سه‌شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۵

هفت علامتی که دروغگوها را لو می‌دهد

به طور میانگین، همه مردم جهان، روزی دو مرتبه دروغ می‌گویند. برخی افراد، دروغگوهای خوبی نیستند و زود لو می‌روند اما برخی دیگر دروغگوهای قهاری هستند.
دوست دارید بدانید طرف مقابل‌تان در یک رابطه دروغ می‌گوید یا راست؟ به این ۷ نشانه دقت کنید:


اضطراب و عرق کردن:

شناخته‌ترین نشانه‌هایی که می‌تواند یک فرد دروغگو را لو دهد، عرق کردن و اضطراب اوست. زمانی که ما دروغ می‌گوییم همیشه می‌ترسیم لو برویم. به همین دلیل دچار اضطراب می‌شویم و اضطراب با افزایش ضربان قلب و عرق کردن همراه است. اما این موضوع در رابطه با همه مردم صادق نیست. برخی افراد به دروغگویی عادت دارند و دچار اضطراب نمی‌شوند.

صدای خیلی زیر یا خیلی بم:

روان‌شناسان معتقدند صدا، علامت خوبی برای شناسایی دروغگو است. چرا؟ در واقع این ما نیستیم که صدا را کنترل می‌کنیم. مغز بر اساس احساساتی که داریم آن را به شکل اتوماتیک تنظیم می‌کند. وقتی دروغ می‌گوییم، می‌ترسیم رسوا شویم. به همین علت معمولا تن صدا تغییر می‌کند و خیلی زیر یا خیلی بم می‌شود.

سخنان ضد و نقیض:

دروغگوها به دلیل ترس از رسوا و شرمگین شدن تعادل احساسی درستی نداشته و حتی حرف‌های آنها کم و بیش ضد و نقیض است. برای آنکه مطمئن شوید یک فرد دروغ می‌گوید از او بخواهید دقیقا حرفی را که در یک موقعیت خاص زده برای شما در مواقع مختلف تکرار کند، حتی سوالات متفاوت و مدام در مورد همان مساله می‌تواند ثبات فکری دروغگو را بر هم بریزد.

میمیک‌های غیرمعمول:

پلک زدن‌های مداوم، مالیدن پلک، نگاه‌های مبهم... همگی اینها نشانه میمیک صورت یک فرد حین دروغ گفتن است. صورت دقیقا احساساتی را که داریم نشان می‌دهد و کنترل عمقی آنها کمی سخت است. اگر فردی میمیک غیرطبیعی و غیرمعمول دارد و حین صحبت با شما دچار تیک خاصی مثل مالیدن پلک می‌شود، می‌توانید به حرف‌های او شک کنید.

ژست‌های مخصوص:

سرفه کردن درون مشت، بالا بردن دست روی سر و عقب بردن بالاتنه موقع حرف زدن از جمله ژست‌های آدم‌های دروغگو است. البته باید مراقب هم بود. برخی دروغگوها برای آنکه احساسات‌شان نمایان نشود حین حرف زدن کاملا خنثی عمل می‌کنند.

حرف زدن وسواسی:

دروغگوها معمولا در صحبت کردن وسواس به خرج نمی‌دهند و همه مسایل را رو نمی‌کنند. اگر شما حین صحبت‌ها از فردی بخواهید با دقت بیشتری مسایل را برای شما بیان کند و به عبارتی وسواسی‌تر از او سوال کنید، معمولا دروغگو چون حافظه خوبی ندارد و در دور بعد قادر به بیان همان جواب‌ها نیست. درنهایت می‌توانید از زبان او این جملات را بشنوید «به من اعتماد نداری؟» اگر فردی واقعا دروغگو نباشد، خیلی سریع از کوره درنمی‌رود و برای بار دوم هم به برخی سوالات شما پاسخ می‌دهد.

احساسات اغراق‌آمیز:

وقتی فردی فقط با دهان می‌خندد یعنی یا می‌خواهد رعایت ادب کرده باشد یا دروغگوی ماهری است. یک لبخند صادقانه با عقب رفتن لب‌ها و چین خوردن پلک‌ها در سمت خارج همراه است. یک دروغگو معمولا تنها با دهان می‌خندد تا احساسات درونی خود را مخفی کند.

شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۵

تعریف مکتب رُمانتیسم یا رمانتیسیسم چیست ؟


رُمانتیسم یا رمانتیسیسم (به انگلیسی Romanticism) عصری از تاریخ فرهنگ در غرب اروپا است، که بیشتر در آثار هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی نمایان شد.
رمانتیسم جنبه‌های احساسی و ملموس را دوباره به هنر غرب وارد کرد. هنرمندان رمانتیک آزاد از چهارچوب‌های تصویرگری‌های سنتی، به تحقق بخشیدن ایده‌های شخصی خود پرداختند.
رمانتیسیسم را همانطور که از نامش پیداست، باید نوعی واکنش احساسی در برابر خردمحوری به‌شمار آورد. تمایلی به برجسته کردن خویشتن انسانی، گرایش به سوی خیال و رویا، به سوی گذشته تاریخی و به سوی سرزمین‌های ناشناخته. از دید انسان رمانتیک، جهان به دو دسته خردگرا (به قول نووالیس: جهان اعداد و اشکال) و به دسته احساسات و یا به‌طور دقیق‌تر، والاترین‌ها و زیبایی‌ها تقسیم می‌شود.
رمانتیسم در اصل، جنبشی هنری بود که در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم در ادبیات و سپس هنرهای تجسمی، ابتدا در انگلستان و سپس آلمان، فرانسه و سراسر اروپا رشد کرد. رمانتیسم تا حدودی بر ضد جامعه اشرافی و دوران روشنگری (به طور بهتر عقلانی) بود. گفته می‌شود که ایدئولوژی انقلاب فرانسه و نتیجه‌های آن این طرز فکر را تحت تأثیر خود قرار داد.
رمانتیسم را جنبشی ضد روشنگری می‌دانند. برلین، به‌خصوص، علاقه‌مند به استفاده از چنین لفظی برای اشاره به این جنبش بود. درحالی‌که روشنگری نهضتی فکری به‌حساب می‌آمد که با علم و منطق و پیشرفت‌های نظام‌های عقلانی بشری در فهم علوم تجربی و انسانی گره خورده بود، متفکرین و هنرمندان رمانتیک، تأکید فرهنگی بر خرد را محدودکننده و سرکوبگر روح آدمی می‌دانستند و بر مؤلفه‌هایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و نمادها تأکید می‌کردند. در میان اصحاب رمانتیک، امر خاص ارزشمندتر از امر عام بود و خاص‌بودن فرهنگ‌های بومی، تنوع و تکثر زبان‌های بشری، هویت‌های محلی و منحصربه‌فرد بودن آدمیان ستایش می‌شد (شرت: ۱۳۸۷، ص ۹-۸۸).
درباره
بحث اندیشه رمانتیک را بایستی در مقولاتی چون «قرارداد اجتماعی» و «نظریه اندام‌وار دولت» جستجو کرد که اولی در آثار افرادی چون روسو، هابز و لاک و دومی در نظریات اندیشمندانی چون هگل مشهود است.
این مکتب زائئده تمدن صنعتی و پیشرفت طبقه متوسط در سده نوزدهم می‌باشد. رمانتیکها به رؤیا و اندیشه خود بیش از هر انگیزه طبیعی و غیر طبیعی اهمیت می‌دادند و آنچه می‌نوشتند جلوه‌هایی از جهان نا شناخته اندیشه و پندار بود.
خیال پردازان قرن ۱۹ توده را آنگونه که بودند تصور نمی‌کردند بلکه آنگونه که می‌خواستند باشد تجسم می‌ساختند ؛ بنابراین رمانتیسم در برابر واقع‌گرایی بود.
آنها برعکس کلاسیسیست‌ها به خود نمی‌پرداختند، بلکه به فرمان احساس و اندیشه گوش می‌دادند.
البته رمانتیک‌ها کاوش عقلی را یکسره بیهوده نمی‌دانستند، بلکه معتقد بودند که عقل فقط نماینده جزئی از استعدادهای انسان است. بنابراین اغلب آنها برای درک تمامیت عالم به نگرش‌های زیباشناسانه و شهودی روی می‌آوردند و اعتقادشان این بود که بینش عقلی از درک هستی ناتوان است.
ژان ژاک روسو از مهمترین متفکرین رمانتیک می‌گوید: «در نهایت، عقل راهی را در پیش می‌گیرد که قلب حکم می‌کند».
هنرمند رمانتیک توده را دشمن می‌داند و چون از زندگی در اجتماع خویش گریزان است به دامان خیال‌ها و اندیشه‌های خویش پناه می‌برد و به دوران‌های باستانی و سده‌های میانه و روزگار کودکی و سرزمین آرزوها و تنهایی باز می‌گردد.
رمانتیسم فریاد خشم و اعتراض بر ضد بندگی انسان، کشاکش‌های سرمایه‌داری و برگرداندن به شهرهای کارگری و بر ضد صنعتگران سرمایه‌دار است.
بنیان رمانتیسم با ایده‌آلیسم (Idealism) نزدیکی دارد و هنرمند رمانتیک زندگی و اجتماع را زاییده اندیشه می‌داند و دگرگونی‌های توده را (بر خلاف واقع‌گرایان) وابسته به دگرگونی‌های اندیشه بشری می‌داند.
سردمداران رمانتیسیسم
موسیقی
ارنست هوفمان، بتهوون، شوپن، شوبرت، فلیکس مندلسون، روبرت شومان، فرانتس لیست، برامس، هکتور برلیوز، یوهان اشتراوس، آنتوان بروکنر، ریچارد واگنر، آنتوان بروکنر، و پیتر ایلیچ چایکوفسکی از برجسته‌ترین موسیقی‌دانان و آهنگ‌سازان رمانتیک محسوب می‌شوند.
ادبیات
فرانسه: ویکتور هوگو (بنیانگذار)، ژان ژاک روسو، شاتو بریان، استاندال.
انگلستان: ورد زورث، لرد بریان.
آلمان: گوته.
روسیه: پوشکین، گوگول.
از دیگر پیشوایان جنبش رمانتیک در ادبیات می‌توان به شیلر و لرمانتوف اشاره کرد.
نقاشی
در زمینهٔ هنرهای تجسمی، رمانتیسیسم با کنار نهادن خطوط خشک و مضمون‌های باستانی کلاسیسیسم، حرکتی نو در طرح و رنگ به‌وجود آورد. اوژن دولاکروا، کاسپار داوید فریدریش، تئودور ژریکو و گرو نمایندگان برجستهٔ این جنبش در نقاشی و داوید دانژه و باری در مجسمه‌سازی بودند.
اصول رمانتیسیسم
۱- اهمیت دادن به فردیت و احساس هنرمند .
۲- در این مکتب احساس به خاطر احساس و عاطفه به خاطر عاطفه اهمیت دارد .
۳- عدم تبعیت از قوانین ثابت و پیروی از امیال ذهنی .
۴- بر تر شمردن عواطف انسانی و مسائل معنوی. (رمانتی سیسم در نقاشی با عبارت برتری و غلبه احساس بر عقل توصیف می شود)
۵- استفاده از هنر به عنوان وسیله ای برای تحریک احساسات .
۶- نمایش فضاهای خیال انگیز و اسرار آمیز و حالت غیر عادی آشفته و گاه جنون آمیز انسان ها.
۷- نمایش هیجان طوفان و طبیعتی سر کش شیوه ای پر از حرکت و رنگ را می طلبد.
۸- آزادی؛ بدین معنی که هنرمند هر بخشی از زندگی را که خواست می تواند آزادانه به تصویر بکشد.
۹- رمانتیک‌ها با نوعی حالت عارفانه به زندگی می نگرند. (کشف و شهود)
۱۰- کوشش برای فرار از واقعیت که افراط رمانتیک‌ها در این اصل باعث پیدایش جنبش واقع‌گرایی شد.

سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۵

دود چراغ خورده

به طوری که می دانيم چراغ آلتی است که در عصر و زمان حاضر به وسیله برق روشنی می بخشد و به صور و اشکال مختلف، لوله ای و گلوله ای و مسطح و مقعر و محدب و جز اينها در کوی و برزن و خانه و خيابان و کارخانه و هرگونه تأسيسات و کارگاههای ديگر خودنمايی می کند و با اشاره و اصابت انگشت به کليد برق می توان صدها و هزارها و حتی برق شهر عظيم و کشوری را خاموش يا روشن کرد ولی در قرون قديمه و قبل از اختراع برق، چراغ در واقع ظرفی بود که درون آن را با چربی و روغن از قبيل پيه، روغن کرچک، روغن بزرک، روغن بيدانجير که به طور مطلق روغن چراغ می گفته اند و همچنين نفت و امثال آن پر کرده  فتیله آلوده را روشن  می کردند و به زندگی روشنی می بخشيدند.
اگر به تاریخچه طرز تحصيل علما و دانشمندان در قديم مراجعه کنيم ملاحظه می شود که: همه در کوره ده خود نه مدرس داشتند و نه محضر و نه کتابخانه مرکزی و نه آرشيو و نه بايگانی و نه ميکروفيلم، بلکه بالعکس هيچ چيز که نبود، به جای خود، حتی نان و قوت اوليه هم نبود. مجموع ذخيره آنها لقمه نان بيات و خشکه ای بود که پر شال خود می بستند و به مکتب می رفتند.
طلبه فقير و بی بضاعت که البته دنيايی استغنا داشت برای آنکه روغن مختصر چراغش در طول شب تمام نشود و چراغ خاموش نگردد فتيله اش را پس از روشن کردن پايين نمی کشيد تا حرارت فتيله، روغن يا نفت مخزن را زياد بالا نکشد و مصرف نکند، بلکه فتيله را در همان بالا و وضع اوليه که اصطلاحاً تاجری می گفته اند نگاه می داشت و با آن نور ضعيف، شب را به صبح می رسانيد.
نور تاجری در چراغ اگرچه کم مصرف و متناسب با وضع مالی طلبه بود ولی اين عيب بزرگ را داشت که چون روغن يا نفت به قدر کفايت از مخزن به فتيله نمی رسيد لذا دود می زد و در و ديوار و سقف و فضای حجره را آلوده می کرد و طلبه بی چيز آن دود چراغ را می خورد و به تحصيل و مطالعه ادامه می داد تا به مقصد کمال رسد و شاهد مقصود را در آغوش گيرد.
دود چراغ خوردن تا قبل از اختراع و نورافشانی برق، در حجرات طلبگی مبتلا به عمومی بود و همه در پرتو نور بي فروغ چراغهای کم سوز و کورسو که دودش تا اعماق سينه و ريتين آنها فرو می رفت به مطالعه می پرداختند تا رفته رفته پلکها سنگين شوند و چشمان دودآلودشان لحظاتی به خواب روند.

شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۵

بازگشت دوران تازیان مهاجم

هیچ ملتی نیست که به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود نبالد و افتخار نکند. ملت ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. موضوع البته ساده است و امری طبیعی. چرا که اگر منکر میراث خود شوی، خویشتن انکار و خود را نفی کنی. یعنی که این تمایل به بالیدن به فرهنگ و راه و روش زندگی بومی را میتوان در میان جوامع از هر گونه ای یافت. نه اینکه این تمایل به گرامیداشت آنچه بومی ست از طبیعت انسانی ما بر میخیزد و یا در ذات بشر نهادین است بلکه ناشی از ماهیت زندگی کردن با جمع و یا با یکدیگر است. تعجب بر انگیز نیست که همین را نیز در مورد ملت ما صادق دانست.
که ما به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود، شاید بیش از هر ملتی دیگر عشق میورزیم و با علاقه ای شدید به میراث نیاکان مان، به آنچه از گذشتگان برای ما به ارث گذارده شده است، حرمت می نهیم، غالبا تا حد غیرت و تعصب و تصلب. نمی بینیم چیزی مگر خود را در مرکز دایره ی هستی. نه بآن دلیل که به آنچه بارث برده ایم، آگاهی داشته ایم بلکه به عکس. شاید به آن دلیل که تاریخ ما بسیار دراز و طولانی ست، و نمیتوان بسادگی از آن سر بیرون آورد. با این وجود کمتر کسی هست که نداند که تاریخ ما داری دو بخش جدا از یکدیگر است. بخش اول دوران باستان است، دوران فرهنگ و تمدن یکی از امپراتوری های پهناور جهان، از جمله دوران هخامنشیان و ساسانیان، دورانی که بیشتر افسانه ای است تا واقعیت، مثل دوران جمشید و ضحاک مار دوش، دورانی که با آن بیگانه و نا آشنا هستیم.
بخش دوم، دوران حکومت اسلام است، حکومت اعراب بادیه نشین و فرهنگ و رسم و رسوم بیابانی، چیره شدن بر آن امپراتوری وسیع و فرهنگ و تمدنی قله ای بود مبارزه ای بود سخت و طولانی. تخریب و ویران نمودن میراث باستانی، رمز بقای حکومت تازیان بود.
تنها بر ویرانه های شیوه ی زندگی و آداب و رسم و رسوم باستان،از جمله باور به اهورامزدا، خدای عقل و خرد بود که تازیان میتوانستند باور به فرمانروایی و یکتایی و یگانگی الله را بنا نهند .
با این دوران اخیر است که ما خود را شناسایی میکنیم، دوران حقایق و احکام مطلق آسمانی، دوران حکومت اسلام بواسطه ی شاهان ایران که دایه ی دلسوز تر از مادر بودند. اگرچه شاهان ایران دوست داشتند که با پادشاهان دوران باستان خود را شناسایی کنند، اما میراث دوران باستان را به نفع فرهنگ مهاجمان عرب، نیست و نابود کردند، چرا که در واقع خود را با الله شناسایی میکردند. از همان آغاز، تازیان فاتح تیشه بر گرفتند که هرگونه ارتباطی را- چه تاریخی و چه احساسی و عاطفی، چه فرهنگی و دینی- با دورانی باستان از ریشه بر کنند..حتی با عادات و خوی دیرینه، مانده از دوران باستان نیز به ستیز بر خاستند. چنانکه هرگز خاطره ای از آن زمان، به آینده و نسل های آینده منتقل نگردد. شاید بی دلیل نیست که خود را با خون امام حسین شناسایی میکنیم. چه گریه ها و مویه ها که سر ندهیم و شیون ها و زاری ها که نکنیم، و در غم و اندوه مقاتله او بدست یزید، خلیفه ی تازیان، بسر و سینه خود نکوبیم. چنانکه گویی دقایقی پیش، بخاک و خون کشیده شده است، نه اینکه در گذشته ای دور در یک سرزمین بیگانه.
البته که تنها این کشتار افسانه ای نیست که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بلکه یک نظام اخلاقی با آن نیز به ذات ما راه مییابد، نظامی که بر تسلیم اطاعت بنا گردیده است. حسین خود را به اراده ی الله تسلیم میکند. به رضای او تن داده است. حسین، نماد تسلیم و اطاعت است، و نماد مظلومیت و معصومیت. در واقع در روزهای عاشورا، این مظلومیت و معصومیت امام است که ما جشن میگیریم و آنرا گرامی میشماریم. اما با خون رستم فرخ زاد که بدست تازیان مهاجم در قادسیه به خاک و خون در غلتید، خود را شناسایی نمیکنیم
. بدیهی ست که با او بیگانه ایم. از او شناختی نداریم. از رابطه ی مسلمانی خود با شکست رستم فرخزاد، فرمانده لشگر امپراتوری ایران، با خبر و آگاه نیستیم.
نیاموخته ایم که او چه کسی بوده است؟

