شب، خط سیاه یا خط سبز) این خط کاملاً در وسط پیمانه بوده و خط اعتدال درشرابخواری محسوب می گردیده است.
۵- خط بصره
۶- خط بغداد
۷- خط جور که لب پیمانه بوده و جام بیش از آن جا نداشته؛ به عبارت دیگر جام لبریز از شراب می بوده است.

شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۵

احمد کسروی، سردار روشنگری و آگاهی

در برسی شخصیتهای نامی ایران زمین، نام احمد کسروی به عنوان یکی از شخصیتهای ویژه و تاریخی این مرز و بوم به چشم می خورد.احمد کسروی به جهت تلاش و کوششی که در راستای حفظ زبان و تاریخ و فرهنگ این آب و خاک کشید قابل ستایش و تقدیر فراوان است ولی آنچه چهره او را نسبت به دیگر روشنفکران و اندیشمندان این مرز و بوم برجسته تر می سازد همانا مبارزه با خرافات مذهبیست که کسروی به درستی آن را نشانه گرفته بود.اگر در روزگاری که کسروی به عنوان پرچم دار مبارزه با خرافات مذهبی پا به میدان گذارده بود به جای ترور و حذف فیزیکی او، کمی هم به صحبتهایش گوش می دادند، دیگر امروزه این حال روز ما نبود که مشتی شیخ گدا با استفاده از جهل مردم بر مسند پادشاهی نشینند و جان و مال و ناموس یک کشور را در اختیار امیال خویش قرار دهند.

چکیده ای از زندگی نامه احمد کسروی :
در سال ۱۲۶۹ شمسی در شهر تبریز، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛سیداحمد، فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب آموخت؛وی هنوز طلبه جوانی بود و شانزده سال بيشتر نداشت كه در تبريز به مشروطه طلبان پيوست. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.و بدينوسيله اولين مبارزه اجتماعی خويش را آغاز كرد. کسروی بعدها هر چه بیشتر مطالعه کرد و بیشتر آموخت از طلبه بودن خود پشیمان شد و تازه فهمید که دشمن اصلی این مملکت همان خرافات و جهلیست که گریبانگیر این مردم است و هرچه در مسیر زندگی به جلو رفت به جدی ترین منتقد خرافات سنتی و مذهبی بدل گشت.
مرحوم کسروی که خود استاد زبان عربی بود کتابهای متعددی در این زمینه داشت که مدتها به عنوان کتب درسی در مدارس تدریس می شد . به واسطه تسلط بر زبان عربی زمانی که او مأمور عدلیه زنجان شد ، درآنجا تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال ۱۳۱۳، به نام تاریخ هجده ساله آذربایجان، به ضمیمه ماهنامه پیمان، چاپ شد که این کتاب اهمیت فراوان دارد.
سپس سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. پس از بازگشت به تهران مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد.
دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید.
در سالهای بعد به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد.
در سفر به همدان و غرب ایران، هشت هزار نام از نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت.او در ادامه فعالیتهای ادبی بر فرهنگستان و لغت‌سازان ایراداتی می‌گیرد و خود، زبان و ادبیات خاصی به نام ”زبان پاک“ به کار می‌برد و کتابی هم در همین باب دارد.
بیشتر تحقیقات و مطالعات کسروی در تاریخ و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال ۱۳۱۲ به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد.كسروی بيش از هفتاد جلد كتاب تحقيقی، تاريخی، انتقادی اجتماعی از خود بجای گذاشته است و اغلب آن ها هركدام لا اقل موردی از ناهنجاری های اجتماعی را برملا می سازد و راه حل های كم و بيش مناسبی را ارائه می دهد.
مرحوم کسروی به دلیل شجاعت و جسارت درنوع بیان، دشمنان زیادی داشت از جمله افراد سنتی و مذهبی همچنین افراد حکومتی و فرماندهان و وزرا و ...در اين ميان دولتيان بخاطر جلب رضايت دين سالاران و هم به علت عداوتی كه از وی داشتند،به گروه متشكل مخالفان پيوسته برای درهم كوبيدن صدای اين شخصيت مزاحم، هم آهنگ شده بودند.
با شكايت دكتر صديق وزير فرهنگ و سيد محمد صادق طباطبائی رئيس مجلس شورای ملی، و تائيديه تعدادكثيری از اصرار صدرالاشراف و هژير و دولتمردان بلند پايه، تعقيب و محاكمه كسروی از دادگستری خواستار شد . و بالاخره كسروی جهت محاكمه به دادگاه احضار گرديد، خود در اين باره می گويد:

 خدارا سپاس كه پس از ٥٨ سال زندگانی، يكبار راهم به شعبه بازپرسی افتاده و آن هم گناهم كتاب نوشتن و با خرافات جنگيدن است .اين پرونده مرا به راهی می اندازد كه اگر تا پايان پيش رود مرا هم پايه سقراط و مسيح خواهد گردانيد.

