سر گاو تو خمره گیر کرده
داستانش این است:
گاوی در قزوین سر داخل خمره کرده گیر کرد، به بزرگشان که کدخدا بود خبر دادند گفت: فوراً سر گاو را ببرید.
گاو را سر بریدند و سر گاو در خمره ماند.
این مرتبه کدخدا گفت: بروید خمره را بشکنید و سر گاو را در بیاورید.
بعداً گفت: بروید خدا را شکر کنید که من بودم و به فریاد شما رسیدم.
وصف حال مردم ایران. اونقدر بهشون زجر می دهند که به مرگ راضیند
پاسخحذفکاملیا