چه نقشی در تاریخ ما ایفا کرده است؟
مگر نه اینکه او فرمانده لشگر امپراتوری بزرگ عجم بود، چگونه از لشگر فقیر و گرسنه ی تازیان شکست خورده است، بعنوان برترین فرمانده ی یک امپراتوری؟
در این شکست خانمان برانداز، شاهنشاه را باید مقصر بدانیم که گوش شنوا نداشته و تدبیر سردار خود را نپذیرفته است و یا سردار او را که تن به فرمانی نا سنجیده داده است؟ یا باید آنرا به نیروی آرمان اسلامی نسبت داد؟
تاریخ چگونه ادامه می یافت اگر رستم فرخزاد در قادسیه پیروز میشد؟
سرنوشت دین اسلام به کجا میکشید؟
آیا درست است که ما ایرانیان، خود به استقبال مهاجمین تازی شتافته ایم؟
که نجات و رهایی را در دامن الله یافته ایم؟
شاید اگر فردوسی بزرگ در دورانی بسی بسیار سخت و سیاه، تحت حکومت شمشیر کش اسلام، شاه محمود غزنوی، با تحمل درد و رنجی ناتمام، بخشا تاریخ ما را برشته ی حماسه ای جاودانه نکشیده بود، خاطره ای هم از افت و خیز تمدن دوران باستانی، بجای نمانده بود. نقل شده است که پس از شکست رستم فرخ زاد در قادسیه، تازیان مهاجم کتابخانه ها، خزانه ی تمدن مادها و هخامنشیان و ساسانیان، را به آتش کشیدند. چون تازیان با کتاب بعنوان مخزن دانش بشری بیگانه بودند. تنها به یک کتاب بود که به تازگی مانوس شده بودند، کتابی آسمانی، کتابی ماورایی، کتابی که الله خود در آن سخن گفته بود، کتابی که در برگیرنده ی همه ی کتابهای جهان بود- از حال تا ابد. بی دلیل نیست که اعراب از هر کتاب دیگری ترس و هراس عمیق در دل داشتند. مشهور است که وقتی ابی وقاص، فرمانده ی قشون تازیان، به کتابخانه های عظیم ایران مواجه شده بود، درمانده بوده است که با آنها چه باید بکند، به غنیمت بگیرد؟

چه ارزشی دارد، زر و زمرد که نیست. بسوزاند؟
یا به دریا بریزد؟
چنانکه از خلیفه ی تازیان، فرمانروای نهایی، عمر خطاب، راه و چاره بپرسید. که تکلیف چیست؟.

مشهور تر از آن پاسخ عمر است که بگونه های مختلف نقل شده است.
اما مضمون همه ی آن ها یک چیز بیشتر نیست که بشر را یک کتاب، قرآن بس است. زبان و دانش بیگانه را چه ارزشی ست در برابر زبان الله، خدای خدایان، مالک بر دو جهان، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست؟
همه ی دانستنی ها را میتوان تنها در کتاب الله جست. بشر را همین یک کتاب بس است. که خود سر انجام یکی از باورهای تزلزل ناپذیر مسلمانان جهان گردید. اگر بگوییم که همه ی تیره بختی ها و سیه روزیهای مسلمانان جهان از این باور بر میخیزد.

سخنی به گزاف هرگز نگفته ایم. بی دلیل نیست که علما و فقها و حوزه های علمیه که نظام تعلیم و تربیت را برای قرنها در تحت انحصار خود داشتند، چیزی بجز مکتب خانه نساختند، مدارس ی که طوطی بودن را به دانش آموزان میآموختند، پدیده ای که هم اکنون در مدارس طالبانی و حقّانی در کشور پاکستان، ادامه دارد، پدیده ای که خشک مغزانی را تولید میکند که خود را منفجر میکنند که مسلمانان برادر، نه بیگانه دین ان را، بخاک و خون بکشند.اما معمولا فراموش میکنیم که خود زاییده بخش اخیر هستیم، بخش ی که تاریخ آن با تجاوز و غارت آغاز گردیده و با نابودی یک فرهنگ و تمدن اصیل، راه و روش زندگی در دوران باستان، ادامه یافته است. اما چنان این درد و ننگ تاریخی را از خاطره مان ربوده اند که هرگز نمیتواند موجب همبستگی و همدردی جمعی گردد. ما در آغوش متجاوز و غارتگر، نه تنها احساس امنیت و آرامش میکنیم، بلکه یکی از سر سخت ترین مدافعان خدایی که خود را به زبان تازیان، الله نامیده است، تبدیل گردیده و آماده ایم که خود و جهان را در دفاع ازکتاب قرآن به آتش بکشیم، کتابی که حاوی احکام ابدی برای زندگی بشری در این جهان و جهانی دیگر است، مطلق و چون چرا ناپذیر، کتابی که از فهم آن پس از گذشت یکهزار و چهارصد سال، هنوز عاجز و نتوانیم. ندانستن زبان الله که شرم نیست؟ "قرائت " آن البته که و واجب و یک وظیفه ی شرعی ست. اما فهم آن چندان ضروری هم نیست.
چه فهم آن طهارت میخواهد و ریاضت، ترک دنیا میخواهد و انکار خویشتن، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت مطلق. اگر عشقی است به کتاب آسمانی، عشقی ست آتشین از سر کوری و نابینایی، نه از سر فهم و تعبیر و تفسیر، توانایی هایی که نه تشویق و نه پرورش داده شده است در دامن کتاب مقدس، کتابی که الله خود از بیخ آسمان ها به رسول خود مخابره کرده است. وای اگر فهمی، فهم بزرگان و اندیشه وران، از آموزش های الله همراه میشد با نفی و نقد، بیرون کشیدن زبان بود از حلقوم و آویخته شدن بر دار مجازات.
شاید اگر در دانستن آزاد بودیم، میتوانستیم در یابیم که الله چه میآموزد و آموزگار چه باورها و ارزشهایی ست.. آنگاه چه؟

آیا از الله پرستی دست بر میداشتیم؟
نه. آنگاه برچیدن بساط تقدسی پیش میآمد که تحت شمشیر خلق گردیده است. ترس و واهمه از تقدس زدایی، بود که تازیان را به حیوانی درنده تبدیل میکرد. در حالیکه نقد خدایی که در قرون وسطی خلق گردیده بود، خدایی که از ابراهیم، قربانی فرزند را طلب میکند و در جلد مسیح به زمین فرود میآید، اندیشه ی بشر را آزاد و رها سخت، چنانکه گویی دیر زمانی بوده است که زمان آبستن اندیشه های تابناک بوده است، اندیشه هایی همچون انسان متفکر(سوژه)، اندیشه ی نقد عقل و خرد و فهم دیالکتیکی هستی، هم بشکل ایده آلیستی و هم ماتریالیستی، اراده ی معطوف به قدرت بمثابه جوهر هستی و یا اندیشه های معاصر ساختار گرایی و ساختار شکنی، همه زائیده ی آزادی و رهایی عقل و خرد بشر از یو غ فرهنگ کلیسایی، فرهنگی که اساس آن خدا شناسی بوده است.

لازم به یاد آوری ست که این رهایی در همان حال به کشفیات علمی و رشد نیروی حیرت انگیز تولیدی بشر و سلطه بر طبیعت منجر گردید. آن جهان ساکن بدون جنب و جوش با بیرون راندن خدا از عرصه سیاست و قدرت بود، ناگهان به جهانی پویا و تغییر پذیر تبدیل گردید. حال آنکه ما در جهان اسلام، شاهد چیزی نبوده ایم، جز استبداد و سرکوب. شاهانی که بر ما حکومت میکردند خود را "سایه " الله میدانستند. که فرمان آنها مثل فرمان الله چون و چرا ناپذیر بود و خشم و خشونت و بیرحمی را از الله آموخته بودند. مثل الله مردم ایران را چیزی بیشتر از بنده و رعیت نمیدیدند. بقای حکومت خود را تنها در یک چیز میدیدند، تسلیم و اطاعت مطلق. روشن است تا چه حد باید ترس و وحشت ایجاد میکرده اند تا ایرانیان را در رعیتی و بندگی نگاه دارند، یعنی در ضعف و نا توانی، غرق در خرافات و ارزش نهادن بر ذلت و خواری و تسلیم به ذات الهی. تنها در تاریکی و کوری ست که میتوانیم چنان به کتاب قرآن دل ببندیم تا بتوانیم شمشیر انتقام بر کشیم و بخاک و خون کشیم آنکه به نفی و نقد آموزشهای الله بپردازد.
زبانی را که حرمت الله را شکسته است از حلقوم گوینده و یا اندیشه ور، بیرون کشیم. ما از دورانی سخن میرانیم که استعمار غرب هنوز زاده نشده بود. تمامی عقب ماندگی ها را ناشی از ظهور استعمار دانستن، گریز از مسئولیت است، گریز از آنچه که هستیم.
آیا آقای احمدی نژاد اختراع انگلیس و توطئه ی آمریکا ست؟
چاه چمکران ها ارمغان استعمار است؟
حوزه های علمیه، مرکز تولید و نگاهداری مقدسات، افسانه ها و اسطوره ها، علما و فقها، مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها را استعمار غرب، خلق کرده است؟ خمس و ذکات، نماز و روزه و زیارت را چه؟
حجاب و جدایی جنسیت ها را چه؟
این بدان معنا ست که مهاجمان عرب، تنها خاک و سرزمین ما را پس از خونریزیها و تخریب و ویرانی ها، به اشغال خود در نیاورده اند، آنها خود آگاهی ما را به غارت برده اند. ما را از آغاز با خود بیگانه ساختند با فرهنگ و راه روش زندگی اجداد ی. اگر خدا و یا خدایانی داشتیم، اگر پیامبری داشتیم و کتابی، مغی داشتیم و مقدسی، رسمی و رسومی و تمدنی، همه را زیر برق شمشیر از ما ربودند. یعنی که ما را زور گیر کردند و مورد تجاوز قرار دادند و بر ویرانه ی آتشکده ها، مساجد

