چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۲

فلسفه درخت کریسمس چیست؟

سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمیگردد. همچنین در آن زمان عده ای هرمهایی از چوب می ساختند و آنرا با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین میکردند.

به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال ۱۸۴۱، انگلستان، پرنس آلبرت (Prince Albert)، شوهر ملکه ویکتوریا (Queen Victoria) با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور (Windsor) و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد.

واضح است که خانواده های ثروتمند انگلیسی به سرعت از این مد پیروی کردند و با ولخرجی تمام به تزیین درخت میپرداختند. در سالهای ۱۸۵۰، این تزیینات شامل عروسک، لوازم خانه مینیاتوری، سازهای کوچک، جواهرات بدلی، شمشیر و تفنگ اسباب بازی، میوه و خوراکی بود.

بسیاری از آمریکاییهای قرن نوزدهم، درخت کریسمس را چیزی غریب میدانستند و اولین درخت کریسمس در آمریکا، مربوط به سال ۱۸۳۰ است که آنهم توسط ساکنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته شده بود. این درخت برای جلب کمکهای مردمی برای کلیسای محلی برپا شده بود. در سال ۱۸۵۱، چنین درختی در محوطه خارجی یک کلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساکنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می آمد و آنها خواستار جمع کردن تزیینات شدند.

در حدود سالهای ۱۸۹۰، لوازم تزیینی کریسمس از آلمان وارد میشد و درخت کریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت میافت. جالب است که اروپاییان از درختان کوچکی که حدود ۱ تا ۱٬۵ متر طول داشتند استفاده میکردند در حالی که آمریکاییان درختی را می پسندیدند که تا سقف خانه برسد.
در اوایل قرن بیستم، آمریکاییان درختهای کریسمس را بیشتر با لوازم تزیینی دست ساز خودشان تزیین میکردند اما بخشهای آلمانی/آمریکایی همچنان به استفاده از سیب، بلوط، گردو و شیرینیهای کوچک بادامی ادامه میدادند.

کشف برق، به ساخته شدن چراغهای کریسمس انجامید و امکان درخشش را برای درختان به ارمغان آورد. پس از آن دیدن درختان کریسمس در میدان شهرها به یک منظره آشنای این ایام مبدل شد و تمام ساختمانهای مهم-چه شخصی و چه دولتی- با برپا کردن یک درخت، به اسقبال تعطیلات کریسمس میرفتند.

در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از فیگورهای پریهای کوچک- به نشانه ارواح مهربان- یا زنگوله و شیپر- که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار میرفت- استفاده میشد.

در لهستان، درخت کریسمس با مجسمه های کوچک فرشته، طاووس و پرندگان دیگر و تعداد بسیار زیادی ستاره، پوشیده میشد. در سوئد، درخت را با تزیینات چوبی که با رنگهای درخشان رنگ آمیزی شده اند و فیگورهای کودک و حیوانات از جنس پوشال و کاه تزیین میکنند. دانمارکیها، از پرچمهای کوچک دانمارک و آویزهایی به شکل زنگوله، ستاره، قلب و دانه برف استفاده میکنند. مسیحیان ژاپنی بادبزنها و فانوسهای کوچک را ترجیح میدهند.


تزیین درخت در اوکراین نیز بسیار جالب است، آنها حتما در تزیین درخت خود از عنکبوت و تار عنکبوت استفاده میکنند و آن را خوش یمن میدانند، زیرا بنا بر یک افسانه قدیمی، زنی بی چیز که هیچ وسیله ای برای تزیین درخت و شاد کردن فرزندان خود نداشت، با غصه به خواب میرود و هنگام طلوع خورشید متوجه میشود که درخت کریسمس خانه اش با تار عنکبوت پوشیده شده است و این تارها با دمیدن خورشید به رشته های نقره مبدل شده اند.  

سه‌شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۲

حکایت پند آموز اسکیمو و کیشیش شیاد (شیاد تر از افرادی که نان از فروش خدا میخورند وجود ندارد در هر شکلی)

اسکیمو: اگر من چیزی درباره ی خدا و گناه ندانم آیا بازهم به جهنم میروم؟
 کشیش: نه، اگر ندانی نمی روی.
اسکیمو: پس چرا می خواهی این ها را به من بگویی؟

یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۲

راه شاهی هخامنشی و جاده ابریشم


قسمت غربی راه شاهی از شوش به سارد ولیدی می رسد. قسمت شرقی راه درون ایران است و از شوش به اکباتان و ری و پارت و قسمتهای شرقی امپراتوری می رود.در طول این راه کاروانسراهای متعدد و دروازه ها و پادگانهایی قرار داشته و راه از امنیت و سلامت کامل برخورد بوده است و از طریق راه شاهی نمایندگان دربار و مردم رفت و آمد می کردند. بررسی این راه را از غربی ترین نقطه آن شروع می کنیم.

قسمت اول : در حد فاصل لیدل و فریجیا ۵۲۰ كيلومتر راه بود كه در آن ۲۰ كاروانسرا وجود داشت.

قسمت دوم : راه شاهی بعد از فریجیا به رودخانه هالیس ميرسد.در اين محل یک گذرگاه مهم قرار داشت و رفت آمد کنترل میشد.

قسمت سوم : راه شاهی با عبور از رودخانه هاليس به کاپادوکیه میرسد.در این مسیر۵۷۲ کیلومتری ۲۸ کاروانسرا وجود داشت.

قسمت چهارم : پس از ۸۶ کيلومتر دیگر به سیسیلیا میرسد.در این مسیر دو دروازه کنترل قرار داشت.

قسمت پنجم : در كنار راه خشكی در مرز سیسیلیا و ارمنستان رودخانه یوفریت قابل کشتیرانی است. در ارمنستان در طول مسیر ۳۱۰ کیلومتری ۱۵ کاروانسرا و یک گذرگاه کنترل قرار داشت.

قسمت ششم : در ارمنستان تا سرزمین ماتین ۳۴ کاروانسرا در مسیر ۷۵۳ کیلومتری قرار داشت.
قسمت هفتم : در ماتین ۴ رودخانه قابل کشتیرانی وجود دارد که به خاطر شدت جریان قابل عبور نبودند.اولی تیگریس دومی و سومی به نام مشترک زاباتوس وچهارمی گیندس می باشد.

