سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۹

تاریخچه ورود دستگاه رادیولوژی به ایران


دعوای طب جدید و قدیم به اواسط دوره ناصرالدین شاه باز می‌گردد و گشایش دارالفنون به عنوان یک مرکز رسمی‌و دولتی که از طب جدید حمایت می‌کرد و آن را به رسمیت می‌شناخت. چنان که از این متن روزنامه وقایع اتفاقیه بر می‌آید تدریس این دانش در مدرسه دارالفنون بسیار به گسترش و البته تقویت ان کمک کرده بود. مراجعه به خاطرات دکتر پولاک و نیز دکتر فوریه می‌رساند جدال سختی میان طب قدیم و طب جدید در همان ابتدای کار برقرار بوده است. دور از ذهن هم نیست که پزشکان ایرانی نمی‌توانستند به سادگی بپذیرند بنیان چندین هزار ساله دانش آنها به وسیله یک دانش جدید فرنگی در خطر افتاده است. پس به مقاومت در مقابل موج جدید پرداخته و احتمالاً با تکیه بر مبانی فلسفی و الاهیاتی دانش خود، که از این جهت بر طب جدید می‌چربید، فضیلت دانش خود را فریاد می‌کردند. این جدال در مورد معالجه شخص شاه نیز گاه به گاه برپا می‌شد که جلوه‌های آن در خاطرات فوریه آمده است.

در آن زمان دکتر طولوزان رفته بود و در سفری که شاه به اروپا کرد، طولوزان دکتر فوریه را به جای خود منصوب می‌کند. دکتر فوریه از پاریس همراه موکب شاهانه گردید. همین که به تبریز وارد شدند شاه به اسهال مبتلا شد و به رختخواب افتاد. کمیسیون پزشکی درباری که به طب قدیم معالجه می‌کردند، تلاش داشتند با داروهای خود از جمله روغن کرچک و خاک تربت به معالجه شاه اقدام کنند. در عین حال شاه را از داروهای فرنگی دکتر فوریه بترسانند. تا چند روز چنین شد تا این که حال شاه رو به وخامت رفت و خود وی دست به دامن دکتر فوریه گردید. جدال تا آنجا پیش رفت که دکتر فوریه نوشت «همکاران حقه باز من بی اثر ماندن تربت را به آن علت جلوه دادند که یک نفر فرنگی نجس نزدیک شاه بوده و حضور او اثر را از تربت برده است»(فوریه، ۱۳۶۸، ص ۱۳۸) به قول فوریه «تمام مقصود ایشان این بود که تا می‌توانند از معالجات من جلوگیری کنند. به امید آن که از تربت و دوای ایشان اثری ظاهر شود و افتخار معالجه شاه و استفاده‌هایی که از آن منظور است نصیب ایشان شود نه من»(همان جا)

سرانجام داروهای فرنگی دکتر فوریه اثر خود را گذاشت و شاه بهبود یافت. جایزه‌های زیادی نصیب دکتر فوریه گردید و در موقع اقامت سه ساله او در تهران نیز پس از معالجه امین السلطان، صدراعظم، یک قطعه زمین از او جایزه گرفت و به این ترتیب در میان طبقات بالای جامعه اعتماد به معالجات طب جدید گسترش یافت.
دعوای میان طب قدیم و جدید ادامه داشت تا سال ۱۳۱۳ش که دانشکده پزشکی دانشگاه تهران به تربیت پزشک جدید مشغول شد و راه بیش از پیش برای طب جدید گشوده گردید. امروز بعد از حدود ۱۵۰ سال رقابت که به چیرگی طب جدید انجامید، طب قدیم تکانی خورده و می‌خواهد خودی نشان دهد. البته در این میان عطارها و عطاری‌های سنتی در خط مقدم جبهه هستند. و شاید همین امر که پاسداری از طب سنتی به بازار و اقتصاد سپرده شده است، وجهه علمی‌آن را تضعیف و کامیابی آن را با تردید مواجه کرده. سرانجام این داستان به کجا می‌انجامد؟ معلوم نیست.
اما نکته ای که این متن روزنامه بر آن تاکید دارد بازتاب این حقیقت است که گویا ایرانیان برای معالجه به پزشکان ایرانی تحصیل کرده اعتماد کامل نداشته و به آنها مراجعه نمی‌کرده اند و می‌توان حدس زد این پزشکان به مسئولین دولتی گله کرده و خواستار حمایت شده بوده اند. در نتیجه دولت اعلام کرد که هواداران طب فرنگی به شاگردان دارالفنون اعتماد کرده و برای معالجه به آنان مراجعه کنند.
اینک متن روزنامه وقایع اتفاقیه
فن طبابت همیشه در مملکت ایران شایع و کامل بوده و اطبای حاذق علما و عملاً در هر یک از بلاد، خاصه دارالخلافه العلیه، به مداوای امرضی اشتغال داشته و دارند. چون طرز طبابت فرنگی به واسطه بعضی تتبعات و تصرفات تازه و اسباب و ادویه جدیده ، نسبت به فنون طبابت ایرانیه اسهل بود، لهذا در این دولت هم متدرجاً معمول گردید . بعضی از اهالی ایران در همان عادت سابقه باقیث مانده ، رجوع به اطبا و مداوای ایرانی نمودند. و بعضی دیگر با طور معالجه فرنگی کم کم مانوس شدند. اکنون هر دو طریقه در ممالک محروسه متداول است.
آنکه طبیب ایرانی است معلوم است در هر بلدی هستند و از روی حذاقت و بصیرت به معالجه به اقتضای طبایع و امزجه اشخاص و و آب و هوای آن مملکت مشغول می‌باشند. آنکه طبیب فرنگی است اگر چه علی العجاله بجز عالیجاه مقرب الخاقان حکیم پولاک ، حکیم باشی اعلیحضرت شاهنشاهی و عالیجاه حکیم شلمرز ، کسی که مخصوص خدمت دولت باشد، حاضر نیست، ولکن حکیم باشی (پولاک)در این مدت که از فرنگستان به ایران آمده، به حکم محکم اقدس همایون و مراقبت اولیای دولت علیه، دایما در مدرسه دارالفنون مشغول تدریس علم طب و تکمیل شاگردهای این فن بوده است. و به این واسطه جمعی که اولاً در فن طبابت ایرانی فی الجمله سر رشته و وقوف داشتند، علما و عملاً از این سیاق بی استحضار نبودند، و بعضی از آنها اولاد اطبا و آبا و اجدادشان طبیب بوده اند، در فن طبابت فرنگی هم تربیت گشته اند که به تصدیق خود مقرب الخاقان حکیم باشی (پولاک)، در قواعد طب فرنگستان به کمال مهارت و حذاقت رسیده اند. و با این احوال از قراری که معلوم می‌شود کسانی که از اهالی ایران مایل و معتاد به طور طبابت فرنگی هستند، چنان تصور می‌کنند که اگر طبیب از خود اهالی فرنگستان در این مملکت حاضر نباشد، آنها در معالجات خود معطل خواهند بود و به این تصور و خیال کمتر اتفاق می‌افتد که از اهالی ایران کسی به اطبای مزبور ، که به سعی و اهتمام دولت به عمل آمده و تربیت شده اند، رجوع نماید.
این معنی باعث شده است که هم این فرقه اطبا از شوق بیفتند و هم سعی و خرج چندین ساله دولت در حق آنها بی فایده بماند. و از آنجا که مقصود اصلی دولت از همه این مخارج و زحمات این بود که این اشخاص به کار دولت و ملت بر آیند، لهذا اعلام می‌شود که عموم مردم ایران که محتاج به طبیب هستند ، اگر کسانی هستندکه عادت به طب فرنگستان ندارند، و مزاج ایشان عادت به قوانین ایران دارد، به اطبای حاذق کامل ایران که در علم و عمل عالم و مجرب اند رجوع نمایند و اگر کسانی هستند که به معالجه فرنگستان عادت نموده اند، و به قوانین ایشان انس گرفته اند، به اطبای تربیت شده حاذق مدرسه دارالفنون رجوع نمایند که در قوانین طب فرنگستان کامل و مجرب اند.
(روزنامه وقایع اتفاقیه، شوال ۱۲۷۳)

سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۹

اسطوره ها و افسانه ها - بهمن‌


نام‌ بهمن‌ در اوستا نيامده‌ و اين‌ نخستين‌ باری‌ است‌ كه‌ ريشه‌ افسانه‌های‌ ايرانی از اوستا جدا و با تاريخ‌ ‌هخامنشی آميخته‌ می شود. در بندهش‌ آمده‌ كه‌ در هزاره‌ چهارم‌ چون‌ پادشاهی‌ به‌ وهومن‌ سپند داتان‌ (بهمن‌ پسر اسفنديار) رسيد ايران‌ ويران‌ بود و ايرانيان‌ با يكديگر به‌ جنگ‌ و ستيز برخاسته‌ بودند واز تخمه‌ی‌ پادشاهی كسی باقی نمانده‌ بود. از اين‌ روی‌ همای‌، دخت‌ بهمن‌ به‌ پادشاهی نشست‌، در اين‌ كتاب‌ دوره ی‌ سلطنت‌ بهمن‌ 112سال‌ آمده‌ است‌. در زند و هومن‌ يسنا نام‌ بهمن‌، اردشير نوشته‌ شده‌ است‌.

به‌ روايت‌ فردوسی‌، در جنگ‌ اسفنديار با رستم‌ دو تن‌ از پسران‌ اسفنديار يعنی‌ مهرنوش‌ و وش‌ آذر نيز كشته‌ شدند و بهمن‌ بماند. اسفنديار پيش‌ از مرگ‌ او را به‌ رستم‌ سپرد تا وی‌ را رسم‌ شاهي‌ بياموزد و چون‌ چندي‌ برآمد، گشتاسب‌ نبيره‌ی‌ خويش‌ را از رستم‌ بخواست‌ و به‌ شاهی‌ نشاند و او را اردشير خواند. نخستين‌ كار بهمن‌ داد خواستن‌ از دودمان‌ رستم‌ بود. پس‌ به‌ سيستان‌ رفت‌ و زال‌ را كه‌ به‌ پوزش‌ آمده‌ بود، به‌ بند كشيد. آنگاه‌ فرامرز پسر رستم‌ با سپاهی‌ بزرگ‌ از بست‌ بيامد و جنگی‌ سخت‌ در گرفت‌. سپاهيان‌ فرامرز كشته‌ شدند و او خود زخمهای فراوان‌ برداشت‌ و اسير شد و سرانجام‌ به‌ فرمان‌ بهمن‌ بردار شد و به‌ تيرباران‌ كشته‌ شد. رستم‌ در اين‌ ميان‌ به‌ حيله‌ برادرش‌ شغاد در چاهی‌ افتاد و درگذشت‌ . پشوتن‌ پسر گشتاسب‌ و وزير بهمن‌ از نفرين‌ رودابه‌ زن‌ رستم‌ ترسيد و بهمن‌ را بر آن‌ داشت‌ كه‌ بر زال‌ ببخشايد و همه‌ خاندان‌ رستم‌ را به‌ جای‌ خود باز فرستد، بهمن‌ نيز چنين‌ كرد و به‌ ايران‌ بازگشت‌. بهمن‌ را پسری بنام‌ ساسان‌ و دختری‌ بنام‌ همای‌ ملقب‌ به‌چهرزاد بود; چهرزاد سخت‌ نيكوروی بود و پدر عاشق‌ دخترش‌ شد و با او نزديكی‌ كرد:

پدر در پذيرفتش‌ از نيكوی‌

بدان‌ دين‌ كه‌ خوانی‌ و را پهلوی

همای از پدر آبستن‌ شد و در همان‌ حال‌ بهمن‌ بيمار گشت‌ و در بستر مرگ‌، همای رابه‌ جانشيني‌ خود برگزيد. سلطنت‌ بهمن‌ در شاهنامه‌ ۹۹ سال‌ آمده‌ است‌. بهمن‌ را در داستانها اردشير دراز دست‌ گفته‌ اند. و در حقيقت‌ يك‌ اردشير جانشين‌ سه‌ اردشير هخامنشی‌ شده‌ است‌; چراكه‌ در تاريخ‌ آمده‌ كه‌ اردشير سوم‌ و هوكا لقب‌ داشت‌. اردشيراول‌، دراز دست‌ بود، و اردشير دوم‌ به‌ روايت‌ پلوتارك‌ با دختر خود آتوسا ازدواج‌ كرد. البته‌ درست‌ است‌ كه‌ بهمن‌ از وهومن‌ می‌آيد نه‌ از وهوكما، ولی‌ تحريف‌ آن‌ در داستان‌ گويی‌ تعجبی‌ ندارد. مسعودی نيز نوشته‌ است‌ كه‌ بازگشت‌ جهودان‌ به‌ اورشليم‌ در عهد پادشاهی‌ بهمن‌ صورت‌ گرفت‌ و به‌ قول‌ دينوری بهمن‌ چون‌ زنی‌ يهودی داشت‌، دين‌ يهود پذيرفت‌ و تا چندی بعد دست‌ از آن‌ آيين‌ برداشت‌ و به‌ كيش‌ مغان‌ بازگشت‌. اين‌ دو روايت‌ نشانه ی‌آميزش‌ دو تن‌ از پادشاهان‌ هخامنشی‌ است‌ با تاريخ‌ زندگی‌ بهمن‌.

باز فرستادن‌ يهوديان‌ به‌ اورشليم‌ در تاريخ‌ هخامنشی‌ بدست‌ كورش‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ و از شاهان‌ هخامنشی آن‌ كه‌ زنش‌ يهودی بود به‌ روايت‌ تورات‌ اخشويرش‌ است‌(خشايارشا) كه‌ استر يهودی را بزنی گرفت‌. بنا به‌ قول‌ طبری بهمن‌ كی‌اردشير به‌ يونان‌ سپاه‌ آورد و اين‌ با لشكر كشی خشايار شا به‌ يونان‌ تطبيق‌ می‌كند.

منابع‌:

۱- مشكور، محمد جواد: تاريخ‌ ايران‌ باستان‌، تهران‌، انتشارات‌ اشرافی‌، ۱۳۶۳

۲- فردوسی‌، ابوالقاسم‌: شاهنامه‌، تهران‌، نشر قطره‌، ۱۳۷۷

۳- دينوری‌، ابوحنيفه‌: اخبار الطوال‌، ترجمه‌ محمود مهدوی دامغانی‌، تهران‌، نشر نی‌،۱۳۶۴

۴- جوادی‌، جواد: فريدونيان‌، ضحاكيان‌، مردميان‌...
، به‌ كوشش‌ علی‌ حصوری‌، تهران‌،پخش‌ چشمه‌،۱۳۷۰