ساختند و پرستش الله را جانشین پرستش اهورامزدا، نمودند. و ما را سلطه پذیر و مطلق گرا و خرافات پرست پرورش دادند.این نگارنده هرگز به اندیشه ی بازگشت به گذشته خوشبین نبوده است و هرگز آنرا یک راهکار جدی بشمار نیاورده است. اما سخت به بازبینی آن معتقد هستم چون اگر آن نبینیم، آن گذشته ی تاریخی را، هرگز این را، وضع موجود را مشاهده نمیکنیم. باین معنا که ما در شرایط کنونی شاهد آنچه هستیم که در گذشته ما را تیره بخت و سیه روز گردانده است. یعنی که به اسارت و بندگی کشاندن یک جامعه دیر زمانی ست که در حال اجرا است. چنانکه گویی بار دیگر تازیان مهاجم، سر زمین ایران را به تسخیر خود در آورده اند و خود را بار دیگر در ستیز و خصومت با فرهنگی غنی و عمیق و برتر از فرهنگ خود، روی در روی می بینند، فرهنگی که از آن بوی آزادی و رهایی به مشام میرسد، فرهنگ سکولاریسم، فرهنگی که دوست دارند در نزد عامه ی مردم فرهنگ کفر و بی دینی و بی بند و باری و بی اخلاقی ، معرفی نمایند، فرهنگی که فساد و تباهی آور است. پس شریعت است راه نجات، راه و روش اسلامی، نظام عبودیت و بندگی. سخنانی که اخیرا وزیر علوم کشور ولایت، کامران دانشجو، در باره اخراج استادان دانشگاه ها و یا بازنشستگی آنان و جدایی جنسیت ها ایراد نموده است، نمونه ای است از برنامه طولانی مدت تازی پرستان ایرانی برای برانداختن هرگونه حرکت و جنبش ی بسوی آزادی و رهایی. بنا بر گزارشهای منتشر شده وزیر علوم با کمال سر افرازی اخراج اساتید با تجربه و علم و دانش را از دانشگاه و یا به اجبار باز نشسته ساختن آنان اقرار نموده و اظهار میدارد که:
اساتید دانشگاه باید انقلابی‌گری و آرمان‌خواهی را به نسل بعد منتقل کنند متون درسی هم باید با این مضمون مطابقت کند و میان دانشگاهیان باید مناسبات بر مبنای احکام شرع مقدس باشد.حرف از این نسل نیست. حرف از نسلهای آینده است. تنها استادانی میتوانند در دانشگاهها تدریس کنند که تسلیم و اطاعت را آموزش دهند و آداب و رسوم بندگی و عبودیت، جوهر "احکام شرع مقدس." در کجای این جهان میتوان وزیری چنین کوتاه اندیش یافت؟ سخنانی که از وزیر علوم، در همین راستا در روزنامه ها و رسانه های اینترنتی نقل شده است، نشان میدهد که ولایتمدارن آنانی هستند که تف ولایت را لیس میزنند و بر نشیمن گاه ش بوسه های فراوان. آنها اسارت و بندگی را نه برای این نسل بلکه نسل های آینده رقم میزند.وی همجنین اظهار داشته است که:دانشگاه‌های ما استاد سکولار نمی‌خواهد، این اساتید می‌توانند در جاهای دیگر مشغول شوند اما در دانشگاه نه.همچنانکه شیاطین از صلیب هراسناک میشود، ولایتمدارن تف لیس، از "سکولار " به وحشت گرفتار میشوند. اگر در یکهزار و چهار صد سال پیش از این مهاجمین تازی دست به متلاشی ساختن فرهنگ و تمدن باستان زده اند، هم اکنون مهاجمان از درون به پاک سازی اندیشه های آزادی و رهایی تحت مبارزه با سکولاریسم بر خاسته اند. برخاسته اند که نظام ولایت را تا قیامت تداوم بخشند. این یک یاد آوری بیش نیست که در این تاریکی و سیاهی چه جانورانی در راس قدرت لانه کرده اند و هم چون موریانه تمام زمینه های نا فرمانی، شورش و عصیان و پاره ساختن بندهای اسارت و بندگی را میجوند و ویران میکنند.
 "روزنامه آرمان از قول یک مقام وزارت علوم خبر داده که از سال جاری دانشجویان تازه وارد به دانشگاه پالایش روانی می‌شوند." فهمیدید این مقام چه گفته است؟
فهمیدید به چه جنایتی اعتراف کرده است؟
پالایش روانی؟
به چه حقی؟
به چه منظور؟

مگر منظوری دیگری هم جز پرورش و ترویج اخلاق سلطه پذیری، اخلاق عبودیت و بندگی، میتواند چیز دیگری باشد؟
همان اخلاقی که تازیان فاتح بر نیاکان ما بضرب شمشیر تحمیل کردند.

چه چیز دیگری میتوان برای آنچه این مقام رسمی، پالایش روانی نامیده است، متصور شد؟
این تنها یک یاد آوری ست که چگونه گذشته بار دیگر به زمان حال بازگشت میکند.ای مومنان از خشم و قهر الله هراس بدل بدارید که از شما به درونتان نزدیکتر است. او شما را بخوبی می شناسد اما شما هرکز او را نخواهید شناخت. دفتر اعمال شما نزد او ست که در قیامت گشوده شود.

دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۵

گراند هتل اولین هتل مدرن ایران

گراند هتل بدست یک مهاجر قفقازی به نام باقر خان به مساحت ۱۳۰۰ متر مربع در خیابان لاله زار جنوبی ساخته شد. الگوی پذیرایی در این هتل، از روش پذیرایی در هتلهای اروپایی الهام گرفته شده بود.
از کاروانسراهای بین راه که اولین مدل هتل در ایران بودند که بگذریم گراند هتل تقریبا اولین هتل مدرن ایران است که استانداردهای اروپایی در پذیرایی را رعایت می کرد.
این هتل با آن که امروز اثر چندانی از آن باقی نمانده است اما به همت علی حاتمی در ذهن بسیاری از ایرانیان حضوری خاطره انگیز دارد.علی حاتمی برای ساخت سریال هزار دستان با همکاری ولی الله خاکدان و جانی کورنتا مدل خیابان لاله زار را ساخت اما مدل گراند هتل آنقدر واقعی بود که به عنوان رستوران بعدها مورد استفاده قرار گرفت.

قدمت هتل و مسافرخانه در ایران به اواخر دوره قاجاریه باز میگردد. قبل از این هتل اتباع خارجی که به ایران سفر میکردند، جهت اقامت به سفارتخانههای کشور متبوع خود میرفتند یا به بعضی از خانه های شمال تهران که به پانسیون تبدیل شده بودند مراجعه میکردند.
هتل تا پایان دوره رضا شاه اعتبار خود را حفظ کرد، تا نیمه های دوره محمدرضاشاه به کار خود ادامه داد و بعد از آن از رونقش کاسته و تعطیل شد.
امروز این عمارت تاریخی در قبضه فروشندگان لوازم الکتریکی است که چند سالی است جانشین نام خیاطان و تریکوبافان در این ساختمان شده اند.

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۵

نجس ترین چیز دنیا

گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری.

یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۵

دری وری

ریشه دری وری  ( به طور کلی جملات نامفهوم و بی معنی و خارج از موضوع را در میان عوام دری وری می گویند)
 نخست باید دانست که در زبان فارسی این رسم وجود دارد که مردم بسیاری از واژه ها را به صورت جفتی و دو تایی به کار می برند که واژه ی نخست آن را که معنی دار است مستعمل و واژه ی دوم را که با واژه ی نخست هم وزن و قافیه است ولی هیچ معنایی ندارد مهمل می نامند. مانند: پول مول، بچه مچه، زغال مغال، ریزه میزه ، کوچولو موچولو و بسیار مانند این ها ( اصطلاح مهمل گویی یا مهمل بافی نیز از همین جا است ). دیگر آن که زبان پارسی باستان (فرس قدیم) در زمان هخامنشیان زبان  مردم پارس و زبان رسمی پادشاهان هخامنشی بوده است.  حمله اسکندر و تسلط یونانیان و مقدونیان سبب گردید که زبان پارسی باستان از میان برود و زبان یونانی تا سیصد سال در ایران رواج پیدا کند. ادامه ی پارسی باستان،  فارسی میانه بود که به شکل زبان های پهلوی اشکانی در زمان اشکانیان و پهلوی ساسانی در زمان ساسانیان دوباره در ایران رایج گردید و زبان فارسی دری به عنوان شاخه ای از زبان پهلوی ساسانی در دربار ساسانی رواج پیدا کرد. یعنی زبانی شد که پادشاهان ساسانی در دربار بدان سخن می گفتند و به همین علت نیز "دری" نامیده شد. پس از شکست ساسانیان به دست اعراب،  یزدگرد پادشاه ساسانی که هزاران تن درباری دیگر را نیز با خود همراه کرده بود از تیسفون خارج شده و در مشرق به مرو رفت و بدین ترتیب مرو مرکز زبان فارسی گردید و سپس در سراسر خراسان رواج یافت و جای لهجه ها و زبان های محلی مانند خوارزمی، سغدی و هروی را نیز گرفت.
خراسانیان که نخستین کسانی بودند که از زیر نفوذ عرب خارج شده و اعلام استقلال کردند، زبان محلی خود را نیز که اکنون زبان دری بود زبان رسمی خود و سراسر ایران اعلام نمودند که همان زبانی است که ما امروز با آن سخن می گوییم و به خط عربی می نویسیم. سلسله هایی مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان که همگی از خراسان و ماوراالنهر برخاسته بودند به رواج زبان دری، یعنی فارسی امروز بسیار یاری رساندند و در ترویج آن کوشیدند. لیکن همان گونه که گفته شد این زبان تنها در منطقه ی خراسان و ماوراالنهر رواج داشت و تا قرن هشتم هجری سایر مردم ایران با آن آشنایی نداشتند و اگر کسی غیر خراسانی آن را می دانست بدان افتخار می کرد. ناصر خسرو در سده ی پنجم هجری با سرافرازی و افتخار می گوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم / مرین قیمتی دُر نظم دری را
و حافظ شیرازی به دانستن زبان دری می بالد و می گوید:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
و در جای دیگری می گوید:
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
بدین ترتیب به مدت پانصد سال  تا قرن هشتم هجری، زبان دری به جز برای مردم خراسان و ماوراالنهر یزای ایرانیان دیگر مفهوم نبود و کسی آن را درک نمی کرد و از این رو مردم مناطق دیگر ایران  هنگامی که زبان دری را از زبان کسی در میان خود می شنیدند چون  آن را نمی فهمیدند به رسم زبان فارسی و با استفاده از مهمل " وری " می گفتند:  فلانی دری وری می گوید که منظورشان این بود که : به زبانی حرف می زند که نامفهوم و مهجوز است.
این عبارت امروز به هیچ روی دیگر مصداقی ندارد و  زبان دری نه تنها زبان رسمی و ملی همه ایرانیان، بلکه به یکی از گران بها ترین سرمایه های معنوی جهان تبدیل گردیده است و گام به گام می رود تا به مرحله ای از تحول و تکامل برسد که نمونه ای برای آن نتوان شناخت.

پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۵

اسلام پذیری ایرانیان


با درود و آرزوی بهروزی و پیروزی برای ملت ایران ؛ و آرزوی دیرزیوی همراه با بهترین شادمانی برای شما یاران خوبی که امروز هم مانند نشست های پیشین از راههای دور و نزدیک برای گفت و شنود بااین کمترین ؛ پیرامون تاریخ و فرهنگ و شهریگری ایرانی در اینجا گرد آمده اید .

گاهی از سوی برخی ازیارانی که کم و بیش با کرد و کار ما و آنچه که در این نشستها می گذرد آگاهی دارند ؛ گفته می شود که ما و شما با عربها سر جنگ داریم ؛ و برای نشان دادن بیگناهی عربان بی درنگ بسراغ ام کلثوم و فرید اترش و حسنین هیکل و رشید میمونی و ابن خلدون و دیگر فرزانگان مصری و سوری وتونسی و الجزایری و اردنی و لبنانی و فلسطینی می روند و می خواهند بزور بما بباورانند که ما با اینها سرجنگ داریم !!

من در نشستی که دو هفته پیش در همین تالار داشتیم گفتم و امروز یکبار دیگر می گویم که ما بهیچ روی نه با عرب سر جنگ داریم و نا با عرب زبانان ؛ در همین جا شایان یاد آوری است که بیشترین شمار مردمی که امروز بنا درست عرب نامیده می شوند عرب نیستند ؛ مردمان مصر و سوریه وابسته به یک فرهنگ بسیار کهن و پر باری هستند که جهان امروز بسیاری از داشته های خود را به آنان بدهکار است ؛ شور بختانه مردمی با چنین پیشینه پربار فرهنگی بدست تازیان بیانگرد شکسته شدند ؛ آیینها ی شهریگری و فرهنگ پربارشان بتاراج رفت و زبان عربی بزور شمشیر بر آنان پذیرانده شد ؛ اینها عرب زبان شدند اما عرب نیستند ؛ روزی از حسنین هیکل ؛ فرزانه مصری پرسیدند چرا شما مصریان با آن پیشینیه پر بار فرهنگی عرب زبان شدید ؟ . گفت : برای اینکه ما فردوسی نداشتیم ...؛ هنرمندانی مانند ام کلثوم و فرید اترش که خنیای عربی را در جهان بلند آوازه کردند ؛ هنر آنان نه با عرب کاری دارد و نه با اسلام سر سازگاری ؛ همچنین است در مورد سوریه و اردن و لبنان و فلسطین ؛ سرزمینهای کهنسال تاریخی که زمانی که هنوز ابراهیم نبود اینها نه تنها بودند ؛ بلکه از فرهنگ والایی هم بهره می بردند .

ابراهیم که پدر بزرگ اعراب و اسراییل ؛ وپدر بزرگ سه دین بزرگ سامی است از«اور کلده » بیرون آمد و بسوی سرزمین فلسطینیان کوچید . « اور» شهری بود در همین عراق کنونی یا « میانرودان » که گهواره تمدن جهان نامیده می شود ؛ برج بابل در کنار همین اور بنا گردیده بود و کیهان شناسان بابلی و کلدانی از فراز آن به پژو هش در کار کیهان می نشستند ؛ همه این داده های تاریخی نشان میدهند که مردمی که امروز عرب نامیده می شوند ؛ بزور شمشیر عرب زبان شدند اما عرب تبار نیستند ؛ بنا بر این ما با هیچکدامینشان نه تنها سر جنگ نداریم بلکه همدردی هم می کنیم ؛ ما مردم فلسطین را بهمان اندازه ارج می گذاریم که اسراییلیان را ؛ مگر پدران ما نبودند که زیر فرمانروایی آزاده مردی بنام کوروش بزرگ یهودیان را از زیر اسارت ننگین بابلیان رهایی بخشیدند و خانه های افتاده شان را بنا کردند و پایگاه انسانیشان را به آنا ن بر گرداندند ؛ ما بر پایه آموزشهای زرتشت پاک که آموزگار ماست ؛ هر ملتی را تکه ای از هستی اینجهانی می شناسیم و همه ی جهان را دوست می داریم و در پاسداری و نو سازی و بهسازی آن می کوشیم ؛ ما با هیچیک از مردم جهان سر جنگ نداریم و آغوش مهر و دوستی ما بروی همه جهانیان باز است ؛ از سپید و سیاه و سرخ و زرد و عرب و روس و انگلیس و یهود و فلسطینی و همه و همه را ارج میگذاریم ؛ جنگ بی امان ما با دژمنشی ها و دژاند یشی هاست نه با مردم ؛ ما با خرافاتی که 1400 سال است پر و بال اندیشه ایرانی را ببند کشیده اند می جنگیم نه با عرب ؛ ما با اندیشه صهیونیزم می ستیزیم نه با هم میهنان خوب یهودی و یا یهودیان خوب جهان ؛ ما با خرافه بافیها و ژاژه پردازیهای کلیسا می ستیزیم نه با هم میهنان خوب مسیحی و یا مسیحیان خوب جهان ؛ ما با اندیشه واپسگرای اسلام می جنگیم که 1400 سال است میهن ما را دچار روزگار بد هنجار کرده است نه با عربها یا مسلمانان جهان ؛ این نکته ای بود که من شایسته دیدم در همین آغاز سخن با شما یاران خوبم در میان بگذارم .

امشب اکر پروانه بدهید بر آنم تا پیرامون جستار اسلام پذیری ایرانیان و چگونگی پذیرش این آیین از سوی ایرانیان با شما سخن بگویم .

بسیار گفته اند و نوشته اند و هاه... می گویند و می نویسند که در کار پذیراندن آیین اسلام به ایرانیان هیچ زوری یا فشاری در کار نبوده است ؛ بلکه ایرانیان خسته از ستم پادشاهان خود کامه و نظام طبقاتی دوره ساسانی و بی بهره بودن از زمینه های خوب فرهنگی ؛ تا فراخوان اسلام را شنیدند « به معنویت آن پی بردند و با آغوش باز به پیشباز آن شتافتند » مرتضی مطهری در نوشته ای زیر نام « خدمات متقابل اسلام و ایران » می نویسد : « ... اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بود که به حلق گرسنه ای فرو رود یا آب گوارایی که بکام تشنه ای ریخته شود » . در مورد زبان های ایرانی هم در هما نجا می نویسد : « ... مگر کسی ایرانیان را مجبور کرده بود که بزبان عربی شاهکار خلق کنند ؟ ... آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمی دانستند و آن را زبان یک کتاب می دانستند ؛ به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی ؛ زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند ؟ » .

پیش از اینکه به چگونگی اسلام پذیری ایرانیان و جستار های کناری آن بپردازم ؛ پروانه بدهید که به گوشه ای ازیورش همین نویسنده یعنی ( مرتضی مطهری ) به فرهنگ ایرانی بیندازیم و سپس سخن را ادامه دهیم .

مطهری در بخشی از سخنان خود در روز سیزدهم فروردینماه 1349 به آیینهای نوروزی یورش برد و گفت : « ... پس شما باید بگویید که الحمدالله در روز نحس قرار نگرفته ایم ؛ اتفاقا باید بدانیم که الان تمام روزهای ما نحس هست ! روز اول فروردینماه هم نحس است !! بین روز اول و دوم و سوم و چهارم فروردین ؛ دوازدهم و سیزدهم فروردین هم نحس است ! ما از این نحس باید خارج بشیم ! چه باید بکنیم ؟ ؛ بریم بیرون سبزه ها را گره بزنیم از نحسی خارج می شیم ؟ با سمنو پختن از نحسی خارج می شیم ؟ با پهن کردن سفره هفت سین از نحسی خارج میشیم ؟ بیچاره بد بخت ! چرا خانه ات را ول می کنی میری بیرون ؛ از این کارهای زشت بیا بیرون !! از این عادت زشت بیرون بیا ؛ از این حرکات زشت !! خودت خارج شو ! تا از نحوسات بیای بیرون ! از این حرکات زشت و کثیف و پلید که بان گرفتار هستی خارج شو تا از نحوست بیای بیرون ! سیزده چه گناهی دارد ؟ از سمنو چه کاری ساخته است ؟ از سبزه و هفت سین چه کاری ساخته است ؟ بخدا ننگ این مردم است که روز سیزده و این ایام را بعنوان جشن سیزده بدر بیرون میرن !! ننگ باشه بر اینها که بعنوان پرورش افکار این ها را به مردم نمی گویند !! و شما احمقها هم این حرکات را هر سال انجام می دهید !! بلکه آنها شما بدبختهای احمق ؟؟!! را تمجید می کنند تشویق می کنند !! اینها از اسلام نیست !! اینها ضد اسلام است !!! (... نیاکان ما در گذشته جشن می کردن ؛ پس ما هم باید چنین کنیم !!! چهار شنبه آخر سال می شود ؛ بسیاری از خانواده ها که باید بگویم خانواده احمقها ؟؟!! آتش روشن می کنند و هیزمی روشن می کنند و آدمهای سر و مر و گنده با آن هیکلهای نمی دانم چنین و چنین از روی آتش می پرن که ای آتش زردی من از تو سرخی تو از من ) !!! این چقدر حماقت است ؟؟ !! خب چرا چنین می کنید ؟؟ می گویند پدران ما چنین می کردند ما نیز چنین می کنیم !! اگر پدران شما چنین می کردند و شما می بینید که آن کار احمقانه است و دلیل خریت !!! پدران شما است !!! رویش را بپوشید ! چرا این سند حماقت را سال به سال تجدید می کنید ؛ این یک سند حماقت است که شما هی می کوشید که این سند حماقت را زنده نگهدارید و بگویید ماییم که چنین پدران خری داشته ایم !!! . » .

این سخنان حکیمانه شهید محراب !! در دنباله همان سخنان حکیمانه تر بزرگترین فیلسوف مسلمان و ایرانی تازی پرست ؛ یعنی امام محمد غزالی است که در کیمیای سعادتش می نویسد « ... اظهار شعار گبران حرام است بلکه نوروز و سده باید مندرس شود و کسی نام آن نبرد ...» .

فراموش نکنیم که مطهری این یاوه ها را زمانی گفت که خود و همگنانش به فرمانروایی ایران نرسیده و بر مردم ایران چیره نشده بودند یعنی در فروردینماه 1349 هشت سال پیش از آغاز کار فرمانروایی ملایان بر نیاخاک اهورایی ما ؛ از اینرو تنها به واژه های خوار کننده ای مانند : ( احمق ) و ( خر ) و ( سند حماقت ) و ( دلیل خریت ) و جز اینها بسنده می کند ؛ و بیاد داریم که ملایان از نخستین سال چیرگی خود بر نیاخاک ما ؛ چه کوششهای بکار بردند که بزور تیر و تفنگ و تازیانه و سر نیزه ؛ و ایجاد ترس و هراس دردل مردم از اجرای آیینهای شادی بخش نوروز جلو گیری کنند ؛ این نمونه ای بود از نبودن زور و فشار در اسلام در نیمه پایانی سده بیستم ؛ و اینک برگردیم به زمان یورش تازیان به ایران و ببینیم ایرانیان چگونه به « معنویت اسلام » دل سپردند و به پیشباز آن شتافتند .

کسانی که می خواهند بما بباورانند که در پذیراندن اسلام بر ایرانیان زوری در کار نبوده و ایرانیان خود به پیشباز ( معنویت اسلام ) شتافته اند ؛ دو چیز را فراموش می کنند ؛ نخست اینکه فراموش میکنند که همه ی نازش آنها به ذولفقار علی است ؛ فراموش می کنند که علی در رویه ی 105 نهج البلاغه می گوید ( ما آرمانهایمان را با شمشیر هایمان حمل می کنیم ) ؛ اینها مرز معنویت و شمشیر را برای ما روشن نمی کنند ؛ دوم اینکه فراموش می کنند بما بگویند که پیام آوران ( معنویت اسلام ) با چه زبانی با مردم ایران سخن گفتند که ایرانیان یا بگفته آنان « عجمان » سخنانشان را دریافتند و به ( معنویت اسلام )پی بردند .

عبدالحسین زرین کوب در رویه 116 از کتاب دو قرن سکوت می نویسد : « در واقع از ایرانیان ؛ حتی آنان که آیین مسلمانی را پذیرفته بودند زبان تازی را نمی آموختند و از این رو بسا که نماز و قران را هم نمی توانستند به تازی بخوانند ؛ و از تاریخ بخارا رویه 75 مایه می گیرد که : « مردمان بخارا به اول سلام در نماز ؛ قران به پارسی خواندندی و عربی نتوانستی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بودی در پس ایشان بانگ زدی

( بکنیتان کنید ) و چون سجده خواستندی کردی بانگ کردی ( نگون یانگونی کنید ) ... و سپس ادامه می دهد که : « ... با چنین علاقه ای که مردم ایران به زبان خویش داشته اند شگفت نیست که سرداران عرب ؛ زبان ایران را با دین اسلام و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از میان بردن و محو کردن خط و زبان فارسی کوششی ورزیده باشند . » .

می گویند یکی از چیزهایی که سبب گرایش ایرانیان بسوی اسلام شد دموکراسی و برابری مسلمانان در صدر اسلام بود ؛ خوب است که ما به این دموکراسی صدر اسلام هم نگاهی بیندازیم و از چگونگی کرد کار آن دموکراسی سر در بیاوریم . پطروسکی در رویه 454 کتاب خود بنام (اسلام در ایران ) می نویسد : « دموکراسی اسلامی به حکم شرایط اقتصادی عربستان و فقدان رشد اجتماعی ؛ ظاهری و بی بنیان بود . با اینکه خلیفه انتخابی بود عملا در هیچ موردی به افکار و نظریات عمومی توجه نمی شد و خلیفه در واقع انتصابی بود ... » .

و باز می گوید : « عمر با تعیین و انتصاب شخص ابو بکر خلیفه شد و عثمان با شورای شش نفری که عمر تعیین کرده بود و اختیار نهایی را به عبدالرحمن بن عوف داده بود تعیین گشت این گونه بود شیوه انتخابات در صدر اسلام ! بنا بر این هر خلیفه بنا به اقتضای مصالح دسته ای معدود ؛ هر طور که پیش می آمد ؛ تعیین و نصب می گردید ؛ اگر به شرح کشمکشها و جریانات سقیفیه و زد و خورد و کشتاری که شد بپردازیم بسی تفصیل می یابد ... همین قدر می باید گفت که علی و هاشمین و خاندان پیغمبر و یاران او سرگرم کفن و دفن پیامبر بودند که کار انتخاب خلیفه اول بپایان رید و ابوبکر در جای پیغمبر نشست » .

ابن ابی الحدید ؛ مورخ و محقق معروف عرب در همین زمینه چنین می گوید : ( عمر و ابو عبیده و چند تن دیگر در حالی که جامه های صنعانی پوشیده بودند ؛ از سقیفه بیرون آمدند ؛ به هر کسی که می رسیدند او را می زدند و جلو می انداختند و دستش را می کشیدند و بدست ابو بکر می مالیدند تا بدین سان بیعت کرده باشد ؛ چه بخواهد و چه نخواهد .

به یک نمونه دیگر از( معنویت اسلام )پیش از آغاز لشکر کشی به سر زمینهای دیگر ؛ از نوشته های مسعودی و دیگران نگاهی بیمدازیم ؛ مسعودی در التنبه و الشراف می نویسد : « عربان از دین بگشتند ؛ بعضی کافر شدند و بعضی زکات ندادند ... ؛ سران اسلام از این جماعت خواستند که توبه کنند تا مشمول مقررات اسلامی قرار گیرند ؛ و هر گاه امتناع می کردند قتل آنها واجب بود ؛ یعنی با آنها می جنگیدند و آنها را می کشتند و زن و فرزندانشان را اسیر می کردند . » .

پطروفسکی در( تاریخ اسلام در ایران ) می نویسد : « در دوران زمامداری ابوبکر آشفتگیهای گوناگون در عالم اسلام پیش آمد؛ عده ای با قبول اسلام و خواندن نماز و از دادن زکات خود داری می کردند و جمعی که ایمانی نداشتند در حال تردید و انتظار به سر می بردند.

ابو بکر پس از آن که به کمک سردار خود « اسامه» تا حدی سرو صدای مخالفان را خاموش کرد ؛ بر آن شد که کلیه دشمنان اسلام را سر کوب کند . برای اجرای نیت خود طی بخشش نامه ای به کلیه قبابل عرب اعلام کرد که ( این لشکر را مامور کرده ام که هر که را از دین برگشته باشد با شمشیر بکشند و به آتش بسوزانند و زن و بچه اش را اسیر کنند مگر آنکه توبه کند ...) ؛ ابوبکر در پی این بخشش نامه با اجرای سیاست شدیدی مخالفان را بجای خود نشانید ؛ از جمله مردی را بنام فجات که خروج کرده بود ؛ پس از دستگیری به مدینه آورد و او را زنده زنده در آتش سوزانید . » .

محمد علی خلیلی در ( ظلم تاریخ ) می نویسد : « از نامه عمر به عمرو عاص می توان به علل اقتصادی کشور گشایی اعراب ( یا معنویت اسلام ) پی برد . ترجمه این نامه چنین است : « از بنده خدا عمر ؛ امیر مومنان ؛ به عمرو عاص . سلام برتو ؛ ای عمرو به جان خودم سوگند که اگر من و همراهانم از گرسنگی بمیریم ؛ تو و همراهانت که سیر هستید هیچ نگران نمی شوید ؛ چرا غنیمت نمی فرستی ! بداد برس ؛ بداد برس ؛ بداد برس. » و عمرو عاص در پاسخ چنین نوشت « به بنده خدا امیر مومنان از بنده خدا عمرو عاص : و اما بعد ؛ لبیک لبیک ؛ کاروانی از خوار بار برایت فرستادم که آغازش نزد تو و پایانش نزد من است !!! ) .

ابو یوسف انصاری د رکتاب الخراج در رویه 55 می نویسد :

وقتی غنائم ایران را نزد عمر آوردند ؛ بار ها را گشود و چشمانش به آنقدر گوهر و مروارید و زر و سیم افتاد که هرگز ندیده بود بگریه افتاد ؛ عبدالرحمن بن عوف به او گفت جای شکر است چرا گریه می کنی ؟ گفت آری ولی خداوند اینهمه ثروت را بمردمی نداد مگر آنکه دشمنی و کینه را میانشان افکنده باشد » .

آنچه که تا کنون گفتم فشرده ای بود از( معنویت اسلام ) پیش از یورش تازیان به ایران ؛ و اینک جادارد که به تماشای گوشه هایی از( معنویت اسلام ) در جریان یورش تازیان به ایران بنشینیم .

عبدالحسین زرین کوب در رویه 115 کتاب دو قرن سکوت می نویسد : « .. آنچه از تامل در تاریخ بر می آید این است ؛ که عربان هم از آغاز حال ؛ شاید برای آن که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند ؛ و آن را چون حربه ی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند ؛ در صدد بر آمدند زبان ها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند . آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد . بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران ؛ به خط و زبان و کتاب و کتابخانه بر خوردند با آنها سخت بمخالفت بر خاستند ... نوشته اند که وقتی قتیبه بن مسلم ؛ سردار حجاج ؛ بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ در امان نمی گذاشت وهیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه مردم رفته رفته امی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها فراموش شد و از میان رفت . این واقعه نشان می دهد که اعراب زبان و خط مردم ایران را به مثابه حربه ای تلقی می کرده اند که اگر در دست مغلوبی باشد ممکن است بدان با غالب در آویزد و به ستیزه و پیکار بر خیزد . از اینرو شگفت نیست که در همه شهر ها ؛ برای از میان بردن زبان و خط و فرهنگ ایران به جد کوششی کرده باشند . شاید بهانه دیگری که عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قران می شمرد .» .