قسمت هشتم : از آنجا وارد سرزمین سیسین میشود و پس از طی ۲۴۳ کیلومتر با ۱۱ کاروانسرا به رود کرخه میرسد.این رود قابل کشتیرانی است و به شهر شوش می اید.

اگر این مسیر را درست طی کرده باشیم از شوش تا سارد ۲۵۰۰ کیلومتر راه بوده است . در صورتيكه هر کاروان در روز ۳۰ کیلومتر راه طی می کرده برای طی کل این مسیر ۱۹ روز زمان لازم داشت .این مسیر احتمالا خیلی قدیمی بوده زیرا اگر هخامنشیان آنرا میساختند از شوش به بابل و سپس به یوفریت پایتخت یایالیا می رفتند.تیگریس در میان جاده مرکز حیات آشوری ها میباشد.بنابراین امکان دارد این قطعه از راه توسط آشوریان برای ارتباط نینوا به شوش ساخته شده باشد.البته اهمیت کار هخامنشیان به اداره این راه است نه اینکه آنها این راه را هموار کرده باشند. شهرهای مهم اپیس و اربیل در اين مسیر هستند و در غرب نینوا در مسیر تیگریس شهر امیدیه مرکز ملیتن قرار دارد.

بین سیسیلیا و کاپادوکیه رشته کوه آنتیتاروس قرار دارد. آخرین شهر سیسیلیا کومانا می بود.بعد از این شهر کاپادوکیه کشور کنونی ترکیه شروع میشود.در این محل مسیر جاده مشخص نیست ولی احتمالا از مرکز کشور باستانی هیتی به نام هاتتوساس می گذشته.شهر هالیس در کنار آنکارای کنونی قرار دارد که یکی از گذرگاههای کنترلی در آن قرار داشته.از آنجا به مرکز کشور فریجیا به نام گردیوم می رسیدند.جاده در این محل حفاری شده و عرض ۶ متری آن کاملا مشخص است.بعد از عبور از پسیونوس به سارد می رسیدند.
بسياری از لوحهاي مكشوفه در تخت جمشيد در مورد چگونگی مسافرت سفیران حکومتی و تعویض اسب آنها در طول مسیر است.چاپارها یا قاصدان حکومتی با سرعت در این جاده ها حرکت می کردند . ازطریق همین لوجها می دانیم مسیر تخت جمشید به سمت یاسوج در محل دروازه پارس ۵۵۲ کیلومتر با ۲۳ کاروانسرا بود.راهی که بابل را به اکباتان میرساند در کنار شهر اپیس راه شاهی را قطع میکرد.این مسیربه شهر مقدس زرتشتی ری میرسید و از آنجا به سرزمینهای شرقی می رفت.

ادامه این راه که به سمت شرق می رفت و بعدها به نام جاده ابریشم معروف شد.جاده ابریشم راهی است که مدیترانه را به چین میرساند.این نام از صده یک بعد از میلاد در زبانها افتاد ولی از سالیان قبل استفاده میشد.در صده ششم قبل از میلاد از بابل به اپیس و اکباتان می امدند و از حوالی ساوه امروزی به سمت ری میرفتند.از ری به سمت ساتراپی پارتیا و سپس به قومس میرسیدند که نزدیک دامغان امروزی است.از آنجا با عبور از رشته کوه البرز به توس میرفتند و این قسمت از میان صحرا می گذشت. از توس جاده دو شاخه می شد.شاخه جنوبی به هرات و قندهار می رفت و به دره کابل و پنجاب می رسید.شاخه شمالی به سمت صحرای کاراکون و شهر مرو می رفت. از مرو از طریق امودریا به سمرقند بلخ مزار شریف و کندور می رسید.
این مسیر توسط اسب یا شتر طی می شد و جاده به سمت شمال نیرود ،ارتفاع می گیرد. در محلی به نام برج سنگی ارتفاع جاده به ۴۷۲۳ متر از سطح دریا می رسد.از خونجراب قسمت شرقی جاده ابریشم شروع می شد و تا چین ادامه می يافت.

چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۲

زندگی نامه ثریا اسفندیاری همسر دوم محمد رضا شاه


ثریا دخـتر خلیل اسفندیاری و اوا کارل ( مادری آلمانی ) در اول تیرمـاه ۱۳۱۱ در روستای قهفرخ (فرخ شهر کنونی) (در استان دهم) متولد شد. سپس به اصفهان رفت. او یک برادر کوچکتر به نام بیژن داشت. ثریا تا هشت ماهگی در ایران بود و پس از آن خانوادهاش او را با خود بـه برلین بـردند.
وی کودکی را در برلین گذراند و در پاییز ۱۳۱۶ به اتفاق خانوادهاش به ایران بازگشـت. در اصـفهان وارد مـدرسه آلمانیهای مقـیم اصفهان شد و زبان فارسی را نزد معلم خصـوصـی فرا گرفت. تا ۱۳۲۰ در آن مدرسه به تحصیل پرداخت. ولی پس از اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم مدارس آلمانها تعطیـل شـد. او در ۱۳۲۳ وارد مـدرسه مُبلغ (میسیونر) های انگلیسی شد و تا پانزده سالگی در این مدرسه به تحصیلاتش ادامه داد تا اینکه در ۱۳۲۶ به همراه خانوادهاش به سوئیس رفت. در آنجا زبان فرانسه آموخت و انگلیسی را نیز بعدها در مؤسسهای در لندن تکمیل کرد.
ازدواج با محمدرضا پهلوی

انتخاب ثریا برای همسری محمدرضا شاه به وسیله خواهر بزرگتر شاه شمس انجام گرفت. شمس در یک مجلس مهمانی در سفارت ایران در لندن که ثریا هم دعوت شده بود، در همان نظر اول او را پسندید و مسئله را با خلیل اسفندیاری در میان گذارد و ثریا با آمادگی قبلی برای روبرو شدن با شاه به تهران آمد.ثریا در خاطرات خود مینویسد که بزرگترین آرزوی او پیش از اینکه ملکهٔ ایران بشود، هنرپیشگی سینما بوده و پیش از اینکه برای اولین دیدار با شاه به کاخ سلطنتی برود با پدرش شرط کرده بود که اگر شاه او را نپسندید یا او از شاه خوشش نیامد، او را به هالیوود بفرستد.
در آن زمان ثریا ۱۸ سال و محمد رضا شاه ۳۱ ساله بود و شاه هم مثل خواهرش در اولین نظر او را پسندید و ثریا هم تمایل به این ازدواج پیدا کرد و مراسم نامزدی آنها روز ۶ دی ۱۳۲۹ در نظر گرفته شد. امیدواری آنها این بود که مراسم ازدواج به زودی برگزار شود، ولی ثریا ناگهان دچار بیماری حصبه شد و روز به روز هم بیماریش شدت یافت و همه را دچار نگرانی کرد. ناگزیر مراسم ازدواج به تعویق افتاد. پس از طی دوران نقاهت، تشریفات عقد و ازدواج در نهایت سادگی در ۲۳ بهمن برگزار شد.
بعد از چند سال مـوضوع بچه دار شـدن آنها بسیار جدی در دربار مطـرح شد و ملکه مادر مرتباً این مطـلب را با پسرش در میـان می گذاشت. شاه در مهر ۱۳۳۳ با پرنسس ثریا به آمریکا رفت و در آنجا آزمایشهای دقیق پزشکی انجام پذیرفت و در مورد او هیچ چیز غیرطبیعی دیده نشد و سرپرست هیات پزشکی اعلام کردند شما هر دو در کمال سلامت هستید و فقط باید صبر کنید. چند سال بعد نیز روزولت یک پزشک متخصص آمریکایی برای انجام آزمایشهای لازم از ثریا، به تهران فرستاد. پزشک مذکور نیز هیچ دلیلی برای حامله نشدن وی نیافت.
جداشدن محمدرضا از ثریا
در پی جلسه مشورتی ۲۷ بهمن ماه ۱۳۳۶ و جلسات ۱۰ ، ۱۷ و ۱۹ اسفند این سال مرکب از شاه و تنی چند از رجال وقت و یک بزرگ از ایل بختیاری تصمیم به طلاق ثریا اسفندیاری بختیاری دومین زن شاه گرفته شد و اعلامیه مربوط صادر گردید که در آن دلیل طلاق فرزند دار نشدن ثریا و نیاز به ولیعهد برای شاه ذکر شده بود.

شاه از ثریا خواست تا به سن مورتیز برود و روز ۲۴ بهمن ۱۳۳۶ با تشریفات رسمی تهران را ترک گفت و بعد از آن دیگر هیچ وقت به ایران باز نگشت. در روز ۲۴ اسفند ۱۳۳۶ از وی جدا شد و طلاق او از طریق مجلس شورای ملی اعلام گردید.شاه نیز متنی به این عنوان تهیه کرد و با ابراز کمال تأسف وتألم و با تذکر اینکه ملکه ثریا پهلوی در تمام مدت همسری شاهنشاه از هیچ گونه خدمت و عطوفت و خیرخواهی نسبت به ملت ایران خودداری نفرموده و از هر حیث شایستگی مقام شامخ خود را داشتهاند و در این مورد نیز با کمال علاقه و محبتی که فیمابین وجود دارد، آمادگی خود را برای قبول هر نوع تصمیمی که از طرف ذات شاهانه اتخاذ شود اعلام فرمودند. با اظهار نظر هیأت مشورتی، موافقت و با صرف نظر از احساسات شخصی خود در برابر مصالح عالیه مهمی تصمیم خویش را به جدایی اتخاذ فرمودند.

زندگی در اروپا
ثریا از آن پس با مقرری قابل توجهی که دربار ایران برای وی تعیین کرده بود، در فرانسه میزیست، همچنین لقب پرنسس به وی اعطا شد و دارای گذرنامه سلطنتی بود. او در فیلم «سه چهرهٔ یک زن» Les trois visages d"une femme در ۱۳۴۴ بازی کرد و با کارگردان ایتالیایی فیلم، فرانکو ایندووینا آشنا شد. طبق مصاحبه بیبیسی با وی بر خلاف شایعات هیچ گونه رابطه احساسی با کارگردان فیلم نداشته و تا پایان عمر همچنان عاشق شاه بوده رابطه او با محمدرضا شاه تا پایان عمر محمدرضا شاه ادامه داشته و رابط بین آن دو اردشیر زاهدی بوده. محمد رضا شاه از او به عنوان تنها عشق زندگیش در کتاب خاطراتش یاد کرده. مجله فرانسوی پاری ماچ (paris match) او را زیبا ترین زن جهان در عصر خود معرفی کرد لقب او در کشورهای اروپایی پرنسسی با چشمانی زمردین است.
فوت
ثریا اسفندیاری در ۴ آبان ۱۳۸۰ در سن ۶۹ سالگی بر اثر سکته مغزی در پاریس درگذشت. مراسم تشیع جنازهٔ وی در کلیسایی آمریکایی در پاریس برگذار شد. در این مراسم اشرف پهلوی و غلامرضا پهلوی نیز حضور داشتند. ثریا را در قبرستانی در مونیخ آلمان دفن کردند.برادر کوچکترش بیژن (۱۳۸۰ - ۱۳۱۶) نیز یک هفته پس از فوت ثریا درگذشت. وی گفته بود: «بعد از او، من هم صحبتی ندارم
 
 

یادش گرامی. پارسا

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۲

دیباچه ای بر سکیولاریزم

سیاست: تشرع یا تعقل

الف- تعقل تک ساحتی یا شرعی در سیاست
مداحان و مدافعین حکومت شرعی تلاش کردند و میکنند که مسئله عقلانیت را در ساختار حکومت شرعی مطرح کرده تا سیمائی خردپذیر از آن دربرابر مخالفین خود ارائه نمایند. از ابن سینا. ابن خلدون. فارابی. سهروردی تا فلاسفه معاثر اسلامی در تلاش بوده صفات عقلانی را هویدا نمایند و ثابت نمایند که عقل محض در احکام شرعی مستتر است و امکان فراهم کردن فضای بهشتی را در دوران زندگی این دنیائی ،برای انسان دارا میباشد. لذا عقل و تعقل از دیدگاه آنان، عقل متصل به احکام شرع و نهایت به خدا رسیدن یا سعادت در زندگی دنیائی از طریق اصول شرع است. اگرچه تلاش کردند چون تفلسف یونانی برای اثبات نظر خویش بهره بگیرند. اما نهایتاً به شرعی کردن عقل رسیدند و در سیاست؛ انسان را از عالم محسوسات و عینی به معقولات الهی یا شرعی کشاندند. بدینصورت که سعادت و تعقل در فهم خدا است و اذلی از اینرو عقل محض بالقوه با خداوند عجین است بنابراین از طریق پیامبران و امامان به انسان و جامعه قابلیت تسری پیدا میکند. در‌واقع عقل محض الهی نیروی بالقوه ای است که از کانال جبرایئل بالفعل شده و به پیامبر آموخته میگردد. یا ، به عبارتی شیوه و مسیر رسیدن به خِرد ( سعادت) برایش تشریح و تدقین میگردد. ازهمین روی، قوانین شرعی بدلیل اینکه ازطرف خدا است ( عقل محض) . پس مبرا از عیب و نقص و بی نیاز از تغییر و تفحص است. بهمین دلیل نیز مجریان شرع در صورت عدم پذیرش ازطرف مردم. میتوانند از قوه قهریه و زور استفاده نمایند ! تا احکام شرع در بطن انسان نقش بسته و باعث هدایت و نهایتاً سعادت و تعالی گردد.( تعقل بکمک چماق) یا شاید بتوان گفت: « سعادتمند شدن به قیمت نزول به سطح حیوانی و بیخردی، بدلیل ناتوانی انسان در تشخیص مصلحت خویش !!! » وچنین است دست آورد تعقل شرعی یا تشخیص صلاح و سعادت الهی. برای انسان در زندگی روزمره و سیاست شرعی شده . منهای پیچ و خمهای ذاید و بازی با کلمات از طرف مفسرین شرع !!!جهت پیچیده نشان دادن جان ِ کلام

ب: تعقل یا خرد در سیاست
دیرپا ترین خواست، چه در میان مردم و چه در اندیشمندان و فلاسفه. خِرَد و خردمندانه کردن سیاست بعنوان مقوله ای برخاسته از زندگی جمعی و گروهی انسان بوده است.اما سیاست عقلانی و دولت خردورز چیست؟و برای رسیدن به این پایه، چه ابزارهائی مفید واقع میگردد ؟ اگر حوزهء سیاست را دولت و قدرت و مدیریت و آمریت تلقی کنیم. چه راهکارهائ عقلی میتواند مانع از خود محوری و اجبار و هوا و هوس فردی یا تک بعدی نگریستن نهاد دولت و سیستم سیاسی گردد؟
چراکه در امور مبتنی بر خرد. برخلاف سایر صوَر در حوزه زندگی سیاسی انسان، از اثبات و ارائه راهکارهای منطقی و عقلی خود در جهت نیل به یک توافق جمعی. تلاش می نماید. بدیهی است که روشهای عقلانی،بدون هیچ اَبزار زور و اجبار دیگران را جهت همراهی و همسوئی بدلیل نتیجه مشترکی که قابل حصول از استنتاجات عقلی است. قانع کرده و هدایت مینماید. روش عقلیی که امکان رسیدن به یک توافق جمعی را هموار و قابل تحصیل در سیاست میگرداند. نکته دیگری که خرد را بعنوان وسیلهء راهگشا در برابر زندگی و مشکلات عدیده نظام اجتماعی، برای انسان. مورد توجه قرار میدهد: مسأله حقیقت و سعادت است. و آنچه که توانائی رساندن ما به یک برداشت کلی و یا عمومی در رابطه با مفهوم حقیقت را دارا میباشد. اصول منتج شده از دانش و درک خردمندانه است. که قابل تجربه و ادراک توسط هرکس و در هرکجا میباشد. اگر جهان و خود را بعنوان یک مقوله مشترک واقعی بپنداریم. و درعین حال، اثرگذار و اثرپذیری از یکدیگر را نیز باور داشته باشیم
دراینصورت یک ذابطه تک ذهنی یا جبریت یانیروی ماورای هستی ما. چگونه میتواند بر بودن ما، و اثر پذیر بودن ما بر مبنای قواعد او (الهیات) یا احکام او ( شرعیات) . موجب تعالی یا گسترهء سعادت و رسیدن به حقیقت قرارگیرد؟! آیا اگر اینرا باور کنیم. به این معنی نیست که زندگی و روشهای بهینه زیستن را یک اندیشه یا یک ذهنیت و جبریت ِ ماورای انسانی به ما دیکته باید کند!؟ و لاجرم اگر بدون هیچ اختیاری از خود مجبور به اطاعت باشیم! اگر این قهریت تک ذهنی( شرع) را در امور زندگی، چه شخصی و چه جمعی پذیرا شویم دیگر مفهوم آزادی و اختیار و سعادت، چه معنی و محلی برای موجودیت آن میتوان قائل گشت!؟ از اینرو تلاش خواهم کرد که تفاوت بین عقلانیت فردی و ذهنیت تک بعدی و شرعی را که رابطه مستقیم با جبریت و زور دارد. در مقایسه با عقلانیت جمعی در حوزهء سیاسی، ارائه نمایم.
اگر بپذیریم که انسان برای هموار کردن زندگی جمعی با بهره گیری از تعقل برای رسیدن به سعادت فردی که شناور در سعادت اجتماعی است. به تشکیل جامعه مدنی پرداخت و برای نظامند بودن و اداره امور مربوط به این خیر جمعی. دولت را به منزلهء عامل و ناظر بر حسن اداره آن بوجود آورده است. در‌واقع عامل ِ تاسیس دولت، عقلانیت حاکم بر اجتماع است که از توافق جمعی افراد بوجود میاید. از اینرو دولت راستین و معقول برساخته شده از رضایت و توافق افراد است که مظهر این رضایت در کالبد قوانین موضوعه در هر نظام مدنی یا اجتماعی، نهفته است.
بدون هیچ تدلیل و سماجت از گفتار فوق ( قوانین موضوعه)، مفادیست که افراد برحسب نیاز و برآمده از خرد خویش آنرا وضع نموده اند. جهت تسهیل در زندگی فردی با گروه (اجتماع). در عین آزادگی و تمایل فردی. بدیهی است قوانین ، زمانی جنبه عملی پیدا مینمایند که برآمده از توافق همگانی و میل و اراده افراد باشد. نه تحمیلی و مافوق اراده فرد!! از همین رو است که قوانین اساسی هر کشور نیز برحسب تمایل و خواست گروهی( مردم) قابلیت تغییر پیدا میکنند ( رفراندوم در تصویب و یا رفراندوم در تغییر). بنابرین، میل و اراده فرد و افراد در جمع برتری و اولویت دارد بر هر قانون مدون شده که در صورت تمایز و تفاوت با ارادهء عمومی (ملت) جنبه فراگیر و قابل اجرا بودن را از دست میدهد. لذا، آیا قوانین شرع و الهی - بر زندگی این دنیائی و شخصی و اجتماعی افراد میتواند جنبه همه گیر و برتر از بدیهیات عینی و قابل تجربهء این دنیائی داشته باشد !؟ اگر تفوقی برای شرع بر عقل انسان تصور شود !! به معنی عدم آزادی و سلب اختیار و قابلیت و توانائی عقل بشری نیست !؟ و در این صورت ، آیا ندیده گرفتن آزادی و قدرت تعقل انسان بمنزلهء جبریت و زورمداری نیست !؟
ممکن است گفته شود که « هدف دولت مبتنی برشرعیات. اخلاقی کردن فضای اجتماعی و فردیست » !! در اینصورت ؛ این اخلاقیات و سعادت مورد نظر شرع. آیا به منزلهء آن نیست که انسان توانائی تشخیص ندارد.!؟و اگر چنین باشد !؟ آیا به زیر سؤال کشیدنِ خرد و عقل در انسان نیست!؟ آیا مگر جز این است که سعادت یا اخلاق و هر مقولهء دیگر انسانی مربوط می‌شود به موجودیت، اولاً : انسان .دوماً : خردِ انسان . سوماً: سعادت و اخلاق، به مفهوم برآیند روشهای ایدهآلی که از همان توانمندی تعقل انسان. بوجود آمده است. و آن تعقل نیز جزء خصوصیات بارز و غیر قابل تردید انسان است، مدلل میگردد.
بنابرین، باورمندی به سعادت و اخلاق که مقوله ای ساخته شده از تعقل انسان است . دیگر نیازی به حضور واسطه یا مجری برای تشخیص ندارد. هر کجا که انسان هست. با حضور و وجودیت انسان، سعادت و اخلاق نیز میتواند مفهوم پیدا کند.
سؤال منطقی این است که:آیا سعادت یا اخلاق، وجود قائم بذات دارد؟ اگر باور کنیم که قوانین شرعی بوجود آورندهء سعادت هستند !! و دولت مبتنی برشرعیات. عامل بوجود آورنده یا تحکیم بخش سعادت و اخلاق الهی است !؟ در این صورت .آیا جز این است که باید بگوییم: آنچه که موجودیت این دنیائی دارد، باید برگرفته شده از عوامل پدیدار کننده اش باشد. یعنی، اگر اخلاق و سعادت را معلول و صفت بپنداریم. عامل وجودی و موصوف آنرا، تعیین کننده باید شناخت که قابلیت برخوردار شدن یا تحول را داراباشد و سعادت و اخلاق بنابه همین نگاه مقوله ایست این جهانی که رابطه تنگاتنگی با موجودیت انسان دارد. و بطور اخص به توانایی و قدرت تعقل انسان مربوط میگردد. برحسب این مدعا سعادت و اخلاق ، برآمده از دنیای خارج از موقعیت و حیطهء انسانی نیست، بلکه اندیشه‌ای برخاسته از انسان و نحوهء زیستنش میباشد. لاجرم سازنده و تشخیص دهنده آن، همانا انسان است. که خود نیز میتواند قواعد مربوط به ساختکار آن در حیطه اجتماعی و تبعاً فردی را تشخیص داده و به اجرا درآورد.که در این رابطه دیگر نیازی به آقای بالای سر یا دیکته کننده و مفسر برای آن ( دولت شرعی) ، نخواهد بود. یعنی افراد در صورت تمایل و نیاز جمعی، میتوانند به آن سعادت و اخلاقیات دست پیدا نمایند زیرا اینها موضوعی است برآمده از خرد انسان که تحولات مطبوعهء آن نیز از خودش برمیآید. پس، زمانی یک گروه تحت نام دولت میتواند ادعای انجام امور شرعی مورد نظرش نماید. که افراد مطبوعهء آن دولت . دیوانه یا فاقد توان عقلی باشند !! یا توافق جمعی جهت اجرای چنین ادعائی را مستدل نماید. سؤالی که مطرح می‌شود این است که: آیا ملت ایران خود پذیرفته‌اند که فاقد قدرت تعقل فردی و جمعی هستند !؟و یا، تحت فشار دولت موجود تن به این رضایت داده اند!؟در هردو صورت مفروض که مدعای چنین حکومتی باشد.اگر دولتی مدعی چنین گفتاری باشد!این سند از دو وجه مردود و غیر قابل استناد است: اولاً- اگر ملتی دیوانه یا فاقد توان تعقل میباشد! چگونه شخص ویا جمعیتِ فاقد خرد به این نتیجه رسیده است که خود، توان تشخیص در امور زندگیش را ندارد! ؟ و سرپرستی خویش را به دولتی واگذارده تا هرآنچه که میطلبد و صلاح میداند را برآنان روا دارد!!؟و ازکجا میتوان پذیرفت که آن دولت منتخب شده ازطرف ملت دیوانه متعقل و خردمند است!؟
دوماً- ممکن است چنین تصور شود که ملت تحت فشار و اجبار تن باین قیمومت داده است! که دراین صورت برمبنای قواعد حقوقی و منطقیِ موجود: ( اگر رضایت یا پذیرش هرموردی تحت فشار و ارعاب بدست آمده باشد). از جنبه قواعد حقوقی، فاقد ارزش و اعتبار و استناد بوده و هست. لذا استناد دولت مدعی قابل پذیرش نیست و لاجرم، رفتار این دولت مبتنی بر نقض قوانین و نقض حاکمیت عمومی بعنوان صاحبان حق و انتخاب کنندهگان یک دولت،جُرم محسوب میگردد: الف- جرمِ ادعای کذب ب- جرمِ نقض قرارداد بعنوان عدم انجام امور مورد نظر ملت پ- جرمِ ارعاب و فشار غیر قانونی و فرا قانونی بر علیه انتخاب کنندگان یا موکلین خود ( ملت) . که خود بخود از دایرهء قدرت و راس امور کشور مُلغی و برکنا ر میگردد.و مصوبهء این دولت نیز فاقد اعتبار و اجرا میگردد. در چنین شرایطی.. قوانین برگرفته شده از شریعت در صورت عدم پذیرش از سوی مردم . نه اعتبارعمومی دارد و نه اجراپذیر. لذا منطقی ترین راهکار . جدا کردن مبانی شرعی از مبانی حقوقی است، بدلیل خردپذیری و ، قابلیت دخل و تصرف کردن در ساختار آن بمنزلهِ قوانین موضوعه ای که در روند زمان و تحولات متعاقبش امکان تفکر و تغییر و بهینه سازی دارد. بر خلاف شرعیات که ثابت و بدون تغییر است . تذکر : عقلانیت موردیست که در یک نگاه جمعی و عمومی قابلیت طرح و اثبات پیدا میکند. عقلانیت فردی منهای بستر اجتماعی عقلانیت محدود یا غیر قابل استناد برای تثبیت امور جمعی است. بهمین دلیل نیز عقلانیت مطروحه از طرف یک نظام یا فرد یا تفکری خاص . قابلیت استناد در جنبهِ عمومی و عام نخواهد داشت.زیرا خرد فردی یا عقلانیت غیرجمعی، بدلیل اینکه ممکن است محصول سوء نیت یا منافع خاص غیر عمومی باشد. قابلیت استناد و تعمیم دادن بهمه را نخواهد داشت. مگر خیر و صلاح مورد نظر ، برآمده از عقلانیت جمعی باشد. که آنهم از بستر عرصهِ عمومی و حاصل توافق عمومی است. نه یک گروه یا باورمندان به تفکری خاص آنچکه رفتارفرد یا دولت را عقلانی مینماید. نه استدلال فردی خویش. بلکه ابزارهایی که خرد را منتج میکند است ( نظام اجرائی نحوه ارتباط و برخورد اجتماعی بوروکراسی قوانین طبیعی و موضوعی اصول عقلی و علمی) . که منجر به توسعه و موفقیت و مقبولیت آن میگردد و هدف و غایتش منعطف با خواست اجتماعی و نهایتاً فرد میشود. نه درجهت سلیقه و خواست منحصر به شخص یا گروه یا اندیشه و باوری خاص. که درینصورت قابلیت تعمیم برهمه را نخواهد داشت و عقلاً مردود و غیر قابل اجراست. مگر اینکه اراده یا تفکر خود را برتر از دیگران دانستن باشد ! که این همان دیکتاتوری است.
به امید خودباوری و رسیدن به سعادت در راستای انسانی و تفکر و تعقل گروهی. در یک جامعهِ آزاد و خردمند و همبسته بر تکثر گرائی و سکیولاریزم و احترام به حقوق حقهء دیگران

پژواک ... حرزط     

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۲

ماجرای پيپ استالين‌


يكی از نويسندگان ناراضی شوروی می‌نويسد:

روزی ژوزف استالين به بريا رئيس پليس مخفی خود تلفن كرد كه من پيپ خود را گم كرده‌ام! پس از نيم ساعت مجددا تلفن كرد كه: رفيق بريا! بيهوده وقت خودت را ضايع مكن، من پيپ خود را پيدا كردم!

بريا از استالين معذرت خواست و گفت: متاسفانه خيلی دير خبر داديد چون ما چهار صد نفر را دستگير كرديم و يكصدوهشتاد نفر آنها هم اقرار كردند كه پيپ شما را دزديده‌اند و من اعدامشان كردم.

جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۹۲

اولین نقشه متروی تهران (تهیه شده در سال ۱۳۵۰ خورشیدی)

جوانان عزیزی که مدام از تریبون های حکومتی شنونده طرح متروی تهران میباشید٬ فراموش نکنید که این طرح از طرح های پیش از انقلاب بوده که پس از انقلاب با دزدی های فراوان و مدت طولانی تر و کیفیتی بسیار پایین تر٬ این طرح نیمه تمام به اجرا در آمده است و مشخص نیست که چه زمانی این پرژه به طور کامل اتمام خواهد رسید.
پیش از جمهوری اسلامی
پس از جمهوری اسلامی
 
پروژه متروی تهران
مطالعات اولیه آن در سال ۱۳۵۳ به پایان رسیده و با عقد قرارداد برای احداث در سال ۱۳۵۴ عملا عملیات اجرایی به سال ۱۳۵۶ آغاز گردید . طبق برنامه تهیه شده درآن زمان نخستین خط متروی تهران ، می‌بایست در سال ۱۳۷۰ آغاز به کار می‌کرد.

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۲

ده کاری که برای زنده ماندن در ایران نباید انجام بدهید


۱- برای رفتن به مسافت های دور حتی الامکان از پاهایتان استفاده کنید و سعی کنید تا جایی که می توانید از سوار شدن به وسایط نقلیه علی الخصوص هواپیما خودداری کنید.
۲- به تیر غیب گرفتار نشوید و این تیر غیب قبلاً ضرب المثل بوده اما الان حقیقت داره و تیر غیب به تیری گفته می شه که از یه جایی مثل پشت بوم شلیک میشه و مستقیم میاد میخوره به گلوی شما و بعدشم معلوم میشه که احتمالاً توسط خودتون شلیک شده!!!
۳- به بدنسازی نروید و هیکل گنده نکنید. تناسب اندام حق مسلم شما نیست زیرا باعث می شود بعداً با چاقو پاره تان شود!
۴- درس نخوانید، مدارک علمی نگیرید، در علم پیشرفت نکنید و دانشمند نشوید تا ترور نشوید.
۵- دختر نشوید وگرنه دزدیده می شوید و مورد تجاوز واقع می شوید. از آنجایی که این امر زیاد دست خودتان نیست سعی کنید اگر خدای نکرده دختر شدید و مورد تجاوز قرار گرفتید دستتان را به زمین تکیه دهید و از سکستان لذت ببرید!
۶- اگر دیدید خودروی نیروی انتظامی از دور دارد می آید آنجا نمانید و سریع خودتان را پشت درختی، بوته ای چیزی قایم نمایید.
۷- به خواستگارتان جواب منفی ندهید حتی اگر طرف چیزی تو مایه های حیوان بود، در واقع اگر دیدید طرف حیوان است حتماً جواب مثبت دهید تا بعداً فوق فوقش شبی دو سه بار کتک بخورید به جای اینکه یکباره ۵۶ ضربه چاقو بخورید یا در اثر اسیدپاشی تا ابد کور بمانید!
۸- سبزی، میوه و گوشت نخورید چرا که یا وبا می گیرید یا تب کنگو!
۹- مریض شدید به بیمارستان نروید وگرنه در صحرا رهایتان می کنند تا بمیرید.
۱۰- و آخر سر اینکه این ۹ تا نکته را شوخی نگیرید!

دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۲

حجاب اسلامی، پیامد چشم چرانی و هیزی آخوندهاست


کشوری دراشغال کفتارها و لاشخورها

اکنون ۳۵ سال می گذرد که کشور پویا و بالنده ما در زیر سایه شوم و فشار نعلین لاشخوران و کفتارهای از خدا بی خبران و انسان نماهای تاریخ، دوران فرسایشی، نگون بختی، و سیه روزی خود را طی می کند. باردیگر کشور کهنسال ما مورد تاخت و تاز نه تازی بیابانگرد عربستان، بلکه تفاله های آنان قرار گرفت. شوربختانه در این اجتماع آسیب دیده پس از سه دهه، گروهی مسخ شده و دنباله رو این نابخردانند.
عده ای هم راه خیانت و مزدوری که راه کوتاهتری بود با وطن فروشی خود به این کفتارها و دکانداران در پیش گرفتند. در هردو حال، میزان نادانی و ناآگاهی و یا خیانت و فرصت طلبی آنچنان بالا رفت که رژیم فاشیستی اسلامی را تا کنون برپا نگه داشت، و حتی همکاری و شرکت این دوگروه در افتضاحاتی بنام “انتخابات ولایتی”، به پیکر پژمرده و در حال پوسیدن رژیم پوشالی جان بخشید و باردیگر بر دوام و عمر ننگین آن افزود.
در سال ۱۳۵۷، زنان تهرانی برای اعتراض به پوشش گونی مانند سیه چرده بنام حجاب اسلامی به خیابان ها آمدند و اعتراض کردند ولی زنان دیگر نقاط ایران، و همچنین مردان ایرانی کمترین حمایت و پشتیبانی از خود نشان ندادند. در نتیجه تلاش بیکران بانوان در تهران به جایی نرسید و آخوند بیشرافت توانست لچک سیاه رنگ و نفرت انگیز خود را به زور بر سر نیمی از جمعیت کشورمان کند. آیا این تکروی، خودخواهی، و بی اعتنایی ما نشانه چیست؟، بی خردی ما، رضایت ما؟، ترس ما؟ و یا خودخواهی و تکروی ما؟!.

زنان، بزرگترین قربانیان اجتماع

زنان، و به راستی فرشتگان سرزمین ما بزرگترین قربانیان این رژیم ضد بشر و زنباره اند. امروزه بیشتر خانواده هایی که دختر پیدا می کنند، مانند عده ای از پدران خردباخته و متعصب گذشته ما، از داشتن فرزند دختر در کشور آخوند زده و زیر چنگال قوانین زن ستیز اسلامی در رنجند. این دیگر نهایت فروکش و سرنگونی ما است. زیرا خانواده ها می دانند که فرزندان دختر آنان با چه نابه سامانی ها، تبعیض ها، و آسیب های اجتماع کنونی دست به گریبان خواهند بود.
این دختران نیک سرشت ایرانی، پاسخی دندان شکن به پوشش لجنی بنام “حجاب اسلامی” داده اند. اگر رژیم شرف، آبرو، و حیثیت داشت، و اگر بشر بود، با دیدن تنها این فرتور، رفتار حیوانی خود را به کنار می گذاشت و روشی انسانی در پیش می گرفت.
روزگار سخت فرشتگان، در پس پرده سیاه جهل و خرافات یا به ناچار و بی اختیار در چنبره آخوند می گذرد. به راستی زنان در اجتماع خردباخته و مرد سالار ایران، و زیر ستم قوانین ارتجاعی و فاشیست اسلامی، چگونه زندگی می توانند داشته باشند؟. از یک سوی فشار خانواده، سرزنش ها، و ایراد گیری های بی جا و بی خردانه افراد خانواده مانند پدر، برادر، و بستگان نزدیک، و از سوی دیگر، تنگ نظری، مردسالاری، و ایرادگیری های بی مورد و غیر منطقی اجتماع، اعم از کارفرمایان و مزد دهندگان، و همکاران مرد محیط کار، و یا چشم دوزی ها، هیزی ها، هرزگیها، و لغز پرانی مردنماهایی که خفقان آور کوچه و خیابانند، دردهایی است که در سینه بانوان کشورمان انباشته می شود، و آنان را به بیماری های روانی و یا بدبینی و ترس از مردم، و در نهایت گوشه نشینی و تکروی وا می دارد.
با یک نگاه می توان دریافت که رژیم جهل و جنایت اسلامی چه جهنمی را برای زنان، نیمی از جمعیت کشورمان درست کرده است. آیا می توان نام این را زندگی گذاشت؟. البته با این پوشش بدترکیب سیاه رنگ، چشم هیز و شهوت ران آخوند در امان است و کمی جلو وسوسه های اهریمنی آنان گرفته می شود.

روابط انسانی میان زن و مرد در کشورهای پیشرفته

در کشورهای پیشرفته و دارای مبانی اصول و اخلاق، زنان و مردان در کنار هم زندگی می کنند، با همدیگر همکاری و معاشرت دارند، از بودن و دیدن همدیگر مراتب انسانیت و پاکدامنی از خود نشان می دهند، بدون آن که به افکار انحرافی و غیر اخلاقی کشیده شوند.در دوران رژیم گذشته نیز زنان و مردان بدون کمترین مزاحمت و یا توجه غیر اخلاقی بیکدیگر، در کنار هم و با هم زندگی می کردند. در مزرعه ، صحرا، و باغها بازهم زنان و مردان مانند خواهر و برادر با هم همکاری داشتند.
این یک تیم فوتبال اروپایی است. در این جا آخوند هیز و چشم چرانی نیست که به سرو پای لخت آنان نگاه کند. زیرا تماشاگران برای دیدن بازی جمع می شوند نه برای چشم چرانی و آخوندوار نگاه بی ناموسی به سرو پای دختران کردن.
تجاوزز، دروغ گویی، و صدها فساد اخلاقی دیگر نه در اجتماع ایران بود، و نه در جهان آزاد بوده و هست. ولی هرچه بخواهید دزدی، بی ناموسی، دروغگویی و همه گونه فساد اخلاقی که زائیده افکار پوسیده و تجاوزکارانه آخوند است، از ۳۵ سال پیش تا کنون در میان مردم ایران به شدت رواج پیداکرده است.
سالها پیش، در حوالی دروازه دولت تهران مرد زردشتی را می شاختم که پس از مرگ همسرش، با خواهر زن خود زندگی می کرد. این خواهر زن که برای پذیرایی و مواظبت او در اتاقی جداگانه اقامت داشت، دارای بهترین روابط انسانی و دور از هرآلودگی و یا افکار کثیف آخوندی با شوهر خواهر خود بود. من که کودکی بیش نبودم، روزها و هفته ها در آن خانه شاهد بهترین روابط انسانی و دوستی میان آن دو بودم. چیزی که در جامعه آخوند زده ما کمتر مانند آن دیده می شود.
این یک گردهمایی بانوان اروپایی در سال ۲۰۱۰ در استانبول است. خوشبختانه آخوند چشم چرآن و هیزی در آن جمع نیست که از دیدن سر و پای برهنه زنان، از خود بیخود شود و عنان اختیار از دست دهد. بنابراین، در این گردهم آیی سالم و منطقی حجاب و لثک کثیف اسلامی وجود ندارد.

