عباس ميرزا پس از مرتب کردن سپاه خود در آذربايجان برای سرکوب محمدخان قاجار که حکمرانی ايروان را به عهده داشت و تسليم روس ها شده بود به آن شهر لشکر کشيد. سيتسيانف فرمانده روسی برای کمک به حاکم ايروان به حوالی اچمازين مرکز خليفه ارامنه ايروان شتافت. فرمانده روسيه سه روز سپاه عباس ميرزا را گلوله باران کرد چون از عهده آنها برنيامد از ادامه جنگ به صورت مستقيم خودداری کرد. در اين بين محمدخان چون ضعف و ناتوانی فرمانده روسيه را از جنگ با عباس ميرزا ديد از عباس ميرزا وليعهد ايران تقاضای عفو و بخشش کرد. سيتسيانف به صورت غافلگيرانه خواستار آن شد که بر سپاه ايران شورش کند و در صبح ششم ربيع الثانی ???? در اچمازين برادر وی عباس ميرزا ناگهان حمله برد و لشکريان ايران را از آن نقطه پراکنده کرد اما چون نيروی کمکی که از جانب فتحعلی شاه برای عباس ميرزا ارسال شده بود سيتسيانف ژنرال روسی را شکست دادند و او ناچار عقب نشينی کرد و اين جنگ به پيروزی ايران منتهی شد حکمرانی ايروان همچنان در اختيار محمدخان قرار گرفت و حکمرانی نخجوان با حکم فتحعلی شاه به کلبعلی خان سپرده شد.
جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۹۸
پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۸
حبیب یغمایی
مرحوم
حبیب یغمایی تعریف می کرد:
در
دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه
زنی ممنوع شده بود ؛ یک روز ملک الشعرای
بهار به مرحوم شوکت الملک -
امیر
بیرجند -گفته
بود: الحمدالله
ولایت شما هم برق دارد ؛ هم آب دارد ؛ هم
مدرسه دارد ؛ هم سالن نمایش دارد ؛ همه
چیز هست ؛ اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند
دیگر چه می خواهند؟
مرحوم
شوکت الملک گفته بود:
آقا
! اینها
برق نمی خواهند.
اینها
محرم میخواهند.
اینها...
مدرسه
نمی خواهند ؛ روضه خوانی میخواهند. کربلا
را به اینها بدهید همه چیز به آنها داده
اید!
حبیب
یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام "
خور
" که
خیلی به آنجا عشق می ورزید و در آنجا
درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و
برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش
به خاک مالید و زانو زد.
و
مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه
کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها
را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل
ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا
دفن کنند.
اما
میدانید مردم قدر شناس همان سامان با
جنازه اش چه کردند ؟
وقتی
پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و
شاگردانش _
از
جمله دکتر اسلامی ؛ دکتر باستانی پاریزی
؛ دکتر زرین کوب ؛ سعیدی سیرجانی وبسیاری
دیگر از چهره های نامدار وطن مان -
به
روستای خور برده شد ؛ همان کودکانی که در
مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی
که در درمانگاهش درد های خود را درمان
کرده بودند ؛ به فتوای روحانی ابله همان
روستا ؛ دامن شان را پر از سنگ های درشت
تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا
جنازه این خدمتگزار به فرهنگ ایران را
سنگباران کنند.
و
درد انگیز تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب
یغمایی ؛ فرزندانش دو سه روزی در مقبره
اش خوابیدند و کشیک دادند مبادا آن پیکر
بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به
لاشخور ها بدهند !
متاسفانه
تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا
شناسی ها داستان های بسیار دارد.
شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۸
حکایت گربه ناصرالدین شاه!
ناصرالدین
شاه یکی از شاهان شناخته شده سلسه قاجار
است. او
از طرفی طولانی ترین دوران فرمانروایی
را در بین شاهان قاجار داشته است (حدود
50 سال)
و
از طرف دیگر، ایران در دوره وی یکی از
بدترین ادوارش را از سر گذرانده است و با
مصائبی گوناگونی رو به رو بوده است.
نفوذ بیگانگان در کشور، نا امنی های مختلف، قحطی، بیماری های همه گیر و گسترده به دلیل شرایط نا مناسب بهداشتی، فقر شدید و باور نکردنی مردم و ... .
