سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۳

پيشه‌وری؛ فرقه دموكرات‌ آذربايجان و سرويس ويژه‌ای كه به اسم قوم‌گرايی به شوروی دادند


گروه تاريخ ـ محسن محمدزاده: ۲۱ آذر، سالروز تشکیل و فروپاشی فرقه دمکرات آذربایجان در ایران در سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ است. موضوع ظهور و سقوط اين فرقه، بهانه‌ای است كه جریانات قوم گرایی افراطی به مناسبت آن به فعاليت پرداخته و پیشه وری را به عنوان نماد ملی و الگوی نسل جوان معرفی می‌کنند. اما براستي پيشينه اقدامات و فعاليت پيشه وری و نسبت او با كشورهای متخاصم ايران چه بوده است؟

فرقه دمکرات آذربایجان و سید جعفر پیشه وری، عناوینی هستند که امروزه سخن گفتن و نوشتن از آنها، حساسیت های خاصی را به همراه دارد. چراکه دو نگاه افراطی در مورد عملکرد فرقه و خصوصا پیشه وری وجود دارد. دسته ای او را به عنوان اسطوره تاریخ معاصر و قهرمان و نماد ملی می ستایند و دسته ای دیگر او را تجزیه طلب و خائن به ناموس و میهن می دانند و لایق بدترین دشنام ها.

از نظر نگارنده، فرقه دمکرات و شخص پیشه وری را نمی توان فقط سیاه یا سفید دید. چراکه در کارنامه آنان مانند تمام جریانات اجتماعی، هم نقاط قوت وجود دارد و هم ضعف. برای اینکه بتوان در مورد کلیت فرقه دمکرات نظری داد، بایستی اقدامات آن را مورد به مورد و با در نظر گرفتن اقتضائات زمان، در ترازوی نقد منصفانه قرار داد تا حقیقت مشخص شود. اما مسلم است که برایند اقدامات فرقه دمکرات آذربایجان، سیاست های دوره استبدادی پهلوی و همچنین نقش آفرینی آمریکا، انگلیس و شوروی در ایران، چیزی جز ریخته شدن خون هزاران بیگناه و طمع بیگانگان به کشور عزیزمان نبود.

بنابراین سعی نگارنده بر این است که گرفتار افراط و تفریط نشده و با طرح مستندات، نقدی منصفانه بر افکار و عملکردهای فرقه دمکرات و پیشه وری در حوزه ای خاص داشته باشد. امید است که خواننده محترم، بدون پیش داوری نسبت به موضوع، به مطالعه مطلب پرداخته و نهایتا با نگاهی عادلانه به قضاوت بنشیند.

در پایان مقدمه، توضیح اینکه این نوشتار به دنبال بررسی آراء و افکار سید جعفر پیشه وری، رهبر فرقه دمکرات آذربایجان در باب ایران و ایرانیت و همچنین رابطه با شوروی می باشد.

بررسی سخنان و نوشته‌های پیشه وری، ثابت می‌کند که وی تا قبل از سال ۱۳۲۴، هیچ نظری نسبت به جدایی آذربایجان از ایران نداشته است. هرچند وی در چندین مقاله من جمله مقاله «آذربایجان جزء لاینفک ایران» با استناد به اصول قانون اساسی مشروطیت، انتقادات و پیشنهاداتی را نسبت به انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح می‌سازد ولی پایبندی به ایران واحد، موضوعی است که همواره در مقالات وی موج می‌زند.

« ما کار نداریم که ابتدا چگونه بوده. شاید آذربایجانی ها از جنس مغول ها هستند، یا خراسانی ها از نسل عرب یا گیلانی ها از ملت دیگر یا کردها از نسل مدی بوده اند. این ها را امروز مدرک قرار دادن دیوانگی است. ایرانیت مافوق همه نوع اختلافات است. یک نفر آذربایجانی خود را بهتر از شیرازی ایرانپرست می داند.» (۱)

در مثالی دیگر، وی در سرمقاله‌ای که در پاسخ به نطق دکتر مصدق در خصوص مخالفت با واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی در روزنامه آژیر منتشر کرد، نوشته است:
«اقای دکتر مصدق از اینکه میان ملت ایران مبارزه و مناقشه شدید مشاهده می‌شود متاسف هستند و می‌ترسند دامنه این مناقشه به جدال و بقول خودشان به برادر کشی بکشد. بنابراین میل دارند سیاسیون این دوره به آزادی خواهان صدر مشروطیت تاسی کنند و از سیاست به تمام معنا ایرانی پیروی نمایند. این نظریه کاملا صحیح است. اگر هر ایرانی بخواهد غیر این بکند خائن است. هدف اشخاص با ایمان البته باید حفظ آزادی و استقلال میهن خود باشد. در این هیچگونه جای بحث و ایراد نیست و نمی‌تواند باشد.» (۲)

با رد درخواست امتیاز نفت شمال، دولت شوروی به دنبال عاملی برای اعمال فشار به ایران و وادار نمودن دولت و مجلس ایران به پذیرش این مساله بود. بنابراین تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، با فرمان مستقیم استالین به باقراف – صدر حزب کمونیست آذربایجان شوروی – در دستور کار شوروی قرار گرفت و فرقه دمکرات آذربایجان در شهریور ۱۳۲۴ به صورت رسمی پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت. (۳)
مساله زبان آذری و قوم گرایی در بین آذری‌های ایران قبل از حکومت رضاشاه وجود نداشت. این در واقع آتشی بود که در دوره رضاشاه برافروخته شد و به عنوان عامل داخلی، نقشی عمده داشت. (۴) همین فشارهای دوره رضاخان بود که پس از بوجود آمدن فضای نسبتا آزاد بعد از ۱۳۲۰ و قبل از ظهور فرقه دمکرات، تکیه بر زبان آذری را در اکثر روزنامه‌های آذربایجان سبب شد. (۵) بعد از تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری پیشه وری و حکومت فرقه بر منطقه آذربایجان که رسما از ۲۱ آذرماه ۱۳۲۴ شروع شد و یک سال به طول انجامید، وی زبان ترکی را به عنوان زبان رسمی استان، غیر قابل مصالحه ذکر کرد و تا آنجا پیش رفت که خواستار پالایش زبان ترکی از واژه‌های فارسی و عربی شد. (۶) بعد از این، سخنان پیشه وری رنگ و بوی تجزیه طلبی به خود گرفت.