مکتب آخوندی و ارتباط با زنان
 
مکتب آخوندی، آموزش و گرایش به زنبارگی، سکس و شهوت بیکران است. مثال عامیانه فارسی می گوید که همه درک و شعور، و افکار و اندیشه یک آخوند در شکم و زیر شکم اوست. زیرا آنان از مغز فارغند و هرگز نمی توانند مسائل را با برهان و منطق ارزیابی کنند. این روش حیوانی و شهوت بسیار در وجود آخوندها، موجب گردیده که آنان به جز شکم و زیر شکم فکر و ذکری نداشته باشند. چنانکه تجربه نیز نشان می دهد فساد اخلاقی و تجاوز در شهرهای مذهبی تر و در حوالی گور تازیان که بیشتر مرکز رفت و آمد آخوند است، همیشه بیشتر بوده است.
این یک گردهمایی دختران مسیحی، یهودی، و مسلمان در ایتالیا است. بازهم از آخوند هیز و چشم چران خبری نیست تا مزاحم زنان شده و به پرو پاچه های آنان حریصانه نگاه کند.
این فساد فکر و اندیشه از روزهای نخست پیدایش اسلام در میان محمدابن عبدالله و همراهان و دکانداران و مروج دین او بوده، و تاکنون همچنان ادامه دارد. به همین دلیل، کتاب های مذهبی که به وسیله آخوند نوشته شده، از قرآن گرفته شده تا رساله ها و بیان هرگونه حدیث و تمثیل از پیامبر و امامان، همگی دلالت دارد بر شهوت بی همتا و غیر قابل کنترل آخوند است که جامعه را فرا گرفته و در آنها جز سکس، تجاوز، کشت و کشتار، و زنبارگیچیز دیگری نیست.

آخوند جانوری هیز و بد چشم

از آنچه گفته شد به دلیل زنبارگی آخوند و شهوت بی حد و حصر و حیوانی آنان، همه توجه و نگاههای آنان در کوچه و خیابان به دنبال زنان، و نگاهی حریصانه به مو، سینه، پاها، و اندام زنانه آنها است. این افکار شیطانی و مالیخولیایی، یک لحظه آخوند را آرام و آسوده نمی گذارد. درست مانند آن که شخص روزه داری که روز پیش از روزه گرفتن در ماه رمضان، خوراک چندانی نخورده، شب را بی شام خوابیده تا سحرگاهان شکم را انباشته از خوراک کند. ولی از بخت بد سحر بیدار نمی شود و ناچار است روز بسیار بلند را در گرما و کار طاقت فرسا طی کند.
در چنین شرایطی چانچه در مدت روز، با شکم خالی و بسیار گرسنه شاهد و ناظر دهها غذاهای رنگین، و بودار باشد، عرصه و طاقت بر او تنگ می شود. همین فشار گرسنگی و عادت به روزه نداشتن وموجب گردیده که انتظار داشته باشد در روز رمضان مردم اجتماع در حضور او خوراکی نخورند، و غذایی دور و بر او نباشد.
دختران محروم و معصوم ایرانی در زیر لحاف و تشکی بنام حجاب اسلامی چگونه می توانند در میدان های ورزشی از خود فعالیت نشان دهند.
حکایت آخوند حریص و شهوتران، با زنانی که در اجتماع آزاد می گردند، دست و پا و موی خود را نمی پوشانند، مانند همان مرد روزه دار بسیار گرسنه و واکنش او با دیدن خوراک های گوناگون و خوردن مردم در اجتماع است. از این روی، می توان گفت که حجاب اسلامی مانند پوشاندن سر و دست و پا، آنهم با پارچه سیاه، بی حال و با رنگ مرده و بدون داشتن هرگونه جاذبه و زیبایی، به دلیل هیزی و بدچشمی و ذات پلید و آلوده آخوند است.
این یک گردهم آیی از ۳۰ کشور اروپایی برای دفاع از حقوق زنان در بوداپست است. خوشبختانه هیکل نحس آخوند در این گردهم آیی ها نیست که پروپاچه های زنان را دید بزند و حرفی از حجاب اسلامی به وسط آورد. زیرا در نبودن آخوند زنان و مردان در کنار هم زندگی می کنند و به لچک و گونی سیاه رنگ اسلامی هم نیازی ندارند.

نکته پایانی:

حجاب اسلامی بر اساس نیازهای جنسی و شهوت غیر قابل آخوند است. زیرا آخوندها، با شهوت فراوان خود، نمی توانند با دیدن زنانی با موی برهنه، دست و پای آزاد و بدون پوشش، خود را کنترل کنند، همانگونه که یک فرد روزه دار که در سحر هم خواب مانده و در مدت دو روز غذای خوبی نخورده است، نمی تواند در مدت روز، غذاهای گوناگون و متنوع و روزه خواری مردم را ببیند، از کنار آنان به آسانی بگذرد، و بی تفاوت بماند.
بنابراین، به وجود آمدن حجاب اسلامی پیامد و برپایه هوس های جنسی، هیزی، و چشم ناپاکی آخوند است. زیرا آخوند از دیدن سر، و دست و پای برهنه زنان و موهای افشان آنان زجر می کشد و دچار عقده های روانی می گردد. از این روی، حجاب اسلامی که ساخته و پرداخته آنان، می تواند چشمان هیز آخوند را بپوشاند تا اندازه زیادی او را راحت گذارد…