عبدالحسین زرین کوب در بخش دیگری زیر نام ( کتاب سوزی ) می نویسد : « بدین گونه شک نیست که در هجوم تازیان ؛ بسیاری از کتابهاو کتابخانه ی ایران دستخوش آسیب فنا گشته است . این دعوی را از تاریخها میتوان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تایید میکنند . با اینهمه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند !!. این تردید چه لازم است !!! برای عرب که جز با کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی دانست ؛ کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند ؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی با خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد . تمام شواهد نشان می دهد که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده است . در این صورت جای شک نیست که در آنگونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است . از اینها گذشته ؛ در دوره ای که دانش و هنر ؛ به تقریب در انحصار موبدان و بزرگان بوده است ؛ با از میان رفتن این دو طبقه ؛ ناچار دیگر موجبی برای بقای آثار و کتابهای آنها باقی نمی گذاشته است . مگر نه این بود که در حمله تازیان ؛ موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خود را از دست دادند و تار ومار و کشته و تباه گردیدند ؟ با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیدا است که دیگر کتابها و علوم آنها که بدرد تازیان نیز نمی خورده موجبی برای بقا نداشت . نام بسیاری از کتابهای عهد ساسانی در کتابها مانده است که نام و نشانی از آنها باقی نیست . حتی ترجمه های آنها نیز که در اوایل عهد عباسی شده است از میان رفته است . پیدا است که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتابها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتابها نیز همین است .

باری از همه قرائن پیدا است که در حمله عرب بسیاری از کتابها ی ایرانیان از میان رفته است .» .

ابن خلدون درکتاب نامدار خود بنام ( مقدمه ) ؛ چاپ مصر رویه 285 می نویسد : « وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید . نامه به عمر ابن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست . عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها راهنمایی است خداوند برای ما قران را فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست ؛ خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است ... !! از این سبب آن همه کتابها را در آب یا در آتش افکندند » .

کورت فریشلر در کتاب ( امام حسین و ایران ) برگردان ذبیح الله منصوری ؛ در رویه چهلم می نویسد : « ... از این موضوع نباید حیرت کرد چون قبل از اسلام مردم عربستان بی سواد بودند و بعد از اسلام نیز مدتها طول کشید تا که این مردم علاقه به خواندن و نوشتن پیدا کردند و قبل از اسلام در زبان عربی کلمه ( کتاب ) وجود نداشت و اولین مرتبه در زبان عربی کلمه ( کتاب ) با قران آمد ؛ اعراب صدر اسلام طوری نسبت به کتاب بدون علاقه بودند که چند کتابخانه بزرگ آن زمان را بعد از غلبه بر کشورهایی که کتابخانه در آنجا بود سوزانیدند .

خوب ؛ در باره زبان های ایرانی و کتاب و فرهنگ ایرانیان ؛ و بر خورد (معنویت ! ) اسلام با آنها باندازه ی که در یک سخنرانی بگنجد گفتیم ؛ اینک بپردازیم به بررسی چگونگی پیشباز ایرانیان از( معنویت اسلام )!! و ببینیم چه شد که ایرانیان با آغوش باز!!؟ اسلام را پذیرفتند . مرتضی مطهری در این زمینه می نویسد : « همه سخنان پیرامون کتاب سوزی ها و کوشش تازیان برای اینکه مردم ایران زبان خود را ترک کنند وهم و خیال و غرض و مرض است !!! زیبایی و جاذبه لفظی و معنوی قران و تعلیمات جهان وطنی آن دست به دست هم داد که همه مسلمانان این تحفه آسمانی را با اینهمه لطف از آن خود بدانند و مجذوب زبان قران گردند و زبان اصلی خویش را به طاق فراموشی بسپارند ... منحصر به ایرانیان نبود که زبان قدیم خویش را پس از آشنایی با نغمه آسمانی قران فراموش کردند ؛ همه ملل گرونده به اسلام چنین شدند !!!..» .

در این بخش از سخن خود خواهم کوشید که گوشه هایی از اینگونه جاذبه ها را که سبب شدند ایرانیان و بسیاری ملل دیگر فرهنگ و زبان و آیین خود را به طاق فراموشی بسپارند و به زبان و دین تازی بگروند نشانتان دهم .

یزید ابن مهلب یکی از سرداران بزرگ اسلام است که همه ی تاریخ نویسان مسلمان از او ؛ و از کرد وکار ننگینش یاد کرده اند ؛ این خونریز تبهکار که ننگین ترین رویه های تاریخ بشر را با شمشیر خونچکان خود نوشته است ؛ در گرکان ؛ در سه شبانه روز پیاپی ؛ دوازده هزار نفر از اسیران ایرانی را بر سر ناودانهای آسیابها سر برید تاگندم آرد کرده و نان بپزد و بخورد ؛ و شش هزار برده از مردم گرگان گرفت و همه را به بردگی فروخت .... باز می نویسند که این مرد خدا!! که پیام آور( معنویت اسلام ) بود در برابر یک برده ی او که بدست یک ایرانی کشته شده بود یکهزار تن ایرانی را بدار کشید ... ؛

آنان که می خواهند نسبت به آدمکشیهای بیشرمانه این خونریز بزرگ تاریخ آگاهی بیشتری داشته باشند می توانند به تاریخ تبرستان نوشته بهاء الدین اسفندیار ؛ تاریخ فضایل بلخ ؛ دو قرن سکوت نوشته عبدالحسین زرین کوب ؛ فتوح البلدان البلاذری ؛ و آفرینش و تاریخ نوشته دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ؛ زین الاخبار نوشته گردیزی نگاه کنند .

با دریغ و درد باید گفت که ملایان ایران ویرانگری که امروز بر نیاخاک اهورایی ما فرمانروایی می کنند میدانی را در شهر بزرگ تهران بنام این افعی زاده اهرمن خو یعنی یزید ابن مهلب نامگذاری کرده اند .

پطروفسکی در کتاب تاریخ ایران می نویسد خداش دانشمند ایرانی را زبانش را از ریشه کندند ؛ چشمانش را با میله های داغ کور کردند ؛ دستها و پاهایش را بریدند و سرانجام گردنش را زدند .».

عمادالدین نسیمی ؛ سراینده نامدار ایرانی را زنده زنده پوست کندند و سپس دستها و پاهایش را بریدند و پاهای بریده اش را بعنوان سوغات برای برادرش نصیرالدین فرستادند و پیکر تکه پاره شده او را هفت شبانه روز در شهر حلب بتماشا گذاشتند .

تبری می نویسد دهها تن دانشمند ایرانی را دست و پاهایشان را بریدند و پیکرهای آنان را به آتش کشیدندو سرهای بریده شان را بر دیوارها بنمایش گذاشتند .

عبدالحسین زرین کوب در رویه 69 کتاب دو قرن سکوت می نویسد : « تازیان به تیسفون در آمدند و غارت و کشتن پیش گرفتند ... بدین گونه بود که تیسفون با کاخهای شاهنشاهی و گنجهای گرانبها ی چهارصد ساله ی خاندان ساسانی به دست عربان افتاد و کسانی که نمک را از کافور نمی شناختند و توفیر بهای سیم و زر را نمی دانستند ؛ از آن قصر های افسانه آمیز جز ویرانی هیچ بر جای ننهادند . نوشته اند که از آنجا فرش بزرگی به مدینه آوردند که از بزرگی جایی نبود که آنرا بتوان افکند . پاره پاره اش کردند و بر سران قوم بخش نمودند ؛ پاره از آنرا بعد ها بیست هزار درم فروختند . در حقیقت ؛ وقتی سعد به مدائن در آمد ؛ مدافعان آنرا فرو گذاشته و رفته بودند . . سعد با اعراب خویش در کوچه های خلوت و متروک شهر آرام و بی دفاع در آمد . ایرانیان مجال آنرا نیافته بودند که همه اموال و گنجهای پر بهای کهن را با خویشتن ببرند . مال و متاع و ظرف و اسباب و زر و گوهر که در این میان باقی مانده بود بسیار بود . به یک روایت سه هزار هزارهزار درم در خزانه بود که نیم آن بجای مانده بود . از اینرو گنج و خواسته بسیار به دست فاتحان افتاد .سعد فرمان داد تا در شهر کهنه مسجدی بسازند و از آن پس به جای آتشگاه و باژ و برسم و زمزمه ؛ در این شهر بزرگی که سالها مرکز موبدان و مغان بود ؛ جز بانگ اذان و تهلیل و تسبیح چیزی شنیده نمی شد ؛ و دیگر هر گز در آن حدود رسم و آیین مغان و موبدان تجدید نشد . اندک اندک شهر نیز از اهمیت افتاد و با توسعه بصره و واسط و کوفه ؛ از مدائن جز شهری کوچک و بی اهمیت نماند . هر چند ایوان آن سالها همچنان باقی ماند و ویرانه های آن از شکوه و عظمت ایران رازها می گوید و افسانه های دلنشین دارد ...» .

باز می گوید :«... فاتحان گریختکان را پی گرفتند ؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند ؛شصت هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند ؛ هنگامی که این خبر بگوش عمر رسید دستها را بهم کوفت . گفت از این بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم ...» .

اینها نمونه هایی هستند از آن معنویتی که ایرانیان در اسلام دیدند و با آغوش باز به پیشباز آن شتافتند !! .

مرتضی راوندی در رویه 50 از پوشینه دوم تاریخ اجتماعی ایران ؛ از نویسنده حبیب السیر چنین می آورد : « ... اعراب در تیسفون غنائم فراوان بدست آوردند که عبارت بود از مقادیر زیادی طلا و نقره منقوش به صورت انسان و حیوان و سنگهای قیمتی ؛ پارچه های ابریشمی ؛ زربفت ؛ قالیهای زیبا ؛ بردگان بسیار از زن و مرد و اسلحه و اموال فراوان دیگر .