روز بیستم اسفندماه ۱۳۲۴ زمانی‌که بلیغ، بازپرس دادسرای تهران به شکایت روحانیون علیه کسروی رسیدگی می‌کند، گروهی از فدائیان اسلام به رهبری برادران سیدحسین و سیدعلی امامی به دادسرا ریخته و احمد کسروی و منشی او سیدمحمدتقی حدادپور را در کاخ دادگستری ترور می‌کنند.
مگر نه اينست كه همان اسلامگرایان سنتی در برابر منطق كسروی حرفی برای گفتن نداشتند ! آنان با منطق سنتی و ديرينه خود یعنی همان ترور به مقابله حريف شتافتند و حرف حساب و منطق کسروی را با ترور پاسخ دادند که خود نشانه ای بی چون و چرا بر اثبات منطق و خرد کسروی بزرگ است.
در آخر جالب آنکه هژير بسیار پيگير بود تا ضارب كسروی(امامی) آزاد شود چون كسروی مهدور الدم است. سر انجام امامی آزاد شد و دست تقدیر آنکه اتفاقا قربانی بعدی خود هژير بود که به دست امامی و فداییان ترور شد.

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۵

جنگ پل ( جسر ) اولین نبرد یزدگرد سوم پادشاه ساسانی با اعراب (۳۱)


از زمانى که خسروپرويز نامه فرستاده حضرت محمد(ص) را پاره كرد تا زمانى كه مسلمانان به صورت جدى امپراطورى ساسانى را تهديد كردند كمتر از 20 سال فاصله شد اما در اين مدت همه چيز تغيير كرده بود. شاهنشاهى ايران در اثر كشمكشهاى طولانى با روم تضعيف شده و تغيير مداوم پادشاهى و جامعه طبقاتى بى رحم هم مزيد علت شد تا بزرگترين دولت سياسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از آن طرف اعراب مسلمان علاوه بر تشكيل يك واحد متشكل نظامى با بهره گيرى از اتحاد اعراب بيابانگرد، با بهره گيرى از فرماندهى مناسب به سرعت در حال توسعه بودند.


جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در 12هجرى برابر با 633 ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد.
اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.


جنگ اوليس
اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد.
خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت.

قدرت گرفتن عمر
ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است.
در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد.
عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.

جنگ پل
«مثنا» سردار عرب كه جانشين خالد شده بود پس از چند نبرد با ايرانيان به دليل قلت نيرو مجبور به عقب نشينى و منتظر نيروهاى اعزامى از مدينه شد. پس از رسيدن ابوعبيده سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادويه سردار ايرانى رفتند.
در اين جنگ جادويه از سى فيل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبيده در آن كشته شد و تنها پايدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب كاملاً از هم نپاشد. اعراب سراسيمه به اوليس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقيب آنها صرف نظر كرد.

 
 

شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۵

کفش ملی

کفش ملی‌ واقعا هم کفش‌هایِ خوب و پر دوامی میساخت...
امروز شاید کسی مردی را به یاد نیاورد که در دانشگاه تهران حقوق خواند، ولی فقط چندماهی وکالت کرد و بهترین سال های عمرش را صرف ساخت بزرگ ترین مجموعه تولید کفش در ایران کرد....

کارخانه کفش ملی‌ در سال ۱۳۳۶، توسط آقایِ محمد رحیم متقی ایروانی ( نیکوکار و سرمایه گذار ایرانی) تاسیس شد، کارخانجاتی که تعدادشان به ۵۲ کارخانه در سراسر کشور توسعه یافت و بیش از ۱۰ هزار نفر در آنها شاغل بودند کفش ملی‌ نه تنها نیاز بسیاری در داخل را تامین میکرد بلکه حتا به اتحاد جماهیر شوروی، مجارستان،لهستان، رمانی حتا اروپایِ غربی نیز صادرات داشت و ارز خارجی‌ برایِ ایران فراهم می‌‌آورد..
سرمایه شرکت رو به فزون و سود دهی‌ بود و رحیم ایروانی حتا برایِ کارگرانش در نزدیکی‌ کارخانه مسکن نیز تهیه میدید...
پس از انقلاب ۵۷ کارخانه‌هایش مصادره شدند ... شرکت پس از مدتی‌ ورشکست کرده و.....و امروز انبار‌ها و زمین‌هایش بیشتر به مخروبه شبیه اند ....
 

پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۵

کتاب گرفتاری اسلام - نوشته ارشاد مانجی

هر دینی پیروانی دارد که مثل میمون رفتار می کنند. اما تفاوت اینجاست که تنها در اسلام معاصر است که «تقلید» بدل به نگرش غالب شده است. قرآن نه تنها اصلا کامل نیست، که آنچنان تناقض های عمیقی دارد که مسلمانانی که به پیروی از قرآن زندگی می کنند چاره ای ندارند جز آنکه تصمیم بگیرند بر کدام بخش هایش تأکید کنند و کدام بخش هایش را کم اهمیت تلقی کنند.

سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۵

عشق، سکس و زندگی مشترک در ادب کهن فارسی

ادب کهن فارسی سرشار از منظومه‌های عاشقانه‌ای است که تا حدی درک از عشق، آزادی‌ها و تابوهای جنسی را در زمانه ‌خود بازتاب می‌دهند. این نوشتار به هفت نمونه از این منظومه‌ها پرداخته، بمانند چکه‌هایی از رودخانه ‌ادبیاتی غنی.

ویس و رامین

منظومه‌ی عاشقانه‌ی "ویس و رامین" نوشته‌ی فخرالدین اسعد گرگانی، از زیباترین منظومه‌های عاشقانه‌ی ایرانی‌ست که به زمان اشکانیان بازمی‌گردد.
ویس ناخواسته به همسری پادشاهی پیر در‌می‌آید. به کمک دایه شاه را طلسم می‌کند تا نیروی جنسی خود را از دست بدهد و در این میان عاشق برادر شاه می‌شود که جوان و زیباست.

مؤبدشاه بزودی متوجه رابطه‌ی ویس و رامین می‌شود و تهدید می‌کند که ویس را کور خواهد کرد، اما ویس به تندی می‌گوید:
وگــــر تیــغ تو از من جان ســتاند / مرا این نام جاویـــــدان بــــــــماند
 که جان بسپرد ویس از بهرِ رامین / به صدجان می‌خرم من نام چونین

ویس و رامین آشکار و پنهانی به یکدیگر عشق می‌ورزند تا اینکه ویس با کودتایی رامین را بر تخت می‌نشاند و هر دو تا پایان عمر با سعادت می‌زیند.
این منظومه سرشار از تصاویر اروتیک و عاشقانه‌ای است که گرگانی در زبانی یگانه بکار می‌برد. برای نمونه کام‌دل‌برآمدن به معنای ارگاسم برای زن و مرد که جای آن در زبان امروزین نیز خالیست.
چو کامِ دل برآمد این و آن را / فزون شد مهربانی هردوان را
مینورسکی برخی از تصویرسازی‌های این منظومه را از زیباترین تصاویر اروتیک ادبیات کلاسیک جهان می‌شمارد.
یکی تن بود در بستر به دو جان / چو رخشنده دو گوهر در یکی کان
 یا:
ز تنگی دوسـت را دربرگـرفتن / دو تن بودند در بستر چو یک تن
 اگر باران بر آن هر دو سمن‌بر / بباریدی نگشتی سینه‌شان تر


زال و رودابه
داستان زال و رودابه در شاهنامه اثر فردوسی به زمان پادشاهی منوچهر بازمی‌گردد.
زال و رودابه نادیده به یکدیگر دل می‌بازند و هر دو می‌دانند که عشقی ممنوعه در سینه دارند. نژاد رودابه به ضحاک می‌رسد و نباید فرزندی از تخمه‌ی جهان‌پهلوانان ایران با نوادگان ضحاک بوجود آید.

کابل تحت تسلط ایران است و مهراب‌شاه از نابودی کابل وحشت دارد. با تلاش سیندخت، مادر رودابه، و نیز خود دو عاشق سرانجام پدر زال، سام، و نیز منوچهر با این وصلت موافقت می‌کنند.
فردوسی در صحنه‌هایی کوتاه مهر دو دلداده را در نخستین شب دیدار چنین به تصویر می‌کشد:
همه بود بوس و کنار و نبید / مگر شیر کو گور را نشکرید
اگر در این داستان تا پیش از ازدواج، رودابه و مادرش نقشی بسیار فعال دارند، این نقش پس از ازدواج و رفتن رودابه به سیستان کم‌رنگ می‌شود. به هنگام مرگ رستم رودابه را دوباره می‌بینیم، این بار در نقش مادری که از غم و درد بی‌پایان مرگ پسرش دیوانه می‌شود.

رستم و تهمینه
روزی رستم به هوای شکار نزدیک مرز توران می‌تازد. اما به هنگام‌ خواب اسبش را می‌دزدند و او برای یافتن رخش روانه‌ی سمنگان و مهمان شاه می‌شود. شب‌هنگام تهمینه، دختر شاه، بر بالین رستم می آید، از عشقش به رستم می‌گوید و از او پسری می‌خواهد که جای معشوق را برایش پر کند و یال و کوپالی چون پدر داشته باشد. پسری که بعد‌ها بدست پدر کشته می‌شود.
تنها ماجرای عاشقانه‌ای که ما از قهرمان حماسی ایران می‌شنویم، همین همخوابگی یک‌شبه با تهمینه است. ما نه عشق و عاشقی‌ای از او می‌شنویم و نه حتی از همسرگزینی او چیزی می‌خوانیم. تنها می‌دانیم که فرزندانی دارد، همین و بس.