اما آیا حکام قاجار در مسیر رفع این مشکلات تلاش می کردند یا دغدغه های مهم تری (!) داشتند؟ برای یافتن جواب این سؤال به نوشته زیر که از یادداشت های روزانه عین السلطنه (یکی از درباریان قاجاری که خود از نزدیک شاهد قضایا بوده) نقل شده است:
«هفتم رجب المرجب 1313 ه.ق
... گربه [ناصرالدین شاه] به اندازه ای تقرب داشت که به تحریر راست نمی آید. مثلاً استدعای عفو واجب القتلی را می کردند و آن عریضه را به گردن گربه انداخته و به حضور روانه اش می کردند فوراً عفو و اغماض و ازدیاد مرسوم و مواجب و منصب جوابش بود.
اگر [توسط عریضه انداختن به گردن آن گربه، تقاضای] عزل حاکمی یا صاحب منصبی که از آن معتبرتر و بکارتری نبود می کردند فوراً معزول و مغضوب می شد.
گربه متصل مشغول صدارت و عزل و نصب بود و در حقیقت امور دولتی تماماً به توسط او می گذشت و نخورد نداشت.
نفوذ بیگانگان در کشور، نا امنی های مختلف، قحطی، بیماری های همه گیر و گسترده به دلیل شرایط نا مناسب بهداشتی، فقر شدید و باور نکردنی مردم و ... .
اما آیا حکام قاجار در مسیر رفع این مشکلات تلاش می کردند یا دغدغه های مهم تری (!) داشتند؟ برای یافتن جواب این سؤال به نوشته زیر که از یادداشت های روزانه عین السلطنه (یکی از درباریان قاجاری که خود از نزدیک شاهد قضایا بوده) نقل شده است:
«هفتم رجب المرجب 1313 ه.ق
... گربه [ناصرالدین شاه] به اندازه ای تقرب داشت که به تحریر راست نمی آید. مثلاً استدعای عفو واجب القتلی را می کردند و آن عریضه را به گردن گربه انداخته و به حضور روانه اش می کردند فوراً عفو و اغماض و ازدیاد مرسوم و مواجب و منصب جوابش بود.
اگر [توسط عریضه انداختن به گردن آن گربه، تقاضای] عزل حاکمی یا صاحب منصبی که از آن معتبرتر و بکارتری نبود می کردند فوراً معزول و مغضوب می شد.
گربه متصل مشغول صدارت و عزل و نصب بود و در حقیقت امور دولتی تماماً به توسط او می گذشت و نخورد نداشت.
هر وقت گربه ناخوش می شد حکما و اطبا حتی دکترهای فرنگی می آمدند و معالجات می کردند.
گربه در بستر نرمی مثل حریر خوابیده و جمعی متملقین از خانم و کنیز نگهبان های مخصوص آن پرستاری می کردند. چند سال به این منوال گذشت و همه کس متحیر و متعجب بود، اما احدی یارای سخن گفتن و دم زدن نداشت ...
تا آنکه در جاجرود گربه مریض شد. اطباء تجویز کردند هوای جاجرود سرد و مرطوب است باید گربه را به شهر برده لهذا کالسکه هشت اسبه حاضر کرده همین حکیم الممالک و همین دکتر تولوزان فرانسوی با دو نفر دیگر در کالسکه نشسته گربه را با طمطراق تمامی وارد سرای سلطنتی کرده به منزل مخصوصی بردند ... [گربه محبوب شاه] از این بلیه جان به در نبرد و بدرود زندگانی کرد.
[جسد گربه را] در پارچه ابریشمی پیچیده در باغ دفن کردند. تا ده روز کسی جرئت نکرد خبر فوت گربه را عرض کند. بعد به صرافت طبع دستگیر اعلیحضرت شده بود [که گربه محبوبش مرده است].
چند روز دیگر تمام اوقات همایونی به فکر و غم و غصه گذشت و ابداً در این چند روز کسی عرضی و عریضه نکرد. در ایام مرض گربه به قدر ده هزار تومان شاه و امین اقدس (ملکه عزیز شاه) و سایرین که به واسطه آن سودها و نفع ها برده بودند تصدق [یعنی صدقه برای سلامتی آن گربه!] دادند.»
سهشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۸
مکتب نازیسم چه نوع مکتبی است ؟
واژه «نازی»، از حروف اول نام «حزب کارگری ملی سوسیالیستی» [Nationalsozialistiche=Nazi] گرفته شدهاست که البته نه کارگری بود نه ملی و نه سوسیالیستی.