شهر تیسفون ویران ؛ سوخته و غارت شد و دیگر در هیچ عهدی احیا نگشت . بخشی از ساکنان شهر که نتوانسته بودند فرار کنند کشته شدند و بخشی به اسیری و بردگی برده شدند ؛ سطح فرهنگ و تربیت سپاهیان عرب و حتی سرداران بزرگ ایشان به قدری نازل بود که از درک ارزش اشیائی که با چنان هنرمندی و چیره دستی ساخته شده بود ؛ عاجز بودند و طبق سوره مربوطه غنایم را تقسیم می کردند . بدین سبب بود که ظروف زیبای طلا و نقره را که از لحا ظ هنری بی بدیل بودند ذوب کردند و به شمش مبدل ساخته و پارچه های زربفت و زیبا را قطعه قطعه کردند .

تصرف پایتخت ساسانیان و ویران شدن آن بدست تازیان تاثیر شدیدی در مردم ایران کرد .

یکی از آثار شوم و بسیار زیانبخش حمله اعراب به ایران محو آثار علمی و ادبی این مرزو بوم بود ؛ اعراب جاهل کلیه کتب علمی و ادبی را بعنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از بین بردند ؛ سعد وقاص پس از تسخیر فارس و فتح مدائن و دست یافتن به کتابخانه ها و منابع فرهنگی ایران از عمر خلیفه وقت کسب تکلیف نمود و وی نوشت کتابها را در آب بریزید زیرا اکر در آنها راهنمایی باشد با هدایت خدا از آنها بی نیازیم و اگر متضمن گمراهی است وجود آنها لازم نیست کتاب خدا برای ما کافی است . پس از وصول این دستور ؛ سعد وقاص و دیگران حاصل صد ها سال مطالعه و تحقیق ملل شرق نزدیک را به دست آب و آتش سپردند» . مرتضی راوندی ؛ در همانجا از تاریخ گزیده آورده است که قتیبه بن مسلم باهلی ؛ سردار معروف حجاج که چندین هزار از ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنهر کشتار کرد و در یکی از این جنگها به سبب سوگندی که خورده بود اینقدر از ایرانیان کشت که بتمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخت و تناول نمود ؛ و زنها و دخترهای آنها را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت کرد ... » .

اینهم گوشه دیگری بود از آن(معنویتی که ایرانیان با آغوش باز به پیشباز آن شتافتند) ؛ اگر بخواهیم همه ی این( معنویت ) را یکجا تماشا کنیم به سالها زمان نیاز خواهیم داشت ؛ بنا بر این برای اینکه در نشست امروز هر چه بیشتر با درونمایه این ( معنویت ) آشنا بشویم ؛ تنها به بازخوانی چند نوشته دیگر بسنده می کنم .

در (مکتوبات میرزا فتحعلی آخوند زاده ) از برگهای 73 تا 75 می خوانیم که این پیام آوران معنویت اسلام آلت مردی پسر بچه ها را می بریدند و آنان را به حاجیان مکه می فروختند ؛ این کار که تا زمان میرزا فتحعلی آخوند زاده ادامه داشته و هنوز هم بگونه دیگری در ایران اسلامی ادامه دارد ؛ تداوم همان ( معنویتی ) است که ابن اثیر در رویه 50 از پوشینه سوم تاریخ کامل اسلام و ایران ؛ بان اشاره می کند که : « ... بر مبلغ مالیات سالیانه در سیستان دو هزار غلام نابالغ و دختر نیز افزودند ..» . در تاریخ سیستان رویه ی 106 می خوانیم « اعراب مسلمان در حمله بر سیستان در جنگ با « رتیبیل » عده بیشماری را کشتند و بردگان فراوان گرفتند » . و آخرین سخن در این زمینه را از جرجی زیدان نویسنده نامدار عرب باز می خوانم که د رتاریخ تمدن اسلام می نویسد : « تازیان بخاطر غارت و زن و اسیر و برده به اسلام روی آورده بودند . » .

اگر کسانی مانند مرتضی مطهری ؛ از( معنویت اسلام ) و پیشباز ایرانیان از آن معنویت پدافند کنند و شبانه روز بگویند و بنویسند که زور و شمشیری در کار نبوده است ؛ و ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند ؛ غمی نیست ..؛ اما آنجا که دانش آموختگان ما برای بدست آوردن تکه نانی چنین می گویند ؛ غمی هست .

من در شگفتم که برخی از ایرانیان چرا با پذیرفتن اسلام تا این اندازه دگرگون می شوند که با هر آنچه ایرانی است سر ستیز پیدا می کنند . پروانه بدهید که من در این مورد هم از خود چیزی نگویم و گواه این سخن را از فرزانگانی بیاورم که نامهای بزرگ دارند .

مرتضی راوندی در رویه 54 از پوشینه دوم تاریخ اچتماعی ایران می نویسد : « استاد فقید محمد قزوینی ؛ ضمن انتقاد بر مقاله یکی از فضلا در شفق سرخ ؛ به بعضی از علل و عوامل تسلط اعراب بر ایران اشاره می کند و از شاعر و نویسنده بیچاره ای که جز قلم و دوات و کاغذ ؛ سلاحی ندارد و بحکم ضرورت ؛ ناچار است لغات عربی را در محاورات و مکاتبات معمولی بکار برد ؛ تا حدی دفاع می نماید ؛ می نویسد : « اگر تقصیری در تاراج زبان عربی بر زبان فارسی بر کسی متوجه است ؛ می دانید بگردن کیست ؟ اول بگردن خلیفه ثانی عمرابن خطاب است که قشون عرب را بطرف ایران سوق داد ؛ دوم بگردن یزدگرد سوم که ا و و سرداران قشون او که با آنهمه قوت و قدرت و جاه وجلال و جبروت و تمدن و ثروت ؛ که یراق اسبشان از نقره بود و نیزه هاشان از طلا ؛ نتوانستند سدی در مقابل خروج آن عربهای پا برهنه ببندند ؛ سوم بگردن بعضی ایرانیان خائن و عرب ماب آن وقت ( شبیه به فرنگی مابان و روس و انگلیس پرستان امروزه که بلاشک نسبت اینها به خط مستقیم ؛ به آنها منتهی می شود ) از اولیای امور و حکام ولایات و مرزبانان اطراف که به محض اینکه حس می کردند که در ارکان دولت ساسانی تزلزلی روی داده و قشون ایران در دوسه واقعه از قشون عرب شکست خورده اند ؛ خود را بیدرنگ به دامان عربها انداختند و نه تنها آنها را در فتوحاتشان کمک کردند و راه و چاه را به آنها نمودند بلکه سر داران عرب را به تسخیر اراضی که در قلمرو آنان بود و هنوز قشون عرب به آنجا حمله نکرده بود ؛ دعوت کردند و کلید قلاع و خزاین را دو دستی تسلیم آنها نمودند بشرط آنکه عربها آنها را بحکومت آن نواحی باقی بگذارند . کتب تواریخ ؛ بخصوص فتوح البلدان بلاذری ؛ از اسامی شوم آنها پر است و یکی از معروفترین آنها ماهویه ی سوری مرزبان مرو قاتل یزد گرد است که بعد ها بکوفه آمد ... و حضرت علی به دهقانان خراسان حکمی نوشت که جمیعا باید جزیه و مالیات قلمرو خود را به او بپردازند !!! ( تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ) . و همچنین بعضی از ایرانیها ی دیگر که در بسط نفوذ عرب و زبان عرب فوق العاده مساعدت کردند ؛ مثل آن ایرانی بی حمیت که برای تقرب به حجاج ابن یوسف ( خونخوارترین سردار اسلام ) ؛ دواین ادارات حکومتی را که تا آن وقت بفارسی ؛ ( یعنی به پهلوی ) بود ؛ به عربی تبدیل کرد ؛ یا مثل « خواجه بزرگ شیخ جلیل شمس الکفا ت ؛ احمد ابن الحسن المیمندی ؛ وزیر سلطان محمودغزنوی ؛ که پس از چهار صد سال از هجرت و خاموش شدن دولت عرب ؛ در خراسان و نواحی شرقی ایران ؛ چنان اقدامی کرد . تازه آقای کافی الکفات از جمله کفایتهایی که به خرج داد ؛ یکی این بود که دواین ادارات دولت غزنوی را که وزیر قبل از او ابو العباس فضل بن احمد اسفراینی به فارسی تبدیل نموده بود دو باره عربی تحویل کرد . فی الواقع پاره ای ا ز ایرانیان به محض قبول دین اسلام گویا از تمام وجدانیات و عواطف طبیعی که منافات با هیچ دینی هم ندارند ؛ منسلخ می شوند !!. قتیبه بن مسلم باهلی ؛ سردار معروف حجاج که چندین هزارنفر از ایرانیان را در خراسان و ماوراء النهر کشتار کرد و در یکی از جنگها بسبب سوگندی که خورده بود ؛ اینقدر از ایرانیان کشت که بتمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخت و تناول نمود و زنها و دخترهای ایرانیان را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت کرد ؛ قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدنش زیارتگاه قرار دادند و همه برای تقرب به خدا و قضای حاجات « تربت آن شهید !!» را زیارت می کردند ؛ ولی بزرگترین شاعر ایران و بانی رفیع ترین بنای مجد و شرف ملی ایران ؛ یعنی فردوسی توسی علیه الرحمه را پس از وفات ؛ بعوض اینکه قبه و بارگاه بر سر قبر او بنا کنند ؛ معاصرین قدر شناس ! او حتی جسد او را نگذاردند که در قبرستان مسلمانان دفن نمایند . مقتدای آنان شیخ ابولقاسم گرکانی گفت « او مدح کننده گبران و کافران بود

در ( تاریخ ایران بعد از اسلام ) از نولدکه آورده اند که : « ... در طبقات نجبا و بزرگان کسانی بودند که خیلی زود برای جلب منافع و حفظ مصالح خویش تسلیم دشمن گردیدند » .

آنانی که امروز ؛ در گرماگرم تاراج ضحاک و افراسیابهای زمانه برای اینکه تکه نانی از دست تازی پرستان فرمانروای بر ایران بستانند از معنویت بدون شمشیر اسلام و پیشباز ایرانیان با آغوش باز از این معنویت دم می زنند ؛ آیا نوادگان همین ها نیستند که بگفته ی زنده یاد محمد قزوینی  به محض قبول دین اسلام از تمام وجدانیات و عواطف طبیعی منسلخ می شوند ؟ .