بیژن و منیژه

داستان "بیژن و منیژه" در شاهنامه به زمان اشکانیان بازمی‌گردد. بیژن از پهلوانان کیخسرو برای مقابله با گرازانی که شهر ارمانیان در مرز توران را ویران کرده و دهقانان را به ستوه آورده‌اند راهی می‌شود و پس از پیروزی بر گرازان وارد خاک توران می‌شود.
منیژه از چادرش که ظاهر بیژن را می‌بیند به او دل می‌بازد و دایه‌اش را می‌فرستد تا او را به جشنگاه بهاری بیاورد.
بیژن و منیژه سه روز با یکدیگر مهر می‌ورزند. هنگام بازگشت بیژن، منیژه در شرابش داروی بیهوشی می‌ریزد و بیژن را پنهانی به شهر و کاخ خود می‌برد.
بیژن در لباس زنانه و در میان صدها پرستنده با ترانه و شراب چند صباحی خوش می‌گذراند، تا اینکه آگاهی به افراسیاب می‌رسد که دخترش از ایران جفت گزیده است. افراسیاب بیژن را در چاهی به زنجیر می‌کشد و منیژه را نیز از کاخ رانده و پای برهنه بر چاه می‌نهند تا از سوراخ چاه برای بیژن غذا بیاندازد تا بیژن از گرسنگی نمیرد.
از این سوی رستم به نجات بیژن می‌شتابد و با همیاری منیژه او را از چاه می‌رهاند و بیژن و منیژه را به ایران می‌آورد. کیخسرو به بیژن می‌گوید:
به رنجش مفرسای و سردش مگوی / نگر تا چه آوردی او را به روی!

گشتاسپ و کتایون
بر اساس گزارش شاهنامه در داستان "گشتاسپ و کتایون"، در روم باستان رسم بر این بوده که هرگاه دختر قیصر به سن ازدواج می‌رسیده، جشنی برپا و از بزرگان روم دعوت می‌کرده‌اند تا دختر تاجش را بر سر مرد منتخب‌اش بگذارد. کتایون که گشتاسپ را در خواب دیده تاج را بر سرش می‌نهد. قیصر کتایون را از تاج و تخت محروم می‌کند، اما کتایون عشق را با صراحت بر سلطنت و گنج و رفاه ترجیح می‌دهد.
پس از ماجراهای بسیار در روم گشتاسپ به ایران بازمی‌گردد و بر تخت سلطنت می‌نشیند و کتایون به او می‌پیوندد و دو پسر به نام‌های اسفندیار و پشوتن به دنیا می‌آورد.
خلاف بسیاری از زنان بیگانه که وقتی پایشان به ایران می‌رسد، دیگر از آنان یاد نمی‌شود، در شاهنامه کتایون در ایران نیز همانند روم نقشی پررنگ دارد. در ایران اما کتایون همسو با گشتاسپ نیست، بلکه علیه اوست. او نگران پسرش است که از سوی شوهر به خاطر تاج و تخت به سلاخی فرستاده می‌شود. کتایون به تاج و تخت نفرین می‌فرستد:
که نفرین برین تخت و این تاج باد! / برین کُشتن و شور و تاراج باد!
ولی هرچه تلاش می‌کند تا پسرش را از قتل‌گاه برهاند، به جایی نمی‌رسد. اسفندیار با برنامه‌ریزی گشتاسپ به دست رستم کشته می‌شود.

خسرو و شیرین
بر اساس شاهنامه خسرو در جوانی تنها شیرین را عاشق بوده و چون پادشاه می‌شود، در جنگ با بهرام شیرین را فراموش می‌کند. اما در دیداری دوباره عشقش تازه می‌شود و او را به مشکبویش می‌فرستد که با طرد بزرگان روبرو می‌شود. خسرو می‌گوید که بدنامی شیرین به خاطر وی بوده و بزرگان هم سرانجام می‌پذیرند. شیرین که بسیار حسود است، به مریم زهر می‌دهد و دختر قیصر را می‌کشد و خود بانوی شبستان خسرو می‌شود.
در منظومه‌ی نظامی، شاعر قرن ششم، خسرو و شیرین به یکدیگر عاشقند، اما خسرو از ترس مریم می‌خواهد که پنهانی به شیرین عشق بورزد و شیرین خواسته‌ی خسرو را رد می‌کند.
جفا زین بیش؟ که اندامم شکستی / چو نام‌آور شدی نامم شکستی
در این میان مهندس کوه‌کن فرهاد عاشق شیرین می‌شود و خسرو نقشه‌ی قتل فرهاد را می‌ریزد. پس از چندی مریم هم می‌میرد و خسرو شیرین را به همسری برمی‌گزیند.
در منظومه‌ی نظامی دو گونه‌ی عشق بویژه در پرسش خسرو و پاسخ فرهاد تصویر می‌شود. عشق فرهاد که از آتش عشق به کوه می‌زند و عشق خسرو که علاقه‌ای زودگذر بیش نیست.
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ / بگفت از دل تو می‌گویی من از جان
 بگفتا عشق شیرین بر تو چونست / بگفت از جان شیرینم فزونست [...]
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک / بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

