شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۷

حسن صبّاح

روزی كه «حسن صبّاح» كار مبارزه را آغاز كرد - عقايد و راهكارهای او
مورخان، متفق القول، ۱۰۷۱ ميلادی (۴۵۰ هجری خورشيدی) را روزی می دانند كه حسن صبّاح كار ديوانی [امور اداری دولتی] را رها كرد تا راه مبارزه با فساد، تجاوز، سلطه گری و زورگويان را در پيش گيرد و جهان بهتری بسازد. وی از نظر فلسفی معتقد به آزادی اجتماعی، تعاون، برادری، عدم تصرف مناطق و برتری بر ملل ديگر با توسل به نيروی مسلح بود و بخشودن پشيمان شدگان را تشويق و «حرص مال زدن» را نهی می كرد.
ورود حسن به دنيای مبارزه، يك سال پيش از كشته شدن آلپ ارسلان، سلطان سلجوقی وقت، و به حكومت رسيدن پسرش ملكشاه، و جنگ ملكشاه با عموی خود «قاورد» حاكم كرمان بر سر قدرت انجام گرفت. حسن پس از كناره گيری از دستگاه دولت كه به نوشته خود او «در آن ضعيف كشی» رواج داشت به «ری» زادگاه خود رفت و به تفكر درباره آينده نشست.
حسن صباح كه ۹۰ سال عمر كرد و چهارشنبه بيست و سوم ماه مه سال ۱۱۳۴ ميلادی درگذشت مردی تحصيلكرده و هوشمند بود كه تا ۳۵ سالگی كار دولتی داشت و يک مدير ماهر و فردی سازمان دهنده بود. وی در اين سن به سوريه و مصر سفر كرد. در آن زمان، فاطميه در مصر حكومت داشتند. شيعه هفت امامی كه در آنجا رواج داشت در همان ايام به فرقه های مختلف و از جمله «دروزی» منشعب شده بود و حسن صباح راه اسماعيليه (به نوشته مورخان اروپايی Ismailism) را در پيش گرفت و به ايران بازگشت تا در اينجا، مردم را به افکار خود و نيز گرايش به اين فرقه دعوت كند.
وی پس از بازگشت به ميهن، كار «حقيقت يابی» را از اصفهان آغاز كرد؛ سپس به يزد، كرمان و آنگاه به تبرستان (مازندران) و از آنجا به ری و قزوين رفت. حسن از اين سفرهای داخلی توشه بزرگ برای رسيدن به هدف برگرفت، ولی در برابر خود امپراتوری توانمند سلجوقيان را می ديد. حسن سرانجام در كار مبارزه، روش كاملا تازه ای در پيش گرفت [روشی مشابه آن چه كه در جهان امروز - دهه آخر قرن ۲۰ و دهه اول قرن ۲۱ - جريان دارد] و تصميم گرفت كه خوی از جان گذشتگی در پيروان خود كه آنها را «فدايی» می خواند ايجاد كند، نخست به مخالفان اخطار دهد و چنانچه به زورگويی و ... ادامه دهند، برای براندازی شان از زهر و خنجر استفاده كند، و به جای تصرف شهرها، بر دژهای كوهستانی مسلط و در آنجا مستقر شود، و از داخل اين دژها به تبليغ عقايد خود، گردآوری پيروان و آموزش آنان و ايجاد کتابخانه بپردازد. با اين برنامه، حسن متوجه مناطق كوهستانی شد، و قلعه (دژ) الموت را در قزوين تصاحب كرد. برنامه دوم او همدست كردن مردم روستاهای اطراف اين قلاع بود و به زودی بر ۷۴ قلعه در سراسر ايران و شمال عراق مستولی شد. پيروانش او را «سيدنا» می خواندند. درباره كارهای او، نوشته های عطاملك جوينی، رشيدالدين فضل اله، ابن اثير، دكتر ايوانف و دكتر برنارد لويس Lewis دقيقتر هستند.
 دولت سلجوقيان از سركوب پيروان حسن صباح كه مبارزه انتحاری، و به صورت «شبح» عمل می كردند عاجز مانده بود. [صباح نام خانوادگی «حسن» است كه اسم جد پنجم او بود]
حسن برای نشان دادن قدرت خود به سلطان سنجر که او را تهديد می کرد، يكی از فدائيان را مامور می كند كه شب هنگام به خوابگاه سنجر وارد شود و بدون اين که به او آسيب برساند يک خنجر در كنار سر او بر زمين فرو كند و نامه ای که قبلا آماده شده بود در آنجا باقی بگذارد. سنجر به حسن صباح پيغام فرستاده بود كه دارای قلمروی پهناور و دو كرور (يك ميليون) مرد جنگی است و حسن در آن نامه به او پاسخ داده بود كه وی، تنها دارای هفتاد هزار پيرو «زن و مرد» است، که همه از جان گذشته اند، اما آدمهای تو برای مزد و مقامشان همراهت هستند و جانشان را دوست دارند و ....
از نوشته های مورخان چنين بر می آيد كه حسن صباح علاوه بر بنياد گذاری اسماعيليه ايران و هند (پاكستان) از نظر فلسفی مردی بود كه اعتقاد به زندگانی ساده (بدون تجمل) داشت. به عقيده او، معاش هر كس بايد از طريق كار مفيد تامين شود و «فدائيان» عمدتا كشاورز بودند. وی که معتقد به آزادی اجتماعی، اقتصاد تعاونی و نيز گذشت بود پس از هر پيروزی، از شكست خوردگان انتقام نمی گرفت و آنها را شماتت نمی كرد. به نوشته برخی مورخان متأخر، دشمنی او با خواجه نظام الملك تنها به خاطر مخالفت خواجه با نظام اسماعيليه نبود، بلكه برای اين هم بود كه خواجه خدمت اجنبی (تركمانان سلجوقی) را می كرد و به زبان عربی بيش از فارسی توجه داشت.
در اروپا درباره حسن صباح به جای تاريخ نويسی داستان نويسی كرده اند از جمله اين كه به فدائيان پيش از فرستادن به ماموريت ترور، حشيش می داد و برخی ريشه واژه Assassin (ترور) را از كلمه حشاشين (Hashshashin) سفرنامه ماركوپولو می دانند. حال آن كه معدودی از زبانشناسان ريشه اين واژه را در كلمه عسس (پاسبان - نگهبان - داروغه) و چند تن ديگر باز هم آن را به نام حسن صبّاح بسته اند كه به پيروان او در اروپا حسنين (Hassaneen) می گفتند.
پس از مرگ حسن صباح و افتادن كار به دست جانشين او «كيا بزرگ رودباری»، گروههای مشابهی در سوريه پديد آمدند و «پيرمرد كوهستان» كه درباره اش داستانها در اروپا نوشته اند كسی جز «رشيدالدين سنان» نبوده است و ربطی به حسن صباح ندارد؛ با وجود اين، مورخان فرنگ اين گروهها را هم شعبه عرب پيروان حس صباح نوشته اند زيرا که اخطاری مشابه اخطار حسن به سلطان سنجر، به صلاح الدين ايوبی داده بودند.
قلاع اسمعيليه در سالهای ميان ۱۲۵۶ تا ۱۲۶۰ ميلادی به دست هلاكوخان مغول فتح شدند، ولي روش كار او در مبارزه (به تعبير تازه، نوعی تروريسم ) و فرقه اسماعيليه باقی مانده اند.
از همان زمان تا به امروز هر گروه و فرقه ايدئولوژيك كم جمعيت در مقابله با معارض نيرومند و بسيار مجهّز، در كنار تبليغات، از روش حسن صباح هم استفاده كرده است؛ از آنارشيست های قرن نوزدهم گرفته تا القاعده و .... همه اين گروهها همانند حسن صباح 9 قرن پيش «تبليغات»، ازجان گذشتگی و «مبارزه تا حد خودكشی» را به صورت ابزارهای اصلی مبارزه بكار برده اند. حسن می گفت: هنگامی كه «دانش آموختگان» در راه ما قرار گيرند، وقوع دگرگونی جهانی قطعی است و به همين دليل بوده است كه ورود دسته ای از دكترها به اين نوع مبارزه كه در جولای ۲۰۰۷ در انگلستان كشف شد، تا حد زياد مورد توجه افكار عمومی قرار گرفته بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر