مردم
سومر باستان و بابل قوه تخيل
نيرومندی داشتند و با نقل حكايات و
قصص اغراق آميز از خدايان و پهلوانان
خود داستانهای خيالی جالب توجهی
میساختند.
ايناساطير
و افسانهها علاوه بر اينكه دارای
نكات و فوايد زيادی بودند و تا حدودی
آداب ورسوم و افكار و عقايد مردم آن
روزگاران را به تصوير میكشند ;
از
شاهكارهای بزرگ ادبی عهد باستان نيز
بشمار میآيند.
از
جمله اين افسانههای ادبی داستان
خلقت است.
برطبق
اين افسانه كهن كه خود نشأت گرفته
از عهد سومريها است نظم و ترتيب جهان
فعلی در روز ازل از نبرد و جدالی به
وجود آمد كه بين اژدهای دريای ظلمت
و پيكرهای درياهای آشفته و طوفانی
با خدايان نور و نظم و آرامش اتفاق
افتاد; در
رأس عفريتهای هولناك اژدهايی بود
به نام تيامات و سردار خدايان
روشنايی نيز خدايی موسوم به نينور
تا (خدای
جنگ)بود.
كشيشان
و كاهنان بابلی، اين افسانه سومری
را به صورتی ديگر نگاشتند و خدای
شهرخود، مردوخ را به جای نينورتا
پهلوان اين جنگ قرار دادند و او را
آفريننده جهان و آدميان و بر آورنده
نظم و آرامش معرفی كردند.
آنان
اين داستان را به اين صورت تغيير
دادند كه اپسو، رب آبهای شيرين و
گوارا و تيامات اژدهای درياهای شور با
يكديگر به پيكاربرخاستند.
از
آميزش اين دو خدا، خدايان ديگری
به وجود آمدند و تصميم گرفتند جهان
را از آشفتگی رهايی بخشيده و انتظام
و استقراری در آن ايجاد كنند;
لذا
در صدد برآمدند آبشيرين را درون
شهرها و ترعه ها جريان داده و سرزمين
نوين و اراضی نو پديد را كه از گل
وته نشين رسوبات به وجود آمده
بود سرحد فاصله آبهای شور قرار دهند.
خدايان
نخستين از اين تنظيم و ترتيب راضی
و خشنود نبودند و می خواستند روش ديرين
همچنان باقی وبر قرار بماند.
گويند:
اپسو دهان خود را بگشود و به تيامات گفت:
((روز نمی توانم آرميد و شب نمی توانم خفت))
بايد كه لشكريان را پراكنده سازم، و راه و روش ايشان را براندازم،
شايد كه اين آشفتگی پايان يابد و كار به سامان آيد،و ما بتوانيم اندكی آسايش و آرامش پيداكنيم.
((چون تيامات اين سخنان بشنيد،
نائره غضب او مشتعل شد.
و درون دلش شرارت و خشم شعله ور گشت و گفت:
هرچه ساخته ايم تباه خواهيم كرد.
تا لشكريان در كار خود به بيچارگی و ناتوانی افتند و ما آسايش يافته بخوانيم))
در اين جنگ و پيكار اپسو به دست خدای آب كشته شد، ولی تيامات ياران خود را فراخواند و خدايان اثا (خدای آب) وانو (خدای آسمان) را شكست داد. سپس خدايان ازمردوخ ياری خواستند و به او اطمينان دادند كه او را به سروری و رياست خود انتخابخواهند كرد. پس مردوخ به پا خاست و مجددا جنگ با اژدهای آبهای شور را آغاز كرد.گويند آن دو خدا، تيامات و مردوخ، درهم آويختند،
مردوخ دام خود را بگسترد و آن اژدها را صيد كرد،
باد و طوفان را، كه پيروان او بودند به سوی آن عفريت جريان داد،
و چون تيامات دهان خود را به وسعت تمام بگشود تا خصم را ببلعد،
بادی وحشتناك به حلق او راه يافت،
و در اندرونش جای گرفت،
و دل و جگر او را از جای بكند.
پس مردوخ او را ناتوان ساخت و جان او را بگرفت;
و كالبد او را پهن بگسترد و خود بر فراز آن بايستاد.