«آذربایجان ترجیح می‌دهد به جای اینکه با بقیه ایران به شکل هندوستان اسیر باشد، برا ی خود سرزمین ایرلند آزادی باشد.» (۷)

«اگر کار بدین منوال پیش رود، ما چاره‌ای نداریم جز اینکه تماما از تهران جدا شده و دولتی مستقل تشکیل دهیم.» (۸)

همچنین در متن تلگرافی که سران فرقه به باقراف نوشته‌اند آمده است:

«پدر عزیز و مهربان میر جعفر باقراف؛ خلق آذربایجان جنوبی که جزء لاینفک آذربایجان شمالی است، مانند همه خلق‌های جهان چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته است» (۹)

نظر نویسنده بر این است که پیشه وری در صدد بوده است با طرح مباحث قومی و زبانی، افراد بیشتری را با فرقه همراه نماید تا پشتوانه مردمی حکومتش افزایش یابد و این مساله را نمی‌توان به عنوان عقیده واقعی وی قلمداد کرد. کما اینکه وی در روز ۱۷ آذر ۱۳۲۵ در نامه‌ای که برای حکومت شوروی و باقراف می‌فرستد از شوروی مقداری سلاح جهت تجهیز فدائیان دخواست و عنوان می‌کند «ما می‌توانیم در مناطق مناسبی، عملیات جنگی را آغاز کنیم و با سرنگون کردن حکومت ارتجاعی تهران، به متشکل کردن نیروهای آزادی خواه ایران که قادر به برقراری یک حکومت دمکراتیک باشند، بپردازیم.» (۱۰)

همچنین تمایل باقراف و دستگاه اطلاعاتی شوروی به الحاق آذربایجان ایران به شوروی نیز در این جهت گیری‌های پیشه وری بی‌تاثیر نبوده است.

اما نظرات و دیدگاههای پیشه وری و یارانش نسبت به ارتباط با شوروی، اصلی‌ترین نقد وارد بر فرقه می‌باشد. ارتباطی که بیشتر تداعی کننده سرسپردگی و اطاعت محض می‌باشد. پیشه وری در موارد متعددی و با صراحت تمام بر لزوم قرار گرفتن در زیر بیرق شوروی تاکید می‌کرد.

وی در واکنش تند خود نسبت به سخنان دکتر مصدق در مجلس، چنین می‌نویسد:

«مردم بیغرض ایران درست مطابق عقیده و سلیقه شما معتقد شده‌اند که اگر اتحاد جماهیر شوروی از صحنه سیاست بین المللی غائب شود برای آن‌ها در هوای آزاد هم تنفس دشوار خواهد بود. برای اینکه ملاحظه بفرمایید عده بیشماری «شمال» را قبله حاجات خود شناخته‌اند و از گفتن و نوشتن این هم عار ندارند. آقای دکتر شما که خودتان می‌دانید سیاست اتحاد جماهیر شوروی نباشد زندگی برای اکثریت ایرانیان حرام و غیرممکن خواهد بود.

عده‌ای می‌کوشند تا بتوانند در هوای آزاد تنفس بکنند. برای این تنفس دوستی اتحاد جماهیر شوروی را مانند شما لازم دانسته از آن با کمال سربلندی جانبداری می‌کنند.» (۱۱)

همین جانبداری، عملا منجر به اطاعت محض پیشه وری و فرقه از شوروی شده بود. سران شوروی هم که با توافق در خصوص واگذاری امتیاز نفت شمال با دولت ایران، به مقصود خود رسیده بودند، دستور تسلیم در مقابل ارتش ملی ایران و خروج سران فرقه از کشور را صادر کرد. در این خصوص خاطراتی از نزدیکان پیشه وری ذکر می‌گردد:

نصرت ا... جهانشاهلو (معاون پیشه وری)

«در سرکنسولگری شوروی در اتاق کوچکی در بخش شرقی حیاط، آقای قلی اف ما را پذیرفت. آقای پیشه وری که از روش ناجوانمردانهٔ روس‌ها سخت برآشفته شده بود، از آغاز به سرهنگ قلی اف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی‌کند، ناجوانمردانه‌‌ رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفته‌های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ داده‌اید. به من بگویید پاسخ گوی این نابسامانی‌ها کیست؟

آقای سرهنگ قلی اف که از جسارت آقای پیشه وری سخت برآشفته بود و زبانش تپق می‌زد، یک جمله بیش نگفت «سنی گتیرَن، سنه دِئیر گِت – کسی که تو را آورده، به تو می‌گوید برو» و جمله دیگری هم بدان افزود که «ساعت هشت امشب، رفیق گوزل اف، بیرون شهر، سر راه تبریز-جلفا منتظر شماست» و از جا برخاست. همین که از سرکنسولگری شوروی بیرون آمدیم، آقای پیشه وری به من گفت که هرچه نیاز داری از خانه بردار، چون ساعت هشت با راننده در بیرون شهر منتظر یکدیگر خواهیم بود.» (۱۲)

دکتر حسن نظری (فرمانده محور قافلانکوه در مقابله با ارتش ملی ایران)

«رویداد فاجعه آمیز فرار ما، بی‌هیچ مقاومتی در برابر نیروهایی که هیچ کار نظامی و جنگی چشمگیر علیه ما انجام نداده و پیروزمندانه، آذربایجان را به ایران برگردانده بودند، شرم آور بود. این فاجعه از درون ما، از وابستگی رهبری فرقه و قشون ملی به بیگانگان بروز کرد و پس از سال‌ها که ما چشمانمان باز‌تر شد، پی بردیم که چه ۲۱ آذرماه ۱۳۲۴ و چه ۲۱ آذر ۱۳۲۵، ساخته و پرداخته همسایه شمالی بود.» (۱۳)

پروفسور احمد شفائی (ریاست نظام وظیفه ارتش آذربایجان و رییس ستاد لشگر ویژه بابک)

«و بالاخره روز منحوس ۲۰ آذر ۱۳۲۵، یعنی سالگرد تشکیل حکومت ملی فرارسید. به هنگام صرف ناهار با پناهیان سر یک میز نشسته بودیم. او گفت که از طرف پیشه وری به عنوان فرمانده کل قوا، دستور ترک مقاومت داده شده است. این خبر باورکردنی نبود. مات و مبهوت ماندم. چطور ممکن است آن همه زحمت و فداکاری طی یک سال پر ماجرا را به این آسانی و با یک تصمیم ظاهرا نامعقول مقامات بالا زیر پا گذاشت؟

اما حالا و پس از گذشت ۳۹ سال می‌گویم که مگر خود این تصمیم، گواه گویای این حقیقت نیست که پیشه وری و دیگر مقامات به اصطلاح بالای حکومت و اشخاص به اصطلاح تصمیم گیرنده، در حقیقت بلندگوهای مقامات حزبی شوروی در باکو بوده‌اند؟ پیشه وری که چند روز قبل با کمال عجله تصمیم به ایجاد لشگر داوطلب «بابک» گرفت و نام «بابک» را برای آن برگزید و مصمم بود با آن لشگر با ارتش ایران مقابله کند، چطور شد که یک دفعه از همه چیز چشم پوشید و دستور ترک مقاومت داد؟ مسلم است که شوروی‌ها و اربابان باکو یا مسکو صلاح ندانسته‌اند این مقاومت صورت گیرد. لذا به او اشاره کرده‌اند که بازی بس است؛ صحنه را برچین و بیا نزد ما!

در این دستورات قدری دقت کنید. یک سال با آن همه سرو صدا و آن همه تلاش و کوشش و آن همه خون و تلفات، دموکرات‌ها به اصطلاح حکومت کردند و با اشاره‌ای از شوروی‌ها همه را برجا گذاشتند و جان خود را نجات دادند و اصلا ناراحت هم نشدند که این فرار، چه عواقب خونبار و موحشی در پی خواهد داشت. چندین ده هزار نفر اشخاص بیچاره پس از فرار توسط مردم خشمگین به طرز فجیعی به قتل رسیدند. شنیده‌ام که در شهر تبریز، مردم چند دمکرات را مانند گوسفند قربانی، جلو پای سواران و سربازان ارتش مرکزی سر بریدند.» (۱۴)

خاطرات و مستندات در خصوص وابستگی و اطاعت محض پیشه وری از سران شوروی، به لحاظ تعدد، غیر قابل انکار می‌باشد. تسلیم فرقه به ارتش ایران و خروج سران فرقه من جمله پیشه وری از کشور به دستور شوروی، مهر تاییدی بر همین مطلب می‌باشد.

امروز پس از گذشت سال‌ها، برای کسانی که کمترین اطلاعی از تاریخ معاصر دویست ساله ایران دارند، واضح و بدیهی است که هیچ یک از قدرت‌های خارجی، خیرخواه ملت ایران نبوده و تنها سعی در استفاده از این ملت در راستای اهداف خود دارند. حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان که بیش از یک سال به طول نینجامید، همچون تابلویی در مقابل چشمان ماست که چگونه عقاید و احساسات پاک هزاران نفر از مردم و جوانان آذربایجان، بازیچه دست قدرتهای خارجی و عوامل داخلی آنان شد.

اما براستی حکم تاریخ در خصوص هزاران خونی که ریخته شد، چیست؟ چه کسانی باید در مقابل پدران و مادران و همسران و فرزندان داغدیده پاسخگو باشند؟!

پاورقی:
۱- روزنامه حقیقت، شماره ۹۳، خرداد ۱۳۰۱

۲- روزنامه آژیر، شماره ۲۲۹، ۲۸/۹/۱۳۲۳

۳- پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان، منیژه صدری و رحیم نیکبخت، پیوست یک: استالین و فرمان تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، صص ۲۲۹-۲۲۰ / فصلنامه گفتگو، شماره ۴۰، تابستان ۱۳۸۳، صص ۱۵۶-۱۳۹

۴- از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان، علی مرادی مراغه‌ای، ص۳۲۳

۵- دو عامل دیگر نیز بر شکل گیری این گرایش در معدودی از نخبگان و عوام آذربایجان اثر گذاشته بود. عامل اول جریان پانترکیستی ترکیه به رهبری آتاترک بود. آرمان «جوانان ترک» مبنی بر تشکیل حکومت واحد تورانی که از نظر آنان آذربایجان ایران را نیز در بر می‌گرفت و همزمانی آن با سیاست‌های غلط پان ایرانیستی رضاخان، بستری برای طرح این گرایشات افراطی فراهم آورده بود. عامل دوم سیاست اعمالی شوروی بود. سران شوروی که طرح تجزیه و الحاق آذربایجان را با تغییر نام آران - مناطق آذری نشین شمال ارس – به آذربایجان در سال ۱۹۱۸ میلادی کلید زده بودند، قصد داشتند میوه اقدامات قبلی خود را با تحت فشار دادن دولت ایران به وسیله تجزیه آذربایجان، بدست فرقه دمکرات بچینند.

۶- قومیت و قوم گرایی در ایران، حمید احمدی، ص ۲۸۹

۷- نشریه آذربایجان، شماره ۸، ۲۹/۶/۱۳۲۴

۸- نشریه آذربایجان، شماره ۴۸، ۲/۱۰/۱۳۲۴

۹- آذربایجان و آران، عنایت ا... رضا، ص ۲۳۰

۱۰- فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشه وری، شاهرخ فرزاد، ص ۲۵۰ به نقل از کتاب فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان به روایت اسناد محرمانه آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی، جمیل حسنلی، ترجمه منصور همامی، نشر نی، ۱۳۸۳

۱۱- از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان، علی مرادی مراغه‌ای، صص ۳۰۹-۳۰۰

۱۲- ما و بیگانگان، نصرت ا... جهانشاهلو، چاپ سمرقند، ۱۳۸۸

۱۳- فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشه وری، شاهرخ فرزاد، ص ۱۷۶

۱۴- ه‌مان، صص ۱۱۲- ۱۱۰

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۳

شهر هرت کجاست؟


زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست؟

شهر هرت جايی است که رنگهای رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب.

شهر هرت جايی است که اول ازدواج می کنند بعد همديگر رو می شناسن.

شهر هرت جايی است که بهشتش زير پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند ...

شهر هرت جايی است که درختها علل اصلی ترافيک اند و بريده می شوند تا ماشينها راحت تر برانند.

شهر هرت جايی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

شهر هرت جايی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله ۵ دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند.

شهر هرت جايی است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصيبت ديده، چند چادر برپا کرد.

شهر هرت جايی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.

شهر هرت جايی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن و پول تاکسی شونو در بيارن.

شهر هرت جاييه که بیش از نصف مردمش زير خط فقرن اما سريال های تلويزيونی رو توی کاخها می سازن.

شهر هرت جايی است که گريه محترم و خنده محکومه.

شهر هرت جايی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه پس ميرويم ترکيه و دوبی واروپا و آمريکا و ........ را آباد ميکنيم...

شهر هرت جايی است که هرگز آنچه را بلدی نبايد به ديگری بياموزی.

شهر هرت جايی است که وقتی می ری مدرسه کيفتو می گردن مبادا آينه داشته باشی.

شهر هرت جايی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.

شهر هرت جايی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه ...

شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خوای با اين آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چي بابام بگه..

شهر هرت جايی است كه هر روز توی خيابون شاهد توهين به مادرها و دخترها هستی ولی كاری ازدستت برنمياد.

شهر هرت جايی است كه مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده...

شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.

شهر هرت جایی است که ساق پا پیدا و موی سر پوشیده است!!

شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.

شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.

شهر هرت جايی است كه .............

خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست ...

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۳

اسطوره ها و افسانه ها - زاب


نام‌ اين‌ پادشاه‌ در اوستا اوزوا(Uzava) و نام‌ پدرش‌ توماسپه‌(Tumaspa) به‌ معنای دارنده‌ اسبان‌ فربه‌ آمده‌ كه‌ همان‌ طهماسب‌ فارسی است‌. در كتاب‌ بندهش‌ نام‌ وی‌ تخماسب‌ ذكر شده‌ كه‌ افراسياب‌ را از ايران‌ بيرون‌ راند و و پنج‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد.
به‌ روايت‌ فردوسی پس‌ از قتل‌ نوذر و ظلم‌ ستم‌ فراوان‌ ‌افراسياب بر ايران‌ زمين‌،بزرگان‌ ايران‌ طوس‌ و گستهم‌ فرزندان‌ نوذر را فاقد لياقت‌ پادشاهی دانستند و زاب‌ (زو) را كه‌ از تخمه‌ و نژاد فريدون‌ بود، عليرغم‌ سالخوردگی‌، به‌ عنوان‌ شاه‌ ايران‌ انتخاب‌ كردند. وی به‌ ياری پهلوانان‌ نامدار ايران‌ با افراسياب‌ به‌ جنگ‌ برخاست‌ و چون‌ خشكسالی ايران‌ رافراگرفته‌ بود و سپاهيان‌ ايران‌ و توران‌ از اين‌ بابت‌ در رنج‌ بودند پس‌ از پنج‌ سال‌ طرفين‌ با يكديگر صلح‌ كرده‌ و رود جيحون‌ را به‌ منزله‌ سرحد دو كشور قرار دادند. پس‌ از انعقاد صلح‌ زاب‌ در سن‌ ۸۶ سالگی درگذشت‌; وی‌ در شاهنامه‌ پادشاهی‌ عادل‌ و دادگر توصيف‌ شده‌ كه‌ عليرغم‌ مدت‌ كوتاه‌ سلطنت‌ ايرانيان‌ را مورد لطف‌ و عنايت‌ خود قرارداد
.

*
ز تخم‌ فريدون‌ بجستند چند


يكي‌ شاه‌ زيبای‌ تخت‌ بلند
نديدند جز پور طهماسب‌ زو
كه‌ زور كيان‌ داشت‌ و فرهنگ‌ كو
يكی‌ مژده‌ دادند نزديك‌ زو
كه‌ تاج‌ فريدون‌ بتو گشت‌ نو
سپهدار دستان‌ و يكسر سپا
ترا خواستند ای سزاوارگاه‌
چو بشنيد زو گفته‌ موبدان‌

همان‌ گفته‌ قارن‌ و بخردان‌
بيامد به‌ نزديك‌ ايران‌ سپاه‌
بسر برنهاده‌ كياني‌ كلاه‌
به‌ شاهی‌ برو آفرين‌ خواند زال‌
نشست‌ از بر تخت‌ زر پنج‌ سال‌
كهن‌ بود بر سال‌ هشتاد مرد

بدادو به‌ خوبی‌ جهان‌ تازه‌ كرد
سپه‌ را ز كار بدی‌ بازداشت‌
كه‌ با پاك‌ يزدان‌ يكی‌ راز داشت‌
گرفتن‌ نيارست‌ و بستن‌ كسی‌
وزان‌ پس‌ نديدند كشتن‌ بسی
همان‌ بد كه‌ تنگی‌ بد اندر جهان‌
شده‌ خشك‌ خاك‌ و گيا را دهان‌
نيامد همی‌ زآسمان‌ هيچ‌ نم‌
همی‌ بركشيدند نان‌ با درم‌
دو لشكر بران‌ گونه‌ تاهشت‌ ماه‌

بروی اندر آورده‌ روي‌ سپاه‌
نكردند يكروز جنگی گران‌
نه‌ روز يلان‌ بود و رزم‌ سران‌
زتنگی چنان‌ شد كه‌ چاره‌ نماند

سپه‌ را همی‌ پود وتاره‌ نماند
سرنامداران‌ تهی‌ شد زجنگ‌

زتنگی‌ نبد روزگار درنگ‌
برآن‌ برنهادند هردوسخن‌
كه‌ در دل‌ ندارند كين‌ كهن‌
ببخشند گيتی‌ برسم‌ و بداد

زكار گذشته‌ نيارند ياد
فراخي‌ كه‌ آمد زتنگی‌ پديد
جهان‌ آفرين‌ داشت‌ آن‌ را كليد
به‌ هرسو يكی‌ جشنگه‌ ساختند
دل‌ از كين‌ و نفرين‌ بپرداختند
چنين‌ تا برآمد برين‌ سال‌ پنج‌
نبودند آگه‌ كس‌ از در دو رنج‌
بدو بخت‌ ايرانيان‌ كند رو
شد آن‌ دادگستر جهاندار زو
 
منابع‌:
۱- فردوسی‌ ،ابوالقاسم‌: ‌،شاهنامه تهران‌، نشر قطره‌، ۱۳۷۷

۲- مشكور ، محمد جعفر: تاريخ‌ ايران‌ باستان‌، تهران‌، انتشارات‌ اشرفی‌، ۱۳۶۳
۳- محمودی‌ بختياری‌، عليقلی‌: زمينه‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ ايران‌ (نگاهی‌ به‌ عصر اساطير)،تهران‌، پازنگ‌،

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۴۰۲

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
۱- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
۲- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
۳- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
۴- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم

منظور از ۷ قلم آرایش چه بود؟


از میان اعداد، عدد هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده‌است. بسیاری از فرهنگ‌ها و تمدن‌های قدیم و جدید، برای عدد هفت احترامی بیش از سایر اعداد قائلند و نمونه‌هایِ بسیاری در زندگی‌ و باور‌هایِ مردم بر اساس عدد هفت شکل گرفته است ... گاهی‌ گفتن ۷ یعنی‌ بیش از حد اندازه ، مثل هفت قلم آرایش که عبارت بود از :

نخست : حنا

دویم : بند

سه : وسمه

چهارم : سرمه

پنجم : سرخاب

ششم : سفیداب

و هفتم : خال

پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۴۰۲

بدونِ یک انقلاب فَرهنگی، هَر جُنبشِ سیاسی در ایران محکوم به نابودی است!


انقلابِ سیاسی بدونِ پشتوانه فکری و فرهنگی:
شاید بتوان انقلاب مَردمی سال پنجاه و هفت، که به وسیله روحانیون به سرقت رَفت را نمونه بارز اینگونه انقلاب ها نامید؛ در اینگونه از انقلاب های سیاسی، مردم بدون داشتن کمترین شعور سیاسی و فقط با دَر سَر و دِل داشتنِ شورِ سیاسی، به خیابان ها آمده، اسلحه به دست گرفته و با استفاده از زور و خشونت، رژیم حکومتی خود را تغییر می دهند.

اما شوم بختانه اینگونه تغییرهای همراه به خشونت و تَرس و کشتار، مصداق بارزِ یادواره مشهور پارسی است که می گوید: “از چاله به چاه افتادن!” ؛ در رَوندِ اینگونه انقلاب های چریکی و مسلحانه که از پشتوانه فکری و فرهنگی تُهی می باشند، همواره دیکتاتورِ حاکم رفته و رَهبر و پیشوایِ خونخوارتر، ستمکارتر و دیکتاتوری تَری روی کار می آید.!

جُرج برنارد شا، نویسنده و فیلسوف شهیر ایرلندی درباره اینگونه انقلاب ها می نویسد: “انقلاب ها هیچگاه بار استبداد را سبک نکرده اند، بلکه تنها بار را از شانه ای به شانه دیگر منتقل نموده اند…” به راستی یک نگاهِ گذرا به آنچه که پَس از انقلاب نکبت بار اسلامی بَر سر ایران زمین و مردمانش آمد، به روشنی ثابت می کند که انقلاب سیاسی بدونِ پشتوانه فکری و فرهنگی، راه به قهقرایِ تاریخ برده و محکوم به نابودی و استبداد پَروری است.

انقلاب فِکری و فَرهنگی:
نگارنده انقلاب فکری و فرهنگی در ایران زمین را به صورت زیر به چهار مرحله جداگانه تقسیم نموده و توضیح کوتاهی درباره هر بخش می دهد؛ امید است که اینگونه راهکاری هایِ اساسی از سویِ کسانی که صدایِ رساتری داشته و پیام شان به آسانی به گوش مردمان ایران می رسد، جدی گرفته شده و روی آنان اندیشه شود.

۱- خردگرایی:
خردگرایی به معنایِ نهادینه کردن اساسی در بطن جامعه است که به مردمان آموزش می دهد در هر شرایط زمانی و مکانی و پیش از اقدام به انجامِ هرگونه کاری، ابتدا درباره آن کار و بازخوردهایش اندیشه کرده، با منطق شان آن را سنجیده و سبک – سنگین نموده و در صورتِ لزوم از افرادِ آگاه و صاحب نظر مشورت گرفته و سپس نسبت به انجام آن عَمل، اقدام نمایند.

یک فردِ خردگرا به کار گیری از عَقل، منطق و اختیار در انجام امورِ زندگانی را سرلوحه کارهایش قرار داده و در تلاش است تا همواره بهترین گزینه منطقی و قابل قبول را انتخاب نموده و در تصمیم گیری هایش، به جای احساساتِ قلبی و باورهای مذهبی، از خردِ خود بهره گیرد.

جامعه ای را تصور کنید که در آن تمامی افرادِ جامعه خردگرا می باشند و هیچ کاری بدونِ تصمیم گیری درست بر پایه عقل و منطق آدمی، انجام نمی گیرد؛ آیا به راستی حتی فقط نفس کشیدن در هوایِ چنین جامعه روشنفکر و فرهیخته ای، ارزشمند نیست؟ آیا ما ایرانیان شایسته زندگی در چنین فضایِ بازی هستیم؟!

۲- دوری جستن از خرافات دینی:
شاید بتوان اصلِ “دوری جستن از خرافات دینی” را در تعریفِ سکولاریسم و جامعه ای سکولار گنجاند؛ نگارنده پیشتر مقاله ای تحقیقی، مستند و مفصل درباره سکولاریسم نگاشته که به تمامی خوانندگان خواندن آن را سفارش می کند. (برای خواندن مقاله درباره سکولاریسم، اینجا کلیک کنید.)

جامعه ای که خرافاتی است و در اسارتِ باورهای پوچ مذهبی قرار دارد، مردمانی متوهم، خیالاتی، تنبل، بی استعداد و زودباور را در خود پَرورانده و ملتی بَس کوته فکر، نادان و ناتوان را تربیت می نماید؛ یک نگاهِ دقیق به اکثریتِ مردمان ایران زمین، به روشنی ادعایِ نگارنده را ثابت می کند.

برای دوری جستن از استبداد و دیکتاتوری و رسیدن به آزادی، رفاه، عدالت اجتماعی، سکولاریسم و دموکراسی، ابتدا باید بَر خرافات و مهملات دینی لجام زد و این سنگِ بزرگ و مانع رسیدن به خوشبختی را از پیشِ روی برداشت؛ مردم باید بیاموزند که آموزه های غلط دینی شان را در چهارچوب خانه ها نگاه دارند و در سطح جامعه انسانی مُدرن، منطقی و متفکر باشند و برای انجام کارهایشان، از عقل شان استفاده کنند و نه از کتاب های دینی شان!

به راستی مردمانی که پس از هزار و اَندی سال، هنوز در سالروز کشته شدن حسین، خود را تکه تکه کرده، گِل بر سر مالیده و گریه و زاری می کنند اما جانباختگانِ راه آزادی، همچون ستار بهشتی را به دست فراموشی می سپارند، شایسته زندگی در یک جامعه سکولار دموکرات نبوده، نیستند و نخواهند بود و هرگز نیز از چنگالِ استبداد رها نخواهند گشت.

۳- گسترش کتاب خوانی و آموزش درستِ کودکان:
یک انقلاب فکری که راه به سویِ آزادی و سعادتِ انسانِ زمینی می برد به مردمانی آگاه، با سواد و به روز شده نیازمند است؛ حال چگونه می توان مردمانِ یک جامعه عقب افتاده را به سمت پیشرفت و ترقی رَهنمون ساخت؟ بی شک تأثیر گذارترین راهِ موجود، تشویق مردم به کتاب خوانی و افزودن بر میزانِ آگاهی شان است.

مردمانِ یک جامعه مذهبی عقب افتاده و سنتی همچون ایران، باید قرآن ها و سایر کتاب های مذهبی را داخل گنجه ها گذاشته، به کتاب فروشی ها رفته و شروع به خواندن کتاب هایی در زمینه های مختلف از جمله: سیاسی، تاریخی، فرهنگی، فلسفی و… کنند تا از دگماتیسم ناشی از آموزه های مذهبی رهایی یافته و قدم در دنیایِ تازه ای گذارند که بی شک دنیایِ دانش و روشنی است.

کودکان و نوجوانان آینده ایران زمین را می سازند بنابراین باید آموزش درست آنان در زمره مهم ترین کارهای جامعه قرار بگیرد؛ شوم بختانه در راستایِ سیاست های نکبت بار رژیم اسلامی، در مدارس به کودکانِ ایرانی آموزش های غلط مذهبی داده می شود و از آن بینوایان، افرادِ متعصب مذهبی می سازند که در راهِ دفاع از ارزش های اسلامی، از هیچ جنایتی فروگذار نخواهند بود.

با این اوصاف این وظیفه هر پدر و مادری دلسوزی است که برای کودکانشان وقت گذاشته و ایشان را به صورت منطقی و با استفاده از مِتُد های آموزشی غربی، آموزشی جداگانه دهند تا این آموزش خانگی، همچون پادزهری در برابر سَمی که توسط حکومت اسلامی در حلق کودکان ریخته می شود، عمل نماید.

۴- یادگیری از فرهنگ و تاریخ ایران زمین و روی آوردنِ مردمان به میهن دوستی:
جانباخته راهِ آزادی میهن، پژوهشگر و نویسنده بزرگ مان، زنده یاد احمد کسروی می نویسد: “بدبخت ملتی که تاریخ خود را نداند، تیره بخت تر از آن، ملتی که علاقه مند به دانستن تاریخ خود نباشد و شوربخت تر از همه، ملتی که تاریخ خود را به ریشخند بگیرد.”

چون نیک بنگریم ایرانِ ما که سرزمینی است پَس اَفکندِ هزاره ها از خود گذشتگی، فداکاری، میهن دوستی و یکرنگی و اتحاد مردمانش، دارایِ تاریخی بسیار بسیار با ارزش و گوهر بار می باشد؛ از هَر برگِ کتابِ تاریخ ایران می توان درس های بسیار آموخت و در آینده از آموخته های تاریخی استفاده نمود و دیگر اسیر استبداد و ذلیلِ ستمِ حاکمان نَشد.

همچنین زنده نمودن سنت های زیبایِ ایرانی و پاس نگاه داشتن آیین نیاکان مان و جای انداختن دوباره جشن ها و روزهای ملی مان همچون جشن سده، مهرگان و… و نیز خارج نمودن مراسم مذهبی و روزهایِ پوچ و بیگانه ای همچون عیدِ فطر، عیدِ قربان و… از تقویم سالانه ایرانیان، باید در پندار تمامی ایرانیان راستین، جایگاه خاصی بیابد.

مردمانِ ایران زمین باید دَست و دِل از این همه بی تفاوتی و سَردی نسبت به آنچه بَر ایران مان می گذرد شُسته و جامعه میهن دوستی و عرق ملی بر تَن پندارشان بپوشانند و خواهان بهترین ها برای سرزمین مادری مان ایران و تمامی ساکنینش از هر قوم و با هر رنگ و زبانی باشند.

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۴۰۲

شاه عباس و شاعر


برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم
روزی شاه عباس به تماشای خزينه جواهرات سلطنتی رفته بود. شاعری که شانی تخلص می كرد، قصيده ای با اين مطلع در مدح شاه عباس خواند :
اگر دشمن خورده باده و گر دوست ***** به طاق ابروی مردانه اوست!
شاه عباس خيلی خوشش آمد و دستور داد مقدار قابل توجهی زر مسكوك به او صله دادند.
شاعر ديگری به محض شنيدن حاتم بخشی شاه عباس ، مديحه ای سراپا چاپلوسی ساخت و به حضور شاه عباس كه تصادفا در اصطبل همايونی بود ، شتافت و شعرش را خواند.
شاه امر كرد : سه مقابل وزن اين مرد به او سرگين اسب بدهند!
شاعر عرض كرد : قربانت شوم. چرا شانی را زر مسكوك و مرا سرگين اسب ؟!
شاه عباس پاسخ داد : « اين توفير (خزينه) و (طويله) است و الا شما را فرقی نمی گذارم.

جمعه، مهر ۲۸، ۱۴۰۲

دیدار داریوش از مصر و دستور تدوین تاریخ مصریان


كشفيات باستان شناسی مبدأ تقويم مصری هارا روزی مصادف با ۱۹ جولای سال ۲۷۸۱ پيش از ميلاد (۲۸ تیرماه) به دست داد که از آن پس رویدادهای مصر باستان با آن تطبیق داده می شود. رویدادهای مصر باستان (از آغاز پيدايش خط و علائم قابل خواندن تا ۲۵ قرن پیش) به دستور داريوش بزرگ ـ شاه هخامنشی ایران جمع آوری و حفظ می شود که پس از کشف مبدأ تقویم مصریان و تطبیق آن با سال میلادی، زمان وقوع رویدادهای مصر به تقویم میلادی تبدیل شده است. داريوش كه در سال ۵۱۷ پيش از ميلاد برای ديدار از ساتراپی مصر به اين منطقه متصرفی ايران باستان رفته بود پس از مشاهده تمدن و آثار تاريخی و ابنيه مصر به يك هيات مركب از آگاهان مصری و پژوهشگران ايرانی، يونانی، فنيقی و يهود ماموريت داده بود که تاريخ مصريان تا آن زمان را جمع آوری، تنظيم و تدوين كنند كه باقی مانده و از مآخذ تاريخ مصر در قرون قديم قرار گرفته است. داريوش در مصر جنوبی معبدی برای مصريان ساخته كه تقريبا دست نخورده باقي مانده است و تصوير او بر ديوار معبد وجود دارد. ايرانيان در زمان دودمان هخامنشيان به مدت ۱۲۰ سال و چند ماه بر مصر حکومت کردند.
آثار همين داريوش بزرگ و دودمان هخامنشی ـ داريوشی كه اين همه دقت و دلسوزي برای تاريخ و حفظ ابنيه باستانی ملل ديگر از خود نشان داد، به حكم يك قاضی (مستقر در ايالت ايلي نوی) بايد بابت غرامت كاری كه ايرانيان انجام نداده اند ازدست برود. اين آثار به امانت به دانشگاه شيكاگو سپرده شده بود تا آمريكاييان تمدن ۲۵ قرن پيش بشر را به چشم ببينند. آثار امانتی مورد بحث متعلق به همه نسلهای ايران زمين (ساكنان قلمرو ايران باستان) و هويت ملی آنان است كه ضبطشان به منزله مصادره اموال مشترك (ملی) ايشان است كه منطقا امكان پذير نمی تواند باشد.

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۴۰۲

نکات جالب و خواندنی درباره دست

یک دست صدا ندارد ولی تا دلتان بخواهد استخوان و ماهیچه دارد. قبل از هر چیز باید معلوم شود که منظور از دست در این نوشته دقیقا چیست. چرا که برخلاف بسیاری از زبان‌ها که برای اجزای مختلف بدن کلمات خاصی دارند، در زبان فارسی در بسیاری از موارد، یک کلمه نقش چند کلمه را ایفا می کند، مثل کلمه دست.
در زبان فارسی،‌ وقتی می گوییم دست،‌ میتوان از بازو تا نوکانگشتان را از آن برداشت کرد اما در این نوشته منظور از دست، منطقه از مچ تا انگشتان است که بیشترین کارایی را برای بدن انسان دارد.

یک جعبه ابزار کامل
در هر دست انسان ۲۷ استخوان وجود دارد و مجموع استخوان‌های هر دو دست هم چیزی حدود یک چهارم تمام استخوان‌های بدن است. هر دست همچنین ۳۳ ماهیچه دارد که با کمک آن‌ها به ابزاری کامل و پیشرفته برای انسان بدل می‌ شود. به طور میانگین هر انگشت در طول عمر انسان حدودا ۲۵ میلیون بار باز و بسته می ‌شود.
 

نکات جالب پیوند دست
پیوند دست از شیوه های نوین درمانی است که در ۱۰ سال اخیر مطرح شده و به سرعت رو به پیشرفت است. تا کنون ۷۰ مورد پیوند دست یک طرفه و دوطرفه در ۱۳ کشور دنیا صورت گرفته است.عمل پیوند دست به طور میانگین بین ۸ تا ۱۲ ساعت طول می ‌کشد در حالی ‌که عمل پیوند قلب چیزی بین ۶ تا ۸ ساعت طول می‌ کشد و سالهاست اجرا می شود.
 
تاثیرات عجیب شستن دست
روانشناسان می گویند هر موقع تصمیم مهم و دشواری گرفتید،‌ دستان خود را به خوبی بشویید. این کار به شما کمک می کند تا بهتر با پیامدهای چنین انتخابی کنار بیایید. از این گذشته برخی روانشناسان می گویند که انسان پس از این که کاری غیراخلاقی انجام می دهد احساس شدیدی به شستن خود پیدا می کند. به همین طریق شستن دست‌ها می تواند به معنای زدودن گناهان از روح باشد.
 
معروفترین نقطه با نام “دست” در جهان
اشکال سنگی نزدیک به دهکده “هومبوری” که در مقابل نور خورشید در آسمان مالی قد کشیده اند یکی از نقاطی است که در زمره دورترین و پایانی ترین نقاط زمین قرار دارد و مردم بومی عنوان “دست فاطیما” را برای این کوهها انتخاب کرده اند چون این صخره ها دارای ۵ قله هستند که شکل یک دست برافراشته به سوی آسمان را ساخته اند.
 
رکورد دست دادن با مردم
تئودور روزولت‌ بیست و ششمین رئیس جمهور امریکا که برخی اقدامات عجیب سیاسی او همچون صدور مجوز تحریک شورش در پاناما برای مقابله با کارشکنی‌های کلمبیا در این کانال جنجال های زیادی را ایجاد کرد، به مناسبت شروع سال نو در سال ۱۹۰۷ با ۸۵۱۳ نفر دست داد و رکورددار این موضوع شد.

یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۴۰۲

اسطوره ها و افسانه ها - داستان آفرینش


يكی از زيباترين‌ افسانه‌ های ادبيات‌ زرتشتی‌ داستان‌ حماسي‌ گونه‌ آفرينش‌ است‌ .در اين‌ افسانه‌ بسيار زيبا كه‌ در كتاب‌ بندهش‌ نقل‌ شده‌ در ارتباط با پادشاهان‌ داستانی‌ ايران‌ زمين‌ و آفرينش‌ جهان‌ و انسان‌ اين‌ چنين‌ آمده‌ است‌:
هرمزد چون‌ همه‌ چيز را می‌دانست‌، به‌ وجود اهريمن‌ نيز آگاهی‌ داشت‌ و پی برده‌ بود كه‌ جنگی‌ ميان‌ او و اهريمن‌ روی خواهد داد، از اينرو آغاز به‌ آفرينش‌ جهان‌ كرد. جهان‌ در مدت‌ سه‌ هزار سال‌ تنها عالم‌ ارواح‌ بود،سپس‌ اهريمن‌ روشنايی‌ را ديد و به‌ آن‌ حمله‌ كرد و شكست‌ خورد و در تهيه‌ جنگ‌ جديدی‌ با هرمزد شد و ديوها و دروج‌ ها را بيافريد.هرمزد به‌ او گفت‌ بيا تا صلح‌ كنيم‌، اهريمن‌ نپذيرفت‌ ولی‌ راضی‌ شد كه‌ موعدی‌ برای‌ جنگ‌ معين‌ شود و اين‌ موعد سه‌ هزار سال‌ بعد تعيين‌ گرديد. هرمزد دانا می‌دانست‌ كه‌ سه‌ هزارسال‌ نخستين‌ به‌ خواست‌ و اراده‌ او خواهد گذشت‌; در سه‌ هزار سال‌ دوم‌ اراده‌ او و اهريمن‌به‌ هم‌ خواهد آميخت‌ و در سه‌ هزار سال‌ سوم‌ اهريمن‌ توانايی خود را از دست‌ خواهد داد. پس‌ هرمزد كلمات‌ يتااهووائير يو را كه‌ همان‌ سرود اهونورا و اساس‌ كتاب‌ اوستا است‌ بسرود و دراثر آن‌ اهريمن‌ بترسيد و به‌ آز در تاريكی‌ افتاد و سه‌ هزار سال‌ بدون‌ نيرو و اراده‌ گرديد. پس‌ هرمزد به‌ آفريدن‌ جهان‌ مادی‌ پرداخت‌ و در آغاز آسمان‌ و وهومنا (انديشه‌نيك‌) و روشنايی‌ مادی‌ و دين‌ مزديسناو امشاسپندان‌ را آفريد. پس‌ از آن‌ آب‌ و زمين‌ ودرختان‌ و چار پايان‌ و در پايان‌ آدمی‌ را آفريد. اهريمن‌ نيز مشغول‌ آفرينش‌ موجودات‌ شرور و بد شد. از آفرينش‌ هرمزد نخستين‌ حيوان‌، گاو، و نخستين‌ انسان‌ گيومرث‌ بود كه‌ در اوستانام‌ اوگيه‌مرتنه‌ Gayamarethna آمده‌ است‌ يعنی‌ زنده‌ فناناپذير . چون‌ سرشت‌ گيومرث‌ پاك‌ بود اهريمن‌ سست‌ شد و بی‌ حركت‌ ماند واز ترس‌ گيومرث‌ سر بر نميداشت‌ تا آنكه‌ جه‌ Jeh كه‌ عفريته‌ای پليد بود پس‌ از سه‌ هزار سال‌ فرياد برآورد: ای‌ پدر ما برخيز تا چنان‌جنگ‌ و ستيز در جهان‌ بر پاكنيم‌ كه‌ اندوه‌ و تيرگی‌ آن‌ هرمزد و امشاسپندان‌ را بيچاره‌ كند.چون‌ اين‌ سخن‌ در اهريمن‌ اثر نكرد دوباره‌ جه‌ بانگ‌ برآورد: ای‌ پدر ما برخيز در اين‌جنگ‌ چندان‌ بدبختی بر سر آدم‌ نيكو كار و گاو كار كن‌ بريزيم‌ كه‌ از زندگانی خود سيرشوند. اين‌ بار سخن‌ جه‌ در اهريمن‌ اثر كرد، باشور و شادی‌ از سستی‌ برست‌ و با همه‌ ديوان‌به‌ جنگ‌ روشنايی‌ شتافت‌. نخست‌ به‌ آسمان‌ حمله‌ برد و آسمان‌ از وحشت‌ او لرزيد وسپس‌ چون‌ اژدهايی از آسمان‌ به‌ زمين‌ جست‌ و به‌ آب‌ و گياه‌ و آدم‌ و آتش‌ حمله‌ برد و به‌سوی‌ نيمروز(جنوب‌) رخت‌ بربست‌ و جهان‌ در تاريكی‌ اندر شد كه‌ گويی‌ شب‌ ديجورشد.اهريمنی‌ جانوران‌ آزارنده‌ و زهر دار چون‌ مار و كژدم‌ و وزغ‌ را در زمين‌ پراكند ،چنانكه‌ به‌ قدر سر سوزن‌ جايی خالی نماند. سپس‌ بر گاو و گيومرث‌ تاختن‌ آورد و آز و نياز و رنج‌ و تشنگی و ناخوشی‌ و خواب‌ رابرآنها چيره‌ ساخت‌. گاو ناتوان‌ و بيمار گشت‌ و بمرد و پيش‌از آنكه‌ اهريمن‌ به‌ گيومرث‌ پردازد، هرمزد عرقی‌ در او ايجاد كرد و از عرق‌ او جوان‌ پانزده‌ساله‌ای درخشان‌ به‌ وجود آمد. پس‌ از آنكه‌ عرق‌ گيومرث‌ خشك‌ شد ديد كه‌ جهان‌ پر از موجودات‌ موذی‌ است‌ و آسمان‌ می‌گردد و آفتاب‌ و ماه‌ در حركتند . اهريمن‌ هزار ديومرگبار بر گيومرث‌ چيره‌ ساخت‌ ولی‌ چون‌ اجلش‌ فرا نرسيده‌ بود نمرد. آنگاه‌ گيومرث‌ گفت‌ اگر چه‌ اهريمن‌ زيان‌ كار به‌ زمين‌ هجوم‌ آورده‌ است‌ اما آدميان‌ همه‌ از نسل‌ من‌ خواهند بودو به‌ كارهای نيك‌ خواهند پرداخت‌. سپس‌ اهريمن‌ به‌ آتش‌ پرداخت‌ و آنرا با دود و تاريكی‌ بياميخت‌ و در اثر فساد ديوان‌، ستارگان‌ به‌ كره‌ آسمان‌ برخوردند و اختلال‌ عظيمی‌ در همه‌ جهان‌ پديد آمد. نود روز ايزدان‌ آسمانی‌ با ديوان‌ در جنگ‌ بودند تا آنكه‌ ديوان‌ شكست‌ خوردند و به‌ دوزخ‌ و تاريكی افتادند و آسمان‌ سنگری‌ در مقابل‌ آنان‌ گرديد تا ديگر نتوانندبه‌ آنجا داخل‌ شوند. پس‌ از مرگ‌ گاو از تن‌ او 55 نوع‌ گياه‌ و دوازده‌ گونه‌ درختی‌ كه‌ پزشكی‌را بكار آيد بروئيد. تخمه‌ او به‌ ماه‌ سپرده‌ شد و پس‌ از آن‌ كه‌ پاك‌ گرديد گاو نر و ماده‌ای‌ و ازهركدام‌ 272 حيوان‌ به‌ وجود آمدند. پرندگان‌ در هوا و ماهيان‌ در آب‌ ماندند. تخمه‌ گيومرث‌ پس‌ از آنكه‌ بوسيله‌ی‌ روشنائی‌ پاك‌ شد دو ثلثش‌ به‌ نريوسنگ‌ و يك‌ ثلث‌ آن‌ به‌ايزد نگهبان‌ زمين‌ اسفندارمذ رسيد و در مدت‌ چهل‌ سال‌ مشيك‌ ومشيانك‌ كه‌ آدم‌ و حوای‌ايرانيان‌ باشند از خاك‌ روئيدند. در آغاز آنها چنان‌ به‌ هم‌ چسبيده‌ بودند كه‌ مرد از زن‌شناخته‌ نمی‌شد. پس‌ از آن‌ روح‌ در آنها دميده‌ شد و هرمزد به‌ آنها گفت‌ شما آدميد و نياكان‌بشر هستيد، بايد نيكو كردار و نيك‌ انديش‌ و نيك‌ گفتار باشيد و ديوان‌ را نيز نپرستيد . پس‌از آن‌ در دل‌ ايشان‌ گذشت‌ كه‌ هريك‌ پسند ديگری‌ است‌. نخستين‌ چيزی كه‌ گفتند اين‌ بودكه‌ آب‌، زمين‌، گياه‌، ستارگان‌، ماه‌، آسمان‌، آفتاب‌، آفريده‌ی هرمزد است‌. ولی‌ اهريمن‌ دل‌آنان‌ را تيره‌ كرد و آنها فرياد زدند كه‌ اين‌ چيزها آفريده‌ی اهريمن‌ است‌. اهريمن‌ از اين‌ دروغ‌ گوئی‌ شاد شد و براثر آن‌ هردو فاسد شدند و روانشان‌ تا روز رستاخيز سزاوار دوزخ‌ گرديد.پس‌ ايشان‌ آتش‌ روشن‌ كردند و لباس‌ دوختن‌ را آموختند و تبری‌ از آهن‌ ساختند. از درختان‌جنگل‌ كلبه‌ای بنا كردند و كاشتن‌ گندم‌ را ياد گرفتند. پنجاه‌ سال‌ مشيك‌ ومشيانك‌ به‌يكديگر تمايل‌ نداشتند و پس‌ از آن‌ يك‌ پسر و دختر همزاد آوردند. يكی را پدر و ديگری رامادر خورد. و پس‌ ازآن‌ هرمزد مزه‌ گوشت‌ طفل‌ را از كام‌ ايشان‌ زايل‌ كرد تا ديگر بچه‌های‌ خود را نخورند. پس‌ از آن‌ هفت‌ جفت‌ فرزند توأم‌ آورند كه‌ در هر جفتی‌ يك‌ پسر و يك‌ دختر بود. اين‌ هفت‌ پسر و دختر نياكان‌ نژادهای‌ گوناگون‌ بشر بودند و از تاز و تازك‌ كه‌ ازفرزندان‌ آنان‌ بودند تا زيان‌ به‌ وجود آمدند.از فرواك‌ وفروا كه‌ اين‌ مازندرانيان‌ وسغديان‌ و تورانيان‌ و نژاد سينی‌( چينی‌) و نژاد دائی‌ ها (مردم‌ دها) وسندی‌ ها(هنديها) و از هوشنگ‌و گوزك‌ ايرانيان‌ به‌ وجود آمدند
. اين‌ داستان‌ جذاب‌، عليرغم‌ افسانه‌ بودن‌ آن‌ خواننده‌ را با ادبيات‌ غنی و زيبای اوستائی آشنا می‌كند و نمونه‌ كاملی‌ از افسانه‌ های‌ اساطيری ايران‌ باستان‌ بشمار می‌رود.

منابع‌:


۱- ناس‌، جان‌: تاريخ‌ جامع‌ اديان‌، ترجمه‌ علی اصغر حكمت‌، تهران‌، انتشارات‌ اشرفی،۱۳۶۳
۲- فره‌وشی، بهرام‌: ايرانويج، تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، ۱۳۶۸
۳- راوندی، مرتضی: تاريخ‌ اجتماعی ايران‌، (جلد اول‌)، تهران‌، انتشارات‌ اميركبير، ۱۳۵۷