 در فرهادنامه اثر عارف اردبیلی، شاعر قرن هشتم هجری، شیرین و فرهاد یکدیگر را دوست دارند. خسرو نیز به شیرین دل‌باخته و از ترس همسرش مریم نمی‌تواند او را به مشکبوی خود بیاورد و از دور مراقب اوست. اما دو عاشق پنهانی به یکدیگر عشق می‌ورزند.
اردبیلی بارها به رابطه‌ی جنسی شیرین و فرهاد می‌پردازد. تصاویری که بیشتر به پورنوگرافی نزدیکند تا اروتیسم. برای نمونه:
چنانش خرزه‌ای تا ناف بسپوخت / که نافش مدتی از درد می‌سوخت

لیلا و مجنون
نه‌تنها نظامی گنجه‌‌ای، بلکه جامی نیز در قرن دهم منظومه‌ی عاشقانه‌ی لیلا و مجنون را سروده‌اند.
لیلا و قیس از دو قبیله‌ی دشمن به یکدیگر دل می‌بازند. عشقی ممنوعه که زبانزد مردم می‌شود و از سوی شاعر به یک روان در دو تن تصویر می‌شود. لیلا را به ازدواج مرد دیگری درمی‌آورند، ولی با مرگ شوهر لیلا هم امیدی به وصلت دو عاشق نیست.
در منظومه‌ی جامی لیلا زن را همچون پرنده‌ای با بال‌های بسته می‌انگارد که عشق او عیب شمارده می‌گردد.
مردان همه جا خجسته حالند / بیچاره زنان که بسته بالند
 آمد شد عشق کار زن نیست / زن مالک کار خویشتن نیست
 عشقی که بر آورد سر از جیب / از مرد هنر بود ز زن عیب

هم‌چنین جامی به چند ملاقات شبانه‌ی مجنون با لیلا و نیز عشق‌ورزی آنان اشاره دارد.
هر دو معشوق و هر دو عاشق / چون شیر و شکر به هم موافق [...]
لیلی و گره ز مو گشادن / قیس و دل و دین به باد دادن

در هر دو منظومه امکانی برای زندگی مشترک دو عاشق نیست و تنها پس از مرگ استخوان‌های آنان یکدیگر را در آغوش می‌فشارند.

کتابنامه:
عارف اردبیلی، فرهادنامه، تصحیح و مقدّمه و حاشیه: دکتر عبدالرضا آذر، ۲۵۳۵
 فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، مقدمه و تصحیح و تحشیه: دکتر محمد روشن، ۱۳۷۷
 نورالدین عبدالرّحمن بن احمد جامی، مثنوی هفت اورنگ، ۱۳۷۸
 ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق
 الیاس ابن یوسف متخلّص به نظامی، کلیّات خمسه نظامی،

دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۵

آداب و غذای ایرانیان در دوره قاجار


ایرانیان از دیر باز به غذا خوری نه به عنوان صرف غذا و سیر کردن شکم،که به عنوان یک گردهمایی و نشست و برخاست نگاه داشته اند.غذا خوردن به عبارتی یک رخداد اجتماعی محسوب می شده و به همین دلیل رستوران داری و قهوه خانه داری جزو مشاغل و کسب و پیشه قشر متوسط جامعه بوده است.

در دوره صفویه به طور خاص و دردیگر ادوار تاریخی به طور عام شاهد رشد و نمو و پیدایش غذاهای جدید بودیم.انواع غذاهای سنتی ایرانی شامل آش ها،قلیه ها،چلو ها و نوشیدنی های مختلف با رعایت دیدگاه های مذهبی[خاصه پس از رسمی شدن مذهب تشیع در دوره صفوی] روزانه در ایران مصرف می شده است که بخشی از آنها هنوز هم در رستوران های ایرانی موجود است که "کباب"،"کوفته" و "چلوها" فقط بخشی از غذاهای آن دوره هستند.

جالب آنکه در دوره صفویه چند کتاب آشپزی و رسم قهوه خانه داری هم وجود داشته است و در دوره قاجار چند کتاب آشپزی اصیل ایرانی به تعداد کتب درباره آشپزی و رسم و رسوم قهوه خانه داری و غذاخوری اضافه شده است.

این روال همچنان ادامه پیدا کرد و در برخی شهر های سنتی مثل اصفهان،تبریز،شیراز،تهران و شهر های جنوبی ایران رسوم غذاخوری در رستوران ها به یک عادت عامه تبدیل شد.اما نکته جالب آنکه قالب مردم نه برای اقدامی تشریفاتی بلکه به طور روزانه به غذاخوری ها مراجعه می کردند و بیشتر اهل کسبه و پیشه صبحانه و ناهار خود را در غذاخوری ها می خوردند.

قیمت غذاها در دروه های تاریخی متفاوت بوده است اما تفاوت فاحشی نداشته تا پایان دوره قاجار و شروع دوره پهلوی.در دوره پهلوی قیمت غذاها افزایش نه چندان محسوسی پیدا کرد اما کم کم با ورود فرهنگ غذاخوری غربی به ایران،رستوران رفتن از یک عادت روزانه به یک تفریح بدل شد و پس از انقلاب هم رستوران ها و فست فودها غربی جای خود را به سفره خانه ها و غذاخوری های سنتی دادند و در حال حاضر نیز رستوران رفتن به یک رخداد لوکس بدل شده است.

کتب مربوط به آشپزی و غذاخوری

"جامعالصنایع"،"علمالطبخ" و کتاب آشپزی دورهی قاجار به نام "خوراکهای ایرانی" نوشتهی نادرمیرزا از تبار شاهان قاجار از جمله کتاب های موجود درباره خورد و خوراک ایرانیان است.

نادرمیرزا از گپهای چند سالهی خود با همسرش دربارهی غذا و شیوهی پختشان میگوید که حاصلش کتاب خوراکهای ایرانی شده است.شعرها، حکایتها و نکتههای پزشکی از نادرمیرزا است. شاید این کتاب را بتوان اولین کار مشترک یک زن و مرد دانست. هر چند نام زن در متن پنهان شده است و این موضوع، خود جای کنکاش دارد که چرا چنین شده است.

همکاری زن و مردی در نوشتن کتاب آشپزی، ویژگی دیگری را نیز برای این کتاب آورده است. کتاب غذاهای معمول مردم است. هر چند نادرمیرزا از تبار شاهی است و غذاهایی که میخورد، با مردمان عادی فرق دارد اما به هر حال با آنچه آشپزهای رسمی و حرفهای می پزند، تفاوت دارد. البته طبیعی است که تنوع خوردنی ویژه گروههای ثروتمند باشد و نوشتن دربارهی خوردن خاص کسانی است که دغدغهی نان شان نیست و سودای قاتقشان بیدار شده است.

آداب رسوم ایرانیان قجری در هنگام صرف غذا

خانم مادام دیو لافوا در کتاب خود از خاطراتش در سفر به ایران چنین می نویسدقبل از شروع به غذا نوکران با آفتابه لگن در مقابل مهمان زانو به زمین می زنند و مهمان دست راست خود را در بالای لگن نگاه میدارد و نوکر با آفتابه آب می ریزد تا دست شسته شود.بعد تمام مهمانان با صاحب خانه به سفره غذا نزدیک شده آستین دست راست را بالا می زنند و دست چپ را برای نگهداری لباس روی سینه قرار می دهند و با دست راست مقداری پلو که در مشت بگنجد برداشته و با گوشت مخلوط می کنند و فشار می دهند تا مانند گلوله ای بشود.

بعد آن را تقریباً بدون جویدن می بلعند و بسا می شود که گلوله در گلو گیر کند و مجبور می شوند گردن بشکنند و به او قدری فشار آورند تا منبسط و منقبض شود و گلوله به معده برسد.در موقع غذا خوردن حرف و آب خوردن ممنوع است زیرا که در این صورت ،اشخاص پر چانه از نصیب خود محروم می شوند خوردن ناهار تقریباً ده دقیقه طول میکشد که در آخر کار قاشق بزرگ پر عمق چوبی را بر داشته و پر از سکنجبین یا شربت یا دوغ تازه می کنند بعد دوباره دست را با آفتابه و لگن می شویند و بلافاصله مشغول کشیدن قلیان میشوند و بعد نماز می خوانند و در رختخواب که در روی زمین پهن است می خوابند.

غذای معروف ایرانیان

چلوکباب یکی از اصیلترین و از معروفترین غذاهای ایرانی است. این غذا متشکل از چلو کره و کباب است که با سماق مصرف میشود. تاریخچه مورخانی که در دوره صفویه از ایران بازدید کردهاند، مستقیما نامی از چلوکباب به عنوان یک غذای ملی نبردهاند. یک سیاح اروپایی که در عصر شاه عباس مدتی در اصفهان به سر برده گفتهاست: « غذای متداول ایرانیان که همیشه باید بر سر سفرهشان باشد و قبل از هرچیز دیگری میخورند، برنج نپختهای است که آن را پلو مینامند و معمولا با گوشت گوسفند سرو میشود.... ایرانیان با انگشتان خود گوشت را پاره میکنند و کمتر دیده میشود که از کارد استفاده کنند»[گرچه استفاده از کارد و چنگال و نشستن بر سر میز را ابتدا ایرانیان در دوره پادشاهی کوروش کبیر به کار می بردند و برخی از اسرای رومی این سنت ایرانیان را به فرهنگ غربی انتقال دادند] سیاح دیگری در دوره آغا محمدخان نیز از «کبابهایی که از گوشت بره و مرغ و گوسفند» ترتیب داده شده سخن گفتهاست. با اینحال اختراع غذای مستقلی به نام چلوکباب را به ناصرالدینشاه هم نسبت میدهند. واحد شمارش چلوکباب «دست» است.

یک دست چلوکباب معمولاً به یک بشقاب پر از پلو، کباب برگ(یک سیخ) یا کوبیده(دو سیخ) گفته میشود که همراه با گوجه فرنگی کباب شده، سماق، پیاز و نوشیدنی (معمولا دوغ) سرو میشود. قیمت یک پرس چلوکباب کامل در زمان ناصرالدین‎شاه ۳ قران، در زمان احمد شاه ۴ تا ۵ ریال، در زمان محمدرضاشاه تا ۶۰ ریال و امروزه حدود ۵۰۰۰۰ ریال میباشد.

منوی غذای دوره قاجار

اگر به رستوران نقش جهان اصفهان بروید منوی غذایی را می بینید که مربوط به ۱۳۱ سال پیش است.این تصویر مربوط است به منوی غذاهای ایرانی در سال ۱۲۷۰ هجری شمسی که حکومت قاجاریه در ایران حکمرانی می کرد.این منوی غذا در غذاخوری "مشدی میر آقا قرآنی" در اصفهان نصب شده بود و در حال حاضر نیز در بازار مسجد میدان نقش جهان اصفهان و در رستوران نقش جهان در ورودی این رستوران به دیوار نصب است.

بر اساس قیمت های روی این منوی غذا ارزش واحدها بر اساس زمان درج این قیمت ها یعنی ۱۲۷۰ خورشیدی "زمان قاجار" نوشته شده است.این نوع واحد ها از سال ۱۲۶۹یعنی دقیقا یک سال قبل از تاریخ این منو تا سال ۱۳۱۱ توسط بانک شاهی ایران به همین منوال بود.

موضوع هر ۲۰ شاهی معادل یک ریال بعنوان "گفتار غیر رسمی" از بعد از سال ۱۳۱۱ یعنی زمانی که واحد پول جدید ایران توسط بانک ملی ایران مشخص شد در بین مردم رواج داشته است.

پس از نشر و ضرب سکه و اسکناس توسط بانک ملی ایران " نه بانک شاهی زمان قاجار" عنوان شاهی به عنوان واحد پول بکلی از سیستم پولی و بانکی ایران حذف شد.واژه ۱۰ شاهی معادل نیم ریال واژه ای غیر رسمی گفتار مردم ایران بود. در همان زمان هم سکه ای که ۱۰ شاهی نام داشت در واقع سکه ۵۰ دیناری بود که به اشتباه و از روی گفتار عامیانه ده شاهی نام گرفته بود که آن هم از انجا که کوچکترین واحد پول بود بیشتر به عنوان پست شمردن و بی ارزش قلمداد کردن موضوع و یا چیزی بکار برده میشد.

ناصر الدین شاه قاجار و غذاخوردنش

غذای ناصرالدينشاه و آداب صرف آن، موضوعی است که از چشم ناظران و اطرافيان شاه پنهان نبوده است. دکتر چارلز جيمز ويلس - طبيب دربار که سال ۱۸۸۶ ميلادی به ايران آمد- کتابی دارد تحت عنوان «تاريخ اجتماعی ايران در عهد قاجاريه». اين کتاب درباره اوضاع اجتماعی و اداری ايران در دوران سلطنت ناصرالدينشاه است و نويسنده کوشيده نکاتی مهم و خواندنی از آن عصر را در کتاب خود بگنجاند.

ناهار اعليحضرت همایونی

او در شرح مشاهداتش از غذا خوردن ناصرالدينشاه مينويسد: «ناهار سلطنتی هميشه در وقت ظهر داده ميشود. اعليحضرت شاه در وقت صرف ناهار مانند عثمانيان روی تشک مينشيند و در سر سفره قريب پنجاه قاب غذاهای لذيذ و لطيف چيده شده است. در اين وقت اعليحضرت شاه چند لقمه از سادهترين آن غذاها را ميل ميكنند و محض رفع عطش چند پياله شير و شربت خنک که در فنجانهای بسيار مرغوب چينی داده ميشود، ميل ميكنند.

در وقت صرف ناهار مقربين و ساير حضار سکوت اختيار ميکنند و پيشخدمتان خاصه با کمال ملايمت و سکوت، قابها را تجديد و تبديل ميکنند. بهندرت در وقت صرف ناهار، اعليحضرت شاه يکی از حضار را مورد عنايت و التفات ملوکانه نموده، با او تکلم ميكنند. شخص مزبور در جواب فرمايشات شاه، اول تعظيم نموده و پس از آن اين کلمات را معروض ميدارد: «تصدق قبله عالم گردم، قربانت شوم، آنچه قبله عالم امر فرموده بودند به انجام رسيد....» خلاصه پس از صرف ناهار اعليحضرت شاه دهان و دستهای مبارک را با آفتابه لگن طلا ميشويند. پس از آن از سر سفره برخاسته و شاهزادگان باقي غذا را صرف ميکنند. شام سلطنتی هم مانند ناهار مزبور در ۳ ساعتی شب داده ميشود و در وقت صرف آن دسته موزيک ترنمات جديد را مينوازد. اعيان و رجال حاضر در وقت شام عبارتند از: وزير امور خارجه، فرمانده گارد، حکيمباشی همايونی، خاصهتراش، تلگرافچی باشی، امير آخور، شاعر درباری، نقاشباشی ».

ظرف غذای ناصر الدین شاه

دکتر فووزيه؛ -طبيب ديگر ناصرالدينشاه - نيز در کتاب «۳ سال در دربار ايران» (ترجمه عباس اقبال آشتياني) مينويسد: «غذاهای مختلف را -آنچنان که پيش ما معمول است- يکی بعد از ديگری نميآورند، بلکه همه را توسط تعداد فراشانی که براي آوردن آنها لازم باشد، يکجا حاضر ميکنند. به اين شکل که فراشها -که بر سر هر کدام مجموعه (سينی) گِرد بزرگی است و قلمکاری خوشرنگ با منگولههای رنگارنگ بر آن انداختهاند- دنبال غذاها پيش ميآورند و مجدالدوله، ناظرباشی شاه هميشه پيشاپيش ايشان است.

همين که فراشها به حضور شاه رسيدند، همه مجموعهها را بر زمين ميگذارند و قلمکارها و سرپوشها را از روی ظروف برميدارند و با مجموعههای خالی و قلمکارها بيرون ميروند. آقادايی -که گاهی ميرزا ابوالقاسم نيز با او همراه است- ظروف غذايی را که شاه ميخواهد نزديک او ميبرد و شاه که مثل همه ايرانيان چهارزانو مقابل سفرهای چرمی -که سفره پارچهای ملونی روی آن مياندازند- مينشيند با دست -يعنی بيقاشق و چنگال- از آن ظروف غذای خود را برميدارد و ميل ميکند. اما کباب از اين قاعده مستثنی است، به اين معنی که آن را به محض اينکه حاضر شد صرف ميکند.

بعد از آنکه شاه غذای خود را خورد، همان فراشها مجموعهها را ميآورند و سفره را برميچينند تا ديگران به ترتيب سلسله مراتب از باقيمانده، غذای خود را بخورند. اما معلوم است که با اين ترتيب به نوکرهای زيردست جز مقداری برنج خشک و استخوان بيگوشت چيزی نميرسد. هر قدر تعداد غذاخورها بيشتر شود، باز نوع غذا معمولا همان است؛ فقط مقدار آن مخصوصاً پلو را بيشتر ميکنند و با ترتيبی که وضع درخانه (دربار) شاهنشاه دارد، ميتوان دريافت که تا چه اندازه ميتوان بر مقدار غذاها افزود و فوج فراشان را زيادتر کرد

غذاخوردن با کارد و چنگال

اما در همين کتاب آمده است که ميرزا حسينخان سپهسالار (صدراعظم) قبل از اينکه شاه به مسافرت اروپا برود، فکر بکری به ذهنش رسيد؛ به اين قرار: «در ايران شاه، وزيران، اعيان و اشراف مانند افراد و رعايای معمولی عادت دارند طبق سنت متداول با چنگال باباآدم (منظور انگشتان يک دست است!) غذا بخورند. صدراعظم چون با سبک غذا خوردن فرنگيها آشنايی داشت، خواست قبل از عزيمت شاه، غذا خوردن با کارد و چنگال را به شاه ياد بدهد. به اين منظور، ضيافتهايی ترتيب داد و طی آن شخصاً نقش تعليم غذا خوردن به ملتزمين را برعهده گرفت.

به مدت يک هفته که درباريها غذا خوردن به سبک فرنگيها را تمرين ميکردند، شاهنشاه پشت ديوار نازکی مينشست و به منظور يادگيری درسهای صدراعظم، از چند سوراخ کوچک غذا خوردن آنها را نظاره ميکرد. وقتی شاه و درباريان توانستند برای صرف غذا خوب از قاشق و چنگال استفاده کنند، مساعی صدراعظم بسيار مورد تقدير قرار گرفت