از یک دیدگاه بینالمللی، نازیسم پایههای ایدئولوژی مشترک فراوانی با فاشیسم پروردهی بنیتو موسولینی داشت . هر دو ایدئولوژی متضمن کاربرد سیاسی نظامیگری، ناسیونالیسم، ضد کمونیسم، کلینگری (به انگلیسی: holism) و نیروهای شبه نظامی است و هر دو به ایجاد یک دولت دیکتاتوری گرایش داشتند. هر چند نازیها به مراتب نژادپرستتر از فاشیستهای ایتالیا، پرتقال و اسپانیا بودند. علاوه بر این، بر خلاف فاشیستهای ایتالیایی که به شهروندانشان درجه آزادیهای خصوصی بیشتری داده بودند، نازیها متمایل به ایجاد یک کشور دیکتاتوری مطلق بودند. این تفاوت اجازه داده بود تا «حکومت سلطنتی ایتالیا» به بقای خود ادامه دهد و برخی قدرتهای تشریفاتی داشته باشد.
مطابق با کتاب «نبرد من»، هیتلر نظریه سیاسی خود را از مشاهدات سیاست امپراتوری اتریش - مجارستان مطرح نمود. او در امپراتوری اتریش- مجارستان به دنیا آمده بود و تبعه آنجا بود، و معتقد بود که تنوع نژادی و زبانی سبب ضعف و بی ثباتی امپراتوری میگردد. البته، او مشاهده نمود که دموکراسی نیز باعث بیثباتی قوا میگردد، چون جایگاه قدرت در دستان اقلیت نژادی میباشد. معنای علمی نازیسم عبارتست از نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار که توسط ارتجاعی ترین و متجاوز ترین محافل امپریالیستی مستقر میشود.فاشیسم از طرف سرمایه انحصاری پشتیبانی میشود و هدف آن حفظ نظام سرمایه داریست، در هنگامی که حکومت به شیوههای متعارف امکان پذیر نباشد. حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادیهای دموکراتیک را در کشور از بین میبرد و سیاست خود را معمولاً در لفافهای از تئوریها و تبلیغات مبتنی بر تعصب ملی و نژادی میپوشاند.
از نظر تاریخی فاشیسم نخست در ایتالیا در سال ۱۹۱۹ بوجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور غصب کند. حزب فاشیستی آلمان در سال ۱۹۲۰ ایجاد شد و نام عوام فریبانه ناسیونال سوسیالیست برخود نهاد. این حزب در سال ۱۹۳۳ به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را بدست گرفت و دیکتاتوری خونین هیتلری را مستقر کرد.
تاریخچه شکلگیری نازیسم
منشاء فکری و معرفتی نازیسم به مکتب آریایی گرایی قرن ۱۹ برمیگردد که توسط کنت گوبینوی فرانسوی و هوستن چمبرلین انگلیسی بنیانگذاری شد. ورنر سومبارت اندیشمند آلمانی در این باره میگفت: نظریه رسالت جهانی ملت آریایی یا آلمانی چیزی نیست جز شکل جدیدی از باور یهودی به قوم برگزیده .
یکی از عوامل موثر در ترویج ایدئولوژی آریاییگرایی، تأسیس «انجمن جهانی تئوسوفی»(۱۸۷۵ میلادی) در نیویورک توسط کلنل اُلکاتبود. قابل ذکر است آرم این انجمن در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، صلیب شکسته به همراه نماد ستاره داوود بود که بعدها این آرم با حذف ستاره داوود به آرم حزب نازی تبدیل شد. عامل موثر دیگری که باعث تأسیس حزب نازی و قدرت گرفتن آدولف هیتلر شد، پدیدهٔ آنتی سمیتیسم (ضدسامی گرایی) بود. کادتها(دانشجویان مدارس نظامی آلمان) به عنوان ستون فقرات این پدیده که در میان بخشهای عقبمانده جامعه آلمان گسترش یافت به حساب میآمدند.
یکی از نخستین کانونهای اشاعه ضدسامی گرایی در آلمان حزب سوسیال مسیحی کارگری آلمان بود. این حزب از تبلیغات ضدیهودی به عنوان تاکتیک برای نفوذ در میان تودههای کارگری آلمان استفاده میکرد. در نتیجه در دهههای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ میلادی، انجمنهای ضدیهودی در آلمان به سرعت گسترش پیدا کردند و با پشتوانههای مالی کلان در انتخابات سال ۱۸۹۳ رایشتاک(مجلس آلمان) موفق به اخذ ۲۵۰هزار رای و ۱۶ نماینده شدند. یکی دیگر از تبلیغ کنندگان موج ضدسامی گرایی، ویلهلم دوم امپراتور آلمان بود که از دوستان صمیمی سِر ارنست کاسل(از یهودیان ثروتمند انگلیسی و از دوستان نزدیک ادوارد هفتم پادشاه انگلیس) بود.
از دیگر مروجان پدیدههای آریایی گرایانه و ضدسامی گرایانه هوستن چمبرلینبود. وی در سال ۱۸۹۸ کتابی با عنوان بنیاد سده نوزدهم منتشر کرد که در آن تاریخ معاصر اروپا را به عنوان عرصه تعارض دو نژاد «آریایی» و «سامی» ترسیم میکرد. قیصر ویلهلم شخصاً این کتاب را برای فرزندانش میخواند و او بود که دستور داد که این کتاب در دانشگاه افسری آلمان تدریس شود. قابل ذکر است که هوستن چمبرلین انگلیسی طی سالهای ۱۸۸۹-۱۹۰۹ به طور منظم به کاخ ویلهلم، قیصر آلمان، رفت و آمد داشت و با ادعای پیوند با استادان غیبی به رویاهای او در زمینه سروری بر جهان و ایجاد نژاد نوین دامن میزد. چمبرلین پس از جنگ جهانی اول و شکست آلمان نیز همچنان مروج عقاید آریایی گرایانه بود و زمانی که هیتلر در صحنه سیاست آلمان ظهور کرد، وی را به عنوان ناجی نژاد آریایی اعلام نمود. وی که در سال ۱۹۲۳ شخصاً با هیتلر ملاقات کرده بود بعدها در نامهای به او نوشت: «همین که ملت آلمان یک هیتلر را متولد میکند نشانه نیروی حیاتی اوست.»
از دیگر موارد تأثیر گذار بر ظهور نازیسم فرقهای به نام انجمن تول بود که در سال ۱۹۱۲ در مونیخ تأسیس شد. بنیانگذار این سازمان فردی به نام رودلف گلوئر بود که به نام کنت هنریش فن سباتندروف معروف بود. وی که در اوایل قرن ۱۹ در استانبول(عثمانی) اقامت داشت و تاجری ثروتمند به شمار میرفت پس از بازگشت به آلمان، اندیشه تول، سرزمین مرموز و افسانهای آریاییهای باستان، را با وام گرفتن از کتاب «آموزه سرّی» (نوشته مادام بلاواتسکی، از بنیانگذاران تئوسوفیسم) پیریزی کرد و هدف خویش را سروری نژاد برتر اعلام داشت و به جذب اعضای خاندانهای اشرافی و ثروتمندان و کارخانهداران آلمانی به این انجمن پرداخت. با اوجگیری جنبش انقلابی در آلمان و بویژه قیام کارگران باواریا، یک شبکه تروریستی به ریاست دیتریش اکارت ایجاد کرد که یکی از اقدامات آن قتل کورت ایزنر رئیسجمهور باواریا بود. طی سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۳ این سازمان به ۳۰۰ علمیات تروریستی دست زد. از اعضای انجمن تول میتوان افرادی چون فرانتس گورتنر(وزیر دادگستری باواریا)، یوهنر(رئیس پلیس مونیخ)، ویلهلم فریک(معاون یوهنر)، رودلف هس و پروفسور هوسهوفر(نظریه پرداز انجمن) را نام برد. بعدها در دولت هیتلر، گورتنر وزیر دادگستری و فریک وزیر کشور شد و تعالیم هوسهوفر دستمایه اصلی هیتلر در نگارش کتاب زندگی من قرار گرفت. مورخین انجمن تول را قدرتمندترین سازمان مخفی آلمان در دوران صعود فاشیسم میدانند.
در زمان صعود هیتلر در آلمان(۱۹۳۸)، دولت نویل چمبرلین در انگلیس بر سر کار بود و سرسختترین هوادار هیتلر در این دولت لرد هالیفاکس بود. در این دوره زمانی دولت بریتانیا اقدامات بسیاری را جهت تحکیم پایههای اقتدار هیتلر انجام داد. نقش اینتلیجنس سرویس(سازمان اطلاعاتی بریتانیا) را از طریق فعالیتهای ایگناس تربیش لینکن میتوان پیگیری کرد. در آستانه جنگ جهانی اول، تربیش لینکلن به عنوان نماینده اینتلیجنس سرویس با سازمان اطلاعاتی آلمان وارد ارتباط شد. وی از اوایل سال ۱۹۱۹ به طور کامل در آلمان مستقر شد و نقش فعالی در عملیاتهای خرابکارانه گروههای افراطی فاشیستی داشت. در این دوران وی یکی از عوامل اصلی در سازماندهی و تحرکات گروههای اوباش موسوم به «لشکر آزاد» بود که حزب نازی از درون آنها زائیده شد. از اقدامات این گروه میتوان قتل «والتر راتنو» (وزیر خارجه آلمان) در ۲۴ ژوئن ۱۹۲۲ و همچنین قتل «رزا لوکزامبورگ» و «کارل لیبکنخت» را نام برد. در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز شد و وی به عنوان مامور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه به برخی رهبران افراطی نظامی چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسیس کرد. گروهی که سپس به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (اختصاراً نازی) تبدیل شد. در نوامبر ۱۹۲۳ ژنرال لودندروف و هیتلر کودتای نافرجامی را ترتیب دادند که به کودتای مونیخ معروف است. قابل ذکر است یکی از گردانندگان طرحهای متعدد کودتایی هیتلر و ژنرال لودندروف، تربیش لینکلن بوده است.
پشتیبانی از جریانهای فاشیستی
بسیاری از احزاب سیاسی راست گرا و سیاست مداران راست گرا در اروپا از پدید آمدن فاشیسم و نازیسم استقبال نمودند. این احزاب مخالف شوروی، معتقد بودند که هیتلر منجی تمدن غرب و سرمایه داری در مقابل بلشویسم میباشد. در سالهای ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰ نازیسم از طرف احزابی چون حزب محافظه کار انگلستان، در اواخر سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ نهضت فالانژیسم اسپانیا، اشخاص سیاسی و نظامی که خواستار ایجاد دولتی "مقتدر" بودند، و لژیون فرانسویان مخالف بلشویسم (اِل وی اِف) و دیگر مخالفان شوروی حمایت میگردید. حزب محافظه کار انگلستان و راست گرایان فرانسه در میانه و اواخر سالهای ۱۹۳۰ از رژیم نازی دلسرد شدند و حتی شروع به انتقاد از توتالیتاریسم (رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی) کردند. برخی از مفسران معاصر عقیده داشتند که اعمال این احزاب در حقیقت حمایت از نازیسم میباشد.
سرانجام فاشیسم
در اواسط جنگ جهانی دوم , وقتی برای راستگرایان اروپایی مشخص شد که نازیسم و فاشیسم به مراتب خطرناک تر از کمونیسم هستند حمایت این دسته از سیاستمداران از سران این دو حزب توتالیتر کمرنگ تر شد و بطوریکه در اواخر جنگ جهانی دوم بسیاری از سیاسیونی که تا دیروز هواخواه این جریان سیاسی بودند بر علیه اش قد علم کرده و برای مقابله با این تفکر خطرناک دست دوستی را با کمونیستها دراز کردند هر چند این دوستی ها موقت بود و بعد از پایان جنگ جهانی و سرنگونی حکومت نازی در آلمان و فاشیسم در ایتالیا بار دیگر تخاصم بین راستگرایان و چپگرایان در قالب جنگ سرد در بین دو بلوک شرق و غرب ادامه پیدا کرد . البته نباید این مسئله را فراموش کرد که ایدئولوژی نازیسم همچنان هوادارانی در آلمان دارد که خودشان را با عنوان نئو نازی معرفی میکنند ولیکن از نظر عددی در یک اقلیت بسیار کوچک جمعیتی قرار دارند که بنا بر قوانین کشور آلمان فعالیتشان ممنوع میباشد وفقط میتوانند هر از چندی میتینگها و تظاهراتی را برگزار کنند ولی از نظر سیاسی همچنان یک جریان سیاسی مرده محسوب میشوند.
اشتراک در:
پستها (Atom)