در الواح گلی ، كه به خط ميخی اين داستان حماسی بابلی را نقل كردهاند،بقيه اين افسانه به اين صورت آمده كه: ((از آن پس مردوخ در گيتي نظم و ترتيب برقرار فرمود وحركات ستارگان آسمان و نمو نباتات و گياهان و رشد جنين جانوران را وضعی ثابت عطاكرد تا آنكه نوبت به آفرينش انسان رسيد))
پس مردوخ دهان گشوده به خدای اثا،
انديشه و قصد خود را باز گفت و چنين فرمود:
((اكنون از خون و استخوان خود مقداری خواهم گرفت.
و آدم را خلق خواهم كرد كه بر روی زمين ساكن گردد))
اين افسانه از بهترين داستانهای اساطيری عهد باستان بابل بشمار می آيد كه داستان خلقت جهان آفرينش و انسان را به زيباترين صورت بيان ميكند.
منابع:
۱- ناس، جان: تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات آموزش وانقلاب اسلامی، ۱۳۶۲
۲- راوندی، مرتضی: تاريخ اجتماعی ايران، (جلد اول)، تهران، اميركبير، ۱۳۵۷
۳- هوار، كلمان: ايران و تمدن ايرانی، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير،
اپسو دهان خود را بگشود و به تيامات گفت:
((روز نمی توانم آرميد و شب نمی توانم خفت))
بايد كه لشكريان را پراكنده سازم، و راه و روش ايشان را براندازم،
شايد كه اين آشفتگی پايان يابد و كار به سامان آيد،و ما بتوانيم اندكی آسايش و آرامش پيداكنيم.
((چون تيامات اين سخنان بشنيد،
نائره غضب او مشتعل شد.
و درون دلش شرارت و خشم شعله ور گشت و گفت:
هرچه ساخته ايم تباه خواهيم كرد.
تا لشكريان در كار خود به بيچارگی و ناتوانی افتند و ما آسايش يافته بخوانيم))
در اين جنگ و پيكار اپسو به دست خدای آب كشته شد، ولی تيامات ياران خود را فراخواند و خدايان اثا (خدای آب) وانو (خدای آسمان) را شكست داد. سپس خدايان ازمردوخ ياری خواستند و به او اطمينان دادند كه او را به سروری و رياست خود انتخابخواهند كرد. پس مردوخ به پا خاست و مجددا جنگ با اژدهای آبهای شور را آغاز كرد.گويند آن دو خدا، تيامات و مردوخ، درهم آويختند،
مردوخ دام خود را بگسترد و آن اژدها را صيد كرد،
باد و طوفان را، كه پيروان او بودند به سوی آن عفريت جريان داد،
و چون تيامات دهان خود را به وسعت تمام بگشود تا خصم را ببلعد،
بادی وحشتناك به حلق او راه يافت،
و در اندرونش جای گرفت،
و دل و جگر او را از جای بكند.
پس مردوخ او را ناتوان ساخت و جان او را بگرفت;
و كالبد او را پهن بگسترد و خود بر فراز آن بايستاد.
در الواح گلی ، كه به خط ميخی اين داستان حماسی بابلی را نقل كردهاند،بقيه اين افسانه به اين صورت آمده كه: ((از آن پس مردوخ در گيتي نظم و ترتيب برقرار فرمود وحركات ستارگان آسمان و نمو نباتات و گياهان و رشد جنين جانوران را وضعی ثابت عطاكرد تا آنكه نوبت به آفرينش انسان رسيد))
پس مردوخ دهان گشوده به خدای اثا،
انديشه و قصد خود را باز گفت و چنين فرمود:
((اكنون از خون و استخوان خود مقداری خواهم گرفت.
و آدم را خلق خواهم كرد كه بر روی زمين ساكن گردد))
اين افسانه از بهترين داستانهای اساطيری عهد باستان بابل بشمار می آيد كه داستان خلقت جهان آفرينش و انسان را به زيباترين صورت بيان ميكند.
منابع:
۱- ناس، جان: تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات آموزش وانقلاب اسلامی، ۱۳۶۲
۲- راوندی، مرتضی: تاريخ اجتماعی ايران، (جلد اول)، تهران، اميركبير، ۱۳۵۷
۳- هوار، كلمان: ايران و تمدن ايرانی، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير،
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر