دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۶

تعریف مکتب ناتورالیسم چیست ؟


ناتورالیسم از نظر فلسفی به قدرت کامل و محض طبیعت که نظم بی نظیری داشته باشد گفته می شود. از جهت ادبی تقلید موبه مو و دقیق از طبیعت را گویند.
برخی از نویسندگان ناتورالیست معتقدند که ادبیات و هنر بایستی جنبه علمی داشته باشد. به گفته امیل زولا همانطور که زیست شناس درباره موجود جاندار به بررسی می پردازد نویسنده باید شیوه یک زیست شناس را پیروی کند و روش تجربی باید مورد توجه نویسندگان قرار گیرد.
اختصاصات سبک ناتورالیسم عبارتند از:
۱- فرد و اجتماع دارای هیچگونه امتیاز خارجی نمی باشد قانون تنازع بقاء در کلیه کارها و اتفاقات به چشم می خورد، پس اگر موجودی به کار خوب یا بدی دست بزند نتیجه اراده اش نیست بلکه جبر و قوانین طبیعت او را به این کار وادار می کند.
۲- در نوشته های ناتورالیستی بیش از حد و اندازه به جزئیات توجه می شود. این باریک بینی و ریزه کاری و ذکر عوامل و حوادث بسیار جزئی گاهی خسته کننده و بیهوده می شود.
این ذکر جزئیات شامل کوچکترین حرکات قهرمان داستان تا جزئی ترین چیز در محیط او و فرعی ترین حادثه را شامل می شود.
۳- در این سبک، جسم بیش از روح ارزش دارد یعنی هر نوع نظم یا بی نظمی مربوط به جسم آدمی است که آن هم نتیجه توارث است و روان و روح فقط حکم سایه را دارد.
۴- در سبک ناتورالیسم مکالمه های طولانی و بی مورد چنان موضوع رمان و نمایشنامه را اشغال می کند که آن را از حقیقت نمایی و لطف می اندازد این مکالمه به صورت عامیانه یا به هر صورتی که گوینده مناسب می داند آورده و گفته می شود.
شاعران و نویسندگان ناتورالیست برخی از کشورها عبارتند از:
امیل زولا پیشوای ناتورالیست های فرانسه
جرج مور از انگلستان
وان لانپ امانتس از هلند
کرتزر، هولتس شلاف، هوپتمان از آلمان
ناتورالیسم زاده فلسفه اثباتی "اگوست کنت" و شارح و مفسر آن هیپولیت تن نقاد معروف فرانسوی است. تن می گوید همان طور که زندگی به وسیله علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می گیرد، هنر و ادبیات نیز باید به قوانین علمی تطبیق کند. او معتقد است آنچه نویسنده به وجود می آورد اجباراً به عواملی وابسته است و فکر انسان از قوانین نیرومندی که رفتار او را تعیین می کند اطاعت می نماید.
ناتورالیسم پا به پای رئالیسم به وجود می آید. بزرگ ترین نماینده ناتورالیسم فرانسه امیل زولا است. او و یارانش سعی دارند به هنر و ادبیات جنبه علمی بدهند.
به عقیده او نویسنده باید تخیل را کنار بگذارد و دارای حس واقع بینی باشد و مانند یک شیمی دان یا فیزیک دان که درباره مواد بی جان کار می کند و یا چون فیزیولوژی دان که اجسام زنده را مورد آزمایش قرار می دهد، نویسنده هم باید راجع به صفات و مشخصات و رفتار و عادات افراد و اجتماعات بشری به همان طریق کار کند.
ناتورالیسم معتقد به جبر علمی است و می گوید حوادثی که در دنیا اتفاق می افتد، مطابق قوانین علمی و تحت تأثیر علل جبری است و مطابق این جبر از شرایط معین نتایج معین به دست می آید. به عقیده این گروه کیفیت روانی و رفتار اشخاص را در اجتماع، شرایط جسمی آنها تعیین می کند. زولای دنیای بشیری را تابع همان جبری می داند که بر سایر موجودات طبیعت حکمفرماست. وی رمان نویس را تشریح کننده ی وضع فردی و اجتماعی بشر می داند و تاثیر وراثت را در تکوین شخصیت می پذیرد. شخصیت در رمانهای زولا تحت تاثیر وضع مزاجی و ارثی و عوامل دیگری از این قبیل است از این رو مجبور به انجام دادن کارهایی معین می شود. نویسنده ناتورالیسم به توصیف جزئیات می پردازد و این جزئیات را برای اثبات نظر علمی خاص خودش مورد توجه قرار می دهد.
او وضع روانی را نتیجه مستقیم وضع جسمی می داند. وضع جسمی هم از نظر او چیزی است که به ارث به او رسیده است. از نکات مهمی که در شیوه ناتورالیسم هست یکی توجه به آنها زبان است و دیگر توجه به توصیف زشتیها، نویسنده سعی می کند در نقل گفتار هر یک از شخصیت های داستانی همان جملات و عباراتی را بیارود که طبعاً باید به زبان آورد. اگر چه آن عبارات و کلمات زشت و ناهنجار باشد.
از کسانی که با طولا دوست و همکار هستند و تا حدی شیوه او را می پسندند یکی "گوستاو فلوپر" است و دیگر "موپاسان". با این همه فلوبر در بسیاری موارد با زولا موافق نیست و به او اعتراضی دارد و "گی دو ماپاسان" که در واقع نخستین بار داستان کوتاه را در ادبیات فرانسوی وارد می کند، هر چند با زولا دوست و هم عقیده است اما ناتورالیسم او نوعی رئالیسم اغراق آمیز است و با آنچه زولا می گوید تفاوت دارد.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۶

محـمد تـقی بـهـار

ميرزا محـمد تـقی صبوری، متـخـلص به بـهار، در ۱۸ آذرماه سال ۱۲۶۵ خورشيدی در مشـهـد مـتولد شد. هـنوز به سن  ۱۸ سالگـی نرسيده بود که پـدرش، ميرزا کاظم صبوری، ملک الشعـرای آستان قـدس رضوی، درگـذشت و به فرمان مظفرالدين شاه، لـقب ملک الشعـرايی پـدر به پسر واگـذار گـرديد.
بهـار تخـلص خود را از بهـار شيروانی دارد. اين شخـص از سخنوران به نام عـهـد ناصرالدين شاه است که در مشهـد به دوست خود صبوری، پـدر بهـار، وارد شد و در خانه وی درگـذشت.
بهـار ادبـيات فارسی را نخـست نزد پـدر آموخت. از هـفت سالگـی به سرودن شعـر آغاز کرد و چـند سال برای تـکـميل معـلومات فارسی و عـربی از محضر ميرزاعـبدالجواد اديب نيشابوری و سيدعـلی خان درگـزی استـفاده کرد و پس از آنکه صاحب شغـل دولتی و منصب ملک الشعـرايی شد، به تکـميل زبان عـربی پـرداخت و از راه مطالعـهً کـتب و مجـلات مصری بر اطلاعات خود افزود و با دنيای نو آشنايی يافت.
بهـار از چهـارده سالگـی به اتـفاق پـدرش در مجامع آزاديخواهان حاضر شد و به واسطهً انس و الفتی که با افـکار جـديد پـيدا کرده بود، به مشروطه و آزادی دل بست. دو سال پس از مرگ پـدر که مشروطيت در کشور ايران مسقـر شد، بهـار به مشروطه خواهان خراسان پـيوست.
 

بعـد از فوت مظفرالدين شاه که ميانهً مجـلسيان و محـمد علی ميرزا کشاکش درگـرفت، در مشهـد انجـمني به نام " سعـادت " به وجود آمد که با انجـمن سعـادت استانـبول و آزاديخواهان باکو ارتباط داشت.  بهـار به انجـمن سعـادت راه يافت و در دوره اي که به نام " استـبداد صغـير " شناخـته شده، با بعـضی از رفـقای حزبی خود، از جـمله سيد حسين اردبـيلی، روزنامهً خراسان را پـنهانی به اسم " رئيس الطلاب " انـتـشار داد و نخـستين اشعـار ملی خود را در آن منـتـشر ساخت.
چـندی بعـد که مجاهـدان بخـتياری و رشت وارد پايـتخـت شدند و محـمد علی شاه به سفارت روس پـناه برد و از سلطنت کناره گـيری کرد، در هـمه جا و از جـمله در مشهـد جشن های می برپا شد. اشعـار و سرودهـايی که در شب جشن مشهـد خوانده شد هـمه از بهـار بود.
در سال ۱۲۸۹ خورشيدی حزب دموکرات ايران با تعـاليم حيدرعـمواوغلی، يکی از پـيشگـامان جـنبش ملی، در مشـهـد تاًسيس شد و بهـار که در هـمان سال به عـضويت کميتهً ايالتی حزب درآمده بود، روزنامهً نوبهـار ناشر افکار و سياست حزب جديد را داير کرد.
اين روزنامه به واسطهً شهـامت و حـملات تـند و آتـشين خود بر ضد فشار روس ها و دخالت آنان در سياست داخـلی کـشور اهـميت خاصی داشت.  دولت تـزار در ايران از مسـتـبدان حـمايت می کرد و نـيرو به خراسان آورده بود و روش حزب دموکرات مخالف با سياست روس و بقای نيزوهای روسی در ايران بود.
روزنامهً نوبهـار با فشار سفارت روس پس از يک سال توقـيف شد و بلافاصله به نام " تازه بهـار " داير گـرديد تا اينکه در محـرم خونين سال ۱۳۳۰ هـجری قـمری با بسته شدن مجلس و پايان مشروطهً دوم اين روزنامه هـم به دستور دولت ديکـتاتوری ناصرالملک توقـيف و بهـار با نه نفر ديگـر از افراد حزب به تـهـران تـبعـيد گـرديد و به قول خود او " هـر چه آزاديخواهان بافته بودند پـنبه شد."
بهـار در آغاز جوانی، ملک الشعـرايی آستان رضوی را داشت و به رسم معـمول زمان در ستايش بزرگـان خراسان و مدح و منقبت اوليای دين قصيده می ساخت. شعـرهای اوليهً بهـار از اين قـبـيل است: در رثای پـدر، در مدح مظفرالدين شاه، در مدح حضرت ختمی مرتـبت، در منـقـبت مولای متـقيان، در مدح امام هـشتم ،در مبعـث ولی عـصر، در اعطای يک حلقه انگـشتری از طرف نايب التوليهً آستان رضوی ( با اين الزام که در تمام ابـيات لفظ انگـشتری آورده شود)، خمريه، غـديريه، بهـاريه، اندرز به حاکم قوچان، وفات مظفرالدين شاه، جلوس محـمد علی شاه، صدارت اتابک اعـظم، فـقر و غـنا و امثـال اينها.
بهـار پس از مشروطيت و ورود به حلقهً آزاديخواهان همان قصايد را با انواع تازه ای از شعـر خود به امر انقلاب و آزادی وقف کرد.
اشعـار بهـار در اين دوره بسيار پـر شور و گـرم و صميمی است و استادی و هـنرمندی گـوينده، سخـن او را در سطحی بالاتر از آثـار هـمهً شعـرای عـهـد انقـلاب قرار می دهـد.
امتـياز بزرگ بهـار در آن است که با وجود انتساب به مکـتب شعـر قديم توانست شعـر خود را با خواسته های ملت هـماهـنگ سازد و ندای خود را در مسائل روز و حوادثی که هـموطنان وی را دچار اضطراب و هـيجان ساخته بود، بلند کـند.
در اين دوره سخنوری به خصوص مستـزادهای او از جـهـت روانی نظم و هـماهـنگی در ميان مصراع های بـلند و کوتاه بسيا ر جالب توجه است.
بهـار در زندگی سياسی خود چـند دوره به نمايندگی مجـلس شورای ملی برگـزيده شد و چـندين بار نيز طعـم زندان را چـشيد و در کابـينهً قوام السلطنه به وزارت فرهـنگ منصوب شد. بهـار در دورهً استـبداد رضا شاه به هـمراه سيد حسن مدرس با وی به مخالفت برخاست و در سال ۱۳۰۸ خورشيدی مدتی به زندان افـتاد. پس از پايان دورهً ششم مجلس شورای ملی از سياست کنار کـشيد و يکـسره به کار پژوهـش و تـدريس و نويسندگـی پـرداخت.
بهـار در زمينهً ادب و تاريخ ايران تحـقيقات مفصلی انجام داد.  وی که سالهـا استاد دانشگـاه تـهـران بود، مقالات متعـددی در مجلهً دانشکـدهً ادبـيات که خود مدير آن بود منـتـشر کرد. ۳ جلد کـتاب " سبک شناسی " هـنوز از کتب معـتـبر و مهـم و کتاب دو جلدی احزاب سياسی وی از بهـترين منابع شناخت احزاب و دستجات سياسی در آن برهه از تاريخ، محسوب می شود. تصحيح دو اثر مهـم تاريخی " تاريخ سيستان " و " مجمل اتواريخ " نيز از آثار به ياد ماندنی ملک الشعـرای بهـار است.
ميرزا محـمد تـقی بهـار در ارديـبـهـشت سال ۱۳۳۰ هـجری خورشيدی دار فانی را وداع گـفت.

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۶

شاخ و شانه کشیدن


شاخ و شانه کشیدن کنایه از تهدید و ارعاب است که کسی به منظور انتقام یا ترساندن طرف مقابل تهدید بر آید و از هر اقدامی برای تامین مقصود خویش خود داری نکند . این عبارت در اصل شاخ و شانه بوده است ولی در اصطلاح عامه حرف" و" را غالبا تلفظ نمی کنند و شاخ شانه گویند.

سابقا راه و رسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که فی المثل باند و جمعیت و حزب و تشکیلات داشته باشند . فقط چند چشمه بلد بودند و به آن وسایل سد جوع و تحصیل درهم و دینار می کردند. یکی از آن چشمه ها که گدایان ایران در قدیم الایام بازی می کردند شاخ و شانه کشیدن بوده است.

شاخ و شانه عبارت بودند از شاخ نوک تیز و شانه استخوان گوسفند که گدایان شاخ را در دست راست وشانه را در دست چپ می گرفتند و بر در خانه و جلوی دکان می رفتند و مطالبه وجه می کردند چنانچه صاحب خانه و دکاندار در پرداخت وجه استنکاف و امتناع می کرد گدای سمج آن شاخ را به نوعی روی شانه یعنی شاخه استخوان گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن بر می خاست و شنونده را به ستوه آورده مجبور می کرد چیزی به گدا بدهد و او را از سر خود باز کند.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۶

خالکوبی در ایران باستان

خال در فرهنگ و ادبیات ما تمثیلی از زیبایی و گیرایی است و قدمتی دیرینه دارد.
«داستان شیر بی یال و دم» از مولانا در قرن هفتم هجری قمری که در آن عمل خالکوبی را به عنوان کبودی زدن اشاره می کند معروفترین روایت پارسی می باشد که نشان دهنده قدمت تاتو در ایران است. فردوسی نیز در شاهنامه به خالکوبی اشاره کرده است. کیخسرو و فرود دو پسر سیاوش از دو زنش بوده اند که فردوسی در اشعار خود در مورد نشان سیاه(خالکوبی) بر بدن این دو نفر اشاره ای داشته است.

شیوه ی خالکوبی با اندکی تفاوت در همه جای ایران یکسان بوده است بدین صورت که ابتدا نقش را با سوزن بر پوست حک می کردند تا اندکی خون بیاید سپس ماده رنگی (نیل٬ سرمه٬ دوده چراغ٬ آب تره) را بر این زخم قرار می دادند تا بتدریج جذب پوست شود.
زنان معمولاً برای زیباتر شدن اقدام به خالکوبی می کردند. گاه نیز به دلایلی همچون افزون شدن مهر شوهر، سپید بختی و یا دور کردن چشم بد، این عمل را انجام می داده اند. محل خالکوبی نیز بستگی به دلایل خالکوبی داشته است. طرح بوته ی گل یا گنجشک در زیر گردن برای زیبایی به کار می رفته است. نقش سرو و یا بوته ی گل بر سینه و خال تکی بر چانه و یا میان دو ابرو همگی از خالهای زیبا کننده بوده اند. خال محبت بر زبان نقش می شده است و خال چشم بد و افزونی مهر شوهر در زیر ناف بکار می رفته است.
گاه نیز از خالکوبی به عنوان یک روش درمانی برای گلو درد «خالکوبی بر گلو» برای ترس «خالکوبی بر آلت تناسلی» برای باد فتق «خالکوبی زیر ناف» انجام می شده است.
در ایران باستان علاوه بر این پهلوانان نیز نقشهایی مانند شیر و اژدها را بر بازو و سینه ی خود به نشانه شجاعت خالکوبی می کرده اند.

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۶

گوهر شبچراغ

واژه مرکب بالا در شرح و توصیف قصص و داستانها و همچنین زیبایی لعبتان طناز و دلربا به کار می رود ولی دانش پژوهان از آن در تعریف مقام رفیع دانش و معرفت استفاده می کنند چه اگر به حقیقت مداقه نماییم علم و دانش گوهر شبچراغی است که حجاب جهل و تاریکی را دریده حقایق و دقایق جهان را در نظر آدمی جلوه گر می سازد.
به همین جهت است که غالباً در تعریف و توصیف شخیتهای بارز و مؤثر جهانی گفته می شود:"این دانای محقق گوهر شبچراغی است که افق آفاق را به نور کمال و هنرش روشن کرده است."
اکنون ببینیم گوهر شبچراغ چیست که تا این اندازه مورد توجه و عنایت محققان و روشنفکران جهان واقع شده است."
به طوری که در مقاله بادآورده را باد می برد و این کتاب شرح داده شده خسروپرویز پادشاه ساسانی به مال و خواسته و نفایس عجیبه و گرانبها اشتیاق وافر داشته است و به جرأت می توان گفت تقریباً تمام خزائن و تجملاتی که بعد از جنگ قادسیه به دست اعراب افتاد و همه به وسیله خسروپرویز تهیه و تدارک شده بود.
ماحصل مطالبی که در کتب تاریخی به ویژه کتاب ایران در زمان ساسانیان در این زمینه نوشته شده است به شرح زیر است:
از عجایب و نفایس دستگاه پرویز یکی شطرنج بود که مهره هایش را از یاقوت و زمرد ساخته بودند. دیگری نرد از بسد و فیروزه قطعه ای زری به وزن دویست مثقال که آن را مشت افشار یا دست افشار می گفتند زیرا چون موم نرم بود و می توانستند آن را به شکلهای مختلفه در آوردند.
دیگری دستار که ظاهراً از پنبه کوهی بود و شاه دستهایش را با آن پاک می کرد. دستار مزبور چون چرکین می شد آن را در آتش می افکندند و آتش چرکهای دستار را از بین می برد ولی دستار را نمی سوزانید.
بزرگترین نفایس خسروپروز تخت طاقدیس بود یعنی تختی به شکل طاق که در غایت وسعت و مرصع به جواهر قیمتی بود و یکصد و چهل هزار میخ نقره در اطراف آن به کار برده بودند.
دیگر قالی بزرگ و زربفت موسوم به وهاری خسرو یا بهار کسری و یا به اصطلاح معروف بهارستان بود که به قول بلعمی آن را فرش زمستانی می گفتند به طول و عرض شصت ارش که تالار بزرگ قصر سلطنتی تیسفون را مفروش می کرد و گل و بوته ها و نقش و نگارهای قالی مزبور در فصل زمستان منظره بهاری را در نظر شاهنشاه جلوه می داده است.
همچنین خسروپرویز تاج مرصعی داشت که شصت من زر خالص در آن به کار رفته بود. بدون شک این همان تاجی است که نوشته اند مرصع به زر و سیم و یاقوت و زمرد بوده به وسیله زنجیری از طلا به سقف تیسفون آویخته بوده اند.
این زنجیر چنان نازک بود که از دور دیده نمی شد و چون بیننده از مسافتی نسبتاً بعید نگاه می کرد می پنداشت که واقعاً تاج بر سر شاه قرار دارد در صورتی که این کلاه به قدری سنگین بود که هیچ سری تاب نگاه داشتن آن را نداشته است.
در سقف تالار یکصد و پنجاه روزنه به قطر دوازده تا پانزده سانتیمتر تعبیه کرده بودند که نوری لطیف از آنها به درون می تافت و در این روشنایی اسرار آمیز، آن همه شکوه و جلال و تجمل، اشخاصی را که برای دفعه اول به آنجا قدم می نهادند چنان مبهوت می کرد که بی اختیار به زانو درمی آمدند.
چون پادشاه پس از بار از تخت برمی خاست و می رفت، تاج همچنان آویخته بود و آن را با جامه زربفت مستور می کردند که از گرد و غبار محفوظ بماند. حلقه ای که زنجیر تاج را به سقف می بست تا سال ۱۸۱۲ میلادی بر جای بود و در آن وقت آن را برداشتند.
باری، یاقوتهای رمانی آن در شب چون چراغ روشنایی می داد و آن را در شبهای تار به جای چراغ به کار می بردند. بدون شک مقصود از گوهر شب چراغ همین یاقوتهای رمانی تاج خسروپرویز بود که بعدها به صورت ضرب امثل در آمده است چه قبل و بعد از این تاریخی مدارک و شواهدی موجود نیست که دال بر اثر وجودی گوهر شب چراغ باشد. شاردن سیاح معروف فرانسوی راجع به گوهر شب چراغ نوشته است:
"... ایرانیان می گویند که یاقوت احمر و زبرجد و همچنین گوهر شب چراغ که سنگ مشهوری است که دیگر وجود خارجی ندارد و قریبت به یقین است که فقط یاقوت آتشی است که دارای رنگ و جلای عالی می باشد از کانهای مصر استخراج می گردد. در ایران برای این سنگ خاصیت درخشندگی خاصی که تمام اطراف خود را روشن کند قائل می باشند و به همین جهت آن را شب چراغ یعنی شعله شب می نامند و شاه مهره یعنی سنگ سلطانی و شاه جواهرات یعنی سلطان گوهرها نیز می خوانند. ایرانیان برای این سنگ صفات مافوق الطبیعه ای قائل اند و برای آنکه داستان کاملاً اسرارآمیز باش حکایت می کند که گوهر شب چراغ در سر اژدهایی یا بر سر سیمرغ و یا عنقایی در کوه قاف به وجود می آید. مشرق زمینیان از این کوه جبال اقصای شمال را قصد می کنند"

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۶

مذهب هخامنشیان

دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.
دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت
دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.

دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت
دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.

دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت.
وضع دشوار سیاسی دولت و قبایل مختلفی که تحت تسلط وی بودند و هم چنین وسعت اراضی کشور و اختلاف شرایط محلی، در انتخاب روش سیاست مذهبی هخامنشیان تاثیر فراوان داشت. پیروان مذهب قدیم ایران، یعنی مذهب اهورمزردا همان هخامنشیان اولیه، در بابل و فلسطین و مصر و آسیای صغیر، سنن و مذاهب محلی را پذیرفته و از آن پشتیبانی می کردند. فعالیت های کورش، کمبوجیه (پیش از بروز شورش در مصر) و همچنین داریوش اول شاهد صادق این مطالب است.
… خشایارشای اول از ترس بروز تجزیه کشورهای تحت استیلای خود در تضعیف مذاهب محلی اقدام و مذهب اهورمزدا آرتا را جانشین مذاهب مذکور ساخت. در این مذهب پاکی و بی گناهی اهمیت فوق العاده ای داشت. البته این موضوع به تاسیس عقیده یکتا پرستی که هنوز در آن مرحله از پیشرفت جامعه امکان پذیر نبود دلالت نداشت و هم چنین بر امحای کامل سایر خدایان معابد ایران نیز حکایت نمی کرد.
در این رابطه داریوش اول که پیوسته به اهورمزدا متوسل می شد و او را به اسم می نامید و دروغ را مخالف و مباین عقیده حقیقی خود به اهورمزدا می دانست، با همه این اوصاف از خدایان دیگر نیز یاد می کرد. اردشیر دوم در تمام قلمرو سلطنت خود موازی مذهب اهورمزدا، مذهب خدایان آناهیتا و میترا را نیز بوجود آورد. بطوری که از آناهیتا و میترا در کتیبه اردشیر سوم هم نام برده شده است.(البته نشانه های است که بیان می کند که داریوش به اسم های میترا و اناهیتا یا اناهیت اعتقاد داشته است).
مذاهب محلی و قدیم نیز به همان وضع وجود داشتند و به کار خود ادامه می دادند. به این ترتیب در دوره هخامنشیان با وجود یک مذهب رسمی و یک – وگاهی چند – خدای اصلی، که به وسیله روحانیون مغ ها حمایت می شد و بر اساس عقاید باستانی ایران پایه گذاری گردیده بود، عقاید مختلف دیگری هم وجود داشت.
اما پس از گذشت زمان(در زمان ساسانیان) مذهب رسمی بطور قطع به شکل یک دین در آمد که در تاریخ به نام “آیین زردشت” معروف است.
با اندکی تغییر برگرفته از کتاب تاریخ ایران باستان نوشته میخائیل میخائیلوویچ دیاکونوف ترجمه روحی ارباب